|
میروَیسخان هوتک
فهرست مندرجات
افغانستانشناسی چهرههای سیاسی افغانستان
میروَیسخان هوتک یا شاه ميرويس غلجی (به انگلیسی: Mīrwais Khān Hotak؛ یا Shāh Mirwais Ghiljī) (زادهی ۱۰۸٦ هـ.ق - درگذشتهی ۱۱۲۷ هـ.ق)، کلانتر قندهار یا سردار قبیلهی غلجایی بود، که بهنوشتهی دکتر محمود افشار، «در اثر ظلمی که از جانب مأموران دولت مرکزی صفوی به مردم شهر و دیارش میشد، به تنگ آمده و چون مرد باهمتی بود قد علم کرد و بر علیه حاکم جابر و متعدی و سلطان بیاراده و بیارزش طغیان نمود.» و گرگینخان گرجی، حاکم قندهار را کشت و سپاهیان دولت صفوی ایران را که به محاصرهی قندهار فرستاده شده بودند شکست داد و به این ترتیب اساس دولت افغانها را پیریزی کرد.
▲ | زندگینامه |
میرویس یا امیر ویس پسر شاه عالم پسر کرم خان، از بزرگان عشیرهی هوتک از قبیلهی غلجایی در سال ۱۰۸٦ هجری قمری (۱٦۷۳ میلادی) زاده شد. در آنزمان، بهنوشتهی مجمعالتواریخ، «فرقهی غلزه (غلجایی) بهنحوی که از زبان ایشان شنیده شده، خود را سید میدانستند... و بههمین جهت، در وقتیکه محمود پسر امیر ویس تسخیر اصفهان کرد و پادشاه گردید، نقش سکهی خود را این بیت نمود: سکه زد بر سیم و زر مانند قرص آفتاب - شاه محمود جهانگیر سیادت انتساب». البته پیشتر از غلجیها، صفویان نیز ادعای سیادت داشتند؛ بهنظر میرسد که نسبسازیها بیشتر برای جلب احترام و توجه مردم - بهویژه شیعیان - صورت میگرفت و اعتباری بیش از این نداشت. برخی دیگر نیز براساس شباهت دو واژهی «غلجی» و «خلجی»، غلجاییها را ترک پنداشتهاند که این انتساب هم مردود است. غلجاییها فقط طایفهی از قوم پشتون هستند که در نواحی غزنه و زمینهایی که از سوی مشرق به خوست و وزیرستان امتداد مییابند، سکنی دارند. نام «غلجایی»، در واقع «غرزایی» بهمعنای «زادهی کوهستان» است، که این مردم کوهنشین را عربها «ملُوکالجبال» مینامیدند و در شاهنامه فردوسی نیز یکی از پهلوان افغان بهنام «کک کوهزاد» مشهور است.
بههر حال، از زندگی میروَیسخان هوتک آگاهی زیادی در دست نیست. بهنوشتهی میر غلاممحمد غبار: «پدرش، شاه عالم، یکی از خانهای قبیلهی هوتکی غلجایی و مادرش، نازو، دختر یکی از خانهای عشیرهی توخی بود.» محمد هوتک بن داوود، در کتاب پټه خزانه (گنجینهی پنهان) مینویسد: «نازو توخی دختر سلطانملخی توخی بود، که بهسال ۱۰٦۰ هجری قمری نزدیک به محلی که تازی گویند، بهدنیا آمد. در آنزمان سلطان ملخی از غزنی تا جلدک حکمدار اقوام بود، و به استقلال حکومت میراند.» باز به گفتهی همو، نازو زن درسخوانده، شجاع و سخاوتمند بود و چون میرویس را بزاد، در خواب دید که شیخ بیټنی به او میگوید که «این فرزند را خوب تربیت کن. چون بزرگ گردد، کارهای بزرگ خواهد کرد و به زیارت بیتالله مشرف خواهد شد و از نسل او پادشاهانی پیدا شوند که دین را روشن خواهند کرد.» مادر او را به دیانت و عبادت بزرگ ساخت و در سال هفتم تمام فرایض دینی را به وی آموخت.
