جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ مهر ۹, سه‌شنبه

جنبش اسلامی طالبان

جنبش اسلامی طالبان

{اين مقاله نياز به ويرايش و گسترش دارد!}


        بارالها، دست پيروان دين تو، چهره پيامبر ترا از صفحات زرين تاريخ زدوده و تصوير او را چون يک تروريست در همه جهان به‌نمايش گذاشته‌اند! صبح امروز خبر شکست پيروان دين ترا بياوردند تا ملتی ستم‌کشيده از ورای تاريکی شاهد اندک روشنايی باشند! خداوندا، اين پيروان وحشی تو، به‌چه کارت می‌آيند؟! {از دل نوشته‌های م. ک.}

پديده طالبان به‌صورت غيرمنتظره‌ای از ميان طلاب افغان مدارس دينی سنی پاكستان در اوايل دهه ۹۰ ميلادی متولد شد و نيروهای آن بدون مواجه شدن با مقاومت جدی در زمانی نه چندان دراز به جز منطقه‌ای محدود كه ۱۰ درصد خاك افغانستان را شامل می‏شد، سراسر اين كشور را گرفتند. آمريكا به‌راحتی با اين گروه تعامل كرد و حتی اعضای آن را برای آموزش‌های فنی مربوط به خط لوله مورد نظر خود در كمپانی نفتی يونيكال در تگزاس آموزش داد.

ايالات متحده تا مدت‌های مديد نه‌تنها به سازمان اطلاعاتی پاكستان در سازمان‌دهی طالبان اعتراض نداشت، بلكه از ايشان حمايت هم كرد. هشت سال بعد مجاهدين قديمی يعنی پيروان مسعود و ديگر نيروهای ائتلاف شمال با پشتيبانی هوايی آمريكا كه به انتقام واقعه ۱۱ سپتامبر به افغانستان يورش برده بود به طالبان حمله كردند و نيروهای طالبان بدون هيچگونه مقاومت جدی از مقابل آنها گريختند و در مناطق كوهستانی مرز پاكستان پناه گرفتند. امروز با گذشت يك سال و نيم از حضور نيروهای آمريكا در افغانستان نه تنها شاهد شكل‌گيری مجدد عمليات نظامی طالبان هستيم، بلكه در محافل اسلام آباد و كابل سخن از ضرورت همكاری سياسی با طالبان معتدل می‌رود و نخست وزير افغانستان نيز احساس می‌کند آمريكا ديگر اميدهای اوليه را به او ندارد، پس از سفر به اسلام‌آباد از همين نوع سخن می‌گويد.

هر دو گروه طالبان و القاعده در بدو تولد و ابتدای رشد از حمايت‌های آمريكا برخوردار بودند ولی امروز به عنوان دشمنان اصلی مورد هجوم ارتش ايالات متحده هستند.[۱]

نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا ٧ سال پیش با حمله به افغانستان به حکومت طالبان پایان دادند اما تا به امروز همچنان در نبرد شدید با نیروهای شبه نظامی اسلامگرا به سر می‌برند.[٢]

زمانی که هنوز استاد برهان‌الدين ربانی، با عنوان رئيس جمهور افغانستان، در مسند قدرت افغانستان تکیه زده بود، جنبش اسلامی طالبان را "حرکت خود جوش خواند و در محافل اظهار داشت که جلو حرکت سریع جنبش طالبان بطرف افغانستان را هیچ قدرت انسانی نمیتواند بگيرد."[۳]

احمدشاه مسعود، وزير دفاع حکومت ربانی، این جنبش را در دهانه کابل بدرقه کرد. او، در میدان شهر به پیشواز رفت و با سران بلند پایه آن ملاقات نامؤفق انجام داد.[٤]

جنبش اسلامی طالبان چگونه شکل گرفت

جنبش نوظهور طالبان از ۱۳٧۳ شمسی، به رهبری ملا عمر از میان پشتون‏ها پا گرفت. این جنبش در واقع بر ویرانه‏های احزاب پشتون گذشته شکل‏ گرفت. این نیروی متحد، منعکس کننده آرمان سیاسی قوم پشتون از سویی و تجلی‏ آرمان سیاسی پیروان اهل سنت جامعه افغان از سویی دیگر بود و توانست ‏براساس دو زمینه قومی و مذهبی مزبور و با حمایت‏های درون مرزی و برون مرزی به سرعت راه را برای گسترش حاکمیت ‏خود بر افغانستان باز نماید. تحلیل دلایل پیروزی طالبان، خود بحث جداگانه‏ای را طلب می‏کند که در این‏جا از پرداختن به آن خودداری می‏گردد.

طالبان، علی‏رغم این که از حیث تجانس‏های قومی زمینه‏ها و فرصت‏های مناسبی را در اختیار دارد و خود را تجلی آرمان سیاسی قوم پشتون به عنوان قوم اکثریت ملت‏افغان و نیز قومی که حق حکومت ‏بیش‏تر را هم به لحاظ اکثریت داشتن و هم به لحاظ کارکرد تاریخی که غالبا فرصت‏های سیاسی بیش‏تری را در افغانستان در اختیار داشته‏است، از آن خود می‏داند ولی به دلیل داشتن تمایزات قومی با سایر اقوام نظیر تاجیک‏ها، ازبک‏ها، هزاره‏ها، بلوچ‏ها و غیره که ضمنا از وزن قابل توجهی ‏برخوردارند، دچار مشکلاتی خواهد بود و نمی‏تواند برای طولانی مدت حاکمیت‏ بلامعارض‏ خود را بر افغانستان ادامه دهد، به ویژه این که از ایدئولوژی واپس‏گرا و قوم‏مدار و ضدشیعی برخوردار است و یقینا تاجیک‏ها که ٢۵% جمعیت، و هزاره‏ها که ‏۱٩% جمعیت، و ازبک‏ها که‏۶% جمعیت، و بقیه اقوام که ۱٢% جمعیت افغانستان را تشکیل داده[۵] و هر کدام قلمرو جغرافیایی خاصی را در اختیار دارند با آن دچار مشکل خواهند بود و پذیرش حاکمیت طالبان که از خصلت درون گرایی قوم پشتون نیز برخوردار است در بلندمدت برای آن‏ها سخت‏ خواهد بود.

