ریشههای تاریخی القاعده و طالبان
(بخش دوم)
فهرست مندرجات
- شکست سیاسی-نظامی طالبان
- تداوم حالت کجدار و مریز
- پایان طالبانیسم
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
با توجه به نبرد نه ساله نیروهای بينالمللی و دولتهای افغانستان و پاکستان با طالبان، این سوال روز به روز جدیتر میشود که بالاخره فرجام این نبرد نفس گیر به کجا خواهد انجامید و دنیای مدرن با این پدیده پیچیده و بحران در هم تنیده منطقهای که دامنهاش روز به روز درحال گسترش است، چه خواهد کرد؟
از نگاه کسانی که با این جریان میانه خوبی ندارند، بدترین گزینه احتمالی این است که طالبانیسم موجود بتواند چالشهای کنونی را پشتسر گذارد و از موانعی که هم اکنون پیش رو دارد با موفقیت عبور کند و بر مخالفان خویش چیره شود.
این گزینه اگر چه محتملترین گزینه نیست ولی کاملا منتفی هم نیست. از یک سو وجود بستری اجتماعی، فرهنگی و تاریخی برای این جریان، احتمال این گزینه را به ذهن تداعی میکند و از سوی دیگر، عالم سیاست پر است از تحولات و همه قضایایی که آینده به شکل ماشینی به میان میآید، قابل پیش بینی نیست.
این احتمال - ولو در حد ضعیف - وجود دارد که نیروهای مخالف و درگیر با طالبان بهدلایل اقتصادی یا فرسایشی شدن جنگ یا مخالفت مردم کشورهای مختلف با حضور دوامدار در سرزمینی بحرانزده و عواملی از این قبیل، نتوانند کنترلشان را بر اوضاع حفظ کنند و ناگهان منطقه شاهد جهش غیرمترقبه این جریان باشد، بخصوص اگر نیروهای بينالمللی نتوانند با رفتار سنجیده و ارائه خدمات لازم به مناطقی که در محرومیت بسر میبرند، رضایت مردم را جلب کنند.
گذشته از آن بحرانیتر شدن روابط برخی کشورهای منطقه با دیگران نیز میتواند بر متشنجتر شدن وضعیت اثر بگذارد و زمینه را برای جهش یاد شده فراهم آورد.
اما از سوی دیگر عواملی مطرح است که تحقق این گزینه را بیشتر به بخت و تصادف وابسته میکند و اگر چنان تصادفی رخ ندهد، احتمال عدم تحقق آن را قویتر نشان میدهد.
یکی از این عوامل تجربه تلخی است که جوامع مسلمان و بخصوص مردمان مناطق بحرانزده از ناامنی و تحرکات کور این جریان دارند و این امر روز به روز مردم را از آنان بیشتر دور میسازد حتی در مناطقی که بهشکل سنتی هوادار آن بودند.
دوم شناختی است که مخالفان این جریان اعم از مخالفان منطقهای و بینالمللی، از شیوهها و توانايیها و برنامههای آن پیدا کردهاند و راههای مبارزه با آن را بهتر از گذشته فرا گرفتهاند.
سوم کاستیهای ذاتی این جریان است که قابل زدودن نیست، از جمله اختلافات و چند دستگیهایی که در درون آن وجود دارد و تنها با داشتن دشمن مشترک و تهدید شدن با خطر مشترک، زیر یک چتر میگنجند و بدون آن به سختی میتوانند به یک رهبری واحد تن بدهند و تابع یک مرکزیت شوند و مهمتر اینکه هیچ گونه طرحی که مبتنی به نیازهای واقعی مردم و مشکلات شان باشد در اختیار ندارند.
باید همچنان گامهای تاکتیکی تابع برنامههای کلان استراتژیک باشند و استراتژیها در شعاع نگاههای بلند اخلاقی و فلسفی سامان یابند. نگاههایی که مصالح فوری سیاسی را در پرتو نیازهای اساسی انسانها و ضرورتشان به همزیستی، آسودگی و تعالی همه جانبه و بدون تبعیض بشریت بفهمند
این بزرگترین ضعف این جریان است. آنچه اکنون تا حدی به پیامشان جذابیت میبخشد استفاده از شعار بیگانهستیزی است که در فرهنگ سنتی این مناطق ریشههای دیرینه دارد و برخی نارضایتیها از شرایط موجود نیز به آن کمک میکند، اگر از این موضوع بگذریم – که طبعا برد محدودی دارد- دیگر عاملی دیده نمیشود که گفتمان طالبانی را مقبول مردم بسازد و باعث شود تودهها از آن استقبال گستردهای کنند.