میرویس سه برادر داشت، بهنامهای میر عبدالعزیز، میر یحیی و عبدالقادر و خود ارشد این برادران بود. بهنوشتهی غبار، او در محیط شهری قندهار رشد کرد و بهرغم آنکه در آنزمان دامداری و کشاورزی بین پشتونها عمومیتر بود و برخلاف سنت قبیلهای و فیودالی شخصاً به تجارت پرداخت و جز طبقهی متوسط جامعهی شهری قرار گرفت، در حالیکه روابط خانی و قبیلهای او با اشراف و عشایر همچنان محفوظ ماند.
غبار میافزاید: «میرویس از نزدیک شاهد استبداد و ستم و تبعیض حکومت بیگانه نسبت به هموطنانش بود، و هم در ایامی که مشغول تجارت بود، دریافت که چگونه عادات سرشار مالالتجاره ترانزیتی در کیسهی بیگانه میریزد و چگونه مردم مجبورند که فقط بهعنوان خدمتکاران بیگانه درآیند و راههای تجاری را پاسبانی نمایند. همچنین مردم میبایست از دستمزد خود، ٢٠ هزار سرباز متجاوز را تأمین و برای سرکوبی خود تقویت نمایند. افزون بر این، بار تکبر و تبعیض حکام صفوی را با ذلت اسارت و عدم مساوات تحمل کنند.» گزارش جونس هنوی (Jonas Hanway)، جهانگرد و نویسندهی انگلیسی و از کارگزاران بریتانیایی شرکت مسکووی، که در دورهی نادرشاه افشار در ایران حضور یافت، نیز گواه صدق نظر غبار است؛ اما از منظر دیگر. او مینویسد:
- دربار صفوی گرگینخان را به حکومت قندهار منصوب کرد و به او مأموریت داد که فتنهها را فرونشاند و امنیت آن نواحی را تحت نظر بگیرد. این سردار گرجی برای اجرای فرمانهای دولت ایران زحمات بسیار کشسد، زیرا بیست هزار مرد جنگی فراهم آورد و گروهی از گرجیان را به آنها افزود و به زحمت خود را به قندهار رساند. از آنجا که خبر نزدیکشدن او باعث تفرقهی شورشیان شده بود، گرگینخان به استقرار ناگهانی آرامش بدگمان گردید، و چون به فرونشاندن شورش راضی نبود، تصمیم به برکندن ریشهی آن گرفت. بنابراین، دربارهی عاملان شورشهای گذشته دقیقاً شروع به تحقیق کرد و بهسبب خشونتی که داشت به این نتیجه رسید که آن مردم بدون فشار کاملاً تسلیم نخواهند شد و باید گوشمالی به واجب ببینند.
ستمگری و قساوت سپاهیان گرگینخان در این مورد بهراستی باور نکردنی است. رؤسای قبایل و چوپانان ساده بهطور متساوی در معرض خطر بودند و بیآنکه جرأت اعتراض داشته باشند، میدیدند که چادر و اسبهای آنها به تاراج میرود و زنانشان علناً از دست شوهران و دخترانشان از آغوش مادران ربوده میشوند.
از آنجا که این هرزگی وحشتانگیز هر روز تشدید میشد، افغانها در نهانی با یکدیگر ملاقات کردند و نمایندگانی به دربار ایران گسیل داشتند تا از بیدادگری سپاهیان گرگینخان تظلم کنند. اما دوستان گرگینخان، شاه سلطان حسین، پادشاه صفوی را وادار کردند که این نمایندگان را شورشی بهشمار آرد و آنها را درخور الطاف شاهانه نداند.
