جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۴ دی ۲۹, سه‌شنبه

منشأ انسان

از: ایو کوپنس؛ ترجمۀ جلاالدین رفیع‌فر

منشا عالم، حیات، انسان و زبان

(منشأ انسان)



منشا عالم، حیات، انسان و زبان

طرح روی جلد کتاب «منشا عالم، حیات، انسان و زبان»

در روز ۳۰ام نوامبر ۱۹۸٦ به مناسبت روز جهانی محیط‌شناسی انسانی، گردهمایی در شهر بوردو فرانسه برگزار گردید. این گردهمایی، که در نوع خود استثنایی بود، با شرکت ٨٠٠ نفر تشکیل شد که ۴٠٠ نفر آن‌ها از دانشمندان و پژوهشگران مشهور فرانسوی‌زبان جهان بودند. هدف اصلی از این گردهمایی باشکوه، که به ابتکار و زیر نظر فیلیپ برونو (Philippe Brenot)، بر پا شده بود، دستیابی به آخرین دستاوردهای علمی قرن بیستم درباره موضوعات بنیادی «منشا عالم، حیات، انسان و زبان» و معرفی آن‌ها به جهانیان بود. از اهداف دیگر این همایش بزرگ علمی، ارائه و بررسی جدیدترین نظریات درباره‌ی انسان‌شناسی و محیط‌شناسی انسانی بود.

در این همایش، چهار سخنرانی مهم درباره‌ی چهار موضوع اشاره‌شده در بالا، توسط چهار صاحب‌نطر مشهور جهان ارائه گردید:

□ هوبرت ریوز (Hubert Reeves)، نویسنده‌‌ی «منشأ عالم»، که از دانشمندان به‌نام قرن بیستم است، در شهر منترال کانادا زاده شده و دارای درجه دکتری اخترفیزیک هسته‌ای است.

□ ژاک ریس (Jacques Reisse)، نویسنده‌ی «منشأ حیات»، شیمی‌دان معروف بلژیکی است که «رئیس انجمن شیمی‌دانان بلژیک» و استاد ممتاز «دانشگاه آزاد بروکسل» می‌باشد. او را می‌توان در ردیف برجسته‌ترین متخصصان این علم در اروپای قرن بیستم قرار داد. تخصص ژاک ریس، شیمی دوران اولیه‌ی کره‌ی زمین است.

□ ایو کوپنس (Yves Coppans)، نویسنده‌ی «منشأ انسان»، در بلژیک زاده شده است و کرسی دیرین انسان‌شناسی را در کالج فرانسه در اختیار دارد. کوپنس، از جمله صاحب‌نطران مشهور این رشته در جهان می‌باشد.

□ اریک دو گرولیه (Eric de Grolier)، نویسنده‌ی «منشأ زبان»، جامعه‌شناس و عضو «شورای عالی بین‌المللی علوم اجتماعی» و دبیر «انجمن بین‌المللی منشأ زبان» است. تخصص او منشأ زبان و جامعه‌شناسی زبان می‌باشد، که یکی از صاحب‌نطران برجسته‌ی این موضوع در اروپا و جهان به‌شمار می‌رود.

کتاب حاضر از ۴ بخش مجزا تشکیل شده است که هر بخش متن کامل یکی از سخنرانی‌ها است که پس از بازبینی و اصلاحات توسط سخنرانان، به دلیل اهمیتی که داشت، در ۱۹٨٨ میلادی در فرانسه به چاپ رسید. هم‌چنین مقالۀ «منشأ فرهنگ»، نوشتۀ ژان فرانسوا دورتیه، در چاپ چهارم متن فارسی، به این کتاب افزوده شده است.

در این میان، ایو کوپنس در مقاله‌ی خود با عنوان «منشأ انسان» تعریفی از کلمه عام انسان ارائه می‌دهد و سپس از انسان‌های اولیه از ٣۵ میلیون سال پیش با نام اجیپتوپتیک که در مصر می‌زیسته آغاز می‌کند و شرحی را به انسان پروکنسول که در شرق آفریقا می‌زیسته ارائه می‌دهد. هم‌چنین به سیر تکامل این انسان‌ها می‌پردازد و درباره انسان‌های دری یوپیتک که در جنوب آسیا زندگی می‌کرده اشاره‌ای می‌کند. او با توجه به موقعیت خاص جغرافیایی افریقا به روند تکامل انسان اشاره می‌کند و سپس به چگونگی پراکندگی انسان در سطح زمین می‌پردازد. در پایان داستان کشف انسان استرالوپیتکوس را تعریف می‌کند.[۱]


منشأ انسان

کار مطالعه منشأ انسان در این مقطع زمانی که هنوز کمی به‌هم ریخته است، آن‌هم در موقعیتی که ما با این به‌هم ‌پیوستگی عظیم و سلسله نژادهای (Filiation) زیاد و گسترده که شما توانستید به‌خوبی در این چند دقیقه از عالم پیگیری کنید... بنابر این، منشأ انسان هم می‌تواند به نوعی از این منشأ مبدأ پُر ابهام و نامشخص آغاز شود، و هم می‌تواند از منشأ حیات نیز آغاز گردد، زیرا ما هم موجود زنده هستیم. منشأ انسان می‌تواند هم‌چنین منشأ مهره‌داران باشد، زیرا ما هم یک ستون فقرات داریم و باز این‌که منشأ انسان می‌تواند منشأ پستانداران کوچک که تا دیروز آن را در گروه دایناسور‌ها قرار می‌دادیم، هم باشد و بالاخره می‌تواند منشأ پستانداران جنین‌دار نیز باشد. دیروز ما شاهد چندین اعتراض در این سالن بودیم، اما امروزه به نظر زیست‌شناسان و از دیدگاه تکامل‌گرایان، شکی وجود ندارد که ما از میمون‌ها هستیم، البته میمون پیشرفته در طبقه‌بندی جانور‌شناسی، خالی از هر گونه خیال‌پردازی ما در گروه پریمات‌های بزرگ قرار داریم و پریمات‌ها هم میمون هستند. مشاهده واکنش آدم‌ها در مقابل میمون‌ها بسیار جالب است. آدم‌هایی هستند که میمون‌ها را در حد پرستش دوست دارند، و افسون آن‌ها می‌شوند، و کسانی هم هستند که از میمون‌ها متنفرند، این درست مانند‌‌ همان واکنشی است که شخص در مقابله یک آینه کمی موج‌دار، دارد.

بنابراین تمام این‌ها، منشأ انسان هستند و من امروز تصمیم گرفتم که از شب ۲۸ و روز ۲۹ دسامبر آغاز کنم، یعنی حدود ۳۵ میلیون سال پیش، ولی چرا ۳۵ میلیون سال پیش؟ فقط برای این‌که اولین انسان‌نما (هومینید Homineidea) (در طبقه‌بندی انسان‌نما‌ها، این فامیل تنها فامیلی است که ما به آن تعلق داریم)؛ یعنی قدیمی‌ترین نمایندگان فامیلی که انسان به آن تعلق دارد میلیون سال سابقه دارد. اما این انسان‌نماهای کوچک به چه شباهت دارند که می‌توانند به سلسله مراتب مربوط به منشأ انسان تعلق داشته باشند؟ اندکی شبیه به‌‌ همان سلسله مراتبی که هریوز می‌گوید، و من هم در این‌جا به معرفی یک قسمت کوچک از سلسله مراتب مربوط به انسان خواهم پرداخت. و اما این انسان نمای کوچک چیزی جز یک میمون نیست؟ چون در مصر پیدا شده است نام او را اجیپتوپتیک (Aegyptopithecus) است. اندازه او به اندازه یک گربه است و یک دم بلند دارد، صورتش دارای پوزه است، مغزش کوچک است و فقط ۲۷ سانتی متر مکعب گنجایش دارد، خوب توجه داشته باشید که حجم مغز انسان در حال حاضر ۱۴۰۰ سانتی متر مکعب است! ولی هنگامی که به قالب‌گیری حجم درون جمجمه با هدف اندازه‌گیری محتوی جمجمه پرداختیم چیزی جلب توجه می‌کرده و آن این‌که مغز او بزرگ‌تر شده و جمجمه و خصوصاً در منطقهٔ پیشانی بزرگ‌تر شده است، چیزی که در میان نمونه‌های قدیمی آن مشاهده نشده است. وقتی که برای یک میمون کوچک که به ۳۵ میلیون سال پیش تعلق داشته امکان بزرگ‌تر شدن جمجمه و مغز نیز وجود داشته است، پس او لزوماً جزی خانواده است!

در این‌جا لازم است بگوییم که در مطالعات دیرین‌شناسی، فقط سروکارمان با باقی مانده‌های استخوانی و موجوداتی که این استخوان‌ها به آن‌ها تعلق دارند می‌باشد. هم‌چنین بایستی به تغییرشکل زمین از دوره مورد نظر و شرایط زیست محیطی و آب و هوای محیط نیز توجه داشته باشیم.

حدود ۳۵ میلیون سال پیش، آفریقا یک جزیره بوده است. یا بهتر بگوییم، این محل و یا منشأ انسان‌نما‌ها (هومینید Homineidea)؛‌‌ همان منشأ انسان، یعنی آفریقا است، و فقط هم افریقا است و نه جای دیگر، زیرا این جزیره کاملاً جدا از این منطقه وسیع که مجموعهٔ افریقا و عربستان را تشکیل می‌داده، بوده است.

