[۱] چون این بفرمود، جمهور مردم با کاهن و والی، با هیرودس برگشتند در حالتی که دربارهٔ یسوع و تعلیم او با همدیگر محاجه مینمودند.
[۲] از این رو کاهن به والی ترغیب نمود که مطلب را تماماً به مجلس شیوخ روم بنویسد؛ پس والی چنان کرد.
[۳] از این رو مجلس شیوخ بر اسرائیل مهربانی نموده و فرمانی صادر نمود که هیچ کس نباید یسوع ناصری، پیغمبر یهود را خدای یا پسر خدای بخواند؛ و الا کشته خواهد شد.
[۴] پس این فرمان بر مس نقش شده و در هیکل آویخته شد.
[۵] بعد از آن که گروه زیادی از آن مجتمع برگشتند، تقریباً پنج هزار مرد، غیر از زنان و کودکان، به جای ماندند.
[۶] آنها نتوانستند مثل دیگران باز گردند؛ زیرا ایشان را سفر خسته کرده بود و هم به جهت این که دو روز بینان مانده بودند؛ چون از شدت اشتیاق به دیدن یسوع، فراموش کرده بودند تا با خود چیزی از نان بردارند و گیاه سبز را قوت خود میساختند.
[۷] چون یسوع این را بدید، او را بر ایشان شفقت گرفت و به فیلّپس فرمود: «از کجا برای ایشان نانی بیاورم که از گرسنگی هلاک نشوند.»
[۸] فیلّپس در جواب گفت: ای آقا، دویست پارهٔ از زر کفایت نمیکند به جهت خریدن یک مقداری از نان که به هر یک کمی برسد.
[۹] آن وقت اندریاس گفت: این جا پسری است که پنج نان و دو ماهی دارد؛ لیکن برای این جمعیت چه میشود؟
[۱۰] یسوع فرمود: «جمع را بنشان.»
[۱۱] پس نشستند مردم، پنجاه پنجاه و چهل چهل.
[۱۲] آن وقت یسوع فرمود: «به نام خدای.»
[۱۳] آن گاه نان را گرفته و خدای را خواند؛ پس نان را شکسته، به شاگردان داد و شاگردان به آن جمع دادند.
[۱۴] بر دو ماهی نیز چنین کرد.
[۱۵] پس همه خوردند و سیر شدند.
[۱۶] آن وقت یسوع فرمود: «باقیمانده را جمع کنید.»
[۱۷] شاگردان آن خردهها را جمع نمودند و دوازده سبد را پر کردند.
[۱۸] آن وقت هر کسی دست خود را بر چشمهای خود گذاشته و گفت: من بیدارم یا خواب میبینم.
[۱۹] پس همهٔ ایشان مدت ساعتی درنگ کردند؛ گویا که دیوانگانند به سبب این آیت بزرگ.
[۲۰] پس بعد از آن که یسوع شکر کرد خدای را، ایشان را روانه کرد.
[۲۱] مگر هفتاد و دو نفر مرد که نخواستند از او جدا شوند.
[۲۲] پس چون یسوع ایشان را دید، به شاگردی اختیارشان فرمود.
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>