گرگینخان پس از اطلاع بر این جریانات بسیار خشمگین شد. در این میان، بهنوشتهی دوسرسو، کشیش فرانسوی، میرویس از شخصیتهای طراز یک قندهار بود و سمت کلانتر یعنی مالیاتگیر برای مرکز داشت. او وظیفهی خود را با زیردستی انجام میداد و پیوسته خود را بیطرف نشان میداد. او در کارش چنان نرمش و سیاستی بهکار میبرد که علاقهی مردم به او پیوسته زیادتر میشد. میرویس ثروت زیادی داشت و آن را چنان خرج میکرد که مردم هر چه بیشتر دوستدار او میشدند. رفتار او برای دولت مرکزی آیندهی خطرناکی را نوید میداد؛ چون خوشسلوکی او با بزرگمنشی همراه بود و مردم خُردهپا را بهخود سخت جلب میکرد. گرگینخان بهمحض مشاهدهی رفتار او، بسیار مشکوک گردید و دربار را از بدگمانی خود آگاه ساخت. او برای حفظ امنیت استان و پیشگیری از سرانجام شوم، صلاح در این دید که برای دور کردن میرویس از قندهار او را [از کلانتری شهر غزل کند و] به دربار اصفهان بفرستد. جوانس هنوی در این باره مینویسد:
- افغانهای قندهار به طوائف چندی تقسیم شده و هر یک از آنها شامل ده تا دوازده هزار خانوار بودند. میرویس که از رؤسای آنها بود یکی از بانفوذترین مردان آن ایالت بهشمار میرفت، و چون کلانتر شهر بود، اعتبار و حیثیتی داشت، ولی نسب و بخشندگی و برازندگی و تا حدی محبوبیتش و همچنین علایم حس جاهطلبی او باعث شد که وی بهعنوان مسبب شورشهای گذشته معرفی گردد. گرگینخان برای آنکه از دشمنان انتقام بگیرد و در همانحال افغانها را با عزم راسخ خود مرعوب کند، فرمان داد میرویس را دستگیر کنند و او را به اصفهان بفرستند. سپس به دربار نوشت که این مرد آدمی آشوبطلب است و باید تحتنظر گرفته شود و مسبب شورشهای گذشته است و طبیعتی دارد که شورشهای جدیدی بر پا خواهد کرد و برای کشور عواقب شومی بهبار خواهد آورد. این مطلب که درجهی هوش و فراست گرگینخان را نشان میدهد بهوسیلهی واقعهی بعدی تأیید شد.
گرگینخان پس از دفع شّر تنها کسی که دارای همهی صفات لازم رهبری بود، دیگر از مغول یا از شکایات افغانها بیمی نداشت.
میرویسخان بهجای آنکه از خواری و خفتی که کشیده بود دلسرد شود تصمیم گرفت از آن استفاده کند و از این رو سعی کرد با اوضاع دربار ایران که بهصورت محل توقیف او درآمده بود آشنایی یابد. اخلاق شاه سلطان حسین طوری نبود که از نظر میرویس پنهان بماند. این پادشاه طبعی چنان ملایم داشت که به ضعف نزدیکتر بود. بنابراین نمیتوان آن را جز محسنات شمرد؛ و چون به مذهب خود بسیار پایبند بود، میتوان او را مردی متدین دانست، ولی به اندازهای تنبل و چنان به زن و شراب علاقهمند بود که هیچ شایستگی پادشاهی را نداشت.
اوضاع ایران در ایامی که میرویس به دربار ایران آمد، بسیار آشفته بود. این مرد، با هوش کافی خود توانست به اسرار دربار (اقتدار خواجهسرایان، اختلاف درباریان و هرج و مرج حکومت) پی ببرد و از آن برای پیشرفت منافع خود استفاده کند. نخستین نقشهی او این بود که با مخالفان گرگینخان آشنا شود. پیشکار خانوادگی پادشاه بهنام فتحلیخان میرشکارباشی نیز که بعدها دارای لقب اعتمادادوله شد، جزئی از این دسته بود. میرویس به آسانی توانست توجه آنها را به دشمن مشترکشان معطوف کند؛ و چون میدانست که پولپرستی بر طبع اشخاص غلبه دارد، برای جلب حمایت بزرگان ایران قسمت زیادی از پولهایی را که افغانها به او میدادند، خرج میکرد. هدایایی که در این وقت میرویس به آنها تقدیم داشت به سیهزار تومان بالغ میشد. جوانس هنوی میافزاید:
- در ایالت قندهار از تفرقهای که در سایر ولایات ایران وجود داشت اثری نبود، زیرا انقلاباتی که در آنجا بر پا شده بود (علیه حکومت صفوی) تا اندازهی زیادی اختلافات و عداوتهای آنها را از میان برده بود؛ و از آنجا که میرویس به هیچ دستهای وابستگی نداشت ماهرانه از این وضع استفاده کرده، زیرا هر دو دسته او را جز خود میپنداشتند و از او طرفداری میکردند. میرویس با این اقدامات احتیاطی، دیگر بیمی نداشت که از پادشاه تقاضا کند که او را بهحضور خود بپذیرد. بنابراین در دربار حاضر شد و در مورد رفتار خود با چنان مهارت و فصاحتی سخن گفت که پادشاه بر اثر تلقینات قبلی بعضی از وزیرانش نهتنها لازم دانست که او را تبرئه کند، بلکه وی را از عطایا و حمایت خود برخوردار ساخت.
