|
سخنی چند دربارهی زبان فارسی
فهرست مندرجات
◉ نظر کوتاه به زندگینامهی دکتر محمدجعفر محجوب
◉ چرا زبان امروز ما را «دری» میگویند؟
◉ آیا زبان دری پیش از اسلام نیز وجود داشته است؟
◉ فارسی دری، زبان مردم خراسان
◉ آیا در نواحی ایران به زبان دری تکلم میشده است؟
◉ چرا زبان دری زبان رسمی ایران شد؟
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
زندگینامهی دکتر محمدجعفر محجوب
محمدجعفر محجوب (زادهی ۱۳۰۳ خ تهران – ۱۳۷۴ خ لسآنجلس، کالیفرنیا)، نویسنده، محقق، مترجم، مصحح، فرهنگنویس، فرهنگپژوه ایرانی، استاد دانشگاه در داخل و خارج ایران و صاحبنظر در فرهنگ و ادب عامه بود. او، تحصیلات دبستانی و دبیرستانی خود را در تهران انجام داد. پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در سال ۱۳۲۳ بهعنوان تندنویس در مجلس شورای ملی استخدام شد. همزمان با کار در مجلس شورای ملی در رشتهی علوم سیاسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و سه سال بعد تحصیلات خود را به پایان رساند. اما روح ادبدوستش وی را بهسمت و سوی ادبیات فارسی کشاند و در سال ۱۳۳۳ لیسانس ادبیات خود را در این رشته گرفت. از سه سال بعد تا سال ۱۳۵۹، مدت ۲۳ سال عضو انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به یونسکو بود.
محجوب در سال ۱۳۴۲ موفق به دریافت درجهی دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد. عنوان رسالهی دکترای او «سبک خراسانی در شعر فارسی» بود. از سال ۱۳۳۶ و پس از آن سمتهای مدرس، دانشیار و استاد زبان و ادب فارسی را در دانشگاه تربیت معلم و دانشگاه تهران بهعهده داشت. در سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ بهعنوان استاد میهمان در دانشگاه آکسفورد انگلستان و در سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ در دانشگاه استراسبورگ در فرانسه به تدریس زبان و ادبیات فارسی پرداخت. از سال ۱۳۵۳ مدتی رایزن فرهنگی ایران در پاکستان بود.
از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ مدتی سرپرستی فرهنگستان زبان و فرهنگستان ادب و هنر ایران را بهعهده گرفت. از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ بار دیگر به تدریس در دانشگاه استراسبورگ پرداخت. از سال ۱۳۷۰ تا هنگام مرگ، بهسال ۱۳۷۴، در دانشگاه برکلی در کالیفرنیا، ادبیات فارسی تدریس میکرد. سرانجام، او در روز جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۷۴ در سن ۷۱ سالگی در لس آنجلس، کالیفرنیا درگذشت.
محجوب نوشتن در مطبوعات را از سال ۱۳۲۷ آغاز کرد و با نشریاتی چون سخن، یغما، راهنمای کتاب و هنر و مردم همکاری داشت. در این نشریهها مقالههای گوناگونی از او در زمینهی ادب پارسی، فرهنگ عامه و پژوهش در داستانهای ایرانی انتشار یافت. محجوب در دهه ۱۳۳۰ بهخاطر اوضاع خطرناک سیاسی برای روشنفکران، بسیاری مقالات و ترجمههایش را با نام مستعار «م. صبحدم» بیرون میداد. معروفترین اثر او با نام مستعار «م. صبحدم» ترجمه کتاب «پاشنه آهنین» اثر جک لندن است که جنبشهای چپی فراوانی را در جهان بهوجود آورد. او آثاری چون: فرهنگ لغات و اصطلاحات عامیانه (با همکاری محمدعلی جمالزاده)، فن نگارش یا راهنمای انشأ (۱۳۳۳)، دربارهی کلیله و دمنه (۱۳۳۹)، سبک خراسانی در شعر فارسی (۱۳۴۵)، انتخاب و انطباق منابع فارسی برای تدوین کتابهای کودکان و نوجوانان (۱۳۵۴)، آفرین فردوسی (مجموعهی مقالات) (۱۳۷۲)، خاکستر هستی (مجموعهی مقالات) (۱۳۷۹)، ادبیات عامیانهی ایران (مجموعهی مقالات) (۱۳۸۲) و دربارهی فتوت و جوانمردی در ایران و فرهنگ عامه را در کارنامهی خود دارد.