به همین دلیل پیشرفت این گروه همیشه وابسته بوده است به وجود بحرانهای اجتماعی و هرگاه از شدت این بحرانها کاسته شود فرصتهای پیشرفت آن نیز محدود و محدودتر میشود.
اگر شرایطی پیش آید که این گزینه رو به تحقق گذارد، مهمترین پیامدهایش پیچیدهتر شدن شرایط منطقه و عمیقتر شدن مشکلات این مردم است اعم از مشکلات داخلی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و همچنان قوت گرفتن نگرانیهای جهانی از وضعیت منطقه و فراهم شدن زمینه برای آنچه که از آن به برخورد تمدنها تعبیر میشود.
در آن صورت آینده مبهم و ترسناکی فراروی مردمان این منطقه قرار میگیرد. آیندهای که میان پردهاش در دوران حاکمیت طالبان در افغانستان به نمایش گذاشته شد.
[↑] شکست سیاسی-نظامی طالبان
گزینه دوم که احتمال تحقق آن قویتر بهنظر میرسد این است که با تلاشهای هماهنگ نیروهای ائتلاف بينالمللی و حکومتهای منطقه همراه با نیروهای محلی ذی نفوذ، این جریان به شدت در هم کوبیده شود، چه با هدف قرار دادن برخی سران و برنامه ریزان آن و چه با انجام حملات سنگین بر پناهگاهها و پایگاههای اساسی آن و چه با شیوههای دیگری که به تضعیف اساسی آن بیانجامد تا آن که از نظر سیاسی و نظامی از پای در آید.
احتمال این امر به این دلیل قویتر است که جهان از تداوم چنین وضعیتی در منطقه به ستوه آمده است و نوعی اجماع وجود دارد مبنی بر اینکه باید به آن خاتمه داده شود.
این اجماع علاوه بر این که اکثریت قدرتهای جهانی را با خود دارد از نظر داخلی هم مورد استقبال اکثریت مردم افغانستان و پاکستان است و تحمل این وضعیت برای مردمی که میخواهند آینده روشنتری داشته باشند دشوار شده است.
نیروهای درگیر با طالبان و حامیانشان هم اکنون از توان نظامی برتر و امکانات لژستیکی بیشتر برخوردارند واگر بتوانند به حامیان دیرینه و دایمی این جریان – که حلقاتی در داخل حکومت پاکستان بودهاند - بقبولانند که از حمایت آن دست بکشند، ادامه حیات برای آنها ناممکن خواهد شد.
از سوی دیگر دیده شد که در خلال بیشتر از هشت سالی که از حوادث یازدهم سپتامبرگذشته است، با آن که رویدادهای عراق فرصتی طلایی برای این جریان بود تا با استفاده از احساسات کشورهای عربی و برخی کشورهای اسلامی به عضو گیری بپردازد و برخی حکومتهای منطقه هم به شکلی زمینه را به برخی از فعالیتهای طرفداران این جریان هموار میساختند، با آنهم نتوانست به پیشرفتهای محتمل دست یابند و بلکه در عوض بسیاری از سران خود را از دست داد و تلفات سنگینی را متحمل شد و هنوز هم تا پیشرفتهایی که آرزویش را دارد راه درازی در پیش است.
بررسی این عوامل، احتمال شکست سیاسی-نظامی طالبان را قوت میبخشد و آن را در برابر ضربات مخالفان آسیب پذیر نشان میدهد. در صورتی که شکست این جریان صرفا در جبهه جنگ نظامی تحقق یابد و به لحاظ فرهنگی برای خشکاندن ریشههای تلاشی صورت نگیرد، مشکل منطقه به شیوه اساسی حل نخواهد شد و آثار روانی این جریان در ذهن و روحیه مردم خواهد ماند و چه بسا که آن را به جریانی مظلوم در خاطره بخشهایی از جامعه تبدیل کند که حس همدردی با آن را دامن زند و در آن صورت این جریان به آتشی در زیر خاکستر بدل خواهد شد که در هر فرصت دیگر احتمال سربرآوردن آن محتمل خواهد بود.
[↑] تداوم حالت کجدار و مریز
سومین گزینه عبارت از این است که با ضرباتی مختلف که به پیکر این جریان وارد میآید به همین بسنده شود که خطر آن کاهش پیدا کند و از حالت تهدید کننده به حالت ایذایی محض فروکاسته شود.
بعضی از قدرتهای سیاسی که میبینند تداوم بحران در برخی مناطق بهنفع اهداف و استراتژیهای سیاسیشان است ترجیح میدهند که جریانهایی مانند طالبان با آن ویژگیهای فرهنگی و تصوری که از آنان در ذهن جهانیان ثبت شده است، بهشکل نیمهجان به حیاتش ادامه دهند تا دلایل کافی برای حضور یا دخالتشان در قضایای سیاسی منطقه وجود داشته باشد و احتمال دارد که آنان نخواهند این جریان بهشکل نهایی ریشهکن شود، ولی در عین حال این اجازه را هم به آن ندهند که از حد تعریف شده و کنترل شده پا فراتر گذارد.
این سناریو بنا به منطق سیاست که به منافع فوری مینگرد، احتمالش منتفی نیست، اما با توجه به پیامدهایی که دارد و با منطق خرد دوراندیش که سیاست نیز اگر مبتنی بر عقلانیت باشد باید بدان تن دهد، گزینهای است که چون معقول به نظر نمیرسد باید بخت زیاد به تحقق یافتن نداشته باشد.
یکی به این دلیل که تداوم بحران زاینده بحرانهای بعدی و احیانا بحرانهایی غیر قابل پیشبینی خواهد بود. تجربه سالیان دراز نشان داده است که هرگاه قدرتهای سیاسی خواستهاند با بحران آفرینی برای ملتها به منافع خود دست بیابند، سرانجام خود تاوان سنگینی پرداختهاند هرچند ملتهای مناطق بحرانزده بیشترین هزینه را همیشه متقبل شدهاند. اما بههر صورت بحران پردازی سرانجام دامن طراحان اولیه ماجرا را نیز خواهد گرفت.
دوم به این دلیل که مانند گزینه پیشین هرگونه امکان حیات برای این جریان زمینه را مساعد میکند که با تنگ شدن عرصه فعالیتهای نظامی بر روی آن به تغییر تاکتیک روی آورد و به گزینههای دیگری که مهمترین آن تلاشهای فرهنگی است توجه کند و این به همان سرانجامی منتهی میشود که پیشتر از آن به نهادینه شدن تشنج تعبیر کردیم.
سوم اینکه علاوه بر رویگردانی نخبگان این کشورها از طراحان بحران، تودهها نیز بهمرور خسته شده و در اثر نومیدی از بهبود وضعیت به رویکردهای تند و ویرانگر روی خواهند آورد و در آن صورت نیز این تنها جوامع محروم و مناطق بحرانزده نیستند که دستخوش نا آرامی و تشنج خواهند شد بلکه با توجه به در هم تنیدگی اوضاع در جهان امروز، دامنه مشکلات گسترش یافته و از مرزهای منطقه عبور خواهد کرد، آنگونه که در حادثه یازدهم سپتامبر نیز دیده شد.
[↑] پایان طالبانیسم
گزینه دیگری که همچنان مطرح است و قرائنی بهنفع آن وجود دارد، این است که پدیده طالبانیسم و قرائتی از دین که پشتوانه آن قرار گرفته است به عنوان مشکلی بنیادین با ابعاد مختلف تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در نظر گرفته شود و ضرورت مواجهه و مقابله همه جانبه با آن محرز گردد.
در این صورت همه کسانی که در جبهه مخالف این جریان قرار دارند مصمم خواهند شد که بجای دفعالوقت و برخوردهای مقطعی، به راه حلی نهایی بیاندیشند. راه حلی که مهمترین بخش آن خشکاندن تفکر طالبانی و برکندن ریشههای فرهنگی آن است.
این البته منافاتی با مبارزات گرم رزمی ندارد، اما به همان بسنده نخواهد شد و طرحی چند بعدی با هدف پایان طالبانیسم روی دست گرفته خواهد شد.