اگر میرویس کارهای بزرگ در پیش نمیداشت، شاید به این موفقیت قناعت میکرد، ولی او نهتنها میخواست خود را تبرئه کند، بلکه مصمم بود که دشمن را از میان بردارد. ضعف روحی پادشاه و بیتجربگی وزیران و سرداران او و هرج و مرجی که بر اثر آن در امور اداری بر پا شده بود، میرویس را بر آن داشت که به فکر نجات کشور خود از تسلط بیگانگان بیفتد. دوسرسو مینویسد:
- میرویس که شخصی خردمند و صاحب رأی درستی بود، از پریشانی و نابسامانی اوضاع که از نزدیک میدید سخت در شگفت شده بود. او دریافت که اگر دولت هنوز با این ناتوانی دستگاه اداری برپاست، تنها در اثر نام و شهرت گذشته است و نه توانایی خود دولت، پس کوچکترین استان کشور میتواند تنها با همت و دلیری، خود را از بند دولت مرکزی آزاد سازد. امید و آرزوهایی که میرویس در گذشته در سر میپرورانید و به نظر او تا این زمان واهی و غیرعملی بود، اکنون انجام آن نهتنها عملی و آسان بود، بلکه شکستناپذیر گردید. او از همان زمان برنامهی خود را طرحریزی کرد. نخستین اقدام او سفر حج شد.
اعتبار وجههی او هر چند هم نزد شهروندان او زیاد بود، میرویس دانست که در انجام برنامهیی بدین بزرگی باید با شهروندان خود پیوندی مهمتر از اعتبار و وجهه بهدست آورد و این پیوند میباید همهی شهروندان را همراه او سازد. از آنجا که پیوندی استوارتر از دین و مذهب وجود ندارد، پس میرویس شورش خود را به یک شورش مذهبی تبدیل میکرد، ولی برای این کار نیاز به یک فتوی بود که حتی اشخاص معتدل و بیطرف را نیز بتواند به او بهپیونداند.
ایرانیها و افغانها که اختلاف مذهبی دارند از دو فرقهی شیعی و سنی هستند. زمانیکه افغانها زیر تسلط شاهان صفوی درآمدند، شرط کردند که بهسبب مذهبشان مورد زجر و تعقیب قرار نگیرند. پس از آن نیز از این بابت هیچگاه نگرانی نداشتند. ولی در زمان پادشاهی سلطانحسین صفوی مورد فشار قرار گرفتند. از اینرو، میرویس تصمیم گرفت که از این اختلاف مذهبی برای شورش علیه شاه صفوی استفاده کند. با این حال، تصمیم میرویس برای حج، شگفتیی در دربار بهبار نیاورده بود، حتی برعکس، این زهد و ایمان مذهبی که او را از زندگی شیرین و پُرناز و نعمت دربار جدا میکرد و راهی سفر پُررنج مکه میساخت مورد تحسین قرار گرفت. افزون بر این، درباریان بر این پندار بودند که سفر حج او را از قندهار دورتر خواهد نمود.
