[۱] آن وقت فیلّپس گفت: چه بزرگ است رحمت خدای برای آنان که او را دوست دارند.
[۲] ای معلم، به ما بگو چگونه ابراهیم به معرفت خدای رسید.
[۳] یسوع جواب داد «چون ابراهیم به نزدیک خانهٔ پدرش رسید، ترسید که داخل خانه شود.»
[۴] «پس دور از خانه رفت و زیر درخت خرمایی نشست. آن جا تنها درنگ نمود.»
[۵] «فرمود که هستی ناگزیر است از بودن خدایی صاحب زندگی و خدایی توانمندتر از انسان؛ زیرا او انسان را میسازد.»
[۶] «انسان بدون خدای که نمیتواند که انسان را بسازد.»
[۷] «آن وقت پیرامون خویش را نگریست و نظر در ستارگان و ماه و آفتاب انداخت. گمان کرد که آنها خدایانند،»
[۸] «لیکن پس از اندیشه نمودن در تغییرات و حرکات آنها، فرمود که واجب است بر خدای حرکات وارد نشود و ابرها او را محجوب ندارند؛ وگرنه مردم نابود میشوند.»
[۹] «در حین این که او متحیّر بود شنید که آواز داده میشود نام او: ای ابراهیم.»
[۱۰] «پس چون آگاه شد و کسی را در هیچ سوی ندید، با خود فرمود که به درستی من به تحقیق [یا ابراهیم] را شنیدم.»
[۱۱] «پس همچنان دوبار دیگر شنید که آواز داده میشود: ای ابراهیم.»
[۱۲] «آن گاه جواب داد: کیست که مرا آواز میکند؟»
[۱۳] «شنید گویندهای را که میگوید: به درستی که منم فرشتهٔ خدای، جبرئیل.»
[۱۴] «پس ابراهیم هراسان شد؛ لیکن فرشته هراس او را نشانیده، گفت: مترس ای ابراهیم، زیرا تویی خلیلاللّه.»
[۱۵] «پس به درستی که چون تو خدایان مردم شکستی، برگزید تو را خدای فرشتگان و پیغمبران تا این که تو نوشته شدی در سفر حیات.»
[۱۶] «آن وقت ابراهیم فرمود: مرا چه واجب است بکنم، تا خدای فرشتگان و پیغمبران را عبادت نمایم؟»
[۱۷] «پس جواب داد فرشته: برو بسوی آن چشمه و غسل کن.»
[۱۸] «زیرا خدای میخواهد با تو سخن کند.»
[۱۹] «ابراهیم جواب داد: چگونه سزاوار است که غسل نمایم.»
[۲۰] «پس آن زمان فرشته به صورت جوانی خوشروی نمایان شد و در چشمه غسل کرده، گفت:ای ابراهیم چنین کن به خود.»
[۲۱] «پس چون ابراهیم غسل کرد، فرشته گفت: بر شو به آن کوه؛ زیرا خدای میخواهد در آن جا با تو سخن کند.»
[۲۲] «پس ابراهیم بر شد به کوه، چنان که فرشته او را گفت.»
[۲۳] «پس به دو زانو بر نشست، با خویش گفت: ای ابراهیم، چه وقت خواهی دید که خدای فرشتگان با تو سخن کند.»
[۲۴] «پس آواز لطیفی شنید که او را آواز میدهد: ای ابراهیم.»
[۲۵] «پس ابراهیم او را جواب داد: مرا چه کسی آواز میکند؟»
[۲۶] «پس آواز جواب داد منم؛ خدای تو ای ابراهیم.»
[۲۷] «اما ابراهیم، پس هراسان شد و روی خود به خاک مالید و گفت: چگونه بندهٔ تو گوش دهد تو را و او خاک و خاکستر است.»
[۲۸] «آن وقت خدای با او فرمود: مترس، بلکه برخیز؛ زیرا به تحقیق تو را بندهای برای خود برگزیدم و به درستی که من خواهم برکت دهم تو را و تو را رهبر گروهی بزرگ بگردانم.»
[۲۹] «از این رو بیرون رو از خانهٔ پدر و خویشانت و بیا ساکن شو در زمینی که به تو میدهم آن را؛ به تو و نسل تو،»
[۳۰] «ابراهیم جواب داد: به درستی که من هر آینه میکنم همهٔ آن را ای پروردگار، لیکن مرا نگهداری بفرما تا خدای دیگر به من زیان نرساند.»
[۳۱] «خدای به سخن در آمده فرمود: منم خدای یگانه.»
[۳۲] «جز من خدایی نیست.»
[۳۳] «میزنم و شفا میدهم.»
[۳۴] «میمیرانم و زنده میکنم.»
[۳۵] «به دوزخ فرود میکنم و بیرون میکنم.»
[۳۶] «کسی نمیتواند که خود را از قدرت من برهاند.»
[۳۷] «آن گاه خدای به او سنت ختنه را عطا نمود و اینچنین ابراهیم، پدر ما، خدای را شناخت.»
[۳۸] «چون یسوع این بفرمود، دستهای خود را بلند نموده، فرمود: «کرامت و مجد تو راست ای خدای.»
[۳۹] «چنین باد»
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>