جستاری بر نامهای تاريخی
(بخش چهارم)
فهرست مندرجات
- منشأ واژۀ ایران چیست؟
- ایران تاریخی کجاست و با ایران کنونی چه ربطی دارد؟
- پارس جایگزین نام ایران در زبانهای خارجی
- چرا رضاشاه نام کشور پارس را به ایران تغییر داد؟
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[نخش سوم] [بخش پنجم]
اشاره: در سال ۱٩۳۵ میلادی، رضاخان، شاه فقید ایران کنونی، رسماً از کشورهای جهان خواست که واژۀ "ایران" جانشين کلمۀ "پارس" گردد! دلیل این اقدام چه بود؟ در این خصوص نظرات مختلف مطرح است. نظر متداول در ایران این است که کشور ایران کنونی را ایرانیان از دیرباز ایران مینامیدند، در حالی که بیگانگان این کشور را بهنامهای پارس، غجم و ... نامیدهاند. از این روی، رضاشاه دست به چنین اقدام زد. اما افغانها این جریان را یک توطئهی زیرکانه در جهت غصب فرهنگ و هویت تاریخی سرزمین اجدادی خود از سوی ساکنان ایران کنونی میدانند. اینها تقریباً اختلافنظرهای هستند که دربارۀ واژۀ ایران، قدمت تاریخی آن و هویت ایرانی میان افغانها و ایرانیان عنوان میشود. البته گاهی با مقاصد سیاسی خاص. بنابراین، برخی از خوانندگان دانشنامۀ آریانا، از ما خواستهاند، نظر دانشمندان افغان و ایرانی را در این خصوص بنویسیم. مصاحبه شوندگان در این بخش: آقايان استاد مهديزاده کابلی، دکتر رضا مرادی غياثآبادی، دکتر مهدی خراسانی، نور خالدی و... هستند.
[↑] منشأ واژۀ ایران چیست؟
مهديـزاده کابلـی: واژهٔ "ایـران" شـکل تغییـر یافـتـه از واژهٔ اوسـتایـی "ائیـریانـا" (Airyana) است که بهمعنای "سرزمین آریاییها"ست. در یشت سیزدهم، بند ۱۴٣ از سه کشور "ائیریانا" (Airyana)، توئیریانا (Tuiryana) و سئیریمیانا (Sairimyana) یاد شده است. بار دیگر در کردۀ سیویکم از همین یشت از سه کشور و مردمانش گفتوگو میشود که به فروهر مردان و زنان پاکدینش درود فرستاده میشود. اما نویسندۀ این یشت که از جمله یشتهای قدیمی است، از تقسیم جهان به سه بخش آگاهی نداشته است. به گفتۀ کریستنسن زمان دخول داستان تقسیم جهان بهوسیلۀ فریدون میان سه پسرش، در اساطیر آریایی، در زمان اشکانیان بوده است[۱].
بههر حال، آریاییان در اوایل هزارۀ دوم پیش از میلاد، پس از استقرار در مصب جیحون (رود دائیتی)، این منزلگاه تازۀ خود را "ائیریانم وئجه" (Airayana Vaejah) خواندند. واژهٔ "ائیریانا وئجه" یک اسم مرکب است که از ترکیب دو واژهٔ "ائیریانا" و "وئجه" بهوجود آمده است. دانشمندان غربی این نام مرکب را "سرزمین نژاد آریایی" دانستند. استاد ابراهیم پورداود نظر شرقشناسان را چنین بیان کرده است: "معنی لفط وئجه درست معلوم نیست. در سانسکریت واژۀ بیجه (bija-) داریم بهمعنی تخم. بههمین سبب مستشرقین ایرَنَ وئجه را بهمعنی سرزمین تخمه و نژاد آریایی گرفتهاند."[٢]
ائیریانا وئجه به موجب اوستا نخستین سرزمینی است که اهورامزدا آفرید. در اوستا از این سرزمین بسیار یاد شده است. اما جایی که این یادکرد روشن و صریح است، در وندیداد میباشد. در گذشته میان دانشمندان دربارۀ تعیین این سرزمین اختلاف نظرهای فراوان وجود داشت. برخی آن را در شمال شرقی، پارهیی در شمال غربی دانستهاند و دستهی سومی نیز بر این عقیده بودند که این سرزمین، کشوری مینوی و خیالی است و هیچگاه واقعیت خارجی نداشت.
اما امروزه دو گمان اخیر بیپایه دانسته شده است؛ زیرا در فصل اول وندیداد، از شانزده سرزمین با نام و نشان یاد شده است که تقریباً امروز به تحقیق اغلب آنها را میشناسیم. مانند: سغد، مرو، بلخ، نیسا، هرات، کابل، رخج، هیلمند (هیرمند) و ... با این وصف، دو یا سه سرزمینی را که از شمار شانزده سرزمین نامبردهشده در فرگرد اول وندیداد شناختهشده نیست، نمیتوان افسانهیی تلقی کرد. از سوی دیگر، چون همه شهرهای یادشده در شرق واقع بودهاند نه در غرب، پس ممکن نیست ائیریانا وئجه در غرب و بقیه در شرق باشند.[٣] از همین روی، جغرافینگاران یونانی نیز مجموع این شانزده سرزمین اهورایی را "آریانا" یاد کردهاند.[۴]
با این حال، نخستین بار در زمان ساسانیان، ائیریانا وئجه در زبان پهلوی بهصورت "ارانشهر" برگردان شد و از نیمۀ قرن چهارم بهبعد، در متون منظوم و منثور فارسی اعم از ادبی و تاریخی و جغرافیایی همواره از "ایران" و "ایرانشهر" بهصورت مترادف یاد شده است.
خلاصه به گفتهٔ دکتر ذبيحالله صفا، ائیریانا یا آریانا همان نامی است که در زبان پهلوی به شکل اِران (ايران با يای مجهول) آمده و در دورهٔ اسلامی، ايران (با ياء معلوم) خوانده شده است[۵] و به نوشتۀ هانری ماسه، کلمۀ ايران ترجمۀ کلمۀ قديم آريانا است و نام مجموع ممالک ايرانی (= آريايی) میباشد.[٦] و ریچارد نلسون فرای، همه سرزمینهایی که در آنجا در دوران تاریخی به زبانهای "ایرانی / آریایی" سخن گفته میشد و فرهنگ "ایرانی / آریایی" نیز در آنجا مسلط بود، به پیروی از اصطلاح فرانسوی "L’ Iran extérieur"، "ایران بزرگ" نامیده که بهنظر او در این میان افغانستان و ایران کنونی "ایران خاص" است و "فلات ایران" که شامل افغانستان و ایران میباشد، جزو "ایران بزرگ" بهشمار میآید.[٧]
دکتر رضا مرادی غياثآبادی: ایران چیست؟ این جستار به خواست استاد مهدیزاده کابلی نوشته شده و به ایشان پیشکش شده است.
برخی پرسشها بهرغم ظاهری ساده، باطنی پیچیده دارند. سادگی ظاهری بعضی پرسشها به اندازهای است که ممکن است برای شنونده مضحک جلوه کند و پاسخ آنرا کاملاً روشن و بدیهی بداند. یکی از چنین پرسشهایی این است که "ایران چیست؟". شاید این پرسشی باشد که تصور کنیم پاسخ قطعی آنرا بخوبی میدانیم؛ اما چنانچه پاسخهای چند نفر را در کنار یکدیگر قرار دهیم، خواهیم دید که هیچ پاسخی شبیه به دیگری نیست. این گوناگونی پاسخها نشان میدهد که هر کس به زعم خود تصور و درکی دارد که با تصور و درک دیگران متفاوت و گاه متناقض است. مسلم است که استنباطهای متفاوت از یک کلمه منجر به استنباطهای مغایر و گاه متضاد از کل یک گفتار خواهد شد.
یکی از پیچیدهترین موضوعها در مطالعات باستانی و تاریخی، پیجویی و پیگیری معانی و مصداقهای نامهای خاص است. دلایل اصلی این پیچیدگی در سه عامل نهفته است: نخست، تفاوت آوایی و تلفظ نامها در زبانهای گوناگون؛ دوم، سیر تغییر و تطور طبیعی نامها در زبان گفتاری و نوشتاری مردم؛ و سوم (که از همه مهمتر است)، تغییر مصداق نامها و بهرهگیری از یک نام مشهور و شناختهشده برای نامیدن پدیدهای دیگر.
نامهایی که اکنون آنها را با شکل و آوای "ایران" و "فارس" میشناسیم، سرگذشتی پرفراز و آکنده از تغییرات متنوع در تلفظ، معنا و مصداق در پشت سر خود داشتهاند.
نگارنده در پیشگفتار کتاب "دایرهالمعارف عکس ایران" (چاپ دوم، ۱۳۷۶) نوشته بود که: "تعریف و تعیین حدود و دامنههای ایران در این اثر و هر اثر همانند آن، کاریست بسیار مشکل و دشوار و گاه ناممکن". و امروز پس از سیزده سال بررسی و مداقه بیشتر، و پس از گفتارها و نوشتارهای متعدی که همگی با "ایران" و "ایرانی" در پیوند بوده است، نه تنها نمیتواند کلمهای بر آن عبارت پیشین بیفزاید که حتی از "تعریف ایران" عاجز است و آن عبارت را بدین شکل اصلاح میکند که: "تعریف و تعیینِ معنا و مفهوم و مصداقهای متعدد و دقیقِ نام ایران، کاریست بسیار مشکل و دشوار و با اطلاعات موجود، ناممکن".
آهنگ این گفتار نیز یافتن پاسخی برای پرسش بالا نیست. بلکه مقصود اصلی فقط طرح یک مسئله است و اینکه وجود چنین مسئله و ابهامی را به رسمیت بشناسیم. حدود و دامنه پیچیدگیها را - تا جای ممکن- مشخص کنیم و به اشتباههای متداول که ناشی از آمیختگی مفاهیم است، توجه کنیم. بسیاری از سوءتعبیرها و اختلافهای موجود، ناشی از بیتوجهی به همین مسئله و بکارگیری نابجای نام ایران در مفهومی دیگر است.
آشکار است که چنین پرسشی نه تنها پیرامون نام ایران، که پیرامون بسیاری از دیگر نامهای تاریخیِ کهن صدق میکند و بسیاری از نکاتی که در اینجا آورده میشوند، به نامواژههای دیگر تعمیمپذیر است.
اکنون نام ایران برای مفهومها و مصداقهای گوناگونی بکار میرود: برای نامیدن یک حوزه فرهنگی- تمدنی؛ برای نامیدن یک کشورِ امروزی با مرزها و مختصات تعریفشده؛ برای نامیدن یک گروه زبانی با عنوان خانواده زبانهای ایرانی / آریایی؛ برای نامیدن یک منطقه جغرافیایی با عنوان فلات ایران؛ برای نامیدن یک گاهشماری یا تقویم با عنوان گاهشماری ایرانی (Persian Calendar)؛ با تعمیم به گذشته برای نامیدن قلمرو حکومتهای تاریخی که حوزه فرمانروایی آنان تقریباً برابر با حوزه تمدنی ایران بوده؛ و نیز مفهومهای دیگری همچون هنر ایرانی، فرهنگ ایرانی، دینهای ایرانی و سرزمینهای ایرانی. بسیاری از این انتسابها به دوران معاصر باز میگردد و بدون اینکه شکل نامگذاری برخی از آنها پیشینه تاریخی داشته باشند، به گذشته تعمیم یافتهاند. تعمیمی که گریزی از آن نیست و ناچار از انجام آن هستیم.