زبانی که امروز مردم ایران بدان سخن میگویند و مینویسند، فارسی یا دری یا فارسی دری نامیده میشود و دارای میراث وسیع فرهنگی و ادبی نظم و نثر است.
کهنترین شعر عروضی فارسی از سال ۲۵۱ ه.ق. (هزار و صد و سی سال پیش) و سالخوردهترین نمونهی نثر آن از سال ۳۴۶ ه.ق. (هزار و سی و پنج سال قبل) برای ما به یادگار مانده و با وجود تاخت و تازهای گوناگون و فراوانی نظیر حمللات غوریان و سلاجقه و ترکان غز و بلای مغولان و یورش تیمور که بخشی عظیم از این گنجینهی گرانبهای بیکران را در آتش وحشیگیری و تاراج بسوخت، باز مقدار بسیار قابل اعتنا از آثار شاعران و نویسندگان و متفکران سلف فارسیزیان از گزند حادثه مصون مانده و بهدست ما رسیده است.
آنچه همه میدانند این است که در سرزمین ایران، پیش از ظهور اسلام و غلبهی قوم عرب مردم بدین زبان سخن نمیگفتند. زبان فارسی دری، پس از فتح ایران بهدست مسلمانان زبان رسمی و ادبی و فرهنگی ایرانیان شده است. ضمناً میدانیم که پیش از اسلام در ایران به زبان پهلوی سخن گفته و نوشته میشد.
چون در این گفتار کوتاه نظر اصلی معطوف به زبان فارسی (دری) است و در حقیقت این سخنان مقدمهای برای بررسی شیوههای نثر فارسی است، از این روی به زبانهای باستانی و میانهی ایرانی - زبانی که مردم ایران از بدو اقامت در این سرزمین تا پیش از غلبهی اعراب بدانها سخن میگفتند - نمیپردازیم. برای ما همین قدر کافی است که بدانیم بیفاصله پیش از هجوم اعراب، در ایران به زبان پهلوی سخن گفته میشد؛ و دو قرنونیم پس از آن تاریخ، نخستین اثر ادبی بازمانده از نیاکان ما به فارسی دری است.
اکنون باید ببینیم چرا زبان امروز ما را زبان دری میگویند و چگونه و از کی و در کجا یکباره صورت گرفت یا به مرور ایام در نواحی مختلف زبان پهلوی مرد و زبان دری جایگزین آن شد. اینک به بحث دربارهی یکایک این مسائل بپردازیم:
▲ | چرا زبان امروز ما را «دری» میگویند؟ |
تاکنون پاسخی قانعکننده به این سئوال داده نشده است. گفتهاند این زبان را بدان جهت دری میگفتهاند که کسانی که در دربار پادشاه بودند، بدان سخن گفتهاند؛ پس این کلمه منسوب به حاضران دربار است. اما این وجه قانعکننده و رضایتبخش نیست. لیکن کسانی که این توضیح را دادهاند، اضافه میکنند که از بین لغات مردم مشرق، لغت اهل بلخ بر زبان دری غالب است.
