آلمان محور تمام اختلافات و کشمکشهای سیاسی اروپا، طی سالهای ١٩١٩ تا ١٩٣٩ بود. این دوره که بیست سال آشوب نام گرفت، دورۀ متارکه جنگ بود و طی آن صلحی برقرار نشد. معاهدۀ ورسای به صورتی که تنظیم شده بود قابلیت اجرایی نداشت. در واقع به جز سرزمینهایی که از آلمان جدا گردید، بقیه مواد این عهدنامه با گذشت زمان به نفع آلمان منتفی شد.
مساله غرامتها به صورت یک گرفتاری بینالمللی درآمد. ابتدا آلمان در کنفرانس”اسپا”SPA در سال ١٩٢١، پرداخت مبلغ ١٣٢ هزار میلیارد مارک طلا راپذیرفت. با بحران ناشی از سقوط ارزش پول آلمان، پرداخت غرامت با تاخیر افتاد و نیروهای متفق منطقه، “راین لند” را اشغال کردند. در سال ١٩٢۴ آمریکاییها وارد عمل شدند و با طرح “داوس” ترتیباتی را برقرار ساختند. به تدریج وضع پیچیده شد: آلمان توانایی پرداخت غرامت نداشت، فرانسه هم که میخواست در منطقه “راین لند” باقی بماند به تاخیر در پرداخت، علاقه مند بود، آمریکا نیز که میخواست در آلمان سرمایه گذاری کند، خواهان بهبود وضع اقتصادی این کشور بود.
انگلستان هم برای برقراری توازن اروپایی، آلمان را در مقابل فرانسه تقویت کرد. به این ترتیب مساله غرامت به ابزار سیاست آمریکا و انگلستان تبدیل شد. درسال ١٩٢٩ ”طرح یانگ” به اجرا درآمد که به موجب آن، آلمان متعهد به پرداخت غرامتها طی ٦ سال- به طور متوسط سالی دو هزار میلیارد مارک- گردید. درعوض نیروهای متفق درسال ١٩٣٠، منطقه اشغالی “ راین لند” را تخلیه کردند، اما بحران اقتصادی سال ١٩٢٩ آمریکا به آلمان سرایت کرد و با تصمیم کنفرانس لوزان در١٩٣٢، پرداخت غرامات متوقف شد و به جای آن مقرر گردید تا ١٩٣۵ آلمان سه هزار میلیارد مارک بپردازد.
سرانجام مساله غرامات این گونه شد که آلمان در مجموع ١٠ میلیارد و ٨٠٠ میلیون مارک وجه نقد و ٢٠ هزار میلیارد مارک کالا و ذغال سنگ پرداخت نمود و در مقابل معادل همان، یعنی حدود ٣٠ هزار میلیارد مارک وام خارجی دریافت کرد.
قضیه خلع سلاح آلمان نیز به همین شکل حل وفصل گردید. فرانسه در سال ١٩١٩ می خواست که با غیرنظامی نمودن آلمان از خطر این کشور برای امنیت خود بکاهد، اما دو عامل سبب شد که در این سیاست تجدید ئظر کند؛ یکی انقلاب چپ در آلمان که ممکن بود در صورت پیروزی فرانسه نیز سرایت کند و دیگری خطر کمونیسم که در شوروی قدرت را به دست گرفت. “مارشال فوش” Foch رئیس ستاد ارتش فرانسه و فرمانده کل قوای دولتهای متفق، نه تنها از انحلال ستاد نیروهای مسلح آلمان خودداری کرد، بلکه به سربازان آلمانی که از ایالتهای بالتیک به کشور باز می گشتند، اجازه داد سلاحها و تجهیزات نظامی خود را نگاه دارند تا بتوانند شوراها و جنبش چپ آلمان را سرکوب کنند.