یادآوری این نکته نیز لازم است که برخی از بخشهای این گفتار ممکن است موجبات خوشایندی یا ناخوشایندی و برآشفتگی نژادپرستان، قومگرایان، تمامیتخواهان و دیگر پیروان مکتبهای ناسیونالیستی افراطی را فراهم سازد. اما نگارنده از همه آنان - چه برخی از گفتارها را خوشایند خود دیده باشند و یا از برخی دیگر ناخشنود شده باشند - دوری میجوید و راه خود را جدای از راه و روش و مقصود آنان میداند[٨].
[↑] ایران تاریخی کجاست و با ایران کنونی چه ربطی دارد؟
در نگاه برخی از پژوهشگران، آنچه بهعنوان "ایران باستان" شناخته میشود، یکسره دروغ و افسانه و ساخته و پرداختۀ تشکیلات تاریخنگاری دورۀ فرمانروایی خاندان پهلوی در ایران کنونی است؛ زیرا تا دورۀ ساسانیان اصولاً کشور یا سرزمینی بهنام ایران وجود خارجی نداشته است. این نظر تا آنجا پیش رفته که حتی عدهی چون آقای نور خالدی منکر وجود ایران تاریخی هستند. از این روی، در این جا برای بررسی درستی یا نادرستی این نظرات به آثار باستانی و تاریخی رجوع خواهد شد.
نور خالدی: ایران تاریخی وجود ندارد. امپراطوری هخامنشی که در هزارههای قبل از میلاد استیلا داشت خود را پارس مینامید و سرزمینهای اشغالی خود را که از افغانستان امروزی تا کنارههای مدیترانه در بر میگرفت بههمان اسمای اصلیشان بهرسمیت میشناخت باید فراموش نکنیم که مفهوم کشور و ملت آنچنانکه امروز ما با آن آشنا هستیم در آن زمان وجود نداشت. آریانای کهن شامل کشورهای کنونی تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، افغانستان و استان خراسان امروزی ایران میگردید. هرگاه کشوری مستحق نامگذاری آریانا باشد، آن کشور افغانستان کنونی است.
دکتر رضا مرادی غياثآبادی: اکنون نام ایران برای مفهومها و مصداقهای گوناگونی بهکار میرود: برای نامیدن یک حوزه فرهنگی - تمدنی؛ برای نامیدن یک کشورِ امروزی با مرزها و مختصات تعریفشده؛ برای نامیدن یک گروه زبانی با عنوان خانواده زبانهای ایرانی / آریایی؛ برای نامیدن یک منطقه جغرافیایی با عنوان فلات ایران؛ برای نامیدن یک گاهشماری یا تقویم با عنوان گاهشماری ایرانی (Persian Calendar)؛ با تعمیم به گذشته برای نامیدن قلمرو حکومتهای تاریخی که حوزه فرمانروایی آنان تقریباً برابر با حوزه تمدنی ایران بوده؛ و نیز مفهومهای دیگری همچون هنر ایرانی، فرهنگ ایرانی، دینهای ایرانی و سرزمینهای ایرانی. بسیاری از این انتسابها به دوران معاصر باز میگردد و بدون اینکه شکل نامگذاری برخی از آنها پیشینه تاریخی داشته باشند، به گذشته تعمیم یافتهاند. تعمیمی که گریزی از آن نیست و ناچار از انجام آن هستیم.
[↑] واژۀ ایران در اسناد شرق باستان
دکتر رضا مرادی غياثآبادی: تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، نام ایران یا آریا عیناً در هیچیک از کتیبههای اَکدی/ بابلی، آشوری، عیلامی، اورارتویی، هیتیایی، لولوبی، هیروگلیف مصری و دیگر کتیبههای اقوام و کشورهای شرق باستان دیده نشده است. دلیل این سکوت در کتیبهها میتواند ناشی از موجودیت نداشتنِ چنین نامهایی باشد و یا ناشی از فاصله جغرافیایی تمدنها با یکدیگر. عموم تمدنهایی که از خط و کتیبه بهره بیشتری بردهاند، در نیمه غربی ایرانِ امروزی تا به مصر واقع بودهاند. در حالیکه هویت ایران / آریا بیشتر متعلق به نیمه شرقی ایرانِ امروزی و آنسوتر بوده است. جایی که سنت کتیبهنویسی را در هزارههای بعدتر و به ویژه در زمان کوشانیان بکار گرفتند. نامهای دیگری نیز که متعلق به شرق ایرانِ امروزی هستند، بندرت در آن کتیبهها آمدهاند.
اما با این حال در کتیبههای شرق باستان نامهایی آمده است که ممکن است با ایران / آریا در پیوند باشد. یکی از این کتیبهها، عبارت است از یک لوحه گلی به خط و زبان سومری که در سدههای آغازین هزاره سوم پیش از میلاد نگارش یافته و اکنون در موزه استانبول نگاهداری میشود. در این لوح شرح داده شده که "اِنـمِـرکـار" (Enmerkar) دومین فرمانروا از سلسله نخست "اوروک" (Uruk) در جنوب بینالنهرین از فرمانروای "اَرَتّـه / اَرَتّـا" (Aratta) که نام او مشخص نیست، تقاضا میکند که برایش سنگهای ساختمانی و لاجورد و عقیق بفرستد. فرمانروای ارته نیز این محصولات را در ازای دریافت غلات به اوروک گسیل میدارد.
به موجب این لوح گلی، اَرَته ناحیهای کوهستانی و دوردست در سمت شرق اوروک بود و هفت کوهستان آنها را از یکدیگر جدا میکرد که یکی از آنها "اَنشان" نام داشت. مکانیابی منطقه ارته تا مدتهای مدیدی موضوع بحث و تبادلنظر میان پژوهشگران بود و هنوز نیز تا همچنان ادامه دارد. با اینکه بسیاری از پژوهشگران و از جمله ساموئل کریمر (مترجم اصلی متن کتیبه) محل ارته را در جایی در ایرانِ امروزی میدانست، اما وجود یک دریا در میان اوروک و ارته موجب شده بود که برخی دیگر از پژوهشگران، محل ارته را در جایی در جنوب خلیج فارس (بحرین یا عمان) حدس بزنند. به گمان نگارنده، وجود دریایی در میان اوروک و ارته مغایرتی با نظر ساموئل کریمر ندارد. چرا که در آن زمان، هورهای بزرگ جنوبغربی ایرانِ امروزی و جنوبشرقی بینالنهرین نخشکیده بودهاند و بجای هورالعظیم و هور هویزه و دیگر هورها و مناطق باتلاقی و آبرفتی منطقه، دریای نسبتاً بزرگ و پرآبی وجود داشت که ساکنان سومر برای رفتوآمد با کشورهای شرقی ناچار به عبور از آن بودند. این دریا، امتداد شمالی و پیشروی خلیج فارس در بینالنهرین بود[۹].
کشف تمدن باستانی بزرگ و شگفتانگیز جیرفت (هلیلرود) در سالهای اخیر و کاوشهای پردامنه آقای یوسف مجیدزاده در آنجا، علاوه بر دستیابی به اطلاعات باستانی بیهمتا، موجب مکانیابی ارته نیز شد. مجیدزاده با توجه به مجموعه شواهد پیداشده و از جمله سنگها و ابزارها و اشیای فراوان سنگی، نظریه اینهمانی ارته با تمدن هلیلرود را مطرح نمود که تاکنون مستدلترین و پایدارترین نظریه در این زمینه است.
پیوند لغوی یا مفهومی ارته با ایران / آریا تاکنون به اثبات نرسیده است. به ویژه که نسخه دیگری از این نام در کتیبههایی به زبانهای دیگر پیدا نشده تا بتوان تغییرات آوایی آنرا با یکدیگر مقایسه نمود. اما ممکن است که این دو نام خاستگاهی مشترک داشته باشند و بر مصداق یکسانی دلالت کنند.
واژههایی که در پیوند با نام ایران/ آریا باشند در متون سومری دیگری نیز شناسایی شدهاند. درخشانی به نقل از گوئتس (Goetze) آورده است که نام "اِرِن" در زبان سومری برای نامیدن "سربازان شرقی" بکار میرفت و در کتیبهای از دوره شاه "اَمَرسین" (Amar-Sin) متعلق به حدود چهار هزار سال پیش، واژه "اِرِن/ اِرین" در پیوند با نامهای جغرافیاییای آورده شده که بیشتر در شرق رود دجله (تیگری) جای داشتهاند. یعنی سرزمینهایی کوهستانی در شرق که جایگاه "اِنلیل" دانسته میشد و خدابانو "اینانا" (نَـنَـه/ آناهید/ ناهید) از آنجا بر میخواست.
سومریان همچنین شهر شوش را با نام "اینانا اِرین / اینانا اِرینکی" (Inanna-Erinki) میشناختند که بخش آغازین آن در پیوند با نام خدابانو اینانا (ناهید) و بخش واپسین آن ظاهراً در پیوند با نام آرین / آریا است.
همچنین بعید نیست که نام عیلام / اِلام با نام ایران / آریا ریشهای یکسان داشته باشد. چنانکه امروزه نیز مردمان فارسیزبان استان سینکیانگ (سنجان) در غرب چین از کشور ایران با آوای "ایلون/ ایلوم" یاد میکنند. برخلاف برخی نظرات که "عیلام" را نامی غیربومی و برگرفته از عهد عتیق میدانند، باید گفت که به موجب پارهای کتیبهها، به نظر میآید که این نام خاستگاهی بومی داشته باشد. چرا که عیلامیان خود را "هَـلتَـمتی" مینامیدند که با نام "عیلام" همخانواده است و تلفظی دیگر از آن بشمار میرود. از سوی دیگر، در کتیبههای پیدا شده در بازماندههای شهر عیلامیِ مدفون در هفتتپه در جنوبشرقی شوش، نامهای همخانواده با عیلام شناسایی شده است. برای نمونه در سطر ۴۳ از کتیبه شماره یک و سطر سیزده از کتیبه شماره سه که در کاوشهای هفتتپه پیدا شدهاند، از شخصی با عنوان "ایلومبانی" (i-lu-um-ba-ni) یاد شده که نام او عمیقاً با نامهای عیلام و هلتمتی در پیوند است.
آریانا باختریان: میخواستم یک نکته را خدمت استاد گرانقدرم، دکتر غیاثآبادی عرض کنم.