بر اساس این گزینه از یک سو آن دسته از اندیشههای دینی که معتدل خوانده میشوند و بر پایههایی متفاوت از تفکر طالبانی نهاده شدهاند مورد حمایت قرار خواهند گرفت و برخلاف گذشته که بنابه مصالح سیاسی به این نوع گرایشها بهایی داده نمیشد، این بار کوشش خواهد شد بستر گسترش این طرز تفکر هموار گردد و جوامع مسلمان نشین بخصوص کشورهایی که با مشکل یاد شده دست به گریبانند، به شکلی بهتر و واضحتر با قرائت و قرائتهایی از دین آشنا خواهند شد که در آن دگرستیزی جایش را به دگرپذیری و خشونت جایش را به عطوفت خواهد داد.
این طرز تفکر نیز هم اکنون طرفداران خود را در میان مسلمانان دارد و بسیارند کسانی که نمیخواهند جوامعشان بیش از این دستخوش بحرانهای ویرانگر باشد و میکوشند مردمان را بهسمت و سویی فرابخوانند که مطمئنا به شکوفایی تمدنی و پیشرفتهای فرهنگی و بهبود وضعیت اجتماعی میانجامد.
چنین طرحی البته مستلزم بازنگری در شیوههای آموزشی، توجه به وضعیت زندگی مردم، بالابردن سطح معیشت، برنامهریزی برای رسانهها و اهتمام به ابزارهای اثرگذار بر فکر و فرهنگ و بسیاری اقدامات دیگر است که باید بجای خود مورد بحث جداگانه قرار بگیرد.
شاید از همه مهمتر این باشد که سیاست در این زمینه در خدمت اندیشه قرار بگیرد و نخواهد که اندیشه خدمتگذار آن باشد، چنانکه تاکنون بوده است.
اگر این گزینه انتخاب شود، منطقه از یک مرحله عمیقا بحرانی به مرحله جدیدی پای خواهد نهاد که میشود از آن به رستاخیز فرهنگی یاد کرد و میتوان امیدوار شد که بستر خیزش و پویایی و بالندگی آن هموار گردد و جهان نیز از یک نگرانی بزرگ رهایی یابد و سیاستها نیز سمت وسویی عقلانی و کمابیش اخلاقی پیدا کنند.
[↑] سخن پایانی
با توجه به آنچه گذشت و نیز با توجه به شیوههایی که در برخورد با پدیده طالبانیسم و زمینههای فکری و فرهنگی آن تجربه شده است ضرورت بازنگری در استراتژی مواجهه با این جریان محسوس است.
اگر این بازنگری بهشکل اساسی و کارشناسانه انجام نشود و وارد آوردن ضربات نظامی یا فشارهای سیاسی بر آن بسنده دانسته شود، راه اشتباهی که تا حال پیموده شده است تداوم خواهد یافت و درگیری و خشونت همچنان زندگی مردمان این منطقه و بهتبع آن دیگر مناطق دنیا را تهدید خواهد کرد و فرصتهای توسعه و پیشرفت از ایشان همچنان گرفته خواهد شد و احتمال روی دادن حوادث دور از پیشبینی و بیرون از کنترل قدرتهای موجود نیز همچنان مطرح خواهد بود.
برای حل این مشکل باید بهطور مشخص اولویت به فرهنگ داده شود و اندیشههایی تقویت شوند که این قرائت از دین و این نگاه بهدنیا را با قوت به چالش گیرند و سستی و بیمایگی آن را برملا گردانند.
این اقدام باید همراه باشد با تغییراتی در وضعیت زندگی مردم و پایان دادن به بخش عمده محرومیتهایی که هم اکنون بخشهایی از مردمان این منطقه را به شدت میآزارد. این روند باید تنها به سیاستمداران واگذاشته نشود و دیگر نیروهای فعال و صاحب تاثیر نیز در آن شرکت داده شوند.
باید همچنان گامهای تاکتیکی تابع برنامههای کلان استراتژیک باشند و استراتژیها در شعاع نگاههای بلند اخلاقی و فلسفی سامان یابند. نگاههایی که مصالح فوری سیاسی را در پرتو نیازهای اساسی انسانها و ضرورتشان به همزیستی، آسودگی و تعالی همه جانبه و بدون تبعیض بشریت بفهمند.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدی خراسانی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- محمد محق، ریشههای تاریخی القاعده و طالبان (۲)، بخش فارسی بی بی سی: سهشنبه ۱٣ ژوئيه ٢٠۱٠ - ٢٢ تیر ۱٣٨۹
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبسايت بخش فارسی بی بی سی