نکته‌ای را داخل پرانتز بگویم: من به‌خوبی می‌دانم که در این‌جا یک مسئله مطرح است و آن مسئله زمان است، ولی من خیلی دلم می‌خواست که بین عالم و حیات درباره زمین و تاریخ آن سخنرانی کنم.

و دیگر این‌که این انسان نمای کوچک، یک چارپای درخت‌زی است و آن امریکایی‌ای که آن را کشف کرده است با کمال مسرت می‌گوید «چیزی که در یک اسکلت کوچک ۳۵ میلیون ساله جلب توجه می‌کند، هوشمند بودن و خوشرو بودن در زمان خودش است!»

با وجود این برای من سؤالاتی مطرح است، زیرا دیرین‌شناسی یک علم فوق‌العاده زنده است، تأیید این مطالب، فقط براساس سه استخوان کوچک، ۳۵ میلیون ساله عجیب به‌نظر می‌رسد. الیان سیمون (Elwyn Simons) که کاشف اجیپتوپتیک است به من چنین گفت: «تو سرش را نگاه کن، این یک نر است و آن یک ماده، آن‌ها خیلی با هم فرق دارند، در این‌جا یک دورریختی (Dimorphisme) فوق‌العاده مشخص وجود دارد، چیزی که نشان می‌دهد آن‌ها به‌صورت اجتماعی زندگی می‌کرده‌اند. وقتی در داخل یک جامعه زندگی می‌کنیم به ناچار با گسترش و توسعه ارتباطات گسترده‌تری بین اعضای این‌جامعه روبه‌رو هستیم و این خود سبب می‌شود که نشاط و جَنب و جوش بیشتری به‌وجود آید؛ به‌همین سادگی!»

بنابراین، اولین انسان‌نما با ۳۵ میلیون سال قدمت و به اندازهٔ یک گربه با دمی بلند که خیلی هم زیبا نیست در جنگل زندگی می‌کرده است. البته اجداد اجیتوپتیک در جنگل زندگی نمی‌کرده‌اند؛ زیرا در این سرزمین شرایط منطبق با زندگی اجداد اجیپتوپتیک نیست. این جد را در مناطق کمی جنوبی‌تر پیدا می‌کنیم، در سرزمین‌هایی با قدمت حدود ۲۰ میلیون سال، در آفریقای شرقی، در کنیا و اوگاندا و این جد پروکنسول (proconsu) نامیده می‌شود. یک نام بسیار زیبا، این‌طور نیست؟

پروکنسول‌ها چندین نوع هستند: انواع کوچک و بزرگ. بزرگ‌ترین آن‌ها به اندازه یک شامپانزه است. ظرفیت جمجمهٔ آن‌ها توسعه پیدا کرده، مغز آن‌ها حدود ۱۵۰ سانتی‌متر مکعب حجم داشته است. آن‌ها درخت‌زی بوده و در جنگل‌ها زندگی می‌کرده‌اند. همیشه برای حرکت از دست‌ها نیز استفاده می‌کرده‌اند. ولی پوزه کوچک‌تری داشته و فاقد هم هستند. ملاحظه می‌فرمایید که مسائل تقریباً و نسبتاً سریع در حال شکل‌گیری است. پروکنسول ۲۰ میلیون سال قدمت دارد. حالا من برای شما نحوهٔ تکامل (تطور) این نوع را شرح می‌دهم، زیرا هر بار که یکی از فسیل‌های آن‌ها کشف شده، طوری توصیف شده‌اند که گویی نمونه‌ای است از انسان‌های اولیه، و برای این است که من با شما از وجود یک سلسله مراتب در مسئله منشأ صحبت می‌کنم. بنابراین، منشأ این پروکنسول‌ها، در جنگل‌های شرق آفریقا بوده است، و زمانی که یک اتفاق و رویداد بزرگ دیرین جغرافیایی حادث شد:

این سرزمین که حامل صفحهٔ آفریقا-عربستان بوده منطقهٔ اورازی مرتبط می‌شود. این دفعه یک پل در این میان برقرار می‌گردد. قبلاً به شما گفته بودم که ابتدا آفریقا یک جزیره بود. بین آفریقا و اورازی، پروکنسوب نقش این پل را بازی می‌کند، درست مثل تعداد دیگری از حیوانات. بالاخره پروکنسول وارد اورازی می‌شود و سپس آن را در سراسر اروپا و آسیا می‌توان مشاهده کرد، ولی در جنوب آسیا او با نمونه‌ای که آن را دری‌یوپیتک می‌نامیم مشخص می‌گردد.

دری‌یوبیتک (Dryopitheque) به‌معنی میمون «درخت بلوط» است (این نمونه در مناطقی از فرانسه توسط ادوارد لارتت (Edouard Lartet) که ساکن اُش (Auch) بوده پیدا شده است). و زمانی که پیدا شد به‌عنوان نمونه‌ای که می‌تواند از اجداد انسان باشد در نظر گرفته شد. اما امروزه در حقیقت چنین به‌نظر می‌رسد که دری‌یوپیتک‌ها، بعد از چندین میلیون سال زندگی، از اجداد انسان نبوده‌اند، و تاریخ سرنوشت آن‌ها با‌‌ همان شکلی که داشته‌اند به پایان رسیده است، البته همراه با انواع فراوان و متنوع که در سرتاسر منطقه اورازی نیز وجود داشته‌اند.

در آفریقا، یعنی جایی که اجداد پروکنسول‌ها را پیدا می‌کنیم، اثری از دری‌یوپیتک‌ها ظاهراً دیده نمی‌شود. اجداد آن‌ها کنیاپیتک‌ها هستند که ۱۴ میلیون سال قدمت دارند، اندازه آن‌ها و مغزشان نیز کمی بزرگ‌تر و هم‌چنان فاقد ذم هستند و در حال حاضر هم دیگر وجود ندارند – این کنیاپیتک‌ها (Kenyapitheque) هم مانند پروکنسول‌ها عمل می‌کنند، یعنی از پل استفاده می‌کنند و به منطقه اورازی وارد و این بار با مشخصه‌ای که آن را راماپیتک می‌نامند.

راماپیتک یکی از نمونه‌های دیگری است که در سال‌های ۸۲-۱۹۸۰ به‌عنوان یکی از اجداد انسان در نظر گرفته می‌شد، حتی تا این حد که آن را در بین خانوادهٔ انسان طبقه‌بندی کرده‌اند. یعنی در دایره‌ای باز هم تنگ‌تر از فامیل انسان.

در سال ۱۹۸۲، دو رویداد فوق‌العاده مهم به‌وقوع پیوست. اولین آن بازیافت یک آرواره را ماپیتک در پاکستان است. آرواره‌ای که از نظر ریخت‌شناسی و آناتومیک بسیار نزدیک به اوران اوتان می‌باشد. و گفته می‌شود: «از اجداد انسان نیست ولی می‌تواند از اجداد اوران‌اوتان باشد» و رویداد دیگر در این سال: واگذاری چندین دندان یک راماپیتک به یک بیوشیمیست ساکن سانفرانسیسکو بود. این بیوشیمیست آن‌ها را ساییده و پودر کرده بود (عمل بسیار فجیعی است! و نبایستی هرگز هیچ‌گونه فسیلی را در اختیار بیوشیمیست‌ها قرار داد.) عمل پودر کردن دندان‌های راماپیتکی که به او واگذار شده بود او را راضی نکرد، سپس آن پودر را به یک خرگوش کوچک تزریق کرد. و بالاخره این خرگوش کوچک کالیفرنیایی به تزریق پودر این دندان‌های ۱۰ میلیون‌ساله واکنش نشان داد و آنتیکور تولید کرد تا این‌که لوون‌ایشتاین (Lowenstein) این آنتی‌کور‌ها را با آنتی ژن‌ها مورد آزمایش قرار داد و الی آخر معنی این کار چه می‌تواند باشد؟ من واقعاً فکر نمی‌کنم که مسئله به این سادگی باشد. البته این مسلم شده است که بهترین رابطه را این آنتی‌کور‌ها با آنتی‌ژن‌های اوران‌اوتان برقرار کرده‌اند. سپس یک مرتبه با راماپیتک‌ها قهر کردیم و دیگر آن‌ها را با آن علاقه قبل نگاه نکردیم و آن‌ها را از اجداد اوران‌اوتان به طرف اجداد پانگوها (Pangos) پرتاب کردیم و بالأخره مجدداً به افریقا بازگشتیم. و از این پس هربار که تلاشی برای ورود به اورازی انجام شد، موفقیت‌آمیز نبود. با بازگشت به افریقا متوجه شدیم، زمانی که جنگل‌ها از یک اقیانوس تا اقیانوس دیگر ادامه و وسعت داشته‌اند: از اقیانوس اطلس تا اقیانوس هند، سرتاسر این جنگل‌ها مسکن کنیاییتک‌ها بوده است.