آقای دکتر، در نوشتارتان تحت عنوان "ایران چیست؟" راجع به کهنترین اشارۀ بر نوشتهشدۀ احتمالی تاریخی بر نام "ایران" که در لوحۀ گلی سومری شناخته شده، اینچنین آوردهاید که "فرمانروای اوروک در جنوب بینالنهرین از فرمانروای "اَرَته" تقاضا میکند که برایش سنگهای ساختمانی و لاجورد و عقیق بفرستد و به موجب این لوح گلی، اَرَته ناحیهای کوهستانی و بسیار دوردست در سمت شرق اوروک بوده که از آنجا لاجورد آورده میشده".
آقای دکتر، زمانی که باستانشناسان بر روی بیش از بیست هزار مُهرههای ساختهشده از سنگ لاجوَرد از مقبرههای شاهی اوروک تحقیق کردند، پس از بررسیهای گسترده به این نتیجه رسیدند که همگی دقیقاً ترکیب معدنی یکسانی داشتند[۱٠]؛ بدین معنا که همگی از یک معدن استخراج شده بودند. در واقع هر یک از این لاجوردهای بهکاررفته در جواهرات شاهانِ خاور نزدیک باستان که هزاران کیلو سنگ لاجورد بود - همگی از یک رشتهکوه آورده شده بودند؛ معدن سرِ سنگ در اعماق هندوکش افغانستان. معادن سنگ لاجورد در هندوکش افغانستان یگانه ذخایر لاجورد در جهان هست و این سنگ نه تنها در خاور نزدیک، بلکه در جواهرات فراعنۀ مصر باستان نیز پیدا شده است. ضرورت انتقال این همه سنگ لاجورد از افغانستان به خاور نزدیک و مصر گواه بر موجودیت امکانات و تاسیسات پیشرفتۀ بین راهی در آن عصر است. پس هیچ بعید نیست که در عصر بُرُنز شبکه راههای پیشرفته و گسترده بین آسیای میانه و خاور نزدیک وجود داشته و همین شبکه راهها بعدها تحت عنوان جادۀ ابریشم نام گرفته است.
دکتر رضا مرادی غياثآبادی: جناب آریانای عزیز، اینها در جای خود نکات جالب و مهمی هستند ولی بنده متوجه ارتباط آن با موضوع گفتار و مسئله نامهای آریا و فارس نشدم.
آریانا باختریان: دکتر غیاثآبادی گرامی، شخص خود شما ارتباط احتمالی این نام را با نام "ایران" در نوشتارهایتان درج کردید و موضوع این گفتار هم "ایران و پارس" است.
همچنین، شما در نوشتارتان فرضیههای مختلفی راجع به موقعیت سرزمین اَرَته ارائه نمودید (از قبیل جنوب ایران و غیره) و هیچ یادی از سرزمین بدخشان که یگانه منبع سنگهای لاجور باستان بوده، نکردید. منظور من هم تنها افزودن این فرضیه نسبتا استوار در تعیین موقعیت این سرزمین است!
[↑] واژۀ ایران در اوستا
دکتر رضا مرادی غياثآبادی: نام ایران / آریا و هیچکدام از واژههای همخانواده با آن در آن مقدار از گاتهای زرتشت که تا به امروز از لابلای بخشهای پراکنده اوستا شناسایی شده، دیده نشده است. اما در بیشتر بخشهای کهن اوستا که به ترتیب قدمت شامل: فروردینیشت، مهریشت، زامیادیشت، آبانیشت، تِشتَریشت، اَرتیشت، بهرامیشت، رامیشت و هومیشت میشود؛ نام ایران چندین بار تکرار شده است. در این متون، نام پارس و دیگر نامهای همخانواده با آن نیامده است.
بند ۴۳ فروردینیشت ظاهراً کهنترین یادکرد از نام ایران در کتاب اوستا است: "آنان در میان زمین و آسمان سَـتَویس را به گردش در میآورند تا باران بباراند، بانگ یاریخواهان را میشنود تا باران بریزاند و گیاهان برویاند؛ برای نگاهداری چارپایان و مردمان، برای نگاهداری سرزمینهای ایرانی، برای نگاهداری جانوران پنجگانه، برای یاری رساندن به مردان پیرو راستی".
در این بند از "سَـتَـویس" (ستاره سهیل) درخواست باران برای "سرزمینهای ایرانی" شده و در بند ۴۴ همان یشت، ستویس این درخواست را برآورده میسازد. در بندهای ۱۴۲ و ۱۴۳ فروردینیشت، فروهرهای مردان و زنان سرزمینهای ایرانی در کنار فروهرهای مردان و زنان سرزمینهای "تورانی"، "سَـئیریَـم"، "سائینی"، "داهی"، و سپس همه سرزمینها ستوده میشود.
عبارت سرزمینهای ایرانی در بند چهارم مهریشت نیز آمده است: "میستاییم مهرِ دارنده دشتهای پهناور را؛ او که به همه سرزمینهای ایرانی، خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی میبخشد".
این عبارت در بند ۱۳ همین یشت تبدیل به "خانمانهای ایرانی" میشود که "مهر" از فرازگاه خود به آنان مینگرد؛ آنچنانکه در بند ۱۵ چشمنگران کشورهای "اَرِزَهی"، "سَـوَهی"، "فْـرَدَهذَفْـشـو"، "ویدَهذَفْـشو"، "وُئـوروبـَرِشْـتی"، "وُئوروجَـرِشْـتی" و "خْـوَنیـرَث" نیز هست.
در بند ۱۷ آبانیشت، مفهوم کهن "ایرانویج" به معنای پهنه ایرانیان آمده است: "آفریدگار اهـورامـزدا او را بستود در ایـرانویـج و در کرانه رود وَنْـگوهی دائیـتیا".
اشارههای جغرافیایی موجود در آبانیشت نشان میدهد که محل سرایش آن (و احتمالاً محل سرایش مهریشت)، سرزمینهای جنوبی آسیای میانه و شمال افغانستانِ امروزی و بویژه نواحی پیرامون رود "آمـو" (آمـودریا) بوده است. اشارههای جغرافیایی موجود در زامیادیشت نیز نشان میدهد که محل سرایش آن، سرزمینهای شرقی ایران و به ویژه نواحی پیرامون دریاچه "هامون"، (زابلستان / سیستان / نیمروز) و رود هیرمند / هلمند و جنوب افغانستان امروزی بوده است.
نام ایرانویج علاوه بر آبانیشت، در فرگرد یکم وندیداد که برخلاف بیشتر فرگردهای آن، تا اندازهای اصالت و دیرینگی دارد، نیز آمده است: "نخستین سرزمین و کشور نیکی که من - اَهورَهمزدا - آفریدم، ایرانویج بود بر کرانه رود دایتیای نیک".
یادکرد دیگری از نام ایران در اوستا متعلق است به بند ششم تِـشتَـریشت که اشاره کوتاهی به آرش تیرانداز شده است: "میستاییم ستاره درخشان و شکوهمند تِشْـتَر را؛ آن تندتاز به سوی دریای فراخکرت را، به سانِ آن تیرِ در هوا پـرّان، تیری که آرش تیرانداز - آن بهترین تیرانداز ایرانی - از کوه "اَئیـرْیو خْـشوثَـه" به سوی کوه "خْـوَنْـوَنْـت" پرتاب کرد".
بند نهم همین یشت دگرباره از سَـتَـویس به عنوان بخشنده آب و باران به سرزمینهای ایرانی یاد میشود: "آنگاه که "سَـتَـویس" برای بخشیدن پاداش، بر میآید؛ او این آب را به همه هفت کشور میرساند. آن زیبای آشتیبخش به سـوی همه کشورها روان میگـردد تا همه از سالی خوب بهرهمند شوند؛ و ارمغان شود سالی خوش به همه سرزمینهای ایرانی".
در بند ۳۶ همین یشت و پس از ستایش ستاره تشتر / تیر / شباهنگ، پرسشی پیش کشیده شده که ظاهراً مخاطب آن همین ستاره بارانآور است: "آیا سرزمینهای ایرانی از سالی خوش بهرهمند خواهند شد؟".
در بندهای ۴۱ و ۴۳ اَشییشت، دو بار از کیخسرو با عنوان "پهلوان سرزمینهای ایرانی و فراهمکننده همبستگی در کشور" و ستایشکننده اَشی یاد شده است. این تعبیر در بند ۳۲ رامیشت به گونهای دیگر تکرار شده و از عبارت استثنایی "جنگلهای ایرانیان" نیز یاد شده است: "ای اَنْدَرْوای زَبَردست، مرا این کامیابی فراز ده که آن پهلوان سرزمینهای ایرانی، کیخسروِ پایدار کننده کشور، ما را نکُشد، که خود را از کیخسرو برهانم. کیخسرو در همه جنگلهای ایرانیان او را فرو افکند".
چنانکه در بالا دیدیم، نام پارس در هیچیک از یشتهای کهن اوستا بکار نرفته، اما نام ایران یا ایرانی چندین بار در یشتهای کهن (بجز زامیادیشت و بهرامیشت) بکار رفته است.
یادکرد از نام ایران در بخشهای کهن اوستا در مجموع به پنج شکل و ترکیب است که نخستین آنها دوبار، دومین آنها، پنج بار و بقیه هرکدام یک بار در متن آمدهاند: "ایرانویج" (اَئیریِـنِـه وَئِـجَـهی / اَئیریَـنَـه وَئِـجَـه)، "سرزمینهای ایرانی" (اَئیریَـنَـم دَخْـوْیُـنْـم)، "خانمانهای ایرانی" (اَئیریو شَـیَـنِـم)، "تیرانداز ایرانی" (خْـشْویویایشوَتِـمو اَئیریَـنَـم) و "جنگلها / بیشههای ایرانیان" (اَئیرِه رَزورَیَـه).
تلفظهای گوناگون نام ایران در بالا بدون احتساب واژههای همراه آن، عبارت است از: "اَئیریَـنَـه"، "اَئیریَـنَـم"، "اَئیریو" و "اَئیرِه". همه این حالتها، صورتهای صرفیِ گوناگون این نام در جمله است و همگی دلالت بر نام "آریا / ایران" دارد.
با اینکه از هیچیک از این اشارهها نمیتوان با قطعیت مفهوم ایران را دانست، اما چنین مینماید که این نام دلالت بر یک پهنه جغرافیایی و مردمان ساکن در آن پهنه (و نه کشوری با هویت سیاسی) میکند. این پهنه با توجه به نامهای جغرافیایی دیگری که همراه با آن بکار رفته، نشان میدهد که سرزمینهای ایرانیِ یاد شده در بخشهای کهن اوستا، در نیمه شرقی ایرانِ امروزی، تمامیِ افغانستان، غرب پاکستان و جنوب آسیای میانه بوده است.
نامهای امروزیِ رودهای حوزه آبریز دریاچه هامون که همگی از کوهستانهای هندوکش (در اوستا: "اوپائیریسَـئِـنَـه" / اَپورسِـن) سرچشمه میگیرند، به نحو شگفتانگیزی تاکنون برجای ماندهاند. رودهایی همچون: هیرمند / هلمند (در اوستا: "هَـئِـتومَـنتَـه")، خاشرود (در اوستا: "خْـواسترا")، فراهرود (در اوستا: "فْـرَدَثا") و هاروترود (در اوستا: "خَـوارنَـنْـگَـهیتی").
مهديـزاده کابلـی: هرگونه کوشش در راه یافتن واژهیی بهصورت "ایران" در آثار باستانی ایران کنونی، پیش از دورۀ ساسانیان، تلاشی است بیهوده و نافرجام. اما چنان که در بالا اشاره شد، این واژه در اوستا - که قسمتهای کهن آن در "آریانا / ایران شرقی" (یعنی سرزمینی که بیشترین بخش آن امروزه افغانستان نامیده میشود)، سروده شده - بهصورت "ائیریانا" (Airayana) و "ائیریانم وئجه" (Airayana Vaejah) یاد شده است. در پهلوی ساسانی "ائیریانم وئجه" بهصورت "ایران ویج" درآمد. در اسناد مانوی به زبان ختنی (از شعب سکایی میانه) از سرزمینی موسوم به "آریان ویژن" (Aryan-vaižan) نام برده شده است واقع در دامنۀ کوه سومرو (Su-meru) از شعب هیمالیا، که در آنجا شاه ویشتاسپ سلطنت میکرده است[۱۱]. به منظور گریز از دوباره گویی، بقیه مطالب مربوط به این بخش را در بخش ساسانیان ذکر خواهم کرد. اما آنچه در اینجا مورد نظر است، بررسی این ادعاست که آریاییها نخستینبار در شرق فلات ایران (شمال افغانستان امروزی) یکجانشین شدند و بخشی از همین ناحیه را "ائیریانم وئجه" (مهد آریاییان) خواندند.
در نیمۀ اول هزارۀ دوم پیش از میلاد، آریاییها در دامنههای پامیر و هندوکش میزیستند که همین منزلگاه خود را "ائیریانم وئجه" مینامیدند. در اوستا از این سرزمین بسیار یاد شده است. از جمله در فرگرد اول وندیداد در شمار شانزده سرزمین آریایی، نخستین سرزمینی است که اهورامزدا آفرید. اسم مرکب ائیریانم وئجه، بهمعنی زادگاه یا منشأ و خاستگاه آریاییهاست. این سرزمین یکی از قدیمترین مناطقی است که آریاییها در خط سیر مهاجرت خود، برای مدت نشبتاً طولانی، در آنجا سکنا کرده و خاطراتی از آن نگاه داشتند. پس از آن که از این سرزمین برای ادامۀ مهاجرت بیرون آمدند، به سبب عللی که درست شناخته نیست، احساس احترام و بزرگداشتی صادقانه موجب شد که ائیریانم وئجه جنبۀ تقدس و حرمتی پیدا کند و همواره در یادکردها و داستانهای پیشین از آن یاد کردند و این یادهای ستایشآمیز با روایات اساطیری آمیخته گشت. چون رفته رفته در سرزمینهای دیگر ریشه دوانیدند و شهرها و روستاها بنا کردند، آن نام را به تمام خطۀ منتشرۀ خود اطلاق کرده و آن سرزمینها را ائیریان (Airyan) و بعدها ایران خواندند.
آنچه از اوستا که در این باب مستفاد میشود، آقای دکتر غیاثآبادی به آن اشاره کرده است و من از تکرار مکررات میگذرم. اما چیزی که در این بخش مهم است، این است که دانشمندان دربارۀ تعیین این سرزمین اختلافهای فراوان داشتهاند. هر دسته نیز برای اثبات نظرات خود، دلایلی اقامه میکنند که جالب توجه است. پیش از آن که به بررسی دلایل آنها بپردازم، لازم است، دیده شود که چه اطلاعاتی در اوستا موجود است. از گاتاها هیچگونه اطلاعی در باب ائیریانا ویجه بهدست نمیآید؛ اما چنان که در بالا هم گفته شد، در اوستای متأخر از این سرزمین بسیار یاد شده است و جایی که این یادکرد شفافتر است، در وندیداد میباشد. در فرگرد اول وندیداد، از آفرینش شانزده سرزمین اهورایی سخن رفته که اولین آنها ائیریانا ویجه است.
- "اهورامزدا به سپیتم زرتشت گفت: هنگامی که در روی زمین جا برای سکونت مردمان نبود، من شهرهای آفریدم که در آنها آسایش و شادمانی راه داشت. چون هرگاه چنین نمیبود، مردمان همه به ائیریانا ویجه سرازیر میشدند و جاهای دیگر زمین از سکنه خالی میماند و زندگی در ائیریانا ویجه سخت میشد.
اما آن آسایش و آرامش که در ائیریانا ویجه وجود داشت، در کشورهای دیگر موجود نبود. چون در جاهای دیگر، در کنار آسایش و آرامش، زشتیهایی دیگر نیز قرار داشت.
بهترین کشور و نخستین سرزمینی که آفریدم، ائیریانا ویجه بود که از رود ونگوهی دائیتیا (Vanguhi daitya) سیراب میشود. اما اهریمن بدسگال بر ضد آن مار آبی (بزرگ، زیانآور، سرخ، گزنده) و زمستانهای سخت و طولانی پدید آورد.
در ائیریانا ویجه زمستان ده ماه است و بسیار سرد، تابستان دو ماه است و در آن دو ماه نیز آب سرد است، زمین سرد است، از برای گیاهان. در میانۀ زمستان میبارد و سیلابهای بزرگ پدید میشود"[۱٢]
این بهشت گمشدۀ آریایی، آنگونه که از وندیداد بر میآید، در کنار "رود ونگوهی دائیتیا" (رود نیک دائیتی)[۱٣] صحنۀ فرمانروایی پدرانۀ جمشید (= یما خشئته) پادشاه افسانهها بود. در دنیای اسطورهیی این پادشاه انسانها با خدایان انجمن میکردند و با رمههایشان عمر را در شادی و خرسندی و فراوانی بهسر میبردند. چندبار نسل انسانها فزونی یافت و جمشید زمین را بهخاطر انسانها فراختر کرد. سر انجام طوفانی از سرما که همه چیز را تهدید میکرد و در اساطیر معرف حضور اهریمن است، از راه در رسید.
این اشارات حاکی از آن است که سرزمین ائیریانا ویجه محیطی مناسب برای زندگانی چوپانی آریاییها بوده است. یکی از عمدهترین علت اساسی ازدیاد جمعیت میان اقوام کهن که از راه شبانی، گلهداری و جمعآوری غذا زندگی میکردند، غنای زمین و وجود منابع طبیعی غذا بوده است. در ائیریانا ویجه ظاهراً همهی این مواهب وجود داشت؛ در غیر این صورت محال بود، آن چنان که در فرگرد دوم وندیداد شاهد هستیم، جمعیت انسانی گسترش یافته باشد. بیگمان در شیوۀ معیشت آریاییها، کشاورزی نیز نقش فرعی داشته است. و گرنه با وجود زمستان طولانی استفاده از منابع طبیعی غذایی و رشد جمعیت ناممکن میشد. البته در میان چنین اجتماع اببدایی، کشاورزان در اقلیت بودهاند. اما یک حادثۀ طبیعی ناگهانی شیرازهی امور را در هم ریخت. انقلابات طبیعی سبب چنان سرمای سختی شد که محیطی کاملاً قطبی بهوجود آمد. گروه انبوه مردم پراکنده شدند و شتابان راههای جنوب، در جهت شرق و غرب را پیش گرفتند.
اما به گفتۀ هاشم رضی، جمشید استنباط کرد که مهاجرت در چنین موقعیتی کاملاً اقدام بهیک خودکشی دستهجمعی است، بههمین جهت غار طبیعی و بزرگی را بهزودی برای یک دوران سکنای موقتی مردم آماده کرده و در حد مقدور احشام و اثاثۀ زندگی را بدانجا منتقل کرد. همین غار است که در روایات بعدی، افسانههای فراوانی دربارهاش پرداخته شد و به "وَرجَمکرد" مشهور شد.[۱۴] دکتر عبدالحسین زرینکوب نیز براساس روایات اوستا، این نظر را تأیید میکند:
- "دارندۀ رمۀ خوب (جمشید)، برای آن که نسل آریاییها از بین نرود به اشارت اوهرمزد (- اهورامزدا) بنایی ساخت (= ور، ورجمکرت) و کوشید تا از انسانها و دیگر موجودات هرچه را ممکن هست در پناه آن از گزند اهریمنی حفظ کند."[۱۵]
همین زمستان سخت و طوفان سرد و بوران برف بود که در افسانههای آریاییها حادثهیی چون طوفان مللی دیگر را بهوجود آورد که در فرگرد دوم وندیداد شرحش آمده است.
هرچند گزارش وندیداد در باب این سرزمین از یاد رفته گهگاه تصور یک محیط افسانهیی یا یک دوران زندگی بدوی را به ذهن میآورد، ولی نام و وصف این بهشت آریایی نشان میدهد که این دنیای فراموش شده میبایست ورای رمز و داستان، نشانهیی از تجربۀ واقعیت همراه داشته باشد.
به هر حال، این که آریاییها سیر مهاجرت خود را از کجا آغاز کرده تا به ائیریانا ویجه رسیدهاند، بهدرستی مشخص نیست. اما چیزی که پذیرفتنی است، آنها قبل از یکجانشینی در ائیریانا ویجه، با رمههای خویش پیوسته در رفت و آمد و کوچ و حرکت بودهاند. از آنجا که آنها برای نخستینبار در ائیریانا ویجه برای مدت طولانی اقامت گزیدند، تمام گذشتههای خود را تا یادداشتهاند - از پیدایش نخستین انسان تا ظهور پیامبر خویش - همه چیز را به این سرزمین مربوط مییافتهاند.
از سوی دیکر، از روایت اوستا پیداست که مسیر کوچ آریاییها بهدنبال مهاجرت اجباری از "ائیریانا ویجه" چگونه بوده است و آنها در چه شهرهای اقامت گزیدهاند. باز شناخت این شهرها نشان میدهد که حدود "ائیریانا ویجه" در مقایسه با وضع این شهرها میبایست تقریباً در کجا واقع بوده باشد. البته بیشتر این شهرها به نواحی مختلف افغانستان امروزی ارتباط دارند: "سغد" (= سوغده، Sughdha)، "مرو" (= مورو، Moru)، "بلخ" (= بخده، Bakhdha)، "رخج" (= هرههویتی، Harahvaiti)، "هرات" (= هرويو، Haroyu)، "گرگان" (= وهرکانه، Vehrkana)، "کابل" (= وئهکرته، Vackereta)، "هیرمند" (= هالتومنت، Haltumyant)، "پنجاب" (= هپت هيندو) و البته در مورد تعدادی از این شهرها تطبیق با حدود قطعی امروزیشان دشوار است. مانند: هراويتی (حوزه ارغنداب يا قندهار)، اوروه (روه يعنی سرزمين پکتيکا يا عزنه و يا طوس)، رگا يا راغه (ناحيه راغ در بدخشان يا ری)، شخر يا چخر يا کخر (غزنه يا شاهرود)، وارنا يا ورن (باميان يا وانای وزيرستان يا صفحه البرز يا خوار)، و رانگه يا رنگا (محل آن معلوم نيست).