علت اصلی سفر حج میرویس، بهدست آوردن فتوی فقهای مکه و مدینه بود. وی پس از انجام مراسم حج، کسی را به مدینه فرستاد تا از عقیدهی علمای اهل سنّت آگاه شود. یکی از پرسشهای او این بود که «آیا مسلمانانی که بر اثر اجرای آداب مذهبی خود مورد ظلم و آزار رافضیان قرار میگیرند، میتوانند علیه آنها شمشیر بکشند و خود را از سلطهی آنها آزاد کنند؟» پرسش دیگر او چنین بود: «آیا آن مسلمانان میتوانند سوگند وفاداری خود را که اجباراً نسبت به پادشاه یاد کردهاند، نقض کنند؟ زیرا این پادشاه سوگند خود را در مورد تعهدات خویش رعایت نکرده و آن مسلمانان را برده و بندهی کافران ساخته است.»
علمای سنی پس از مدت کوتاهی پاسخهای خود را ارسال داشتند. پاسخهای آنها مثبت بود و میرویس فتوی لازم را که به مُهر و امضای آنان بود، دریافت کرد. تا اینجا کار به دلخواه میرویس انجام گرفت. او، با آنکه میدانست تا هنگامی که به قندهار باز نگردد، فتوای مقدسی که برای شورش در دست دارد، بیارزش است؛ ولی از آنجایی که او سیاستمدار قابلی بود، پس از بازگشت به اصفهان از خود هیچگونه شتابزدگی نشان نداد و برعکس، بیاعتنایی پیش گرفت تا کاملاً از ایجاد سؤظن جلوگیری کند. بنابراین در انتظار فرصت باقی ماند.
به نوشتهی دوسرسو، میرویس که بهتنهایی از همگی وزیران دربار باهوشتر و زیرکتر بود، در برابر طرفداران گرگینخان، داد تمجید و تحسین از او میداد و او را سزاوار همهگونه تعریف و دارای صفات بایستهی یک حکمران بزرگ و وفادار به شاه و دوستدار مردم نشان میداد و هرگاه که با گروه مخالف او، که خود صدراعظم سردستهی آنها بود، مینشست، شیوهای خود را عوض میکرد و گرگینخان را خطرناکترین رجل ایران قلمداد میکرد و توصیه میکرد که باید سخت مواظب او بود.
رفتار زیرکانهی میرویس، پس از مدت کوتاهی پس از بازگشت او از مکه، نتیجهای را که انتظار داشت، بهبار آورد. دربار صفوی که بر اثر توهمات خود همیشه در وحشت و نگرانی بهسر میبرد، از قدرت فوقالعادهی گرگینخان بیمناک شد، و دشمنان او که در رأس آنها اعتمادالدوله قرار داشت، توانستند سؤظن شاه و درباریان را برانگیزند. بنابراین، تصمیم گرفتند کسی را نزد گرگینخان بفرستند که مواظب رفتار او باشد و در صورتیکه بخواهد آشوب برپا کند، جلو او را بگیرد. این مأموریت بهعهدهی میرویس محول شد، و چون لازم بود که در چنین وضعی اعتبار و حیثیت میرویس در چشم افغانها بالا برود، خلعتی نیز به او عطا کردند و او را بهکار سابقش گماشتند.
[▲] يادداشتها
[▲] پيوستها
...
[▲] پینوشتها
...
مرعشی صفوی، میرزا محمدخلیل، مجمعالتواریخ (در تاریخ انقراض صفویه و وقایع بعد)، ص ٣
محمود افشار، افغاننامه، ج ۱، صص ۵۹٠-۵۹۱
مجمعالتواریخ، ص ٣
غبار، میر غلاممحمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ٣۱٧؛ محمد هوتک بن داوود، در پټه خزانه، ص ۱٧٨، نام پدر او را «ښالم هوتک» نوشته است. اما سلطان محمد خان ابن موسی خان درانی، مؤلف کتاب تاریخ سلطانی، میرویس را پسر حسین بن ملکیار بن هوتکی میخواند (تاریخ سلطانی، ص ٧۱).
قاضی عطاالله، د پشتنو تاریخ، ج ۱، ص ٢٢؛ قاضی عطاالله مینویسد: «میرویس د هوتکی قام نه وۀ» (میرویس از قوم هوتکی بود). همچنین رجوع شود به پټه خزانه، ص ۱٧٨؛ و نیز تاریخ سلطانی، تألیف سلطان محمد خان ابن موسی خان درانی، چاپ نسخهی خطی سال ۱٢۹٨ هجری قمری (حدود ۱٨٨٠ میلادی) نوشته: «میرویس غلجایی هوتکی» (تاریخ سلطانی، ص ٦٦).