آمریکا و انگلستان نیز اتحاد شوروی و کمونیسم را بزرگترین تهدید برای امنیت اروپا دانستند و با تجدید تسلیحات آلمان برای مقابله با آن موافقت کردند. آلمان هم سعی داشت از اختلاف نظر دولتهای متفق برسر چگونگی خلع سلاح آن کشور استفاده کند و از اجرای مقررات محدود کنندۀ عهدنامۀ ورسای سرپیچی نماید. آلمان نه تنها از انجام کامل این مقررات اجتناب ورزید، بلکه به طور پنهانی به تقویت ارتش خود پرداخت.
براساس معاهدۀ ورسای، ارتش یک صدهزار نفری آلمان مرکب از هفت هنگ پیاده نظام و سرهنگ سواره نظام بود که فقط برای حفظ امنیت داخلی آلمان کفایت میکرد و ارتش جنگی نداشت؛ زیرا فاقد تانک، هواپیما و توپخانه سنگین بود.
ژنرال “سکت”رئیس ستاد نیروهای مسلح آلمان، یک صد هزار فرمانده تربیت کرد، به طوری که درسال ١٩٣٦ هیتلر توانست از این هستۀ دفاعی ارتش بزرگی تشکیل دهد.
با ورود آلمان به جامعه ملل در١٩٢٦، این دولت خواستار تجدید نظر در ماده ١٦٩ عهدنامۀ ورسای (مبنی بر خلع سلاح آلمان) و “تساوی تسلیحاتی” گردید.” برونینگ” صدراعظم آلمان ، تقاضا کرد که ارتش آن کشور به دو برابر افزایش یابد و از حق داشتن سلاح سنگین نیز برخوردار شود. فرانسه که میدید آلمان عملاً کادرهای نظامی تشکیل داده و تجهیزات لازم و مهمات کافی ذخیره نموده است دست از مخالفت با تجدید سازمان نیروهای مسلح آلمان برداشت و در ١١ دسامبر ١٩٣٢، آلمان از جامعه ملل حق تساوی تسلیحاتی کسب کرد.
جمهوری وایمار که در سال ١٩١٩ به ریاست “فردرریش ابرت” سیاست مدار سوسیال دموکرات تشکیل شد حکومت ضعیفی بود. معاهدۀ ورسای و مساله غرامات دست و پای آن را بسته بود و آشوبهای داخلی، ثبات و آرامش کشور را به طور دائم تهدید کرد.”ابرت” که با پیروزی انقلاب آلمان در نوامبر ١٩١٨ به صدراعظمی رسیده بود درسال ١٩٢٢ رئیس جمهور شد و در ١٩٢۵ درگذشت. به موجب عهدنامه “راپالو” (واقع در نزدیکی بندر ژن ایتالیا) که در ١٦ آوریل ١٩٢٢ بین آلمان و شوروی به امضاء رسید دو دولت از دعاوی مربوط به خسارات جنگ و پرداخت غرامت صرف نظر کردند و روابط دیپلماتی و کنسولی بین خود برقرار ساختند.
آلمان نخستین دولت غربی بود که حکومت شوروی را به رسمیت شناخت و یک ضربه سیاسی براتحاد فرانسه و انگلستان و آمریکا وارد ساخت. این بزرگترین هنر”والترراتناو” وزیر امور خارجه آلمان بود که با نزدیکی به شوروی، نزد دولتهای غربی هراس ایجاد کرد و سبب شد که آنها به تدریج از آلمان دست بکشند.
در دوران ریاست جمهوری مارشال هیندنبورگ (١٩٣۴-١٩٢۵)، آلمان از ثبات بهتری برخوردار شد. بازی سیال آلمان با شوروی، فرانسه را به انگلستان نزدیکتر ساخت و پاریس از لندن خواست، به طور رسمی متعهد گردد تا چنانچه در آینده به مرزهای فرانسه تجاوز شود، انگلستان از آن جلوگیری کند. دولت انگلیس که در نظر داشت توازن قوا دراروپا را برقرار سازد، فرانسه را مجبور به پذیرش رفتار مساوی با آلمان نمود. در واقع عهدنامۀ راپالو، وضع آلمان را ثبت کرد ودولتهای متفق از ترس نزدیکی بیشتر آلمان به شوروی حاضر شدند با آلمان آشتی کنند. این بار گوستاو اشترزمان وزیرامورخارجه آلمان، وارد مذاکرات سیاسی شد او طی گفت وو با “آرستید بریان” وزیرامورخارجه فرانسه، خواستار قانونی کردن تسلیحات آلمان و کاهش غرامت جنگ و تخلیه منطقه “ راین لند” گردید.