دنیای قدیم قبل از ۱٧ میلیون سال (آفریقا جدا بوده است)
دنیای قدیم بعد از ۱٧ میلیون سال (برقراری یک راه بین آفریقا و اورازی است)

در محدودهٔ این دوره یعنی ۷ تا ۸ میلیون سال پیش، اطلاعات زمین‌شناسی نشان می‌دهد که یک شکاف از زمان‌های بسیار قدیم وجود داشته است، اما با شکلی مشخص‌تر که مجدداً فعال شده و آن را دره ریفت (Rift) می‌نامیم. یعنی این‌که مناطقی وجود دارد که در حال فرورفتن می‌باشند، اما لبه‌های این شکاف در حال بالا‌تر آمدن است، و در مجموع کل قاره آفریقا به‌خصوص بخش شرقی آن در حال بالا آمدن است، و در حال تبدیل شدن به فلات می‌باشد. این تغییر در توپوگرافی منطقه، بدون تردید به یک سلسله تغییرات زیست محیطی نیز منجر می‌شود، (در آب و هوا و هم‌چنین میزان بارش باران).

یعنی ابرهای بارانزایی در بالای اقیانوس اطلس و خلیج گینه تشکیل می‌شوند و در اثر وزش باد غرب قاره آفریقا را که منطقه‌ای استوایی است، ریزش کرده و از میزان باران‌های منطقهٔ شرق آفریقا به‌‌تدریج کاسته می‌شود. ملاحظه می‌کنید که من خود را پشت متخصصین رشته‌های دیگر پناه می‌دهم. مثلاً متخصصین دیرین‌گیاه‌شناسی که متوجه شده‌اند از آن زمان (۷ تا ۸ میلیون سال پیش) نوع گیاهان منطقه دستخوش تغییر شده است، فرکانسی درختان تقلیل یافته است، در مقابل، فرکانس بوته‌های حبوبات و علف‌ها افزایش یافته‌اند و به‌تدریج محیطی جنگلی به یک دشت وسیع جنگلی و سپس به یک دشت پوشیده از علف و بلافاصله بعد از آن به یک محیط مرغزارمانند تبدیل شده است.

البته این تغییرات مرحله به مرحله انجام پذیرفته است. دیگر این‌که با بهره‌گیری از رشته‌های علمی دیگر مانند دیرین‌شناسی حیوانی و دیرین‌شناسی انسانی، متوجه شدیم که درست از زمانی که این اتفاق می‌افتد، حیوانات متعددی در شرق آفریقا به‌صورت کاملاً منطقه‌ای و بومی ظاهر می‌شوند. تمامی منطقه شرق آفریقا به‌صورت یک جزیره عمل می‌کند. مثل یک استان منزوی و تنها اکنون ببینیم که در این شرایط چه اتفاقاتی برای نوع انسان می‌افتد؟

من ابتدا اطلاعات موجود را درست‌‌ همان‌طوری که به‌دست ما رسیده‌اند، به شما معرفی می‌کنم، در سال‌های ۸۳ و ۱۹۸۲ ما از مدت‌های مدید می‌دانستیم و تمامی رشته‌های علمی تأیید می‌کردند که در بین حیوانات معاصر و در میان موجودات فعلی، نزدیک‌ترین موجود به انسان شامپانزه‌ها و گوریل‌ها هستند، به‌عبارت دیگر میمون‌های بزرگ آفریقایی؛ در صورتی‌که در دورنمای زیست‌شناسی مدرن، این مسئله فقط یک معنی بیشتر ندارد، و آن عبارت است از این‌که اولاً میمون‌های بزرگ آفریقایی و انسان از یک خانواده هستند، و دوم این‌که میمون‌های بزرگ آفریقایی و انسان دارای جد مشترک بوده‌اند، سوماً این اجداد مشترک که به ما بسیار نزدیک هستند، فاصله زمانی چندانی هم با ما ندارند.

نکته دیگر: تعداد قابل توجهی گروه‌های تحقیقات دیرین‌شناختی از حدود سال‌های ۱۹۶۰ به شرق افریقا گسیل شده‌اند. من هم‌‌ همان‌طوری که اطلاع دارید در این تحقیقات حضور داشته‌ام. در مجموع حاصل این مأموریت‌های تحقیقاتی کشف و جمع آوری تعداد صد‌ها هزار قطعه فسیل‌های استخوانی مهره‌داران بوده است. در میان این باقی مانده‌ها تنها حدود دوهزار قطعه آن به انسان‌نما‌ها تعلق داشته است، به‌عبارت دیگر اجداد مستقیم انسان، در حالی که در این بررسی‌ها نه تنها حتی یک قطعه استخوان و بلکه حتی یک قطعه از دندان یکی از اجداد این میمون‌های بزرگ پیدا نشده است.

جالب این‌جاست که از یک طرف ما با آن‌ها پسرعمو هستیم و از طرف دیگر در مناطقی که یکی از آن‌ها را پیدا می‌کنیم، مثلاً انسان‌نما‌ها، از انواع دیگر پیدا نمی‌کنیم. به‌علاوه وقتی که به نقشه پراکندگی فصلی میمون‌های بزرگ آفریقایی نظر می‌افکنیم، منطقه‌ای پیدا می‌کنیم که در آن هرگز آثار انسان‌نما‌ها، پیدا نشده است. [اما چرا؟]

نقشه‌ی آفریقا بین‌حاره‌ای در دوره‌ی میوسن فوقانی
نقشه‌ی آفریقا بین‌حاره‌ای در حال حاضر برای نشان دادن پس‌روی جنگل در آن‌سوی دره‌ی ریفت
نحوه‌ی پراکندگی گوریل‌ها و شامپانزه‌ها و انسان‌نماها (استرال‌اُپتیک‌ها و اولین انسن‌ها)

سناریویی که به‌نظر من می‌رسد به این شرح است (البته در چارچوب یک سخنرانی علمی، به‌عنوان یک پیشنهاد؛ این نظریه در آینده تغییر خواهد کرد، ولی در حال حاضر یک نظریه‌ی قابل قبول است، و بر اساس مجموعه اطلاعات موجود بنا شده است):

اجداد مشترک میمون‌های کوچک و بزرگ و انسان را ما چند دقیقه پیش در جنگل‌های بزرگ مناطق استوایی آفریقا ملاحظه کردیم، این افراد در یک جنگل، در غرب درهٔ ریفت که تغییر هم نکرده است، حفظ شده‌اند، در حالی که در شرق دره ریفت تغییرات آب و هوایی و گیاهی مهمی صورت گرفته است. افرادی در سراسر این منطقه پیدا می‌شدند ولی به دلیل شرایط تکتونیکی و کاملاً بدون تمایل آن‌ها در جنگل‌های یک‌طرف حفظ و نگهداری شده‌اند و از جنگل‌های طرف دیگر خالی شده‌اند.

بنابراین، می‌توان چنین تصور کرد که اعقاب و اجداد منطقهٔ غرب به گوریل و شامپانزه تبدیل شده‌اند، که آن را پانیده (Panide) می‌نامند، و اعقاب منطقهٔ شرق به انسان‌نما‌ها (هومونید) تبدیل شده‌اند، زیرا قدیمی‌ترین انسان‌نماهای دنیا، فقط و فقط در این منطقه از شرق آفریقا پیدا شده‌اند. به‌عبارت دیگر تمامی مشخصه‌ها و خصیصه‌های ما؛ این‌که ما روی دوپا راه می‌رویم، دندان‌هایی داریم که برای خوردن همه چیز مناسب است، یک مغز بزرگ داریم، این‌که بازوی ما می‌تواند ابزار‌ها را به‌کار برد، این‌که ما در یک جامعه سازمان‌یافته زندگی می‌کنیم، این‌که ما روشی بسیار ارزشمند و فوق‌العاده - تحت عنوان زبان برای برقراری ارتباط داریم، و بالأخره تمامی این ویژگی‌ها می‌تواند پاسخی برای این تبدیل در محیط باشند. البته از بعضی جهات می‌تواند جهش‌های انتخاب شده‌ای در این بخش از آفریقا در نظر گرفته شود، که ناشی از تغییرات بسیار دراماتیک محیط زیست بوده است.

در واقع، وقتی به دنباله و ادامه این رویداد‌ها در شرق آفریقا نگاه می‌کنیم، به قدیمی‌ترین انسان‌نما‌ها برخورد می‌کنیم، که این بار دیگر انسان‌نما‌ها به‌عنوان یک خانوادهٔ بزرگ نیستند، بلکه به‌صورت دقیق‌تر قدیمی‌ترین انسان‌نما که آن را استرال‌اپیتک (جنوبی کپی – Australopithecus) می‌نامیم و بالاخره اولین انسان‌ها.

خوب حالا یک پرانتز: من اغلب، سؤالاتی از این قبیل داشته‌ام: «چگونه می‌توان تأیید کرد که منشأ انسان در این‌جاست، و در جای دیگری نیست؟» در هر صورت علم نمی‌تواند چنین چیزهایی را تأیید کند، ولی خودتان را در جای دیرین‌شناسان قرار دهید: از دو قرن پیش حفاری‌های باستان‌شناختی در سراسر دنیا ادامه دارد؛ در امریکا، استرالیا، آسیا، اروپا (البته از زمانی بسیار قدیمی‌تر) و آفریقا. اما امروزه با توجه به اطلاعات موجود، وقتی به جست‌و‌جوی انسان‌نماهایی که حدود ۶ میلیون سال قدمت دارند می‌رویم، روی نقشهٔ دنیا یک نقطه وجود دارد و آن هم کنیاست.