با وجود این، کسانی مانند اشپیگل، دارمستتر، جکسون و برخی دیگر ائیریانا ویجه را در شمال غرب فلات ایران میپندارند؛ در حالی که کسانی چون مارکوارت، گیگر، تیل، آندریاس، کیپرت و دیگران در مشرق فلات ایران میدانند و هر دو دسته دلایلی را برای نظر خود دارند.
نخست ببینیم آیا کسانی که ائیریانا ویجه را در ایران غربی میدانند، دلایلشان بر چه پایه استوار است و محل قطعی آن را در کجا تعیین میکنند. روایات سنتی حاکی از آن است که زرتشت از مردم غرب بوده که بر اثر عللی به شرق مهاجرت کرده و رسالت خود را در آنجا اعلام کرده است.
یکی از دلایل عمدۀ مورد استناد این دسته، اشارات روایات دینی بر مبنای منایع پهلوی است که ایران ویج (ائیریانا ویجه) را در جانب غربی و در حدود آذربایجان معرفی کردهاند.
به موجب بندهشن زرتشت در ایران ویج زاده شد و در همانجا رسالت خود را ابلاغ کرد[۱٦] بر اساس همین کتاب است که رود دارج (Dǎrdja) سرور رودها خوانده شده و محل آن در ایران ویج، چون رود دائیتیا معرفی شده است[۱٧]. آنگاه با برگشتی به وندیداد، ملاحظه میشود که خانۀ زرتشت در کنار این رود واقع است و در آنجا با اهریمن و دیوان دست نشاندهاش پیکار کرده و هزیمتشان میدهد[۱٨]. دگربار در بندهشن، همین اشاره را دربارۀ زادگاه و خانۀ پدری زرتشت باز مییابیم.[۱۹]
در "زات سپرم" نیز از ائیریانا ویجه سخن رفته و از رود دائیتیا و دارج. در این کتاب آمده که نخستین جفت جاندار در همین سرزمین به وجود آمد و در این جا حتا منتقل میشویم به آغاز عصر پیشدادیان و روایات مربوط به کیومرث[٢٠]. به موجب اشـارهیی دیگر صحنـۀ گفتـگوی اورمـزد و امشـاسپندان در کنـار رود دائیتی و دارج بوده اسـت. از این روایـت چنـان بر میآیـد که دارج شـاخهیی از دائیتـی اسـت یـا بر عکـس.[٢۱]
در بندهشن اشارۀ صریح و روشن دیگری دربارۀ ایران ویج آمده است که محل آن را در جانب مشرق دریای خزر معرفی کرده است[٢٢]. وجود همین اشاره است که اذهان را متوجه "اران" (Arran) کرده است. ناحیهیی که به "قره باغ" موسوم است و در کشور جمهوری آذربایجان واقع است.
بنابر این، به گفتۀ اشپیگل و دارمستتر ائیریانا ویجه همان "اران" است. اشپیگل میگوید که اران در شکل قدیمترش، تخفیفی از ایران و تحریفی از ائیریانا محسوب میشود[٢٣].
اگر چه در ابتدا این نظر طرفداران قابل توجهی داشت؛ اما امروز رفته رفته از شمارۀ هواخواهان آن کاسته شده است.
اکنون بپردازیم به نادرستی این دیدگاه. هر چند در کتاب "افغانستان مهد آیین زرتشت" در گفتاری با فرنام "تأملاتی در مورد روایات سنتی" در این باره به تفصیل سخن گفتهام. اما بازهم میخواهم به پارهای از آن گفتار و چند نکته تازه در اینجا اشاره کنم. در روایات سنتی پهلوی بازمانده از اواخر عهد ساسانی و دو سه قرن نخستین دورۀ اسلامی، از محل ولادت زردشت که همان "ائیریانا ویجه" است، گاه در آذربایجان نزدیک به دریاچه ارومیه و گاه در رگا (ری) سخن رفته است. برخی از کتابهای پهلوی برای آن که میان این دو روایت متناقض سازشی بهوجود آورند، ابتدا "ائیریانا ویجه" را با آذربایجان یکی شمردهاند و سپس پدر زرتشت را اهل آذربایجان و مادرش را از ری دانستهاند.
تاریخنگاران دورۀ اسلامی، مانند ابن خرداد به و بلاذری و ابن فقیه و مسعودی و حمزه اصفهانی و یاقوت و قزوینی و ابوالفدا نیز به تقلید از متنهای پهلوی زادبوم زرتشت (ائیریانا ویجه) را در آذربایجان پنداشتهاند و حتی برخی از محققان نامآور غربی، چون: دارمستتر، بارتولومه، پروفسور گلدنر و ویلیام جکسون هم با پیروی از این نظریه به بیراهه رفتهاند.
اما سایر دانشمندان غربی، همه در این نکته موافقاند که روایات سنتی پهلوی در این باره قابل اطمینان و پذیرفتنی نیست. دکتر شـدر (H. H. Schaeder)، یکی از برجسـتهترین شرقشـناسان آلمانی، با قاطعیـت میگوید که زرتشـت هرگز به سـرزمین ایران کنونی قدم نگذاشـته اسـت و روایات مربوط به زایش او در آذربایجان همه حکایاتی هستند که بعدها شـکل گرفتهاند[٢۴]. به گفتۀ هنری سـاموئل نیـبرگ (H. S. Nyberg)، اوستاشناس نامدار سویدی، روایتهای مربوط به زاده شدن زرتشت در ماد و ربط دادن اصلاحات دینی او به ایران کنونی از آنجا سرچشمه گرفته که در زمان ساسانیان مراکز دستگاه روحانیت در غرب ایران مستقر بود و کوشش میشد تا همگان را قانع کنند که از نخست چنین بوده است. بههمین منظور حتی از جابهجایی نامهای جغرافیایی نیز خودداری نکردهاند[٢۵]. او میافزاید:
- "دربارۀ یک مسئله بخصوص باید در اینجا درنگ کنم. آن چیزی است که من آن را دستبرد در تاریخ دین زرتشتی غربی مینامم. این اصطلاح تند است و طبیعی است که ناروا، چه مسلماً کوچکترین قصد نادرستی آگاهانهای در کار نبوده، ولی این اصطلاح باید رود تا این داغ را بهجای گذارد که زردشتی غربی چه بر سر تاریخ و جغرافیای زردشتی شرقی آورد. زیرا سنت غربی زیانها و سرگردانیهای ناگفتنی در پژوهش تاریخی ما بهبار آورد."[٢٦]
زولتسر (Fr. Zolzer)، یکی دیگر از خاورشناسان آلمانی، در بررسیهای که در سال ۱۹٧۹ میلادی بهعمل آورد، منشأ آذربایجانی زرتشت را یک اختراع سیاسی دانست. او مینویسد:
- "تا قرن اخیر نظریهای که در زمان ساسانیان از طرف تئولوگهای زرتشتی بیان میشد و طبق آن زرتشت از شمال غربی ایران و سرزمین مادها یا آذربایجان ریشه گرفته بود، مورد قبول قرار میگرفت. اخیراً ثابت شده است که این تصور فقط پایه سیاسی داشته و فقط یک ابداع بوده است."
همنوا با نیبرگ و زولتسر باید افزود که جعل و دستکاری در تاریخ، که مقدمهی آن تعدد، گسترش، جابهجایی و جایگزینی نامهای جغرافیای در طول تاریخ بوده که هم سبب آشفتگی ذهن مورخان شده است و هم اکنون دغدغهی خاطر ما است، از همان ابتدا کاملاً انگیزهی مذهبی و سیاسی داشته است.
خانم مری بویس، که استاد مطالعات ایرانی در دانشگاه لندن بود، میگوید: این ادعا که ناحیهای در غرب ایران زادگاه زرتشت بوده، آشکارا بیاساس و جعلی است؛ زیرا که، کیش زرتشت و سنتهای اوستایی پیش از آن که به دو قوم ماد و پارس برسد، متعلق به آریاییان شرقی - که در افغانستان امروزی و آسیای میانه میزیستند - بود. حتی مهندس جلالالدین آشتیانی، پژوهشگر ایرانی، پا از این فراتر گذاشته و به صراحت میگوید که اطلاق پیامبر ایرانی به زرتشت از نظر تاریخی صحیح نیست. او مینویسد:
- "طبق تخقیقات مدون مسلم شده است که بخش قدیمی وداها خارج از محیط هندوستان سروده شده است. گاتاها نیز خارج از ایران و در محل ظهور گاتاهای اولیه تنظیم کردیده است. نتیجهای که از این بررسی میتوان گرفت آن است که بر خلاف تأکید محققان، زرتشت نه پیامبر ایرانیان است و نه پیامبر ایرانی؛ بلکه او یک آریایی است که به ایران کنونی هرگز قدم ننهاده بود و زمانی که مادها و پارسها دولتی در ایران تشکیل داده و ایرانی بوجود آوردند، قرنهای متمادی از ظهور زرتشت گذشته بود."[٢٧]
از سوی دیگر، به گفتۀ واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، سرشناسترین خاورشناس روسی، کهنترین مرکز فرهنگ، تمدن و فرمانروایی آریاییان، بلخ (باختر یا باکتریا) واقع در جنوب آمودریا بوده است[٢٨].
از قراین چنین بر میآید که از هزارۀ دوم پیش از میلاد در بلخ مردم آریایی زندگی میکردند. همچنین، راههایی که تمدنهای آسیای مرکزی و ایران کنونی و بینالنهرین را با هندوستان و چین وصل میکرد، از بلخ میگذشت. ا. م. دیاکونوف مینویسد:
- "طلا و سنگ لاجورد باختر از آسیای میانه و طریق ماد به آسیای مقدم وارد میشد. آشوریان کوه دماوند را کان لاجورد میشمردند و این ماده را در سراسر مشرق باستانی در کارهای هنری و تعویذات وغیره بهکار برده ارج مینهادند. ولی نظر آشوریان خطا بوده، و سنگ لاجورد که در شرق باستانی مشهور بوده از بدخشان میآمده، یعنی از باختر قدیم، و از طریق ماد صادر میشده."[٢۹]
و به گفتۀ مری بویس "بعید نیست، از همان راهی که لاجورد به غرب ایران آورده میشد، کیش زرتشت نیز به آنجا رسیده باشد."[٣٠] و باز هم به گفتۀ دیاکونوف، بیگمان تحریف آشکاری که در دورههای بعدی، عمدتاً در دورۀ ساسانیان، راجع به زادگاه زرتشت (ائیریانا ویجه) در روایات سنتی پهلوی راه یافته، از همینجا مایه گرفته است. چون بعدها مغان که کاهنان و روحانیان مبلغ تعلیمات زرتشتی بودند، از میان مادها انتخاب و استخدام میشدند.