کنفرانس لوکارنو (واقع در کنار دریاچه لوکارنو در سویس) که بین دولتهای آلمان، فرانسه، انگلستان، ایتالیا، بلژیک و هلند تشکیل شده بود، در ١٦ اکتبر ١٩٢۵ پایان یافت و روز اول دسامبر پیمان لوکارنو درلندن به امضاء رسید. به موجب این پیمان آلمان به خانوادۀ دولتهای اروپایی پیوست و با قبول جدایی آلزاس و لورن، مرزهای غربی خود با فرانسه را به رسمیت شناخت و با غیرنظامی شدن منطقۀ “راین لند” موافقت کرد، پیمان لوکارنو که بزرگترین موفقیت دیپلماسی آلمان بود، نفوذ انگلستان را در مقابل فرانسه به دلیل تضمین مرزهای این کشور به همراه داشت.
با ورود آلمان به جامعه ملل در سپتامبر ١٩٢٦، این کشور تجدید حیات یافت. با امضاء پیمان دوستی و بی طرفی میان آلمان و شوروی در ٢۴ آوریل ١٩٢٦ بازی دوگانۀ آلمان با دولتهای شرق و غرب اروپا هم چنان ادامه یافت اساس حفظ تعادل قدرت گردید که با گذشت چند دهه از جنگ جهانی دوم اعتبار خود را حفظ کرده است.
با امضاء پیمان لوکارنو در واقع جنگ جهانی اول پایان یافت و بین آلمان و فرانسه سازش برقرار شد. نقش آلمان در جلوگیری از همکاری نظامی فرانسه با انگلستان برای ایجاد توازن قدرت اهمیت داشت به این ترتیب کنسرت اروپایی که در دهۀ (۴٠-١٨٣٠) شکل گرفته بود یک بار دیگر به وجود آمد. شوروی از آن برکنار ماند و آمریکا هم که خواهان صلح و ثبات در اروپا بود به همکاری اقتصادی با کشورهای این قاره ادامه داد. شوروی و آمریکا به میل خود از عضویت در جامعه ملل خودداری کردند و نظم اروپایی با فعالیت و همکاری دولتهای عضو این جامعه برقرار شد.
بدین سان نفوذ آلمان درقارۀ اروپا افزایش یافت؛ اما بین دولت در سیاست جهانی هیچ نقشی نداشت . جامعه ملل که وظیفه هماهنگ ساختن منافع دولتهای بزرگ و حل وفصل اختلافات وایجاد توافق نظر میان آنها را به عهده داشت با خروج آلمان از جامعه ملل درسال ١٩٣٣، و تجاوز ایتالیا به حبشه درسال ١٩٣۵ به اهداف خود نرسید. درسال ١٩٣۵ هیتلر با برقراری نظام وظیفه اجباری، معاهدۀ ورسای را نقض کرد. آلمان امضای معاهدۀ فرانسه با شوروی را بهانه قرارداده خواستار خروج قوای فرانسه از منطقه “راین لند” شد. در سال ١٩٣٦ هیتلر با اشغال این منطقه حاکمیت ملی آلمان را کامل ساخت و پیمان لوکارنو را که ضامن استمرار صلح در اروپا بود نقض کرد.
جمهوری وایمار یک حکومت دموکراتیک بود که رعایت قانون و آزادیهای اساسی را برای مردم آلمان فراهم ساخت. در سایه مقررات همین حکومت بود که “آدلف هیتلر” رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست (نازی)، توانست در انتخابات ١٩٣٣ با کسب اکثریت آراء به قدرت برسد و صدراعظم آلمان شود.[*]