انسان‌نماهایی با قدمت ۵ میلیون سال در جهان را در نقطه‌ای از کنیا پیدا کرده‌ایم. انسان نمایی با قدمت ۴ میلیون سال را با توجه به تمامی حفاری‌های باستان‌شناختی که در دنیا صورت گرفته است، در چندین نقطه از کنیا و اتیوپی پیدا کرده‌ایم. و اگر به‌دنبال انسان‌نمایی با قدمت ۳ میلیون سال بگردیم، با توجه به تمامی محل‌های حفاری شده در دنیا، آن‌ها را در جای دیگری غیر از نقاطی در کنیا، تانزانیا و اتیوپی و شاید هم در یک نقطه از آفریقای جنوبی پیدا نخواهیم کرد. و بالاخره این‌که اگر به این جست‌و‌جو ادامه دهیم انسان‌نماهایی را با قدمت ۲ میلیون سال در اتیوپی، کنیا، تانزانیا و آفریقای جنوبی و چندین ابزار سنگی در آفریقای شمالی و در چند نقطه از اروپا و البته با به جای ماندن یک سؤال در آسیا خواهیم یافت. او با قدمت یک میلیون سال دیگر انسان‌نماهایی در سراسر افریقا، سراسر آسیا، و سراسر اروپا پیدا شده‌اند، و باید تا ۵۰ هزار سال پیش منتظر بمانیم، تا آن‌ها را در استرالیا و امریکا هم مشاهده کنیم.

تمامی نقشه‌ها را به‌دنبال هم قرار دهید، و سپس یک عکسی از آن‌ها بگیرید، آن وقت خواهید دید که یک نقطه کوچک در شرق افریقا، آن قدر بزرگ می‌شود که تمامی شرق آفریقا را دربر می‌گیرد و سپس تا آفریقای جنوبی گسترش پیدا می‌کند و بالاخره به قاره قدیم و سپس تمامی دنیا را دربر می‌گیرد، فقط کره ماه از دسترسی به آن‌ها دور مانده است که آن هم در حال حاضر مشکوک است! و اکنون اگر یک نفر از میان شما یک فسیل با قدمت ۳ میلیون سال بیاورد که از آرژانتین پیدا شده باشد و تأیید شود که فسیل یک انسان‌نماست، تاریخ را تغییر خواهیم داد و من هم با‌‌ همان حرارت و به‌‌ همان اندازه از شور و شوق و اعتقاد از آن صحبت خواهم کرد. این معنای واقعی لذت علم است.

اکنون ببینیم چه اتفاقی در شرق آفریقا افتاده است؟ مدارک و اسناد در این‌جا بسیار غنی است. وقتی به‌دنبال نحوه و چگونگی شکل گرفتن و تاریخ خانوادهٔ انسان‌نما‌ها می‌گردیم، نمونه‌هایی از انسان‌های اولیه و انواع انسان به‌صورت پشت‌سر هم پیدا می‌کنیم.

در این منطقه (شرق افریقا) نمونه‌هایی از انسان‌های اولیه، که هنوز کاملاً و به معنای واقعی انسان نیستند و ما آن‌ها را استرال‌اُپیتک (آسترالیپتکوس – جنوبی کپی) می‌نامیم و سپس انسان به معنی واقعی کلمه پیدا شده است. در این‌جا این سؤال مطرح است که چرا ما این انسان‌های اولیه را در بین انسان‌نما‌ها طبقه‌بندی می‌کنیم؟ به چند دلیل که مهم‌ترین آن این است که این میمون‌های پیشرفته یا اولین انسان‌نما‌ها، این اولین موجوداتی که واقعاً به خانواده ما تعلق دارند، به صورت ایستاده و روی دو پا راه می‌روند.

آن‌ها روی دو پا می‌ایستند و البته اطلاع داریم که برای انجام آن چند عامل نقش دارد؛ ابتدا عوامل اناتومیک:

استخوان لگن خاصره که از نوع استخوان خاصره موجود دوپاست. شما به‌خوبی می‌دانید که یک استخوان خاصره‌ای که بتواند تمامی محتویات داخل شکم را نگه داشته و حمل نماید نمی‌تواند شکل لگن خاصره یک موجود چهارپا را داشته باشد. کمی به یک سگ در خیابان نگاه کنید و یک عکس رادیوگرافی از خود تهیه و با آن مقایسه کنید. متوجه می‌شوید که اعضای خلفی (پا‌ها) که به‌صورت ایستاده بایستی تمامی بدن را تحمل کنند نمی‌توانند‌‌ همان شکل را داشته باشند که اعضای یک چهارپا دارد.

از طرف دیگر تمامی استخوان‌های دیگر بدن منطبق با این حالت ایستاده می‌باشند. مثلاً دست‌ها کوتاه‌تر هستند و هیچ استفاده‌ای از آن‌ها در حرکت کردن نمی‌شود در صورتی که در بین انسان‌های اولیه و استرال‌اپیتک‌ها از دست‌ها گاهی در بالارفتن از درخت استفاده می‌شود، اما این عضو دیگر شکل دست‌های چهارپایان را ندارد. دنده‌ها هم شکل خاصی دارند، و جمجمه به‌صورت دیگری روی ستون فقرات قرار گرفته است و دارای ویژگی‌های جدیدی است، خصوصاً در کوچک‌تر شدن اندازهٔ طول و عرض بدن و هم‌چنین در تغییر وضعیت سوراخ کسی‌پیتال این جمجمه دیگر کاملاً منطبق با یک موجود دوپاست و این راست بودن بدن نه فقط از طریق شکل لگن خاصره و عمود بودن پا‌ها قابل تشخیص است بلکه می‌تواند هم‌چنین از طریق تحول و تکامل تمامی استخوان‌های دیگر بدن قابل شناسایی باشد.

یک کشف فوق‌العاده دیگر‌‌ همان کشفی است که توسط آندریو هیل در یک محل باستانی در تانزانیا به نام لائوتلی صورت پذیرفت. در یک روز آفتابی و خسته از حفاری یک محل باستانی با قدمت ۳،۵ میلیون سال، هیل به همکاران آفریقایی خود پیشنهاد می‌کند که با هم فوتبال بازی کنند. آن‌ها محل حفاری را ترک کرده و سپس در یک منطقه مسطح شروع به بازی می‌کنند. روی یک لایه مواد آتشفشانی که هر روز از روی آن می‌گذاشتند در یک لحظه که هیل می‌خواست توپ را متوقف کند، به زمین می‌خورد و فاصله‌اش با این لایه آتشفشانی ۳،۵ میلیون ساله کمتر می‌شود. در همین لحظه متوجه می‌شود که این لایه خالی از آثار نیست، و نشانه‌های متعددی روی آن مشاهده می‌کند و این نشانه‌ها چیزی جز رد پای موجودات نیست. او بلافاصله توپ را‌‌ رها می‌کند و مجذوب این آثار می‌شود و به همراه دوستان آفریقایی‌اش و در ‌‌نهایت تعجب متوجه می‌شود که این منطقه مسطح حاوی آثار جای پای عبور تعدادی حیوان از نوع گوزن، خوک، غزال، اسب، فیل، زرافه، (او در گزارشش به دو مسیر عبور مختلف برای زرافه‌ها اشاره کرده است) پرندگان خصوصاً پینتاد (مرغ فرعون) می‌باشد.

او در روزهای بعد حفاری را تعطیل می‌کند و به بررسی این منطقه مسطح می‌پردازد، تا این‌که آثار جای پای انسان را نیز پیدا می‌کند. البته این کشف بسیار بسیار مهیج و شوق‌آور است. یک انسان اولیه با ۳،۵ میلیون سال قدمت که جای پا‌هایش به دلیل عمود بودن بدنش به‌صورت فسیل باقی مانده و اکنون پیدا شده است. ما با اطلاع از آناتومی آن می‌دانستیم که روی دو پا راه می‌رفته و هم‌چنین حالت ایستاده داشته است. ولی پیدا کردن آثار جای پای او روی لایه‌ای با قدمت ۳،۵ میلیون سال واقعاً چیزی غیرقابل تصور و بسیار هیجان‌آور است. از آن‌جایی که کشفیات به‌ندرت به‌صورت کامل پیدا می‌شوند و این پنج رد پای پیدا شده به‌صورت منقطع هستند، مشکلاتی از این بابت برای هیل به‌وجود آمد.

من به‌خوبی به یاد دارم که در آن موقع او چگونه این مسئله را با من مطرح نمود. او به من می‌گفت: «شاید روی دو پا راه رفتن در آن زمان هنوز به‌طور کامل به انجام نرسیده بود، و هنوز نوعی تردید یا ناتوانی وجود داشت!» از دیدگاه زیست‌شناسی این مسئله درست نیست، زیرا برای حرکت کردن یا از چهار دست و پا استفاده می‌شود و یا از دو پا نوع دیگر بینابینی وجود ندارد. در این صورت فقط می‌توان گفت که لایه مواد آتشفشانی بعداً تشکیل شده است، یعنی این‌که از جمله خاکسترهایی نبوده‌اند که از فوران یک آتشفشان مستقیماً بر روی زمین شکل گرفته باشند، بلکه ابتدا به داخل رودخانه ریخته شده و با مقدار کمی از رسوبات دیگر، خصوصاً خاک ژس مخلوط شده و سپس مجدداً به وسیله جریان رودخانه روی این سطح پخش شده و به‌صورت لایه قرار گرفته است. هم‌چنین می‌توان گفت: «شاید این منطقه مسطح لغزنده بوده است… استرال‌اپیتک بینوا»

من همیشه خوشمزگی‌های انگلیسی‌ها را خیلی دوست داشته‌ام و هم‌چنین نتیجه‌گیری هیل در این راستا فوق‌العاده بوده است. او گفته است: آن‌ها دو استرال‌اُپیتک بوده‌اند که در حالت لیلی راه می‌رفتهاند و فرانسوی‌ها هم گفتهاند قدمت الکل بیش از آن بوده است که تصور می‌کردیم، ولی… به هر صورت یک کشف بسیار هیجان انگیز اتفاق می‌افتد، تا این‌که چند سال بعد در همین محل دو مسیر عبور با طول حدود ۲۵ متر کشف می‌شود.