از این قولها که بگذریم در نظم و نثر فارسی بعد از اسلام همواره زبان فارسی و دری معادل یکدیگر بهکار رفته است و گویندگان و نویسندگان، این دو لفظ را مترادف یکدیگر میدانستهاند. شواهد این مطلب به فراوانی و در غالب کتابها یافت میشود و ما دو نمونه از آن را - یکی از حافظ و دیگری از سعدی - نقل میکنیم:
حافظ در مقطع غزل معروف خویش به مطلع:
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند | نه هر که آینهسازد سکندری داند |
چنین فرماید:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه | که لطف طبع و سخـن گفتن دری داند |
و سعدی در غزلی به مطلع:
مـن چـون تـو به دلبـری ندیـدم | گلبـرگ، چنـیـن طـری[۱] نـدیـدم |
گوید:
چـون در دو رســـتـهی دهـانـت | نـظــم ســخــن دری نــدیــدم |
و همین اندازه اطلاع، فعلاً دربارهی نام زبان برای ما کافی است.
▲ | آیا زبان دری پیش از اسلام نیز وجود داشته است؟ |
آری، وجود داشته است؛ و چنانکه بعداً به تفصیل خواهیم گفت، مردم مشرق ایران بدین زبان سخن میگفتهاند. دلیل این مطلب، علاوه بر گفتههای مورخانی که تصریح کردهاند در دربار شاهان بهزبان دری سخن گفته میشده است، جملههای معدودی است که بهطور پراکنده از توقیعات[٢] و دستورات پادشاهان ساسانی به یادگار مانده است. بعضی از این دستورها بهزبان پهلوی نیست بلکه به زبان فارسی است.
جاخظ در کتاب المحاسن و الاضداد خویش میگوید که عبدالله بن طاهر بر بالای نامهای جملهای را (به عربی) توقیع کرده بود که مضمون آن را از یکی از توقیعات انوشیروان گرفته بوده است؛ آنگاه توقیع انوشیروان را چنین نقل میکند: «هرک روذ، چرذ و هرک خسپد، خواب ببینذ» (هر که رود چرد و هر که خسبد، خواب ببیند). این جمله پهلوی نیست بلکه دری است و معنی آن نظیر این ضربالمثل امروزی است: «هر که خوابه قسمتش به آبه».
علاوه بر این، از سالهای بسیار نزدیک به صدر اسلام، ترانههایی به زبان دری در کتابهای تاریخ ضبط است و نشان میدهد که زبان دری بعد از اسلام «خلق» نشده است. بلکه زبان قسمتی از ساکنان ایران بوده است که بعدها رشد و توسعه یافته و به صورت زبان رسمی و ادبی، زبان نظم و نثر مردم ایران در آمده است.
▲ | فارسی دری، زبان مردم خراسان |
در صدر این گفتار قولی را نقل کردیم که بهموجب آن زبان دری، لغت مردم بلخ دانسته شده بود. این قول شامل قسمتی از حفیقت است و حقیقت این است که مردم خراسان از روزگار بسیار قدیم به زبان دری سخن میگفتهاند. اما خراسان کجاست، و معنی این لغت چیست؟
خراسان (با خوراسان) چنانکه در بدو امر گمان میرود اسم خاص، و نام ناحیهی معین و محدودی نیست. این کلمه مرکب است از خور + آسان و جزو اول آن همان خورشید است. «آسان» نیز بهمعنی «آیان» است یعنی جاییکه خورشید از آن بر میآید. در واقع ترجمهی فارسی مشرق است. در تأیید این معنی نیز سندی جالب توجه در دست داریم و آن گفتار فخرالدین اسعد گرگانی شاعر قرن پنجم در ویس و رامین است:
خوشــا جـایا بـر و بـوم خـراســان | در و باش و جهان را میخور، آسان |
زبـان پهـلـوی هـر کـو شـناســـد | خراسـان آن بود کز وی خور آسـد |
«خورآسد» پهلوی، باشد «خور آید» | عـراق و پـارس را خـور، زو بـر آیـد |
«خوراسان» را بود معنی «خورآیان» | کجا[٣] از وی خورآید سوی ایران[۴] |
بنابراین، بهطور کلی نواحی شرقی ایران را (از خراسان فعلی تا کرانههای جیحون و سیحون و خوارزم) خراسان میگفتهاند؛ و زبان دری زبان مردم این ناحیهی وسیع بوده است که وسعت آن از خاک فعلی ایران کمتر نیست.
