[۱] پس از آن که یسوع برای پروردگار نماز گزارد، شاگردانش به سوی او آمدند و گفتند: ای معلم، دوست داریم که دو چیز را بشناسیم.
[۲] یکی این که چگونه با شیطان سخن کردی؟ با این که تو میگویی که او توبهکار نیست.
[۳] دیگر این که چگونه خدای میآید تا کیفر دهد در روز جزا؟
[۴] یسوع فرمود: «حق میگویم شما را؛ به درستی که من مهربان شدم بر شیطان چون دانستم افتادن او را.»
[۵] «نیز مهربان شدم بر جنس بشری که او را میفریبد تا گناه کند.»
[۶] «از این رو نماز گزاردم و روزه گرفتم از برای خدای که با واسطهٔ فرشته خود جبرئیل به من عطا فرمود:»
[۷] «چه طلب میکنی ای یسوع، و مطلب تو چیست؟»
[۸] «جواب دادم: ای پروردگار، تو میدانی کدام بدی است که شیطان سبب آن بود و این که به واسطهٔ فریب او بسیاری هلاک میشوند.»
[۹] «او آفریده شدهٔ توست ای پروردگار،»
[۱۰] «پس به او رحم کن ای پروردگار،»
[۱۱] «خدای فرمود: ای یسوع، ببین که همانا من از او میگذرم.»
[۱۲] «پس او را وا بدار بر این که فقط بگوید ای پروردگار من، هر آینه به تحقیق خطا کردم؛ پس به من رحم کن.»
[۱۳] «در این صورت از او گذشت خواهم کرد و خواهم برگردانید او را به حال اولش.»
[۱۴] یسوع فرمود: «چون این را بشنیدم بسی خوشحال شدم، در حالتی یقینکننده بودم به این که من این صلح را به جا آوردهام.»
[۱۵] «لهذا شیطان را خواندم؛ پس آمده، گفت: چه باید بکنم از برای تو ای یسوع،»
[۱۶] «جواب دادم: به درستی که تو خودخواهی کردی ای شیطان،»
[۱۷] «من خدمت تو را دوست ندارم.»
[۱۸] «جز این نیست که تو را خواندم، برای آن چه که صلاح تو در آن است.»
[۱۹] «شیطان جواب داد: هر گاه تو خدمت مرا دوست نداشته باشی، پس به درستی که من دوست ندارم خدمت تو را؛ زیرا من شریفترم از تو.»
[۲۰] «پس تو نیستی لایق این که مرا خدمت کنی. تویی کسی که او گِل است، اما من روحم.»
[۲۱] «پس گفتم: این سخنان را بگذاریم. بگو به من مگر خوب نیست این که برگردی به جمال اوّل و حال اوّل خود؟»
[۲۲] «تو میدانی این که فرشته میخائیل زود است بزند تو را در روز بازخواست به شمشیر خدای، صد هزار ضربت.»
[۲۳] «آن گاه زود است برسد تو را از هر ضربتی عذاب ده دوزخ.»
[۲۴] «شیطان جواب داد: زود است ببینم در آن روز که کدام ما بیشتر است در کار.»
[۲۵] «پس به درستی که زود است مرا باشد در آن روز یاوران بسیاری از فرشتگان و از سختترین بتپرستان در توانایی، آنان که خدای را مضطرب سازند.»
[۲۶] «زود است خدای بداند خطای بزرگی را مرتکب شده به راندن من از برای گِل ناپاکی.»
[۲۷] «آن وقت گفتم: ای شیطان، به درستی که تو ضعیفالعقل هستی و نمیدانی آن چه را که میگویی.»
[۲۸] «پس آن وقت شیطان سخریهکنان سر خود را جنبانید و گفت: حالا بیا و این مصالحه را میان من و خدای تمام کن.»
[۲۹] «بگو تو ای یسوع، چه واجب است بر من؛ زیرا تو درست دانشی.»
[۳۰] «جواب دادم: واجب است تکلم به دو کلمه فقط.»
[۳۱] «شیطان پرسید آن دو کلمه چیست؟»
[۳۲] «جواب دادم: آن دو این است که بگویی گناه کردم؛ پس به من رحم کن.»
[۳۳] «شیطان گفت: به درستی که من با خوشی این مصالحه را قبول میکنم،هر گاه این دو کلمه را خدای به من بگوید.»
[۳۴] «پس گفتم: باز شو از من ای راندهشده.»
[۳۵] «زیرا تویی گناهکار پدیدآورندهٔ هر ستم و گناه.»
[۳۶] «لیکن خدای است دادگر منزّه از گناهان.»
[۳۷] «پس شیطان با ولوله باز شد و گفت: به درستی که امر چنین نیست ای یسوع، لیکن تو دروغ میگویی تا خشنود سازی خدای را.»
[۳۸] آن گاه یسوع فرمود به شاگردانش: «حالا ببینید که چگونه خواهد یافت رحمتی را.»
[۳۹] شاگردان جواب دادند: «هرگز نیابد، ای پروردگار، زیرا او ناتوبهکار است.
[۴۰] امّا حالا پس به ما خبر ده از بازخواست خدای.
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>