از سوی دیگر، با آن که بلخ در اوستای موجود بهعنوان زادبوم زرتشت شناخته نشده و کلمۀ بلخ به صورت بخدی (Baxdi) فقط یکبار و آن هم در فرگرد اول وندیداد ذکر شده است، اما "این نظر که زرتشت از بلخ بوده مربوط روایات بسیار قدیم است"[٣۱]. چنان که مؤلفان متقدم یونانی و رومی نیز از زادگاه زرتشت در بلخ سخن گفتهاند.
قدیمترین مورخ یونانی که زرتشت را از بلخ میداند، کتسیاس (کتزیاس) است. او که هفده سال در دربار هخامنشیان میزیست و طبیب اردشیر دوم (۴٠۴-٣۵٨ ق.م) بود، مطالب کتاب خود موسوم به "پرسیکا" را از روی دفترهای پوستی سلطنتی استخراج کرده که بنا به رسم پارسیان رخدادها از ایام باستان در آنها ثبت میشد.
از مجموع آرای دانشمندان که با جریان داستانهای تاریخی نیز همخوانی دارد و تفصیل آن در کتاب "افغانستان مهد آیین زرتشت" آمده، چنین بر میآید که در پی سقوط سلسلهی کیانی، آیین زرتشت در افغانستان رفته رفته راه زوال را میپیمود و حتی بعدها هنگامی که مرکز این دین از بلخ به ماد منتقل گردید، خاستگاه بانی آن که همانا ائیریانا ویجه بود، نیز به فراموشی سپرده شد. از این روی، موبدان غرب ایران، به ناحیۀ آذربایجان که در عهد ساسانیان محل آتشکدۀ مشهور آتورگشسپ بوده، بهچشم زادبوم زرتشت و مرکز اصلی کیش خود مینگریستند.
حاصل سخن آن که هرچند تحقیقات همهجانبه پژوهشگران بزرگ جهان تاکنون در شناخت محل دقیق ائیریانا ویجه ره بهجایی نبرده و این مسئله همچنان حل نشده مانده است، اما آنچه مسلم است، چند نکتهی مهم است:
نخست آن که، ائیریانا ویجهی که در کنار "رود ونگوهی دائیتیا" (رود نیک دائیتی) صحنۀ فرمانروایی پدرانۀ جمشید (= یما خشئته) پادشاه افسانههای آریایی بود، مربوط به دورانی است که هنوز هندیها و ایرانیان از هم جدا نشده و در کنار هم میزیستند. بیگمان این زمانی است که هرگز پای آریاییان به ایران کنونی باز نشده بود. از این روی، ائیریانا ویجه همان ایرانی نیست که اکنون میشناسیم، بلکه ناحیۀ کوچکی بود به احتمال زیاد در شمال افغانستان امروزی.
نکته دوم آن که ائیریانا ویجه (Airyana Vaeja)، شکل اوستايی این واژه است که در ريگ ودا، که بهزبان سانسکريت نگارش یافته، آريا ورتا (Arya Verta) شده که بهمعنای جايگاه و چراگاه آرياهاست. ماکـس مولـر (Max Muller) محـل آن را در دامنـههای شـمالی هنـدوکـش و حـورۀ رود اکسـوس یا جیحـون (= آمودریـا) مـیدانـد[٣٢].
سوم، این نظر که زرتشت با بلخ در ارتباط بود[٣٣]، و این که ویشتاسپ، حامی و اشاعهدهندۀ آینن او بر بلخ فرمان میراند، نه تنها مربوط به روایات قدیم است، بلکه شواهد زبانی، فرهنگی، مدنی و قراین تاریخی و جغرافیایی نیز مؤید آن است.
چهارم آن که حتا اگر در این مورد که بلخ زادگاه زرتشت بوده است، تردید کنیم، و محل سرزمین ائیریانا ویجه را در سیستان یا خوارزم و یا حتا در اران (کشور جمهوری آذربایجان) بدانیم، بازهم موقعیت این سرزمین نیاکانی آریاییها خارج از مرزهای سیاسی ایران کنونی قرار داشته و هیچ حق تاریخی را، مبنی بر اختصاص نام ایران برای آن کشور ثابت نمیکند.
دکتر رضا مرادی غياثآبادی: در مورد مسئله مهاجرت آریاییان (که در متن مقاله آمده است) باید عرض کنم که اکنون موضع من با آنچه در کتاب "مهاجرتهای آریاییان" نوشته بودم، تفاوت دارد. در آنجا با یادکرد از انبوهی از شواهد نشان داده بودم که ادعای مهاجرت آریاییان فرضیه نادرستی است که بخاطر تکرار فراوان شکل واقعیت بخود گرفته است. اما اکنون اضافه میکنم که این ادعا نه یک فرضیه که یک توطئه از سوی نظریهپردازان سیاسی قدرتهای بزرگ در قرن نوزدهم بوده است. ضمنا در منابع مکتوب باستانی (اعم از اوستا - متون پهلوی - شاهنامهها - کتیبهها و دیگر منابع) کمترین اشارهای به چنین مهاجرتی نشده است. تا زمانی که سخنان دیگر ما با اتکای بر چنین پیشفرضی بیان شوند، نمیتوان به نتیجهای رسید.
[↑] واژههای ایران و پارس در اسناد هخامنشی
دیدگاه دکتر رضا مرادی غياثآبادی دربارۀ نام ایران در اسناد هخامنشی: نامواژههای در پیوند با نام ایران/ آریا سه بار در سنگنبشتههای داریوش بزرگ هخامنشی آمده است. نخستین بار در کتیبه بیستون (DB)، دومین بار در نسخه عیلامی کتیبه بیستون و سومین بار در کتیبه پنجم او در شوش (Dse).
نخستین یادکرد داریوششاه از نام آریا در بند پایانی ستون چهارم کتیبه بیستون است: «داریـوش شـاه گـوید: بخواست اهورامزدا ایـن است نبشتهای که من کردم. افزون بر این به «اَرییا» (آریایی). هم بر روی پوست (پوست درخت/ لوح گِلین) و هم بر روی چرم تصنیف شد. پیکره خودم را هم برساختم. تبارنامهام را هم گزارش کردم. اینها در پیش من نوشته و خوانده شد و گواهی (مُـهر؟) شد. آنگاه من این نبشته را به همه جا در میان سرزمینها فرستادم. مردم یاری کردند.»
آوانوشت و معنی کلمه به کلمه عبارتی که دربردارنده نام آریا است به صورت زیر است: «ای(یَـ) ـم [ایـن] دیـپـیـمَـئییْ [نبشتهای/ کتیبهای] تْــیـ (ـا)م [که] اَدَم [مـن] اَکـونَـوَم [کـردم] پَـتیشَـم [افزون بر این] اَرییا [به آریایی] آهَـه [بـود] اُتـا [و/ هم] پَـوَسـتـایا [بر پوست (پوست درخت/ لوح گِلین)] اُتـا [و/ هم] چَـرْما [چرم] گْـرَثـیـتـا [تصنیف شده] آهَـه [بود].»
هر چند که مفهوم کامل و دقیق «آریا» در این نوشته مشخص نیست، اما با مقایسه با کتیبه کوشانیِ شاه کَـنیشکَـه (← بخش پنجم) به نظر میآید که منظور خط یا زبانی است که «آریایی» نامیده میشده و یا به آریاییان منسوب بوده است.
دومین یادکرد داریوش از این واژه به نسخه عیلامی همین کتیبه متعلق است. داریوش در این متن عیلامی و در بندهای ۱۸ و ۱۹ از ستون سوم آن که ترجمه بندهای ۱۲ و ۱۳ از ستون چهارم متن فارسی باستان است؛ اهورامزدا را خدای «آریاییان» (har-ri-ia-na-um) نامیده است. چنانکه از این متن بر میآید، نام آریا در زبان عیلامی به شکل «هَـریَـه/ هَـریـا» تلفظ میشده است .
این گفته داریوش همچنین نشان میدهد که اهورهمزدا/ اهورامزدا نامی برای خدای آریاییان است و برخلاف تداول رایج، انتساب انحصاری آن به عنوان خدای زرتشتیان درست نیست.
سومین یادکرد داریوش از این واژه به کتیبه پنجم او در شوش (Dse) باز میگردد. داریوش در بند دوم این لوح گلیِ سه زبانه و در ضمن برشمردن نیاکان و تبار خود، بگونهای استثنایی که پیش از آن سابقه نداشت و پس از آن نیز تکرار نشد، خود را «آریایی» و «آریاییتبار» خطاب میکند: «من داریوش، شاه بزرگ، شاهانشاه، شاه سرزمینهایی با گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه. پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی، پارسی، پسر پارسی، آریایی (اَریَـه)، آریاییتبار (اَریَـه چـیـثْـرَه).»
تلفظ نام آریا در این کتیبه تفاوت اندکی با تلفظ آن در کتیبه بیستون دارد. در کتیبه بیستون از مصوت پایانی بلند و در اینجا از مصوت پایانی کوتاه استفاده شده است. عبارت «آریایی، آریاییتبار» در ترجمه بابلی همین کتیبه نیامده است اما در ترجمه عیلامی آن، نام آریایی به شکل «هَـریَـه/ هَـریـا» آمده است که با ثبت همین واژه در نسخه عیلامی کتیبه بیستون مطابقت دارد .
چنانکه دیده میشود، داریوش در اینجا ابتدا پدر خود و سپس در مرتبههای بالاتر، خاندان خود و طایفه یا منطقه خود را مشخص میسازد و در پایان همه از اصطلاح آریایی که بنا به همان ترتیب میباید بر مرتبهای بالاتر از بقیه دلالت کند، یاد کرده است.
با اینکه داریوش استفاده از این اصطلاح را ترک کرد (و یا نمونه دیگری از آن تاکنون بدست نیامده است)، اما پسر او خشیارشا یکبار از پدر تقلید کرده و خود را آریایی نامیده است. خشیارشاشاه در کتیبه هشتم خود در تختجمشید (Xph) که به سنگنبشته «دیوان» هم شهرت دارد، عین عبارت پدر را بکار برده و پس از یادکرد از داریوششاه، خود را «پارسی، پسر پارسی، آریایی، آریاییتبار» معرفی کرده است.
یادکرد از نام ایران و دیگر واژههای همخانواده با آن، در هیچیک از کتیبههای پیش از داریوش و نیز کتیبههای بازمانده از پادشاهان پس از خشیارشاشاه دیده نشده است.
در سنگنبشته داریوش بزرگ در بیستون و بسیاری دیگر از کتیبههای هخامنشی و در کنار نامبرداری از کشورهای شرقیِ تابعه شاهنشاهی هخامنشی، از کشوری با نام «هَـرَئـیـوَه» یاد کرده شده که با شهر و ناحیه هِرات در افغانستان امروزی برابر است. بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که این نام شکل دیگری از نام آریا است. این نام در نسخه عیلامی بیستون با حرفنوشت «هَـریمَـه» (har-ri-ma) و در نسخه بابلی با حرفنوشت «اَریـئِـمو» (a-ri-e-mu) ثبت شده است. گزارش استرابو بر اینهمانی هَـرَئیوَه با آریا صحه میگذارد (← بخش هشتم).