برای اثبات این نکته که مردم این نواحی به فارسی دری سخن میگفتهاند، دلایل فراوان در دست است و بهطور کلی در طی تاریخ دو قرن اول بعد از اسلام، هر جا سخنی از قول مردم این ناحیه نقل شده، به فارسی دری بوده است و چنانکه میدانیم نخستین جوانههای شعر و نثر فارسی نیز در همین مرز و بوم سر برآورد.
اینک دو سوال دیگر برای ما بر جای میماند:
۱- آیا دلیلی در دست هست که مردم سایر نواحی ایران (مانند نواحی مرکزی ایران، عراق و اصفهان و نواحی جنوبی مانند فارس و سرزمینهای غربی و شمالی مانند خوزستان و کرمانشاهان و نهاوند و آذربایجان) به زبان دری سخن نمیگفتهاند؟
۲- بهچه مناسبت پس از استقلال یافتن ایران زبان نواحی شرقی (خراسان) در سراسر این کشور رسمیت یافت و جانشین زبانهای دیگر شد؟
به این دو سوال هم بهطور اختصار پاسخ میدهیم:
▲ | آیا در نواحی ایران به زبان دری تکلم میشده است؟ |
خیر؛ سایر نواحی زبانها و لهجههای خاص خود داشتند. مثلاً در ناحیهی ری به لهجهی رازی و در آذربایجان به لهجهی آذری سخن میگفتند. زبان پهلوی نیز نواحی مرکزی و جنوبی ایران بود، و برای تایید این نظر نیز دلایل و اسناد عمده در دست داریم:
یاقوت حموی در معجمالبلدان در ذیل کلمهی «فهلو» (پهلو) مینویسد:
کلام ایرانیان در قدیم بر پنج زبان جاری بود از این قرار: پهلوی،دری، پارسی، خوزی و سریانی. اما پهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زبان بود و این لغتی[۵] است منسوب به فهله؛ و آن نامی است که بر پنج شهر اطلاق شود: اصفهان، ری، همدان، ماهوند و آذربایجان.
علاوه بر این، از قدیم الام شواهد و اسنادی در کتابهای ادبی فارسی مندرج است که صحت گفتهی یاقوت را به اثبات میرساند و ذیلاً به چند فقره از آنها اشاره میکنیم:
⚫ ناصر خسرو در سفرنامهی معروف خویش مینویسد چون به تبریز رسیدیم شاعری قطران نام در آنجا دیدیم که شعر نیکو میگفت و دیوان فرخی سیستانی در دست داشت و فهم معنی بعضی بیتهای آن بر وی دشوار بود. آنگاه اضافه میکند که وی مشکلات خود را از من پرسید و من برای او توضیح دادم.
از این گفته پیداست که زبان دری، نباید زبان مادری قطران بوده باش، و گرنه شاعری که خود به این زبان شعرهای بسیار زیبا دارد، چگونه ممکن است از فهم معنی بعضی شعرهای فرخی سیستانی عاجز آمده باشد و حال آنکه شعر فرخی در میان شاعران هموطن از خویش به سادگی و بیتکلفی ممتاز است.
⚫ در اوان حملهی مغول در ری شاعری به نام بندار (به ضم اول) رازی میزیسته است که به فارسی دری شعر نمیسروده بلکه به لهجهی رازی یعنی زبان مردم ری شعر میگفته و در آن ناحیه شهرت بسیار داشته است. شمس قیس صاحب کتاب المعجم که در همان روزگار تالیف شده است قسمتی از شعرهایی را که بندار به لهجه رازی سروده است در کتاب خود نقل کرده و اضهار شگفتی کرده است که چگونه مردم این سرزمین به شعر دری چندان رغبتی نشان نمیدهند و بالعکس مفتون و فریفتهی ترانههایی هستند که به لهجهی محلی خود آنان سروده میشده است!
⚫ یکی از وزنهای معروف ترانههای فارسی، وزن دوبیتی (مانند دوبیتیهای بابا طاهر عریان همدانی) است. مردم ایران از قدیم با این وزن آشنایی داشتهاند و از قدیمترین ادوار تاکنون در روستاهای دور دست سراسر ایران دوبیتیهایی به این وزن میبینیم که با آهنگهای گوناگون خوانده میشده است و میشود[٦].
ای دوبیتیها را در کتابهای ادب عرب و فارسی «فهلویات» (= پهلویات) مینامند و این نام نشان آن است که ترانههای مذکور غالبا به زبانهای محلی سروده میشده است.
⚫ فخرالدین اسعد گرگانی که پیش از این ذکری از وی رفت، در مقدمهی کتاب ویس و رامین تصریح میکند که این داستان در دوران زندگانی او (نیمهی قرن پنجم) در اصفهان به زبان پهلوی بوده است؛ و شاعر آن را به شعر فارسی دری ترجمه کرده و به قول «الفاظ بیمعنی را از آن شسته» است؛ و این خود دلیلی قوی است بر این که در قرن پنجم مردم اصفهان به زبان غیر از زبان دری تکلم میکردهاند و شاعر نیز - با آن که اهل گرگان بوده - شاید بر اثر اقامت در اصفهان به اندازهیکافی آن زبان را فراگرفته و توانسته است ویس و رامین را از پهلوی به فارسی ترجمه کند.
⚫ در شعرهای سعدی و خاصه در شعرهای حافظ اشاراتی به زبان دری و مخصوصا به دانستن آن شده است و لحن گفتهی این بزرگواران طوری است که از آن میتوان استنباط کرد که در دوران آنان مردم محتاج به آموختن و دانستن زبان دری بوده اند و این قبیل اشارات بارها تکرار شده است:
ز من به حضرت آصف که میبرد پیام | که یادگیر دو مصرع ز من به نظم دری |
ز شـعر دلکش حافظ کسی بود آگاه | که لطف طبع و سخـن گفتن دری داند |
خوبان پارسیگو بخشندگان عمرند | ساقی بده بشارت رندان پارسـا را |
علاوه بر این در دیوان حافظ یک غزل وجود دارد که بعضی بیتهای آن به فارسی دری و برخی به زبان عربی و قسمتی به لهجهی شیرازی قدیم سروده شده است[٧]. در گلستان سعدی نیز یک بیت به لهجهی شیرازی قدیم هست و قطعهیدیگری نیز در کلیات وی وجود دارد که بیتی از آن به فارسی و بیتی به عربی و بیتی به لهجهی شیرازی قدیم است و آن را «مثلثات» نامیدهاند (یعنی شعری که به سه زبان) و از این جا معلوم میشود که لهجههای محلی مرکزی و جنوبی ایران که خویشانوند نزدیک پهلوی بودهاند تا قرن هفتم یا هشتم و حتی در دوران یورش تیمور نیز وجود داشته و مردم بدان سخن میگفتهاند.
⚫ از تمام این شواهد جالبتر سندی است که در باب همین تهران خودمان وجود دارد. در تهران در قرن یازدهم هجری قمری شاعری میزیسته به نام ملا سحری تهرانی. نام این شخص در تذکرهی میرزا محمد طاهر نصرآبادی (ص ۴۰۹) آمده است. نصرآبادی در ترجمهی حال او چنین مینویسد:
«ملا سحری طهرانی - به زبان طهران اشعار نمکین دارد. بسیار شوخ طبیعت و خیرهنگاه بود...»
آنگاه سیزده بیت از شعرهایی را که سحری به زبان طهران سروده بوده است درج میکند که بعضی از آنها این است:
کی بود که همچو دسته گل گل دیم من زدر درا |
هم شـو غـم بشـو و هم دورهی بـد بـه سـر درا |
طـفـلـی بخـورد خـونمـا که اگـر تـو دهـانشــا |
مـاچ کـنـی هـزار جـا شــر بـچـه شــکـر درا |
به کوچشـان چهٰمشـم دل نمیدهـم درشـم |
همین میخوم که به این سر بیام و آن سر شم |
اگـه عاـشـق نیـم آهـم چـه چـیـه | اگه هم کـوش و کلاهم چـه چـیـه |
میکشی خنجر و مهلی و مشی | نمـیدانـم که گـنـاهـم چـه چـیـه |
و این شعرها، فقط سه قرن پیش، در همین تهران (نه در ری) سروده شده است؛ و طبیعی است که اینگونه زبانها و لهجهها بقایای لهچههای قدیمی این سرزمینهاست و در هر حال نشان میدهد که از قدیم باز به زبان فارسی در این نقاط تکلم نمیشده است.
عکس قضیه نیز صادق است یعنی در خراسان (= مشرق) از قدیمترین روزگاران هر چه نوشته اعم از نظم و نثر برجای مانده است تمام به همین زبانی است که ما امروز بدان میگوییم و مینویسیم.
اینک باید به پاسخ دومین سوال پرداخت.
▲ | چرا زبان دری زبان رسمی ایران شد؟ |
گفتیم که مردم خراسان و نواحی شرقی ایران به زبان دری سخن میگفتند. با یک نظر نه نقشهی جغرافیایی ایران درک میکنیم که خراسان دورترین نقطه به مرکز اصلی خلافت اسلامی بوده است و طبیعی است که در هزار سیصد سال پیش، با آن نبودن وسایل ارتبطی، هر چه از مرکز خلافت دورتر میشدیم، قدرت حکومت مرکزی بیشتر کاهش مییافت. از همین نظر نفوذ مادی و معنوی و سیاسی دستگاه خلافت عرب در نواحی مجاور آن (عراق و بینالنهرین و خوزستان و فارس) بیشتر بود، به نحوی که در بعضی از این نقاط (مانند عراق و بخشی از خوزستان) زبان ملت غالب جایگزین زبان مردم مغلوب شد. ساکنان آن نواحی خواه به علت تماس زیاد با ماموران حکومت و خواه به علت سیطره قوم عرب به زودی زبان خود را از یاد بردند و به عربی سخن گفتند.
اما در خراسان (خاصه نواحی دوردست آن مانند بخارا و سمرقند) حکومت عربی بسیار کمنفوذ داشت. به همین دلیل مثلا اهالی بخارا هرگز نتوانستند (یا نخواستند) زبان عربی را - حتی برای انجام دادن فرائض دینی و خواندن نماز - فرا گیرند و سرانجام با آنان موافقت شد که نماز را به فارسی بخوانند.
علاوه بر نفوذ معنوی و فرهنگی،نفوذ سیاسی حکومت خلفا نیز در نواحی دور دست ایران کم نبود و به همین دلیل بود که نخستین سلسلههای مستقل ایرانی نیز در سیستان و خراسان پدید آمدند . طبعا استقلال سیاسی، استقلال معنوی و فرهنگی را نیز به همراه میآورد. یعقوب لیث صفار و فرمانروایان سامانی خود به زبان دری تکلم میکردند و وقتی منشی یعقوب در یکی از فتوحات وی شعری به عربی در مدحش سرود، یعقوب گفت: «سخنی که ندانم چرا باید گفت!» از این روی ناگزیر در مدح وی به زبان فارسی شعر سرودن گرفتند.
این امیران مستقل - خاصه سامانیان که بسیار ایران دوست و در بزرگ داشت آداب و رسوم و سنن ایرانی غیرتمند بودند - به طبع، زبان مادری خویش را نیز ترقی دادند. در روزگار ایشان کلیله و دمنه به نظم فارسی در آمد. تاریخ بزرگ محمد بن جریر طبری و تفسیر همو از عربی به فارسی ترجمه و بدین ترتیب نخستین سنگهای بنای ادبیات فارسی گذاشته شد.
از بحث مذکور چنین نتیجه گرفته میشود:
زبانی که در ایران قبل از اسلام رسمیت داشت و نامهها و فرمانهای پادشاهی و دفترها و دیوانها و آثار نظم و نثر بدان نگاشته میشد، زبان پهلوی بود.
چون در نواحی جنوب غربی و مرکزی ایران بدین زبان تکلم میکردند و این نقاط به مرکز فرمانروایی خلافت عرب نزدیک بود، طبعا زبان پهلوی روز به روز روی به ضعف نهاد و زبان و لغت عربی بر آن استیلا یافت و با آنکه میدانیم در قرن دوم هجری هنوز کتابهایی به زبان پهلوی تالیف میشده است، رفته رفته با زوال قدرت موبدان و روحانیان دین زردشت روی به ضعف نهاد و دیگر اثری بدان زبان نگاشته نشد. اما مردم تا مدتها بعد بدان زبان یا شاحهها و لهجههای نزدیک بدان تکلم میکردند.
در همین اوان مردمی که در مشرق و شمال شرقی ایران - دورترین نقطه به مرکز خلافت - میزیستند استقلال یافتند و زبان خویش را رسمیت دادند و به ترویج آن کوشیدند و آثار فرهنگی و ادبی ایران پیش از اسلام را یا از زبان پهلوی و یا از ترجمههای عربی آن بدین زبان نقل کردند و بدین ترتیب زمینه رشد و توسعهیادبیات پردامنهی فارسی را فراهم آوردند.
چون زبان فارسی پیش از سایر زبانهای ایران در ایران رسمیت یافت و گویندگان و نویسندگان بدان زبان آغاز تالیف و تصنیف کردند، رفته رفته مردم نواحی دیگر نیز، این زبان را به عنوان زبان رسمی پذیرفتند و با آن که زبان مادری ایشان نبود آن را فراگرفتند و در عین آن که برای برآوردن نیازهای روزانه خویش به زبانها و لهجههای دیگر تکلم میکردند هنگام تالیف و تصنیف بدین زبان روی آوردند؛ و بدین ترتیب این زبان کمکم جای زبان مادری آنان را گرفت؛ گو این که در بسیاری از نقاط ایران - خاصه در روستاها و نواحی دوردست و کم ارتباط با شهرهای بزرگ - هنوز هم لهجههای محلی وجود دارد.
این است آنچه - به اختصار تمام - دربارهی زبان فارسی میتوان گفت. از این پس تحول و تکامل این زبان را در طی قرون و اقصاری که بر آن گذشته است مطالعه خواهیم کرد.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- با طراوت
[٢]- توقیع عبارت از دستوری بوده است که شاهان ساسانی به صورت جملههای کوتاه و دستورهای کلی، بالایی نامههایی که از نظر شاهان گذشته است برای اجرای احکام و انجام دادن کارها مینگاشتهاند. این توقیعها بسیار فشرده و موجز و فصیح و زیبا بودهاند و پادشاهان در دوران کودکی برای این کار تمرین کافی میٰکرده و توقیعات شاهان گذشته را میخوانده و یاد میگرفتهاند. ترجمه عربی بسیاری از این توقیعات در کتابهای ادب عرب ضبط شده است.
[٣]- کجا بهمعنی که (حرف ربط) است.
[۴]- بهطور کلی نام چهار جهت در فارسی به شرح زیر بوده است: خوراسان = مشرق - خوروران، خوربران، خاوران، خاور = مغرب - باختر (اپاختر) = شمال - نیمروز = جنوب
[۵]- لغت در اینجا بهمعنی زبان است.
[٦]- مرحوم حسین کوهی کرمانی از ظرف وزارت فرهنگ ماموریت یافته سفری به نقاط مختلف ایران کرد و قسمتی از این ترانهها را گرد آورده در کتابی بهنام «هفتصد ترانه از ترانههای روستایی ایران» انتشار داد. این کتاب بارها به طبع رسیده و به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است.
[٧]- رجوع کنید به حافظ چاپ وزارت فرهنگ به تصحیح مرحومان محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، ص ۳۰۴ غزل شماره ۴۳۸
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ دکتر محمدجعفر محجوب، سخنی چند دربارهی زبان فارسی، کتاب هفته، شماره ۲۷، صص ۱۴۰-۱۴۸