در این مسیر ردپای دو نفر در کنار هم و به احتمال زیاد، یک فرد بالغ و یک کودک پیدا می‌شوند که این بار آثار آن کامل است و هنوز هم هیچ توضیحی برای آن پنج جای پای اول که به‌صورت منقطع بوده‌اند پیدا نشده است. این استرال‌اُپیتک به حالت ایستاده است و البته مسئله قائم شدن بدن آن، که آن را به یک انسان نما تبدیل کرده است، هنوز مورد سؤال و بحث دیرین‌شناسان می‌باشد. این اولین نمونه از انسان نمایی است که ما شناخته‌ایم این نمونه آنقدر مهم است که پیش کسوت من در کالج فرانسه آقای پرفسور آندره لورواگوران این مطلب را به‌صورت بسیار زیبایی بیان کرده است، او گفته است: «بایستی به این مسئله تن بدهیم که تاریخ ما از پا‌ها آغاز شده است!» البته این مسئله کاملاً درست نیست! زیرا مغز این استرال‌اُپیتک‌هخا بسیار کوچک است، درواقع حجم مغز اولین استرال‌اپیتک‌ها به زحمت به ۴۰۰ سانتی‌متر مکعب می‌رسیده و آخرین آن‌ها فقط ۵۰۰ سانتی‌متر مکعب مغز داشته‌اند. (من یادآوری می‌کنم که حجم مغز انسانهای امروزى ۱۴۰۰ سانتی‌متر مکعب است.)

یعنی این‌که میزان ظرفیت جمجمه اهمیت چندانی ندارد. اما مثل جیپتوپیتک که چند دقیقه پیش درباره آن‌ها صحبت کردم، وقتی که قالب تهیه شده از مغزهای اولین استرال‌آپیتک‌ها را ملاحظه می‌کنیم، متوجه به خصوصی در بخشی دیواره و شقیقه و قسمت‌هایی از اکسی بیتال، گستردگی ایجاد شده است.

بررسی و درک این قالب‌ها کار زیاد ساده‌ای نیست، و حتی بحث‌هایی هم بین بهترین متخصصین نیز در این راستا وجود دارد؛ اما بالاخره، زمانی که به مطالعهٔ شیوه خون‌رسانی به مغز می‌پردازیم - تنها چیزی که امکانش برایمان وجود دارد – با توجه به قسمت‌های پرده‌های مغزی و غشای مغز که چسبیده به سطح داخلی جمجمه می‌باشد، متوجه می‌شویم که این شبکه بیشتر در بین انسان‌نما‌ها به طرف جلو متمایل است، این تمایل خصوصاً در بین اولین انسان‌نما‌ها بیشتر مشهود است، در حالی که در بین پانیده‌ها (گوریل‌ها و شامپانزه‌ها) این تمایل بیشتر به طرف منطقه اکسی‌بیتال و قسمت‌های پشتی و دیواره‌های خلفی به‌صورت مشخص‌تری به‌چشم می‌خورد.

به‌عبارت دیگر، از اولین انسان‌نما‌ها، و از آغاز پیدایش خانوادهٔ انسان، علاوه بر راست شدن بدن، یک تغییر کیفی دست کم در ساختار مغز نیز به‌وجود آمده است، که این‌هم در حال حاضر یکی دیگر از ناشناخته‌ها است. از طرف دیگر صورت باریک‌تر شده ولی چانه کمی بزرگ‌تر و جلو‌تر آمده است. دندان‌ها هم کمی تغییر کرده‌اند، دندان‌های نیش کوچک، پیش‌ها هم زیاد بزرگ نیستند. آسیای کوچک و آسیای بزرگ برعکس فوق‌العاده بزرگ‌تر شده‌اند. زیرا این افراد بیشتر علفخوار (سبزی‌خوار) هستند. آن‌ها اساساً سبزی‌خوار هستند.

سپس در یک روز خوب، شاید ۳ میلیون سال پیش در بین خانواده یک نمونه جدید به وجود می‌آید، نمونه‌ای با مشخصات کمی بزرگ‌تر و کمی راست‌قامت‌تر و با نشانه‌های کمتری از بالا رفتن از درخت، در مفصل‌هایش و بالأخره این بار با مغزی بزرگ‌تر از نمونه‌های قبلی و خصوصاً تبدیل یک ترکیب دندانی منطبق با یک تغذیه متنوع‌تر، که‌‌ همان ترکیب دندانی است که آن را «همه‌چیز خوار» می‌نامیم و من اسم آن را با کمال خرسندی فرصت‌طلبی می‌گذارم. و اما این موجود به دلیل این‌که به ما بسیار نزدیک‌تر است، دیگر انسان‌نما یا انسان اولیه نیست و انسان نامیده می‌شود. و شاید اولین انسان‌ها همین نمونه‌ها بوده باشند که بر حسب تصادف در شرق افریقا -یعنی جایی که این کشف صورت گرفته – آن را «انسان ماهر» (انسان کارورز – Homo ergaster) نامیده‌اند.

این نمونه به دلیل این‌که گوشتخوار هم بوده است، استخوان‌های گوشت‌های مصرف شده را باقی گذاشته است، هم‌چنین توانسته‌ایم زمینی را که برای اولین بار انسان بر روی آن زندگی کرده است شناسایی کنیم. این زمین به ما اطلاعات فراوانی می‌دهد و از جمله این اطلاعات نوع تغذیه این انسان است که بسیار متنوع بوده است، از قورباغه گرفته تا فیل (به همین دلیل بود که گفتم انسانی فرصت‌طلب بوده است.) و هم‌چنین اطلاعاتی درباره نحوهٔ شکار حیوانات: بعضی از این حیوانات مثلاً قورباغه و هم‌چنین آفتاب‌پرست فقط با دست شکار می‌شده‌اند. انواع دیگر مثل بعضی از جوندگان با امکانات بسیار ساده شکار می‌شده‌اند و برخی دیگر در حالت مرده فقط جمع آوری می‌شدند. (اجداد ما از ۳ میلیون سال پیش لاشه‌خوار بوده‌اند!) و در بعضی از استخوان‌ها و جمجمه‌ها به خصوصی، آثاری از اصابت نیزه‌ها و سنگهای پرتابی را می‌توان مشاهده نمود. و این وضعیت نشانگر وجود یک سلسله اعمال مربوطه به شکار به معنای واقعی کلمه در آن دوره می‌باشد، نه فقط شکار بلکه حتی مقدار پیشرفت و توسعه در بعضی از تکنیک‌ها برای به دام انداختن و دستگیری حیوانات در حال حرکت.

این زمین‌ها موارد فوق‌العاده مهم دیگری را در زمینه پیشرفت و توسعه اجتماعی نیز نشان می‌دهند. مثلاً در این‌جا محدوده‌های اختصاصی وجود داشته است، که روی آن گروه‌های کوچکی از این انسان‌ها زندگی می‌کرده‌اند و این‌که حیوانات شکار شده برای تقسیم به این محل‌ها آورده می‌شدند که مسئله تقسیم مواد خوراکی در بین اعضای گروه را دامن می‌زند. تصور این عمل که امروزه کاملاً هم معقول به نظر می‌رسد، در یک دورنمای دیرین‌شناختی برای اولین بار است که اتفاق می‌افتد، یعنی این اولین بار است که بین انسان نما‌ها عمل تقسیم صورت می‌گیرد.

میمون‌های بزرگ وقتی که غذایی به دست می‌آورند و حیوانی را شکار می‌کنند فقط خودشان می‌خورند، و در مواردی هم تقسیمات اجباری صورت می‌گیرد و آن موقعی است که مثلاً یکی از اعضای قدرتمند گروه به نوعی از قدرت خود استفاده می‌کند. اما به‌طور کلی تقسیم غذا بین آن‌ها معمول نیست.

اما از موقعی که اولین انسان‌ها ظاهر شده‌اند -این مسئله برای کسانی که تاریخ انسان و تاریخ جامعه انسانی را می‌نویسند بسیار مهم است – حقیقتاً یک سازمان اجتماعی کاملاً رضایت بخش برای این‌که مواد غذایی بین افراد گروه تقسیم شود، وجود دارد.

باید اضافه کنیم که آثار مربوط به سکونتگاه (مسکن) از نوع بسیار ساده آن، یعنی به‌صورت پاراوان و یا به‌صورت پناهگاه و در مواردی به شکل مدور در لایه‌های مربوط به ۲ میلیون سال پیش شناسایی شده‌اند. بنابراین تصویری که از اولین انسان‌ها در اختیار داریم تفاوت چندانی از نظر تکنولوژی و رفتار با نمونه‌های امروزی در مناطق قابل مقایسه با آن دوره ندارد. منظور ما اصلاً مقایسه انسان‌ها نیست، اما می‌توان نحوه و نوع زندگی، تکنیک‌های مختلف و تکنولوژی‌های متفاوتی که مورد استفاده قرار می‌گرفته‌اند را مقایسه نمود.

سپس تا این‌جا، انسان‌های اولیه و انسان‌هایی که من در مورد آن‌ها صحبت کردم به این بخش یا این استان از شرق افریقا تعلق دارند. از این زمان به بعد؛ یعنی از ۲ میلیون سال پیش به بعد است که احتمالاً انسان مشخصی تحت عنوان «انسان ماهر» وجود داشته، که‌‌ همان انسان است. او رفتارش متفاوت است (یعنی از گیاهخواری، و تقریباً غیرمتحرک بودن به همه چیزخواری و تحرک به این معنی که او باید به دنبال شکار بدود)، آرام آرام به اروپا و آسیا وارد می‌شود.

قدمت قدیمی‌ترین ابزارهایی که در اروپا پیدا شده‌اند بیش از ۲ میلیون سال را نشان می‌دهند، و البته در این‌باره صحبت زیاد است، زیرا باقی‌مانده‌هایی که در فرانسه پیدا کرده‌ایم و به این زمان تعلق دارند بحث‌انگیزند. او قدیمی‌ترین آثاری که در آسیا پیدا شده‌اند به نظر می‌رسد که به یک میلیون و هشتصد هزار سال برسند. چینی‌ها در مواردی صحبت از ۲ میلیون سال می‌کنند که به‌نظر غلوآمیز می‌نماید. بالأخره بین ۱،۸ میلیون و ۲،۲ میلیون سال ما با آغاز گروه‌های انسانی در منطقه اورازی (اروپا و آسیا) روبه رو هستیم.

این‌طور به‌نظر می‌رسد که از این گهواره واحد است که انسان به بزرگ‌تر کردن محدوده جغرافیایی زندگی‌اش اقدام کرده است، تا این‌که بالاخره خود را به مناطق جنوبی اروپا و به آسیا می‌رساند. و در دورهای بسیار متأخر‌تر و جدید‌تر با پای پیاده، و سپس از طریق تنگه برینگ به شمال آمریکا می‌رسد. در دوره آخرین یخبندان و در حدود ۴۰ تا ۵۰ هزارسال پیش نیز به استرالیا می‌آید، زیرا در آن موقع اندونزی به آسیا و استرالیا از طریق یک راه عبور دریایی متصل می‌شد. و بدین‌گونه انسان بر سراسر کره زمین پراکنده می‌شود.

من یک‌بار دیگر درباره این تاریخ به‌طور کلی صحبت کرده‌ام، بسیار جالب است که ببینیم این رخداد‌ها به‌چه صورتی به وجود آمدند، و هم‌چنین راه کارهای دیرین‌شناختی را درک کنیم، و دلایل این‌که چرا دیرین‌شناسان تاریخ انسان را بدین صورت نقل می‌کنند، متوجه شویم. و اما در همین راستا یعنی موضوع منشا انسان، راهی برای توضیح به شما وجود دارد، و آن عبارت است از این‌که چندین منشأ وجود دارد.

در این‌جا یک منشا برای نوع انسان وجود دارد که حدود ۳ میلیون سال پیش است،. در این‌جا، مسئله منشأ انسان‌نما‌ها با یک منطقهٔ جغرافیایی وسیع در افریقا و در زمانی حدود ۷ تا ۸ میلیون سال مطرح است. و بالاخره منشأ انسان که می‌تواند منشا انسان‌نما‌ها نیز باشد؛ یعنی اجیپتوپیتک کوچک با دمی بلند که به حدود ۳۵ میلیون سال پیش می‌رسد و بالاخره سایرین.

لاحظه می‌کنید که منشأ ایده آل هنوز قابل بررسی نیست، و آن هم با قدمتی که هنوز نتوانسته‌ایم به درستی تعیین کنیم و دلیلش این است که منشاهایی که توانسته‌ایم روشن کنیم هنوز در قالب دوره‌های مختلف قرار می‌گیرند. تعریف انسان نیز از جمله مسائلی است که کاملاً مورد توافق همه نیست و به‌نظر هم می‌رسد، کار زیاد ساده‌ای نباشد.

من در فرصت‌های گوناگونی با دوستان و همکاران رشتهٔ خودم و رشته‌های دیگر نیز درباره تعریف انسان بسیار صحبت کرده‌ام. در این راستا ببینیم که با چه تعاریفی مواجه می‌شویم؟

انسان موجودی است دوپا، که در این صورت می‌توانیم منشأ آن را از نظر زمانی در ۷ تا ۸ میلیون سال پیش قرار دهیم. او یک موجود همه چیزخوار است در این صورت منشأ زمانی آن را ۳ میلیون سال می‌توان تعیین کرد. او یک صنعتگر است و ابزار می‌سازد. در این صورت قدمت ابزارسازی به زمان انسانهای اولیه از نوع استرال‌اپیتک‌ها برمی گردد. یا این‌که بگوییم موجودی است که مغز بزرگی دارد در این صورت قدمت آن را در ۳ میلیون سال پیش با انسانهای ماهر مشخص می‌کنیم. و یا اگر بگوییم که موجودی است که صحبت می‌کند.

اما این احتمال نیز وجود دارد که زبان تلفظ شده و مشخص به این زمانی که من به آن اشاره کردم مربوط نشود. یا این‌که موجودی است که اجتماع سازمان یافته دارد. این به چه معنی است؟ البته که انسان یک موجود اجتماعی است. ولی تمام میمون‌ها نیز موجوداتی اجتماعی هستند. و اما از چه زمانی است که یک جامعه به جامعه دیگری تبدیل می‌شود، در واقع به چه نوع جامعه‌ای؟ ما مطمئن هستیم که تقسیم کردن خوراک در جامعهٔ زمان انسان‌های ماهر وجود داشته است، اما سکونت‌گاهی که به استرال‌اپیتک‌ها تعلق داشته باشد، هنوز پیدا نکرده‌ایم و بنابراین نمی‌دانیم که اجداد ما یعنی انسان‌نما‌ها، ویژگی تقسیم خوراک و بذل و بخشش را داشته‌اند یا خیر؟

بنابراین تنها امکان و طریق برای یک دیرین‌شناس دربارهٔ تعریف انسان فقط پیشنهاد است، خوب توجه کنید من می‌گویم فقط پیشنهاد یک تعریف آناتومیک است. ما دیرین‌شناسان چیزی جز مقداری استخوان برای مطالعه در اختیار نداریم، آیا کار دیگری هم می‌توان کرد؟ من استخوان‌های انسان‌نما‌ها را پیدا می‌کنم، آن‌ها را کنار هم می‌گذارم و با هم مقایسه می‌کنم، این کاری استخوان‌هایی که پیدا کرده‌ام به تمامی گالری‌های دیرین‌شناسی به موزه‌ها می‌روم و آن‌ها را مقایسه می‌کنم و در مقایسه به وجه تمایزاتی از نظر ریخت‌شناسی در بین آن‌ها پی می‌برم.

در مقایسه برخی از استخوان‌ها تفاوت‌های بسیار جالبی دیده می‌شود و با بعضی دیگر نمونه‌ها کاملاً مشابه هستند و در ‌‌نهایت کاری را انجام می‌دهم که همهٔ شما‌ها انجام می‌دهید: یعنی آن‌ها را در دو طرف روی هم می‌گذارم و درمی یابم که یک طرف استخوان‌ها کمی با استخوان‌های انسان امروزی تفاوت دارند، و استخوان‌های طرف دوم بسیار به ما نزدیک‌ترند، و کاملاً روی استخوان‌های ما قرار می‌گیرند.

استخوان‌های طرف اول به انسان‌نما‌ها تعلق دارند و استخوان‌های طرف دوم به انسان. اولی استرال‌اپیتک‌ها هستند و دومی از نوع انسان، به عبارت دیگر من یک تعریف دارم و تنها تعریفی است که می‌توانم پیشنهاد کنم؛ یک تعریف آناتومیک از نوع انسان. من فکر می‌کنم از دیدگاه فلسفی هم می‌توان یک تعریف دیگر برای انسان پیشنهاد کرد، اما این انسان فلسفی را یک دیرین‌شناسی نمی‌تواند بپذیرد، و یا این‌که حداقل دقیقاً نمی‌تواند متوجه شود. من فکر می‌کنم که انسان همیشه در حال متولد شدن است و تفاوت‌هایی که ویژگی‌های انسان را تشکیل می‌دهند و شامل تعریف فلسفی انسان می‌گردند، مانند حیات همزمان به‌وجود نیامده‌اند.

منشأ انسان داستان بسیار جالبی است، همه می‌دانیم که زمانی که کار مطالعه و شناسایی اجداد انسان را آغاز کردیم احتمالا در ضمیر ناآگاه‌مان امیدوار بودیم که یک موجود بسیار قدیمی که به ما شباهت دارد پیدا کنیم. این تقریباً ایده‌آلی بود که در ذهن دیرین‌شناسان قرن گذشته که به‌دنبال شناخت منشأ انسان بودند وجود داشت. اما جانشین آن‌ها، آن‌هم به‌شکلی که امروزه در گاه‌نگاری زمین‌شناسی با آن برخورد می‌کنیم عبارت است از: انسان‌نما‌ها، استرال‌اُپیتک با چند میلیون سال قدمت، سپس انسان ماهر، انسان راست‌قامت با قدمتی کمی بیش از یک میلیون سال (شاید یک میلیون و پانصد هزار سال) و بالأخره انسان اندیشمند با آن شکل مخصوص که انسان نئاندرتال نام دارد که بین ۵۰ تا ۱۰۰ هزار سال پیش در اروپا و قسمتی از آسیا زندگی می‌کرده است.

کشفیات به‌انجام رسیده به‌شکل تعجب آوری در جهت مخالف حرکت کرده، یعنی ما ابتدا نئاندرتال‌ها، سپس انسان راست‌قامت و بالاخره استرال‌اپیتک‌ها را پیدا کرده‌ایم. از یک دیدگاه این مسئله بسیار خوب است که کشفیات در این جهت صورت گرفته‌اند؛ زیرا مقاومت‌های زیادی برای قرار دادن این نمونه‌ها در خانوادهٔ انسان وجود داشته است، اما اگر آن‌ها را به‌جهت عکس پیدا کرده بودیم، آن‌ها را باز با مشکلات بیشتری می‌پذیرفتیم که قبلاً پذیرفته بودیم.

ابتدا نظری به‌نئاندرتال‌ها می‌افکنیم. اولین آن‌ها را در بلژیک پیدا کردیم، این هم افتخاری است برای این کشور همسایه. دکتر اشمرلینگ در ۱۸۳۰ اولین باقی مانده این انسان را در آنگی پیدا کرد. او خوب می‌دانست که این یک کشف جالب است، ولی اهمیت آن در آن زمان زیاد روشن نشد، سپس نمونه‌های کاملاً مشابه دیگری در جبل الطارق و نمونه‌های دیگری در بلژیک در محلی به‌نام اسپی و هم‌چنین در دره نئاندرتال واقع در آلمان،‌‌ همان محلی که نام این انسان از آن اقتباس شده پیدا شدند.

اما زمانی که این باقی‌مانده‌ها کشف شد، هیچکس حاضر نبود آن‌ها را به‌عنوان یکی از اجداد انسان به‌شمار آورد در حالی که این نمونه‌ها یک انسان بودند،‌‌ همان انسانی که امروز آن را انسان اندیشمند (هوموساپینس) می‌نامیم، مثل خود ما که فقط ۵۰ هزار سال از عمرش گذشته، اما این انسان آن‌قدر با ما متفاوت به‌نظر می‌رسد که نه تنها برای عامهٔ مردم بلکه برای متخصصین هم به‌صورت یک شوک تکان‌دهنده عمل کرد.

شما نمی‌توانید حتی تصورش را هم بکنید که چه چیزهایی درباره این انسان نئاندرتال گفته نشد. چون جمجمه‌اش کمی کشیده‌تر بود و برجستگی بالای ابرویی محسوس‌تری داشت و آرواره‌هایش نیز قوی‌تر بود، یک انسان‌شناس آلمانی به‌نام ویرشو نوشته بود که این یک آرتریک است، که یک ضربه به‌سرش وارد شده است. البته تا حدودی به‌او شباهت دارد! تعداد دیگری از حرفه‌ای‌های انسان‌شناسی (بسیار تعجب آور است!) گفته بودند که او یک موجود پشمالوست، که من نمی‌دانم چگونه می‌توان چنین مطلبی را بیان کرد و دیگر این‌که گفته شده که این موجود مثل یک عنتر راه می‌رفته است، که فوق‌العاده عجیب است و هم‌چنین یک انسان‌شناس انگلیسی قرن گذشته به‌نام ولز گفته است که او نمی‌توانسته به‌جز یک صدا تولید کند، و آن هم صدای «وق» بوده است، و جد بزرگ ما مارسل بول که استاد موزه ملی تاریخ طبیعی بود و یک مونوگرافی سه جلدی درباره انسان پیدا شده در غار شاپل دوسنت «که یک نئاندرتال است و در اوایل قرن حاضر در فرانسه پیدا شده است - تألیف کرد و با تدوین این کتاب یک نوع الگو برای ما امروزی‌ها تعیین نمود.

در توصیف (او یک دیرین‌شناسی بسیار قابل قبول می‌باشد.) و تفسیراتش که به‌شدت تحت تأثیر زمان بود، نوشته بود که نئاندرتال یک موجود حدواسط بین میمون و انسان است، که به‌میمون نزدیک‌تر است. او زانوهای این انسان را کمانی شکل و گردنش را با شکلی که نمی‌تواند وجود داشته باشد توصیف کرد، او هم‌چنین گفته بود که انسان نئاندرتال نمی‌توانسته کاملاً حالت ایستاده داشته باشد. یک داستان زیبای دیگر هم برای یکی از رؤسای من در موزه تاریخ طبیعی پاریسی به‌نام کامیل آرامبورگ اتفاق افتاد: آرامبورگ در سال ۱۹۴۸ به‌شمال آفریقا رفته بود، یک هواپیمای کوچک در الجزیره اجاره کرده، و قصد داشت با آن بیابان‌های مختلف منطقه را با هدف شناسایی محل‌های باستانی آن شناسایی نماید. او با یک خلبان از الجزیره حرکت می‌کند، در اولین محل که فرود می‌آید، یک اتومبیل در آنجا منتظر او بود، او به‌محلی که قرار بود بازدید کند می‌رود و با مقداری اطلاعات بازمی گردد، و دوباره پرواز می‌کند و مجدداً روی زمین دیگری فرود می‌آید در این محل اتومبیل هنوز حاضر نشده بود و هوا بسیار گرم بود، آرامبورگ از هواپیما پیاده می‌شود و در زیر سایه بالا آن هواپیما می‌ایستد، در آن موقع چرخ کنار او می‌ترکد و هواپیما به‌یک طرف کمی متمایل می‌شود، فقط به‌اندازهٔ ضخامت یک چرخ، یعنی درست به‌مقداری که یک ضربه آرام توسط بال هواپیما به‌سر آرامبورگ وارد شود، ولی چیز خاصی اتفاق نیفتاد، آرامبورگ مأموریت خود را به‌طور کامل به‌انجام می‌رساند و به‌پاریس برمی گردد.

او از ناحیه گردن احساس درد می‌کند، لذا یک عکس رادیوگرافی از مهره‌های گردن خود تهیه می‌کند و با کمال تعجب وقتی نتیجهٔ عکس خود را می‌گیرد متوجه می‌شود که مهره‌های گردن او به‌شکل انسان نئاندرتال می‌باشد، یعنی شکلی که رئیس قبلی او در موزه تاریخ طبیعی، اصرار داشت که بگوید انسان نئاندرتال مانند یک میمون بزرگراه می‌رفته است. در آن زمان علوم عکس گردن خود را به‌حضار نشان می‌دهد و هم‌چنین تصویر مهره‌های انسان پیدا شده در شاپل او سنت را نیز به‌معرض نمایش یعنی در سالهای دهه ۱۹۵۰ او در یک سخنرانی بسیار جذاب در آکادمی می‌گذارد، او به‌من گفت که در سخنرانی‌اش گفته است: «آیا من قامتم راست نیست؟».

این بدین معنی است که تفاوت‌ها بسیار شدید بود و سال‌های زیادی لازم بود که انسان نئاندرتال به‌عنوان عضوی از خانوادهٔ انسان پذیرفته شود. من به‌شما اطمینان می‌دهم تمامی مطالبی که در این‌جا بیان کردم بدون تردید، به‌میزان قابل توجهی تحت تأثیر محیط امروز می‌باشد و جانشینان من به‌طور قطع در سال‌های بعد و شاید چند دهه بعد، اگر بخت یار من باشد، نوار این سخنرانی را گوش خواهند داد و همهٔ مطالب ارائه شده در این خطابه باعث خنده آن‌ها خواهد گردید. و شاید هم قسمت‌هایی از آن داستانهایی که من امروز برای شما بیان کردم، باعث خنده آن‌ها خواهد شد.

برای پیتکانتروپ‌ها همین‌گونه بوده است. زمانی که اولین جمجمه انسان‌های راست‌قامت توسط یک ستوان جوان هلندی به‌نام اوژن دوبوآ در جاوه (اندونزی) پیدا شد او نام آن را پیتکانتروپ گذاشت؛ به‌معنی انسان – میمون و اعلام کرد که این می‌تواند جد انسان باشد، قدیمی‌تر از انسان نئاندرتال، که از بعضی جهات به‌میمون نزدیک‌تر بود، زیرا او هنوز آن عقیدهٔ قدیمی داروین یعنی حلقه گمشده بین انسان و میمون را در سر داشت.

به‌هر صورت در اروپا حرف‌های دوبوآ مورد قبول واقع نگردید، جمجمه و استخوان رانی که او در جاوه پیدا کرده بود. زیاد مورد توجه واقع نگردید. در آن موقع عده‌ای گفتند که این استخوان ران به‌یک ژیبون (نوعی میمون) بزرگ تعلق دارد و حتی چیزهای دیگری هم گفته شد، و در ‌‌نهایت تأسف، دوبوآ در حالتی که آن جمجمه و استخوان ران را که کسی حاضر نبود درباره آن صحبت کند پنهان می‌کرد، آن قدر از نحوه برخورد هم عصرانش ناراحت و افسرده می‌شود که فوت می‌کند، اما بعداً کشفیات او و سپس نظراتش کاملاً مورد تأیید قرار می‌گیرند.

داستان‌های بسیاری از این دست را باز می‌توان دربارهٔ انسان راست قامت بیان نمود. زمانی که انسان معروف پکن پیدا شد، یعنی سین آنتروپ یا انسان راست‌قامت چین در کنار باقی‌مانده‌های استخوانی او تعدادی سنگ کوارتز تراشیده شده نیز پیدا شد، مدت زیادی تصور می‌شد که این ابزار‌ها به‌انسان‌های واقعی تعلق دارند که هنوز پیدا نشده‌اند، یعنی انسانی که کاملاً به ‌ما شبیه باشد.

گفته می‌شد که این سنگ‌های تراشیده شده که نمایانگر هوشمندی و دانایی سازندگانش بود، تنها می‌توانسته توسط انسان‌های اندیشمند که کاملاً به‌ما شبیه هستند ساخته شده باشند، و نمونهٔ استخوان‌هایی که این‌جا پیدا شده‌اند، توسط انسا‌نهای اندیشمندی که هنوز پیدا نشده‌اند، خرد شده است! یعنی این استخوان‌ها، نمونهٔ استخوان‌های انسان اندیشمند نیست، بلکه نوع دیگری است؛ سؤالات هم‌چنان مطرح می‌شد و به‌این ترتیب زمان می‌گذشت: زندگی این‌جا نیست، از جای دیگری آمده است، بنابراین منشأ این‌جا نیست و جای دیگری است. به ‌این دوره تعلق ندارد، به‌دوره قدیمی‌تر دیگری تعلق دارد.

این یک روش کاملاً معمول است، به‌نظر می‌رسد که یک مباحثه درباره جایگاه انسان راست‌‌قامتی که در اروپا پیدا شده بود، در آن زمان انجام گردید. برای مثال، علت این‌که انسان توتاول را که توسط پرفسور هانری دولومله در کوه‌های پیرنه شرقی پیدا شد، در بین انسان‌های راست‌قامت قرار نمی‌دهند، و آن را نمونه‌ای جداگانه در نظر می‌گیرند، یک بحث اشتباه است و از همین نوع نظرات نشأت گرفته است.

سوم این‌که استرالیپتک‌ها اولین استرال‌اپیتک در سال ۱۹۲۴ در آفریقای جنوبی کشف گردید، این استرال پینک توسط یک پزشک آفریقایی به‌نام ریموند دارت به‌صورت بسیار جالبی توصیف شده بود.

دارت در ماه فوریه ۱۹۲۵ اعلام کرده بود که این نمونه احتمالاً به‌یک شاخه از انسان نما‌ها تعلق دارد. دانشمندان در مواردی عقاید بدون پشتوانه‌ای دارند که به‌آن نظریه‌های کاری می‌گویند. درست مثل‌‌ همان چیزی که من چند لحظه پیش پیشنهاد کردم.

در آن زمان انسان‌های اولیه را با سری بزرگ و آرواره‌ای شبیه میمون می‌انگاشتند. اکنون ریموند دارت در آفریقای جنوبی جمجمه‌ای پیدا می‌کند و می‌گوید به‌شاخه‌ای از انسان‌های اولیه تعلق دارد و این جمجمه حاوی یک مغز کوچک است و دندان‌هایی شبیه به‌انسان دارد. یعنی درست‌‌ همان چیزی که انتظارش را نداشتیم.

این نظر یعنی انسانی با دندان‌های میمون و سر بزرگ در بین دیرین‌شناسان آن قدر مورد قبول بود که داستان بسیار جالبی اتفاق می‌افتد، که نمونه آن را شاید دیگر هرگز در تاریخ دیرین‌شناسی انسانی نتوان دید: یک تکنیسین موزه بریتانیا که رئیس خود را زیاد دوست نداشت یک روز در محلی به‌نام پیل تدون که رئیس‌اش به‌حفاری باستان‌شناختی آن مشغول بود، -با توجه به‌نظریه‌ای که در آن موقع راجع به‌منشأ انسان وجود داشت – یک جمجمه انسان امروزی با یک آرواره اوران اوتان را مخفی می‌کند. رئیس او که با دقت تمام حفاری می‌کرد یک روز این جمجمه و این ارواره را پیدا می‌کند و آن‌ها را به‌عنوان جد انسان معرفی می‌نماید! بعد‌ها این جمجمه و این آرواره به‌دفعات به‌صورت مکتوب توصیف می‌شود تا این‌که یک انگلیسی دیگر به‌نام کنت اوکلی «در سال‌های دهه پنجاه با انجام آزمایش‌هایی برای تعیین میزان فلوئور بر روی این استخوان‌ها اقدام می‌نماید. از نتایج این آزمایش‌ها متوجه می‌شود که فلوئور آن‌ها واقعاً درصد بالایی دارد در حالی که میزان فلوئور جمجمه و آرواره‌های واقعی که در پیل تدون پیدا شده بودند بسیار ضعیف است. در این هنگام با مشاهده این جمجمه و آرواره و دقت بیشتر متوجه می‌شود که جمجمه هنوز نشانه‌هایی از جدید بودن را داراست، و آرواره هم دارای دندان‌هایی است که کمی ساییده شده‌اند (برای این‌که به‌یک انسان امروزی تعلق دارد که سری بزرگ داشته است و آرواره هم یک آرواره اوران اوتان است درست‌‌ همان نظری که در آن زمان درباره جد انسان وجود داشت، یعنی آرواره‌هایی شبیه آرواره میمون، به‌عنوان یک خصیصه برای تکاملگرایان و یک سر بزرگ که در واقع نمایانگر داشتن یک جد با ویژگی‌های هوشمند است، این دیرین‌شناس به‌حدّی حواسش پرت بود که متوجه نشد درست آنچه را که امیدوار بوده، پیدا کرده است. تا این‌که کشفیات ریموند دارت و تبحر او، درست برعکس آنچه که گفته می‌شد نشان داد و مسلم گردید که آن کشف واقعاً به‌جد انسان تعلق نداشته است. از آن موقع به‌بعد متوجه شدیم که احتمالاً حق با او بوده است.

نظرات ریموند دارت هم در بریتانیا به‌طور کامل مورد قبول سردمداران بزرگ آن روزگار که «شامپانزه و گوریل را جد انسان می‌دانسته‌اند» واقع نشد، و جایگاه واقعی استرال اپیتک را هم نپذیرفتند. دارت اضافه می‌کند که حدود ده سال بعد، یعنی در سال‌های ۱۹۳۵ و ۱۹۳۶ او به‌لندن می‌رود و این جمجمهٔ کوچک را نیز با خود می‌برد، و سعی می‌کند که متخصصین را در این مورد قانع کند، درست‌‌ همان کاری که چند سال قبل اوژن دوبو آسعی کرده بود در هلند انجام دهد، که این نشان دهنده برجستگی و پیشرفت علمی در آن زمان است.

بالأخره دارت برای ملاقات با آرتور کیت سوار تاکسی می‌شود و هنگام پیاده شدن جمجمه استرال آپتیک را در تاکسی جا می‌گذارد، جمجمه در داخل یک روزنامه پیچیده شده بود و او پلیس اسکاتلندیارد را برای پیدا کردن جمجمه بسیج می‌کند. تا این‌که بالأخره جمجمه کوچک پیدا می‌شود، راننده تاکسی حتی بدون آنکه روزنامهٔ آن را هم باز کرده باشد، عیناً آن را به‌صاحبش تحویل داده بود. خیالتان از این بابت راحت باشد که ما اولین جمجمه استرال اپیتک را که نزدیک بود در آن روزگم شود و از دست برود، مجدداً پیدا کردیم.

حالا اگر من این داستان را به‌طور برعکس برای شما تعریف کنم، تقریباً کمی شبیه به‌آن چیزی خواهد شد که پرفسور پلیسی‌ها در اولین روز می‌گفت، یعنی هم در این جهت و هم در جهت عکس یک داستان پی درپی است. در جهات دیگر، باید آن را به‌بحث و مناظره بگذاریم زیرا آن وقت انتخاب‌ها و تفسیرهای متفاوتی وجود دارد و تا مرحله‌ای که به‌منشأ واقعی برسیم شناسایی و جانشینی کار ساده‌ای نخواهد بود، از طرف دیگر با توجه به‌تصوری که از منشأ وجود دارد مسائل مختلف دیگری غیر از مسئلهٔ سادهٔ علمی خودنمایی می‌کند.


[] يادداشت‌ها




[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- مهدیزاده کابلی، برگرفته از پیشگفتار مترجم کتاب منشا عالم، حیات، انسان، زبان، فرهنگ، هوبرت ریوز، ژاک ریس، ایو کوپنس و اریک دوگرولیه ترجمه‌ی جلال‌الدین رفیع‌فر، تهران: نشر آگه، ۱٣۸٦


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

هوبرت ریوز، ژاک ریس، ایو کوپنس و اریک دوگرولیه، منشا عالم، حیات، انسان، زبان، فرهنگ، ترجمه‌ی جلال‌الدین رفیع‌فر، تهران: نشر آگه، چاپ دوم، ۱٣۸۱، صص ٨٧-۱۱٧