برخی با اتکا به واژهی «میر» بر سر اسم میروَیسخان چنین پنداشتهاند که نشانهی سید بودن است. اما، این دسته، به این نکته توجه نکردهاند که این یک تعبیر عامیانه است. در فرهنگهای فارسی دری دربارهی معنای «میر» مفهوم غیر از این آمده است. بنابر لغتنامهی دهخدا واژهی میر کاهیدهی امیر است و بهمعنای پادشاه، سالار بهکار رفته است و نباید آن را با میرزا اشتباه گرفت. میرزا بهمعنای کسی است که از مادر سید باشد ولی میر و سید به یک معنا هستند و نسب پدری هستند. فرهنگ فارسی معین نیز این واژه را بهمعنای امیر، پادشاه، رییس و سالار دانسته است. از این گذشته، نام کامل او امیر ویس بوده که بهطور مختصر آن را میرویس خواندهاند. دوسرسو، کشیش فرانسوی که معاصر حکومت افغانها در ایران، میزیست در کتاب «علل سقوط شاه سلطانحسین» مینویسد: «نویسندهی مقالهی روزنامهی مرکور پاریس در شمارهی ۱٧٢٦، گویا آگاهی درستی نداشت. چون او میرویس را شخصی از پستترین طبقهی اجتماعی پنداشته است. شخصیت و مقام شناخته شدهی میرویس در بیستوپنج سال پیش در قندهار و عنوان میر، بیانگر این است که او را از تودهی مردم برنخاسته بود، چون در غیر این صورت نمیتوانست با فرماندار قندهار طرف شود. دیگر آن که با وجود بدگمانی که بر رفتار او بود، با وی پیوسته محترمانه رفتار میشد.» (دوسرسو، علل سقوط شاهسلطان حسین، ترجمهی دکتر ولیالله شادان، ص ٨٧)
افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ٣۱٧.
محمد هوتک بن داوود، پټه خزانه، صص ۱٧٧ و ۱٧۹
افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ٣۱٧.
همانجا
جونس هنوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ترجمهی دکتر اسماعیل دولتشاهی، صص ۱٣-۱۴
همانجا، ص ۱۴
دوسرسو، علل سقوط شاهسلطان حسین، صص ٨۹-۹٠
جونس هنوی، پیشین، ص ۱۵
همانجا، صص ۱۵-۱٦
همانجا، ص ۱۹
همانجا، ص ۱۹
همانجا، ص ٢٠
دوسرسو، پیشین، ص ۹٦
دوسرسو، پیشین، ص ۹۴؛ و نیز جونس هنوی، پیشین، ص ٢۱
لارنس لکهارت مینویسد: «منحرفشدن شاه سلطانحسین در پایان قرن هفدهم از سیاست مذهبی عباس کبیر و آزادمنشی وی نشانهی بیخردی محض او بود، و او در آنموقع برای جلوگیری از حکام طماح غارتگر که از اصفهان مأمور میشدند و به زیان مردم زیردست خود بهجمع مال و مکنت میپرداختند، گامی بر نداشت. شاه بهسال ۱٦۹٨-۱٦۹۹ میلادی، عبداللهخان گرجی را به حکمرانی کل قندهار منصوب داشت. این شخص که بالذّات بسیار حریص بود از غلزاییها بیش از اسلاف خود اخاذی کرد. چون آنان عریضهای مبنی بر تظلم از رفتار عبداللهخان به دربار فرستادند، اعوان وی در آنجا با مشقت بسیار شاکیان را مشکوک قلمداد کردند و در نتیجه راه علاج بسته شد.» (لارنس لکهارت، انقراض سلسلهی صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ص ۹٦)
جونس هنوی، پیشین، ص ٢۱
دوسرسو، پیشین، ص ۹۴
جونس هنوی، پیشین، ص ٢٢
دوسرسو، پیشین، ص ۱٠۵
همانجا، ص ۹۱
همانجا، صص ۱٠۵-۱٠٦
جونس هنوی، پیشین، صص ٢٨-٢۹
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□
□
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ ...