ايران و افغانستان
از لحاظ وحدت تاریخی و سیاسی
فهرست مندرجات
- يك روح در دو بدن
- فارس يا ايران
- ايران کبير
- پان ايرانيسزم
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
من تا دوازده سال پيش که مقاله ای بخواهش انجمن ادبی افغانستان برای مجاۀ شريفۀ کابل نوشتم و در آنجا اشاره به ايرانی بودن سيد [جمالالدين افغانی] نمودم - و مورد ايراد انجمن مزبور در مقالۀ جوابيه واقع گرديدم - او را ايرانی میدانستم. از آن تاريخ تا کنون ترديدی برايم حاصل شده است. نظر به کمال علاقهای که به حسن روابط با کشور عزيز همسايه دارم، عين آن را با پاسخی که از طرف انجمن ادبی کابل در ذيل مقاله من دادهاند و همچنين نامهای که معظم آقای محمد قزوينی همان اوقات از پاريس در آن خصوص به نگارنده نوشته بودند، در دنبال همين مقاله درج میکنم. قصد از انتشار مکتوب استاد دانشمند آقای قزوينی و جواب بليغ و متين انجمن ادبی کابل اين است که افکار دانشمندان دو کشور را که با نگارنده در لزوم حسن تفاهم فيمابين و حفظ اصول برادری و يک جهتی متفقاند، در تاريخ ثبت کنم.
آقای مدير محترم انجمن ادبی كابل:
نامه گرامی و شش شماره از سال دوم مجله نفيس "كابل" را كه ارسال فرموده بوديد رسيد. كمال تشكر را از اين لطف دارم. تأسيس انجمن ادبی و طلوع مجله شريفه را كه ناشر افكار آنست صميمانه تبريك گفته دوام و توفيق هر دو را آرزومندم. در قبال تقاضائی كه فرمودهايد شرح ذيل را نوشته تقديم میكنم.
باور بفرمائيد كه اينجانب افغانستان را تقريباً به اندازه ايران دوست میدارم و معتقدم كه ايرانی و افغانی هرچند سياستاً تشكيل دو دولت مستقل میدهيم ولی در حقيقت يك ملتيم در قالب دو مملكت و يك روحيم در دو بدن. همانطور كه شما در مراسله خود اشاره كردهايد "بالاخص در حالی كه شركت نژاد و زبان و تاريخ ادبی افغانستان و فارس را بهم آميخته، امروزه حساسين مملكتين بايد معنا دست بدست هم داده و برای پيش بردن زبان فارسی در ممالك آسيای وسطی سعی ورزند".
شما در ضمن عبارت جامع خود يك نكته را ناگفته گذاشتهايد و آن وحدت تاريخ سياسی دو كشور است تا پايان شاهنشاهی نادرشاه افشار كه از آن پس رشته وحدت سياسی ما بهوسيله تشكيل دو دولت مستقل از هم گسيخته شد. من بر خلاف تصور بعضی به اين گسيختگی اهميتی نمینهم و اين دوگانگی سياسی را در وحدت حقيقی فيمابين مؤثر نمیشمارم. زيرا همانطور كه بودن افغانستان و ايران در دو طريقه مذهبی تأثير مخالفی در وحدت نژاد و زبان آنها ندارد همينطور از اينكه دارای دو دولت يعنی دارای دو اداره مستقل سياسی هستند تغييری در يگانگی آنها از جهات ديگر نمیدهد. من اصلا اين مقاله را در همين زمينه مینويسم و تقاضا دارم نويسندگان محترم افغانستان هم نظرهای خود را بنگارند.
علاوه بر اينكه شما اين حقيقت مسلم را در عبارت خود مسكوت گذاشتهايد در خلال سطور مجله كابل نيز مشاهده میشود نويسندگان محترم آن مجله ساعيند تاريخ سياسی و ادبی ايران و افغانستان را كه تا انقراض شاهنشاهی نادرشاه كاملا بهم آميخته و يكی است از هم جدا كنند. اينكار به نظر من نه صحيح است و نه لازم، نه مفيد است و نه قابل قبول.
