جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

انجیل برنابا: فصل ٢٩


انجیل برنابا

(برگردان فارسی از: حیدرقلی سردار کابلی)

<فصل ٢٨>فصل ٢٩<فصل ٣٠>


[۱] آن وقت فیلّپس گفت: چه بزرگ است رحمت خدای برای آنان که او را دوست دارند.

[۲] ای معلم، به ما بگو چگونه ابراهیم به معرفت خدای رسید.

[۳] یسوع جواب داد «چون ابراهیم به نزدیک خانهٔ پدرش رسید، ترسید که داخل خانه شود.»

[۴] «پس دور از خانه رفت و زیر درخت خرمایی نشست. آن جا تنها درنگ نمود.»

[۵] «فرمود که هستی ناگزیر است از بودن خدایی صاحب زندگی و خدایی توانمندتر از انسان؛ زیرا او انسان را می‌سازد.»

[۶] «انسان بدون خدای که نمی‌تواند که انسان را بسازد.»

[۷] «آن وقت پیرامون خویش را نگریست و نظر در ستارگان و ماه و آفتاب انداخت. گمان کرد که آن‌ها خدایانند،»

[۸] «لیکن پس از اندیشه نمودن در تغییرات و حرکات آن‌ها، فرمود که واجب است بر خدای حرکات وارد نشود و ابرها او را محجوب ندارند؛ وگرنه مردم نابود می‌شوند.»

[۹] «در حین این که او متحیّر بود شنید که آواز داده می‌شود نام او: ای ابراهیم.»

[۱۰] «پس چون آگاه شد و کسی را در هیچ سوی ندید، با خود فرمود که به درستی من به تحقیق [یا ابراهیم] را شنیدم.»

[۱۱] «پس همچنان دوبار دیگر شنید که آواز داده می‌شود: ای ابراهیم.»

[۱۲] «آن گاه جواب داد: کیست که مرا آواز میکند؟»

[۱۳] «شنید گوینده‌ای را که می‌گوید: به درستی که منم فرشتهٔ خدای، جبرئیل.»

[۱۴] «پس ابراهیم هراسان شد؛ لیکن فرشته هراس او را نشانیده، گفت: مترس ای ابراهیم، زیرا تویی خلیل‌اللّه.»

[۱۵] «پس به درستی که چون تو خدایان مردم شکستی، برگزید تو را خدای فرشتگان و پیغمبران تا این که تو نوشته شدی در سفر حیات.»

[۱۶] «آن وقت ابراهیم فرمود: مرا چه واجب است بکنم، تا خدای فرشتگان و پیغمبران را عبادت نمایم؟»

[۱۷] «پس جواب داد فرشته: برو بسوی آن چشمه و غسل کن.»

[۱۸] «زیرا خدای می‌خواهد با تو سخن کند.»

[۱۹] «ابراهیم جواب داد: چگونه سزاوار است که غسل نمایم.»

[۲۰] «پس آن زمان فرشته به صورت جوانی خوشروی نمایان شد و در چشمه غسل کرده، گفت:ای ابراهیم چنین کن به خود.»

[۲۱] «پس چون ابراهیم غسل کرد، فرشته گفت: بر شو به آن کوه؛ زیرا خدای می‌خواهد در آن جا با تو سخن کند.»

[۲۲] «پس ابراهیم بر شد به کوه، چنان که فرشته او را گفت.»

[۲۳] «پس به دو زانو بر نشست، با خویش گفت: ای ابراهیم، چه وقت خواهی دید که خدای فرشتگان با تو سخن کند.»

[۲۴] «پس آواز لطیفی شنید که او را آواز می‌دهد: ای ابراهیم.»

[۲۵] «پس ابراهیم او را جواب داد: مرا چه کسی آواز می‌کند؟»

[۲۶] «پس آواز جواب داد منم؛ خدای تو ای ابراهیم.»

[۲۷] «اما ابراهیم، پس هراسان شد و روی خود به خاک مالید و گفت: چگونه بندهٔ تو گوش دهد تو را و او خاک و خاکستر است.»

[۲۸] «آن وقت خدای با او فرمود: مترس، بلکه برخیز؛ زیرا به تحقیق تو را بنده‌ای برای خود برگزیدم و به درستی که من خواهم برکت دهم تو را و تو را رهبر گروهی بزرگ بگردانم.»

[۲۹] «از این رو بیرون رو از خانهٔ پدر و خویشانت و بیا ساکن شو در زمینی که به تو می‌دهم آن را؛ به تو و نسل تو،»

[۳۰] «ابراهیم جواب داد: به درستی که من هر آینه می‌کنم همهٔ آن را ای پروردگار، لیکن مرا نگهداری بفرما تا خدای دیگر به من زیان نرساند.»

[۳۱] «خدای به سخن در آمده فرمود: منم خدای یگانه.»

[۳۲] «جز من خدایی نیست.»

[۳۳] «می‌زنم و شفا می‌دهم.»

[۳۴] «می‌میرانم و زنده می‌کنم.»

[۳۵] «به دوزخ فرود می‌کنم و بیرون می‌کنم.»

[۳۶] «کسی نمی‌تواند که خود را از قدرت من برهاند.»

[۳۷] «آن گاه خدای به او سنت ختنه را عطا نمود و اینچنین ابراهیم، پدر ما، خدای را شناخت.»

[۳۸] «چون یسوع این بفرمود، دست‌های خود را بلند نموده، فرمود: «کرامت و مجد تو راست ای خدای.»

[۳۹] «چنین باد»


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>