استاد خليلی در مسافرت اول [خود] به مشهد، يک شب در منزل يکی از معاريف صاحب دل خراسان مهمان بود، در اين ضيافت، آقای صادق سرمد و آقای سيد محمود فرخ و جمعی ديگر از اهل عرفان بهشمول هنديه دختر شاه امانالله له غازی و شوهر ايرانی او کاظم ملک نيز حضور داشتند.
اين مطلب بر بيشتر از حاضران روشن نبود که پدر استاد در نهضت امانی کشته شده است، ولی استاد از اين ناحيه تأثری در دل داشت.
برخورد اين دو هموطن طبعاً عواطفی را بايد تحريک میکرد، چنانچه خليلی قلم برداشت و روی عاطفهً هموطنی، اين ابيات را بر سياق ابيات نظامی که به زبان دارا به اسکندر گفته بود روی کاغذ ريخت:
- نه گويم که والاتـرين گوهـــری
سپردم به نامیترين شوهری
اسيری ولايــت بـرافشـاندهای
پدر کشـتهای بیپدر ماندهای
ســـپردم به زنهــار اسکندری
تـو دانی و فــردا و ايـن داروی
اين ابيات که اشارهايست به پيوند هنديه با کاظم ملک[۱] از يکسو، و از سوی ديگر کشته شدن پدر استاد را در نهضت امانی هم منعکس میکند، گرچه بين سيد محمود فرخ و خليلی با سرگوشی [سخنانی] رد و بدل شده بود ولی بعداً فرخ مطلب را در مجلس مطرح کرد و مجلس از حالت عادی خارج شد، در حالی که از چشمان استاد خليلی اشک میباريد و سايرين هم تحت تأثير عواطف قرار گرفته بودند و اشک میريختند، خليلی افزود اميدوارم اين اشکها غبار کدورتها را ميان دو هموطن بشويد. در اين موقع خانم هنديه از جا برخاست و انگشتر طلايی پدر خود را که سجع مهر پدرش را در روی خود داشت به استاد خليلی هديه کرد. استاد خواست او را ببوسد، اهل مجلس زن و مرد به گريه افتادند و در اين ميان صادق سرمد هم اشک میريخت و هم حسب حال استاد خليلی، غزلی را که هفت بند است فیالمجلس انشاد و قرائت کرد و مجلس را با شور شگفتانگيز پايان داد. و اين رخداد جالب در صفحهً زندگی خانم هنديه و استاد خليلی و اهل مجلس در دل تاريخ به يادگار باقی ماند.
دو بيت اين غزل را برگزيده، تقديم شما میکنم:
- گرچه در ملک سخن خسرو صاحب جاهم
توشــهً حســنی و مـن بنـدهً اين درگــاهم
چـــون بســروقت من بیســر و پا آمـدهای
مقدمت بوسم و عـذر قدمت میخواهم[۲]
پینوشتها
[۲]- شوربختانه نويسندۀ مطلب مشخص نيست، استاد خليلالله خليلی، سايت شهر شعر و فرهنگ
جُستارهای وابسته
منابع
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>