با توجه به کمبود واژههای در پیوند با ایران / آریا در کتیبههای هخامنشی و نیز کوتاه و مبهمبودن آنها، نمیتوان به گونهای دقیق و بیگمان منظور داریوش و خشیارشا را از دو نامواژه «اَرییا» و «اَریَـه» درک کرد. یکی از این دو واژه برای نامیدن گونهای خط یا زبان بکار رفته و دیگری برای معرفی تبار آنان. بدون اینکه دانسته شود این تبار بر یک موقعیت جغرافیایی دلالت میکند یا بر یک نهاد اجتماعی همچون قبیله، و یا یک هویت فرهنگی- تمدنی. اما در هر صورت، منظور از این نامها یک کشور سیاسی یا موقعیت ژئوپلتیک نبوده و هخامنشیان هیچگاه از صفتهایی همچون شاه ایران، شاه ایرانی، شاهنشاهی آریایی و یا شاهنشاهی ایران استفاده نکردهاند.
دیدگاه دکتر رضا مرادی غياثآبادی دربارۀ نام پارس در اسناد هخامنشی: هخامنشیان به موجب کتیبههای خود، از ابتدا نام مشخصی را به تمامی کشور و قلمرویی که بر آن فرمان میراندند، اطلاق نمیکردند. دلیل آن نیز تا اندازهای مشخص است. چرا که تا پیش از هخامنشیان چنین امپراتوری یا واحد سیاسی بزرگی وجود نداشته تا نامی شناختهشده و همگانی داشته باشد. داریوش بزرگ در کتیبه بیستون (و نیز تا حدودی کورش بزرگ در منشور بازمانده از او) قلمرو خود را با نام بردن از مجموع کشورهای کوچکتری که تا پیش از زمان پادشاهی او از هویت سیاسی مشخص و متمایزی بهرهمند بودند، معرفی کرده است. در این معرفی، نام «پارس» که سرزمین و کشور بومی هخامنشیان تا پیش از تشکیل امپراتوری بود، در آغاز فهرست کشورها آمده و سپس نامهای ۲۲ کشور دیگر به دنبال آن افزوده شده است. این روش جز در نخستین کتیبه داریوش یعنی سنگنبشته بیستون ادامه پیدا نکرد و پس از آن داریوش نام پارس را به گونهای متمایزتر و در عبارتی جداگانه آورده و سپس نامهای ۲۵ کشور (دیوار جنوبی تختجمشید) یا ۲۹ کشور (گورصخرهای نقشرستم) و یا ۳۰ کشورِ دیگر (لوح گلی شوش) را بسته به زمان نگارش کتیبه، به دنبال یکدیگر فهرست کرده است.
جالب است که اینگونه فهرست کردنِ نام کشورهای تابعه (همچون یادکرد از نام آریا) فقط یکبار دیگر در کتیبه هشتم خشیارشاشاه در تختجمشید (XPh) تکرار شد و در هیچیک از دیگر کتیبههای پادشاهان پس از خشیارشا دیده نشده است.
این نشان میدهد که داریوش بزرگ پس از نخستین سالهای پادشاهی خود تصمیم گرفته که نام پارس را که نام خاستگاه خودش بوده و تاکنون یکی از کشورها و مناطق تحت قلمرو هخامنشیان بشمار میرفته، به عنوان نام عمومی تمامی شاهنشاهی خود معرفی کند.
این تصمیم با پذیرش دیگران مواجه میشود و از آن پس با توجه به قدرت سیاسی هخامنشیان، نام پارس به عنوان کشوری که هخامنشیان بر آن فرمان میرانند، متداول میشود و سپستر به تاریخنامهها و زبانهای غربی نیز راه مییابد.
یادکرد از نام پارس و دیگر واژههای همخانواده با آن در کتیبههای کورش دوم (بزرگ) دیده نشده است؛ چنانکه نام ایران نیز در آنها دیده نشده بود. کورش در سطرهای ۱۲ و ۲۱ منشور بازمانده از او که به زبان اَکَدی (بابلی نو) نگاشته شده، خود و پدران خود را «شاه اَنشان» (an-ŝa-an) نامیده و سپس عناوین دیگری همچون «شاه جهان»، «شاه سومر»، «شاه بابل»، «شاه اَکَـد» و «شاه چهارگوشه جهان» را بدان افزوده است. در کتیبههای بابلیِ همزمان با کورش، از او با عنوانهای «شاه اَنشان» و «شاه پارس» یاد شده است. (← بخش چهارم).
سرزمین انشان، در جنوب و جنوبغربیِ ایران امروزی جای داشته و با عیلام همسایه بوده است. موقعیت دقیق انشان تاکنون با قطعیت دانسته نشده، اما به نظر میآید که حوزه رود کُر، دشت مرودشتِ فعلی و دشت بیضاء با مرکزیت «تل ملیان» یکی از اصلیترین نواحی انشان بوده باشند.
[↑] واژههای ایران و پارس در اسناد یونانیان
[↑] واژۀ ایران در اسناد پارتیان و کوشانیان
[↑] واژههای ایران و پارس در اسناد ساسانیان
[↑] واژههای ایران و پارس در اسناد دورۀ اسلامی
حالا با این مقدمه چینی طولانی، بر گردیم به پرسش اصلی خود که ایران تاریخی کجاست و با ایران کنونی چه ربطی دارد؟
[↑] آیا پارس جایگزین نام ایران در زبانهای خارجی بوده است یا نام واقعی کشور ایران کنونی؟
[↑] چرا رضاشاه نام کشور پارس را به ایران تغییر داد؟
رضاخان سوادکوهی، که در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، به پادشاهی ايران کنونی رسید، در سال ۱۳۱۳، بخشی از سرزمين ايران را که بر آن فرمان میراند، "ايران" ناميد.[*]
در آن روزها، گذاردن نام "ايران" بر بخشی از ايران اصلی، گفتگوهای بسيار پديد آورد و در افغانستان، اعتراض عدۀ کثيری از تاريخنگاران، از جمله اعضای انجمن کابل چون شادروانان مير غلاممحمد غبار، ... و بسياری ديگر را سبب گرديد و کار اين اعتراض تا بدانجا کشيد که گروهی از افغانها، مدتها در صدد ناميدن ايران کنونی با نام فارس و تغيير نام ايران تاريخی با نام آريانا برآمدند.
مهدی خراسانی: پارهای از ایرانیان دلیل تغییر نام کشور پارس به ایران را در سال ۱۹٣۵ میلادی چنین میدانند: "حدود ٧۴ سال پیش، به پیشنهاد سفیر ایران در آلمان نازی نام پرشیا (پارس) به ایران تغییر یافت. این اشتباه بهدلیل رابطه خوب سیاسی رضا شاه و آلمان بوده است که زمینهای میهنپرستانه و نژادپرستانه داشته است. حتی این انتظار میرفته است که با این تغییر نام و اتحاد بیشتر ایران آریایی و آلمان، از سلطه روسیه و انگلیس بر ایران کاسته شود."[دلیل تغییر نام کشور پارس به ایران در سال ۱۹٣۵، سایت بالاترین]
بر اساس قراین تاریخی، این نظر نمیتواند نادرست باشد. ما میدانیم که در سال ۱۹۲۱ هیتلر و هواداران افراطی او جریانی بهنام "حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان" با نام اختصاری "حزب نازی" تشکیل دادند. این حزب در سال ۱۹۲۳ در مونیخ دست به شورش مسلحانه زد. اقدام نازیها به شکست انجامید، هیتلر دستگیر شد و نه ماه به زندان افتاد.
آدولف هیتلر مرام سیاسی خود را بهروشنی در کتاب "نبرد من" تشریح کرده است. بهعقیده او عناصر "بیگانه" یا "غیر آریایی" باید از میان ملت آلمان زدوده شود، تا پاکی و اصالت خون ژرمن تأمین گردد. ملت آلمان باید خود را برای سروری جهان آماده کند. نازیها حق خود میدانند که برای رسیدن به این هدف از هر وسیلهای استفاده کنند و تمام اقوام و ملتهای "پست و غیر اصیل" را از سر راه خود بردارند. هیتلر در کتابش مینویسد: "رسالتی که بر گردن ماست، همانا تنازع برای پیروزی مردمان آریایی است."
ناسیونال سوسیالیسم بیان ایدئولوژیک ساده و در عین حال کاملی برای یک نظام تامگرا (توتالیتر) است، که سلطه مطلق و انحصاری شالوده آن است، با شعارهایی از قبیل: ملت واحد، رهبر واحد، ایدئولوژی واحد، حزب واحد.
حزب نازی از سال ۱۹۲۵ سیاست تازهای در پیش گرفت. هیتلر در نطقهای آتشین خود وعده میداد که با تشکیل رایش سوم مردم آلمان به پیشرفت و بهروزی کامل دست خواهند یافت و تمام مشکلات جامعه حل خواهد شد.
با شکست "رایش دوم" در جنگ جهانی اول، در آلمان "جمهوری وایمار" تشکیل شده بود، که در بحران غرقه بود. در جامعهای که لایههای گسترده مردم با بیکاری و فقر روبرو بودند، سخنان هیتلر برای برخی جذابیت داشت.
در انتخابات سال ۱۹۳۲ حزب نازی ۳۰ درصد آرا را کسب کرد و نشان داد که به مهمترین نیروی کشور تبدیل شده است. نیروهای مترقی و چپ نسبت به خطر قدرتگیری هیتلر هشدار میدادند. در سال ۱۹۳۳ بحران سیاسی عمیقی آلمان را فرا گرفته بود. حاکمیت راستگرای کشور بر آن شد که با استفاده از هیتلر به بنبست سیاسی خاتمه دهد و قدرت روزافزون نیروهای چپ را مهار کند. هیتلر در رأس دولتی ائتلافی صدراعظم آلمان شد.
ماتیاس کونتزل، در کتابی که به تازگی بهعنوان “آلمانیها و ایران” در برلین منتشر شده، نکات بسیار جالبی را در رابطه با شیفتگی شاه و ملت ایران به هیتلر مطرح میکند. او مینویسد:
- با شکست آلمان در جنگ جهانی اول، احساسات تند ناسیونالیستی با گرایش فاشیستی در این کشور شکل گرفت، که خود زمینهای شد برای رشد حزب ناسیونال سوسیالیسم به رهبر آدولف هیتلر. این حزب تبلیغ میکرد که آلمانیهای اصیل از نژاد آریایی هستند که همان “نژاد برتر” است.
در همین سالها در ایران رضا شاه پهلوی سلطۀ خود را با تکیه بر “میراث ایران باستان” و سرچشمههای اصیل ملت ایران تحکیم میکرد.
رضا شاه که میکوشید پروژهی نوسازی کشور را بدون دخالت استعمارگران پیش ببرد، در آلمان نازی متحدی یافت که میتوانست به رشد ایران کمک کند، و چه بهتر که این متحد خود را از “نژاد آریا” نیز میدانست! آلمان به اطلاع پادشاه ایران رساند که آماده است بدون هیچ چشمداشت استعماری، به رشد و توسعۀ ایران کمک کند. آلمانیها در ازای دریافت نفت و مواد خام، به تأسیس شالودهی صنعتی کشور کمک کردند.