در صفحه (٦٠) و بعد (شماره ١٣) مجله نوشته شده: "در دوره اسلام به علاوه سلسله مشهور سامانيان بلخ، خانوادههای شاهنشاهی طاهريان هرات و صفاريان سيستانی پيشتر از غزنويها به تشكيل دولتهای افغانستانی پرداختهاند... يمينالدوله محمود زابلی سلطان معروف افغانستان بعدها به توسعه حدود پرداخت و بخارا و خوارزم را با ولايات اصفهان، ری و همدان مسخر و ديانت اسلاميه را با مدنيت افغانيه در آنها ترويج نمود. غزنويها زبان ادبی افغانستان (فارسی) را به هندوستان ارمغان بردند و صدها نفر علما و فضلا و شعرای افغانی در آن سرزمين به نشر علوم و معارف و ادبيات افغانی مشغول گرديدند».
اين مسئله مورد انكار نيست كه بعضی از سلطنتهای ايران بعد از اسلام در خارج حدود ايران كنونی در ماوراءالنهر يا افغانستان تشكيل شده و حتی اغلب شعرای بزرگ فارسیزبان در اطراف مملكت امروزی ايران پرورش يافتهاند مانند ملای روم، نظامی گنجه، عنصری بلخ، سنائی غزنه و غيره. من خود در كتاب (سياست اروپا در ايران) كه دوازده سال پيش در برلين طبع شده در صفحه (١٩٠) افغانی بودن سلطان محمود را تصديق داشتهام هرچند عثمانيها مدعيند كه سلطان مذكور چون از غلامزادگان ترك بوده نه ايرانی است و نه افغانی. بهرحال از اهل افغانستان بودن محمود و در آن كشور مقر سلطنت داشتن او ملازم با آن نيست كه امپراطوری بهنام "شاهنشاهی افغانستان" وجود خارجی داشته است.
با اين منطق تاجيكهای تركستان هم ممكن است "شاهنشاهی تاجيكستان" اختراع كنند... بعضی از مندرجات مجله شريفه خود اين معنی را روشن میكند. در صفحه ٩۴ شماره ١۵ نگاشته شده: "كلمه افغان در اوائل ظهور اسلام به قبائل چندی از افغانان غوراطلاق میشد و در مورد شعبه ابدالی پختانه مستعمل و در قرن شش هجری در مقابل قبائل خلج اسم افغان به تواتر مذكور گرديد تا آنكه اسم عمومی پختانهها شد و بالاخره در قرن ١٨ مسيحی نام ملی افغانستان قرار گرفت."
در صفحه ۴١ شماره ١۵ بعضی از اشعار قصيده غرای عنصری (از اهل افغانستان) ملكالشعرای دربار غزنوی در فتوحات سلطان محمود به مطلع ذيل مندرج است:
آيا شــنيده هنرهای خســروان بخبر | بياز خسرو مشرق عيان ببين تو هنر |
و در اين شعر او را (شاه ايران) خوانده میگويد:
ور از هياطله گـويم عجب فـرو مانی | كه شاه ايران آنجا چگونه كرد سفر |
همانطور كه ايطاليائیهای امروزی نمیگويند و نمیتوانند بگويند "امپراتوری ايطاليا" بهجای "امپراتوری روم" يا "تاريخ و تمدن ايطاليا" به جای "تاريخ و تمدن روم" و حال آنكه دولت امروزی ايطاليا وارث قسمتی از روم قديم است و شهر روم مركز قياصره مقر سلطنت ايطالياست، همين طور هم افغانها نبايد شاهنشاهی ايران را شاهنشاهی افغانستان بنامند، حتی ايران هم نبايد خود را تنها وارث امپراتوری ايران قديم بداند. ايران و افغانستان دو فرزند يك پدر هستند كه تا پدر آنها میزيست زندگانی مشترك داشتند و اينك هم كه مستقل شده در افتخارات اجدادی با يكديگر شريكند.
شهر ری در دامنه البرز كوه خراب شده و تقريبا به جای آن طهران امروز مهمترين شهر ايران است. محمد زكريای رازی طبيب از اهل اين شهر و در چند صد سال پيش آنجا سكونت داشته است. آيا جايز است كه امروز طهرانیها او را (دكتر محمدخان زكريای طهرانی) بنامند؟
عثمانيها بیباكانه اين قسم تحقيقات ادبی "من درآوردی" دارند. مثلا مولوی، خاقانی، نظامی و غيره را چون در نواحی كه امروز در آنجا تركی تكلم میشود میزيستهاند تورانی میپندارند و حتی زردشت را هم ترك میدانند. آنها به واسطهی فقر ادبی و عادت و خوی تركتازی است كه دست چپاول به افتخارات ديگران دراز كردهاند.
حكما و شعرای بزرگ مانند ابوعلی سينا، فردوسی، خيام، سعدی، خواجه نصير،عنصری، حافظ، سنايی و غيره از مفاخر مشترك ما هستند و شايسته نيست، به تصور اينكه عنصری بلخی است يا سنايی غزنوی است و شهر بلخ و غزنه در افغانستان واقع است، ايرانیها آنها را از كمالالدين اسمعيل يا جمالالدين عبدالرزاق اصفهانی عزيزتر نشمارند. يا افغانها چون سعدی و حافظ شيرازی هستند آنها را به اندازهی حنظله بادغيسی ياحقوری هروی گرامی ندارند، چه اين بزرگان همه در زمانی میزيستهاند كه ايران و افغانستان يكی بوده و تشكيل شاهنشاهی ايران را میداده، يا اگر سياست مجزای از همبوده به واسطهی سلطه اجانب بر آنها يا ملوكالطوايفی امراء و موقتی بوده است، بر خلاف امروز كه هر دو دارای سلطنت ايرانی نژاد مستقل ملی هستند. اين طور دوگانگی سياسی باوحدت سياسی در نظر نگارنده از لحاظ ديگر چندان فرقی ندارد، زيرا هر دو مملكت برای يك مقصود كه ترويج زبان فارسی و عظمت تاريخ و ادبيات مشترك باستانی و حفظ نژادايران در برابر خطر زرد (تورانی) باشد كار میكنند و همين اشتراك در تاريخ گذشته ووحدت در آمال ملی كافی است كه دو ملت را برای هميشه به رشته يگانگی متصل و محكم نگاه دارد و به علاوه اشتراك مساعی دو دولت را نيز در مسائل سياسی و اقتصادی الزام كند.
با اين نظر اختلاف اينكه ابوعلی سينا و سنايی يا سيد جمالالدين از اهل ايران بودهاند يا افغانستان از ميان برداشته خواهد شد و اين بحث به همان اندازه جايز شمرده میشود كه امروز در خود ايران راجع به اينكه صائب تبريزی است يا اصفهانی، نظامی گنجوی است يا قمی، وحشی كرمانی است يا يزدی ـ بحث میشود، يعنی بحث ادبی و علمی نه مناقشه سياسی.
[↑] فارس يا ايران
هم در مراسله انجمن ادبی و هم از مجله كابل آشكار است كه ادبای افغانستان اصرار دارند مملكت امروزی ايران را "فارس" بنامند. بهنظر من اين كار هيچ لزومی ندارد. از طرف ديگر عيبی و ضرری هم نخواهد داشت. فارس در اصطلاح امروز خود ايرانيان اسم يكی از ايالات جنوبی ايران است كه در زمان هخامنشيان وغيره كانون شاهنشاهی ايران بوده و به زبانهای اروپايی با تغيير لفظ اسم مملكت امروزی ايران شده است. عيبی كه میتواند داشته باشد اين است كه در زبان و ادبيات مشترك يك اختلاف بزرگ ايجاد خواهد نمود و نتيجهای كه از آن منظور است درست روشن نيست. شايد برای آن باشد كه در افغانستان تصور نموده باشند كه اطلاق كلمه ايران به مملكت امروزی ايران سبب آن شود كه انتساب رجال سياسی و ادبی نامی (كه وطن خاص آنهاافغانستان و وطن عام آنها ايران كبير بوده) بهنام ايران از افتخارات خاصه افغانستان بكاهد و تصور شود كه اين مفاخر منحصرا متعلق به ايران امروز است. اين فرض به خطاست: نهايرانیها چنين ادعائی دارند و نه ديگران چنين تصوری میكنند. هيچ مانعی ندارد كه يكاسم خاص دارای يك يا چند معنی باشد، مثل اينكه كابل و اصفهان هم اسم شهر است و هم اسم ولايت لوگزامبورك و مكزيكو به زبان انگليسی هم نام مملكت است هم نام شهر. حتی وقتی گفته میشود (آمريكا) در اصطلاح هم به معنی يكی از دول آمريكاست (حكومت دول متحده آمريكای شمالی) و هم اسم قارهی آمريكاست كه مشتمل بر آمريكای شمالی مركزی و جنوبی است. همين طور اگر كلمه ايران هم دو يا چند معنی داشته باشد چه اشكالی دارد؟ فرنگیها دولت امروز ايران را از آن جهت به تلفظات مختلف خود (فارس) مینامند كه اين مملكت را باقيمانده و مهمترين وارث شاهنشاهی پارس قديم كه مشتمل بر ايران و افغانستان هر دو بوده میدانند.
پس اگر مقصود ادبای افغان از استعمال كلمه فارس به جای ايران اين باشد كه ايرانبزرگ باستانی غير از ايران كوچك امروزی است با تغيير اسم آن به فارس اين منظور حاصلنمیشود، زيرا پارس و ايران بهطوری كه شرح داده شد در حقيقت يك مفهوم دارد همچنان كه زبان فارسی نيز نه به معنی لهجه ايالت فارس و نه به معنی لسان مملكت امروزی ايران است بلكه مقصود از آن زبان ادبی همه ايرانینژادان از ايرانی و افغانی و تاجيك و بلوچ و كرد و غيره میباشد، وگرنه همانطور كه شما در افغانستان زبان محلی (پشتو) داريد در ايران هم زبانهای محلی (لری)، (كردی)، (گيلكی)، (مازندرانی)، (بلوچی)، (گبری) و غيرهداريم كه هريك نسبت به زبان ادبی فارسی همان تفاوت را دارد كه (پشتو) نسبت به فارسی داراست.
با اينكه بهترين ادبيات فارسی پيش از اينكه در پارس يا ايران نوشته شود در افغانستان نوشته شده و بعضی از فصيحترين شعرای فارسی زبان آن عصر اهل اين مملكت بودهاند هيچبه خيال شما نگذشته است كه اسم زبان فارسی را تغيير داده آنرا زبان افغانی بگوئيد، بهفرض آنكه اگر گفته شود شعرای فارسی زبان تصور رود در ميان آنها افغانستانی نبودهاند.
البته اين كار عاقلانهای بوده است و هرگز هم چنين تصوری نخواهد شد. با اينكه اسماين زبان فارسی است شما آن را به حق زبان ادبی خود میدانيد و بسياری از بزرگترين گويندگان اين زبان هم همشهريان شما بودهاند. به همين دليل هيچ مانعی ندارد كه شما سلطان مسعود و عنصری را كه از اهل افغانستان بودهاند شاهنشاه و ملكالشعرای ايران بدانيد، يعنی ايران بزرگی كه مشتمل بر افغانستان و ايران هر دو بوده است. تمام اين بزرگاندارای دو وطن بودهاند:وطن خاص: (افغانستان) و وطن عام: (ايران).
من بيش از اين در اين زمينه بسط مقال نمیدهم و يقين دارم با تفكر زيادتری راضینخواهيد شد كه بی هيچ فايده و لزوم چنين اختلاف بزرگی در ميانه بيفتد.
اگر ادبای افغان میخواهند همانطور كه وارث تاريخ سياسی و ادبیو ساير آثار باقيه شاهنشاهی ايران باستان، افغانستان و ايران امروزی هر دو هستند از اينكه نام "ايران" را برادر بزرگتر به ارث برده سوءتفاهمی به تصور انحصار وراثت او در مابقی تركه روی ندهد. به جای آنكه اسم برادر را تغيير داده (فارس) بخوانند شاهنشاهی ايران قديم را كه جامع هر دو مملكت است "ايران كبير" بنامند. وگرنه كجا شايسته است كه ما ابوشكور بلخی را از خود ندانيم يا شما داريوش هخامنشی و نوشيروان ساسانی را خارجی تصور كنيد، يا هر دو رودكی بخارايی را تركستانی بدانيم، يا بر سر فرخی سيستانی منازعه كنيم؟ (در مجله شريفه اين شاعر را از شعرای افغانستانی شمردهايد.) خير! ما و شما در تاريخ سياسی و ادبی تا زمان انقراض سلطنت نادرشاه افشار شريك هستيم اعم از اينكه مردان سياسی و ادبی در اينطرف جبال خراسان زيستهاند يا آن طرف،نبايد دوگانگی قائل شده يا تاريخ سياسی و ادبی به اسم فارس و يك تاريخ سياسی و ادبی بهنام افغانستان تدوين نماييم. امپراتوری هخامنشی و ساسانی كه شاهنشاهان آن پارسيان بودند يا شاهنشاهی محمود غزنوی كه مقر او افغانستان بود هر سه شاهنشاهی ايران كبير است. اگر اشرف و محمود از افغانستان به اصفهان آمده سلسله سلاطين صفوی را منقرض كردند يا اگر نادرشاه اصفهان را از افغانها تخليه كرد و قندهار را گرفت اينها را بايد از قبيل جنگهای داخلی در ايران كبير دانست. وقتی معتقد شديم كه همه اين اشخاص از بزرگ وكوچك متعلق به ايران كبير هستند ديگر لازم نخواهد بود كه مثلا مجله كابل منوچهریدامغانی را با اينكه به شهادت اين شعر:
سوی تاج عمرانيان هم بدين سان | بـيــامــد مـنــوچـهــری دامـغــانــی |
او خود را دامغانی میداند (منوچهری بلخی) بنگارد (صفحه ٢١ شماره ١٨ سال دومكابل)، يا سيد جمالالدين اسدآبادی را با اينكه مدتی از فوت او نگذشته و اقوام خيلی نزديك او (خانواده جمالی) در اسدآباد (همدان) مقيمند افغانی بنويسند، يا فلان مجلهايرانی بخواهد از افتخارات خاصه افغانستان چيزی به نفع اختصاصی ايران بكاهد.
[↑] "پان ايرانيسم" يا اتحاد ايرانيان
در دنيا بعضی اصطلاحات سياسی است كه مفهومهای مختلف و معانی خاص دارد. مثلا "پان اسلاميسم" يعنی اتحاد اسلام، "پان ژرمانيسم" (اتحاد آلمانها)، "پان تورانيسم" (اتحاد تورانيان)، "پانآمريكانيسم" (اتحاد امريكائيان)، "پان اسلاويسم" (اتحاد اسلاوها)، "پان عربيسم" (اتحاداعراب) و غيره هريك معنای مخصوص به خود دارد كه در موارد ديگر صدق نمیكند. "پانايرانيسم" يا اتحاد ايرانيان هم به عقيده من يك معنی خاص دارد. همه بالاخره يك جهت مشترك دارد و آن لزوم اتحاد است: گاهی اتحاد مذهبی، وقتی اتحاد سياسی، زمانی اتحاد نژادی و قس عليهذا. مقصود آنكه هميشه و در همه جا منظور از اين "اتحادها" يا "پانها" در تحت يك حكومت و يك اداره سياسی قرار دادن دولتها و ملتهای مختلف نيست. مثلا وقتیگفته شود "پان آمريكانيسم" مقصود اتحاد كليه ملل و دول آمريكاست در برابر نفوذ اقتصادی يا سياسی غيرآمريكائی و اين فكر دنباله عقيده (منروئه) Monroeمعروف است كه گفت "آمريكا مال آمريكائيها میباشد" والا "اتحاد آمريكائيان" به معنی يكی شدن ملتهای دول مختلف آمريكا قابل قبول نيست، زيرا در دو قاره آمريكا ملل از نژاد و طوايف و مذاهب و زبانها و عادات و اخلاق گوناگون (انگلوساكسن، ژرمن، اسپانيول، پرتقالی و غيره) وجود دارد، يا از "اتحاد اسلاوها" كه عبارت از: روسها، لهستانيها، چكها، اسلواكها، بلغارها، صربها، كرواتها، اسلونها و غيره هستند و اكنون تشكيل پنج شش دولت مستقل با سياستهای مختلف میدهند مقصود وحدت سياسی و در تحت يك حكومت قرار گرفتن آنها نيست كهغيرمنطقی و غيرعملی است. همچنين مقصود از "پاناسلاميسم" يكی شدن عالم اسلام از لحاظ تشكيلات سياسی نمیباشد. زيرا مسلمانان عالم عبارت از ملل مختلف و مركب از نژادها و دارای السنه گوناگون هستند: عرب، ايرانی، افغان، ترك، مصری و غيره... خلاصه،نتيجه از اين مقدمات آنكه وقتی من خود را طرفدار "پانايرانيسم" معرفی میكنم منظور اتحاد كليه ايرانی نژادان (فارسها، افغانها، آذریها، كردها، بلوچها، تاتها، تاجيكها، پارسیها وغيره) است برای حفظ عظمت و احترام تاريخ چند هزار ساله مشترك و زبان ادبی و ادبيات مشترك و برای اشتراك مساعی در برابر خطرهای نژادهای تورانی و سامی و غيره كه از اطراف تهديد میكنند، يعنی همه "ايرانی" نژادان بايد بدانيم كه كمابيش مواجهيم با خطر زرد، ما مستقيما از طرف مغرب و شما از جانب شمال، بعضی هم تا نيمه در اين سيلاب هولناك فرو رفتهايم. شما شايد امروز به اندازه ما احساس خطر نمیكنيد، يعنی فعاليت دشمن در جناحی كه شما واقعيد كمتر میباشد. ليكن البته نبايد غافل شويد، زيرا خطر نژادی شما از طرف شمال چون آتش پنهان در زير خاكستر است. اگر به تاريخ مراجعه كنيد هميشه از همان جانب بوده است كه تورانیها و مغولها سرازير شده آسيای وسطی را بهآتش و خون كشيدهاند. بهعلاوه وقتی شما و ما دانستيم كه در نژاد و زبان و تاريخ و ادبيات شريك هستيم اين چهار چيز مشترك ما را دشمن در هر كجا مورد تعرض قرار دهد ولو در ممالك بيگانه چنان است كه مستقيما به ما حمله كرده باشد. مگر وقتی عثمانیها میگويند مولوی يا سلطان محمود غزنوی ترك بودهاند شما و ما هر دو به يك اندازه متعجبنمیشويم؟
پس كاملا روشن است كه ما و شما هر دو منافع مشترك حياتی داريم كه برای حفظ آنهامساعی مشترك لازم است و اين لزوم اشتراك مساعی است كه من آن را "پانايرانيسم" مینامم. نبايد تصور برود كه با اين عنوان اين عقيده را دارم كه تمام طوايف "ايرانی" نژاد بايد تشكيل يك وحدت سياسی يك دولت بدهند. نه، اين عقيده را در سايه دو دولت هممیتوان داشت و فارس و افغان، كرد و لر، كابلی و هراتی، تات و تاجيك، گيلك و بلوچ، آذری و مازندرانی همه میتوانند به يك اندازه دارای اين عقيده باشند. قدر مشترك وحدت مايگانگی نژاد، وحدت تاريخ سياسی و ادبی و اشتراك در احساسات و آمال آينده است كه اينچند عامل از اهم عوامل وحدت ملل بزرگ است. از تمام عوامل، عامل كم اهميتتر عامل سياسی و جغرافيائی است، يعنی ولو اينكه يك ناحيه جغرافيائی بزرگ مانند فلات ايران بهچند قسمت سياسی تقسيم شده يا افراد يك ملت قديم مثل بنیاسرائيل به قسمتهای مختلف عالم پراكنده باشند هيچ يك از اينها تأثيری در مليت و وحدت آمال ملی ندارند. يهودیها هر كجای عالم پراكنده باشند در حقيقت تشكيل يك ملت و يك مليت میدهند ولو تابع دولتهای مختلف باشند و وقتی حزب "سينيسم" ايجاد میشود در همه جای دنيا شعبه دارد و غير از جهود كسی "سينيست" نمیشود. يا همان وقت كه لهستان استقلالنداشت و لهستانیها تابع روس و آلمان و اطريش بودند معهذا ملت لهستان و مليت لهستانی وجود داشت، يا وقتی صحبت از "پانژرمانيسم" بهميان میآيد اطريشیها هم با اينكه جمهوری مستقلی دارند با آلمانها هم آواز میشوند.
ايرانیها نيز پارسيان هند را با اينكه هزار سال است از اين مملكت مهاجرت كرده زبانباستانی خود را از دست داده و تابع دولتی ديگر هستند ايرانی دانسته و آنها نيز در آمال ملی ايران شركت دارند و آنها خود را ايرانی میدانند... مقصود آنكه در حقيقت ملت غير از دولت و مليت سوای تابعيت است. ايرانی نژادان هم يك ملت و يك ملتاند، هرچند هراتی و كابلی تابع افغان، اصفهانی و خراسان تابع ايران، كرد عثمانی تابع ترك، پارسی و بلوچ تابع انگليس، تات و تاجيك تابع روس و عجم بينالنهرين تابع عرب باشد. وحدت ايرانی آن طوركه شرح داده شد مستلزم آن نيست كه اين طوايف متفرق از تابعيتهای مختلف به يكتابعيت درآيند يا به لفظ ديگر تشكيل يك دولت بدهند، چه وحدتی كه منظور است علیرغم اختلاف تابعيت حاصل میباشد و هرچند از لحاظ جغرافيايی گرد يك كانون ملی جمع نيستيم ولی چون بدل خود مینگريم آتش مهر و محبت در آن میسوزد و از فراز اين سطح خاكی در پرتو تابش آن يك ديگر را مشاهده میكنيم.[۱]
[↑ ] يادداشتها
يادداشت ۱: اين نامه برای انجمن ادبی کابل، به نوشتۀ تارنمای حزب پان ايرانيست در سال ١٣١١ خورشيدی، توسط شادروان دکتر محمود افشار برشتۀ تحرير درآمده است.[٢] اين نامه در مجلۀ سياسی و ادبی آينده (سال سوم، فروردین ۱٣٢۴ - شماره ٧) که به مديريت آقای دکتر محمود افشار منتشر میشد، در ٨ صفحه (از صفحات ٣٦٦ تا ٣٧٣) انتشار يافته است.
[↑] پینوشتها
[۱]- افشار يزدی، محمود، ايران و افغانستان از لحاظ وحدت تاریخی و سیاسی، مجلۀ آينده، جلد سوم، فروردین ۱٣٢۴، شماره مسلسل ٣۱ (شماره ٧)، صص ٣٦۵-٣٧۴
[٢]- نامهی دكتر محمود افشار به انجمن ادبی كابل (سال ١٣١١)، تارنمای حزب پان ايرانيست
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ مجلۀ سياسی و ادبی آينده (سال سوم، فروردین ۱٣٢۴ - شماره ٧)
□ تارنمای حزب پان ايرانيست
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]