وزارت تبلیغات آلمان نازی به رهبری گوبلز میکوشید با برنامهای سنجیده، نظریات برتری نژادی و عقاید ضدسامی را در ایران گسترش دهد. فرستندهی فارسیزبان “رادیو برلین” تبلیغ میکرد که آلمانیها و ایرانیان از یک نژاد هستند و باید در جبههای متحد علیه استعمار مبارزه کنند. بسیاری از عوام باور داشتند که آلمانیها یا اهالی قوم “ژرمن” در اصل اهل استان کرمان بودهاند!
نظریهپردازان اصلی ناسیونال سوسیالیسم، مانند آلفرد روزنبرگ، معتقد بودند که ایرانیان امروزی با “نژاد آریایی” هیچ ارتباطی ندارند، اما در عین حال بهرهگیری از عواطف ایرانیان را برای پیشرفت مقاصد خود سودمند میدیدند.
هنگامی که در آلمان حزب نازی به قدرتهای جهانی اعلام جنگ داد، این سیاست به کام بسیاری از مردم ستمزده شرق، از جمله مردم ایران، شیرین آمد. بار دیگر تاکتیک اتحاد بر ضد “دشمن مشترک” در خاطرۀ جمعی مردم زنده شد.
بسیاری از مردم مسلمان، از جمله در ایران، به آدولف هیتلر، پیشوای حزب نازی دل بستند. برای توجیه و تحکیم این گرایش، افسانهها و شایعات بسیاری بر سر زبانها افتاد. گفته میشود که برخی از ملایان شیعه تبلیغ میکردند که هیتلر پنهانی اسلام آورده و برای “اعتلای کلمۀ حق” با روس و انگلیس مبارزه میکند!
برخی از ملایان در قم هیتلر را از اخلاف پیامبر اسلام دانستند و دستهای از علما تا آنجا پیش رفتند که گفتند هیتلر همان “امام زمان” است که برای “احیای دین محمد” ظهور کرده است.
یک سند جالب گزارشی است که اروین اتل، سفیر آلمان در تهران در فوریه ۱۹۴۱ به مقامات برلین فرستاده است. این سفیر مینویسد: "سفارت ما از چند ماه پیش از منابع گوناگون مطلع شده است که برخی از ملایان در سراسر کشور بالای منبر از پدیدهای تازه سخن میگویند، دال بر این که خداوند امام زمان را در هیئت آدولف هیتلر به زمین فرستاده است. در سراسر کشور، و بدون هیچ دخالتی از جانب سفارتخانهی ما، شایع شده است که پیشوای آلمان برای نجات این کشور آمده است… در تهران یک ناشر عکسهایی از پیشوا (هیتلر) و امام علی، امام اول شیعیان، را چاپ کرده است. این عکسهای بزرگ تا چند ماه در طرف راست و چپ ورودی چاپخانه چسبیده بود. این عکسها پیام روشنی داشتند: علی امام اول است و پیشوا امام آخر."
بدین ترتیب، پیش از اشغال ایران توسط متفقین، شایعات عجیبی درباره هیتلر بر سر زبانها افتاده بود. برخی از ملایان موعظه میکردند که هیتلر از اخلاف پیامبر اسلام است و زیر پیراهن خود عکسی از امام علی را با خود دارد. در برابر عدۀ دیگری عقیده داشتند که هیتلر از اول مسلمان نبوده، بلکه به دنبال مطالعه و تحقیق به اسلام گرویده است.
بهرام شاهرخ گویندهی معروف “رادیو برلین” تفسیرهای ایدئولوژیک خود را اغلب با آیههایی از قرآن همراه میکرد.
نازیها تبلیغ میکردند که ریشهی تمام آفتها استعمار انگلستان است، و هدایت این دستگاه را یهودیان بهدست گرفتهاند.
آنها در توجیه سیاست ضدیهودی نازیان به آیات قران متوسل میشدند، و عملیات ضدیهودی هیتلر را با غزوات محمد علیه طوایف یهودی مقایسه میکردند.
وابستهی فرهنگی سفارت آلمان دربارهی کارآیی این تبلیغات نیرنگآمیز به رؤسای خود لاف زده بود که با "درآمیختن تبلیغات سیاسی با باورهای دینی ایرانیان” به موفقیت فراوانی دست یافته است.
اروین اتل سفیر آلمان در تهران نیز در نامهای کارپایهی تبلیغاتی خود را چنین توضیح میدهد: «تنها اگر بتوانیم روحانیت کشور را با تبلیغات آلمانی همراه کنیم، آنگاه شکی نیست که تودههای وسیع مردم ایران را در کنار خود خواهیم داشت.
سرانجام، حمله متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰ به “پیوندهای اقتصادی و ایدئولوژیک” آلمان نازی و ایران رضا شاه پایان داد.[*]
بنابراین، منطقی به نطر میرسد که دو سال پس از قدرتگیری هیتلر در آلمان، رضا شاه برای ایجاد روابط استوار سیاسی با این کشور اقدام به چنین اقدامی کرده باشد. اما در کنار این انگیزهی قوی نژادپرستانه شاید عوامل دیگر نیز دخیل بوده باشد، از جمله مسئله تحکیم وحدت ملی در ایران و کوتاه کردن دست افغانها از میراث فرهنگی آنها.
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[۴۵]
[۴٦]
[۴٧]
[۴٨]
[۴۹]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين جستار برای دانشنامهی آريانا براساس گفت و گو با دانشمندان ایرانی و افغان توسط سیاوش آریا و مهدی خراسانی تهیه و گردآوری شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- آرتور کریستینسن، مزداپرستی در ایران قدیم، صص ۹۵-۹۹
[۲]- ابراهیم پورداود، یسنا، ج ۱، ص ۳۸
[۳]- هاشم رضی، فرهنگ نامهای اوستا، ج ۱، ص ۱٠۵
[۴]- رجوع شود به بخشهای اول، دوم و سوم جستاری بر نامهای تاريخی
[۵]- حماسهسرايی در ايران، ص ۴۴؛ همچنين ر. ک. به درآمدی بر تاريخ افغانستان، صص ٢٢ و ٢۳
[۶]- تمدن ايرانی، ص ۴۴
[٧]- ریچارد ن. فرای، میراث باستانی ایران، صص ۴-۵
[۸]- برای پیگیری ادامه نظرات آقای دکتر مردای غیاثآباد، زجوع شود به: ایران چیست؟، سایت پژوهشهای ایرانی
[۹]- برای آگاهی بیشتر از وضعیت اقلیمی و دریاهای باستانی بنگرید به: مهاجرتهای آریاییان و پیوند آن با آبوهوا و دریاهای باستانی ایران، چاپ سوم، ۱۳۸۴، از همین نگارنده.[۱٠]- Ancient Afghanistan from Prehistory to the Medes 20,000-551[۱۲]- وندیدات، فرگرد ۱/۱-۴
BC, Cultural Property Training Resource, University of Colorado
St John Simpson, exhibition curator, Showing treasures, The British Museum blog
Symbols of excellence: precious materials as expressions of status, By Grahame Clark, Figure 25
[۱۱]- G. Gnili, The Idea of Iran, pp. 47, 55, 56.
[۱۳]- لقـب آمـودریـا در اوسـتا "ونگـوهی دائیتیـا" (دائیتـی یـا دائیتـی نیکـو)، در پارسـی باسـتان "وخشـو" بهمعنی "فزاینـده"، در متـون یونانی "اوکسـوس" (Oxus) بوده است. به گفتۀ لسترنج مآخذ نام "جیحون" مشخص نیست. (لسترنج، سرزمینهای خلافت شرقی، ص ۴۹)
[۱۴]- هاشم رضی، پیشین، ج ۱، ص ۱٠۳
[۱۵]- عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران (ایران قبل از اسلام)، ص ۱۵
[۱۶]- بندهش، ٢٠/۳۲، ۳۲/۳
[۱٧]- همانجا، ٢٠/۳۲
[۱۸]- وندیداد، فرگرد ۱۹/۴
[۱۹]- بندهش، ٢۴/۱۵
[٢٠]- زات سپرم، ۱۴/۴، ۹/۸
[٢۱]- همانجا، ٢۲/٢ به بعد
[٢۲]- بندهش، ٢۹/۱٢[٢۳]- Soiegel, Commenar über das Avesta, I.P. 10[٢۴]- آشتیانی، جلالالدین، زرتشت مزذیسنا و حکومت، ص ۵۱
[٢۵]- برای تفصیل بیشتر رجوع شود به: مهدیزاده کابلی: خراسان بزرگ مهد آیین زرتشت، صص ۱۹-۳٠
[٢۶]- نیبرگ، هنریک ساموئل، دینهای ایران باستان، ترجمۀ سیفالدین نجمآبادی، ص ۴٠٠
[٢٧]- پیشین، ص ۵۸
[٢۸]- بارتولد، جغرافیای تاریخی ایران، ص ٦
[٢۹]- دیاکونوف، تاریخ ماد، ص ۸۳
[۳٠]- مری بویس، تاریخ کیش زردشت، ج ٢، ص ٢٠
[۳۱]- دیاکونوف، پیشین، ص ۴۳۵
[۳۲]- مشکور، جواد، ایران در عهد باستان، ص ۵۹
[۳۳]- ادوارد بروان به نقل از گلدنر (Geldner) مینویسد: "عرصه فعالیت زرتشت بلخ و زبان بلخ زبان تعلیمات زرتشت بوده است" (ادوارد براون، تاریخ ادبی ایران، ترجمه علی پاشاه صالح، ج ۱، ص ۱۴٦)و سعید نفیسی نوشته است: "قدیمترین زبانی که از آن آثاری [بهجا] مانده، زبان اوستاست و ظاهراً این زبان در دورهای معمول نژاد ایرانی بوده که هنوز پدران ما به ایران امروز نیامده بودند. در باب ناحیهای که نژاد ایرانی پیش از آمدن به ایران امروز در آن زندگی کرده است اختلاف بسیار است و عقیده بهتر آن است که در شمال و جنوب جبال هندوکوش بودهاند و از آنجا در سه وهلۀ مختلف به ایران امروز آمدهاند. یکبار در سههزار و سیصد سال پیش و بار دیگر در دوهزار و هفتصد سال پیش و بار سوم در ٢٦٧٠ سال پیش. زبان پدران ما در آن زمانی که هنوز به ایران نیامده بودند زبانی بوده است که چون کتاب اوستا به آن نوشته شده آن را زبان اوستا نام گذاشتهاند." (سعید نفیسی، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی، ج ۱، ص ۹)[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□ تبدیل نام کشور پارس به ايران
□ "پرشیا" از کی "ایران" شد؟
□ نام پرشیا یا پارس به ایران تغییر یافت
□ آیا تغییر نام کشورمان از پرشیا به ایران درست بود؟
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[برگشت به بالا]