البته طالبان در این مرحله تاریخی از وضعیت افغانستان توانسته است‏ حاکمیت‏ نسبی خود را بر بخش عمده‏ای از افغانستان گسترش دهد و آن چه که یار طالبان بوده‏است علاوه بر پشتیبانی‏های فراکشوری و برون مرزی، شرایط و مقتضیات درون مرزی نیز می‏باشد. نظیر:

۱- روش‏ها و سیاست‏های سنت گرایانه که مورد علاقه جامعه عقب مانده فرهنگی‏افغانستان (٨٢% روستانشین) است؛

٢- برقراری امنیت در شهرها، روستاها و راه‏ها که مورد استقبال مردم قرار گرفته است؛

۳- شعار دین‏گرایی و اسلام‏گرایی و ادعای ‏حکومت اسلامی که با عوام‏فریبی همراه بوده و پشتیبانی‏هایی از سوی برخی محافل‏ دینی و مذهبی برون کشوری و درون کشوری جامعه اهل سنت را به همراه داشته است، زیرا حکومت طالبان را گونه‏ای و الگویی از حکومت اسلامی براساس مذهب اهل سنت‏ دانسته‏اند (در مقابل حکومت اسلامی نوع شیعی) و به بسیج و هم‏گرایی طلاب جوان ‏مدارس و حوزه‏های علمیه پاکستان و حتی سایر کشورهای جنوب آسیا نظیر بنگلادش نیز منجر شده است؛

٤- خستگی مفرط و بیش از حد جامعه افغانستان از عملکرد و کشمکش‏های سیاسی نظامی گروه‏های سیاسی افغانستان و ناتوانی دولت‏ برهان‏الدین ‏ربانی از برقراری حاکمیت در افغانستان؛

۵- ساده‏زیستی رهبران جنبش طالبان که ‏نوعی عوام‏فریبی را، به ویژه در جامعه افغانستان باعث گردیده است؛

۶- خط‏مشی ‏مذاکره با زبان عقاید مذهبی و دینی و سایر ترفندهای تاثیرگذار با سران قبایل ‏و رهبران جنگی و جهادی.

جنبش طالبان، به عنوان یک جریان مذهبی دینی واپس‏گرا و مدعی استقرار حکومتی‏اسلامی، از خاستگاه مذهب اهل سنت و شاخه حنفی برخوردار است و بدین لحاظ نوعی ‏نوآوری در تجلی پتانسیل سیاسی مذهب اهل سنت، از سوی پیروان رادیکال آن در برابر پتانسیل سیاسی مذهب شیعی تلقی می‏شود، و لذا بعد فراکشوری نیز پیدا کرده‏ و هواداران جدیدی در بین جناح‏های رادیکال و ضد شیعی قلمرو سنی‏نشین جهان اسلام ‏پیدا نموده است، به طوری که این هواداران از سایر ملیت‏ها تحت عنوان طلاب مدارس ‏علمیه حمایت و شرکت در برنامه‏های نظامی و سیاسی طالبان را نوعی فریضه دینی ‏تلقی می‏نمایند. بر همین اساس تعدادی از حوزه‏های علمیه اهل سنت پاکستان و برخی‏ از علمای اهل سنت آن به ویژه جناح ضدشیعی وهابیون، اقدام به تعطیلی مدارس و توصیه برای شرکت در جهاد افغانستان و کمک به جنبش طالبان نمودند و طلاب از ملیت‏های مختلف در آن شرکت کردند که بیش‏ترین آن‏ها را پاکستانی‏ها تشکیل می‏دهند.

حتی کار بدان جا رسیده است که دولت‏های پاکستان و عربستان هم به لحاظ سیاسی وهم به لحاظ نظامی و هم به لحاظ عقیدتی و ایدئولوژیکی جنبش مزبور را مورد حمایت‏ قرار داده‏اند.[۶]

معماران جنبش طالبان

پرويز مشرف، رئيس جمهور پاكستان، در كتاب خاطرات خود تحت عنوان "در خط آتش"، كه توسط بنگاه انتشاراتی ميوند در كابل به چاپ رسيده است، می‏گويد طالبان پديده تازه بعد از شوروی نبودند، آنها از سوی همان آموزگاران در همان مدارس دينی آموزش يافته بودند كه مجاهدين توليد شده بودند.

مشرف تأييد می‏كند كه طالبان مورد حمايت كامل دولت پاكستان بود و تمام تلاش پاكستان اين بود تا نشان دهد كه با حمايت از طالبان منافع سياسی پاكستان در منطقه را افزايش دهد. از سال ۱٩٩۶ عرب‏های زيادی كه بعد از جهاد افغانستان به كشورهای‏شان بازگشته بودند دوباره به افغانستان آمدند. شمار زيادتری از افرادی با اين مدل فكر از بنگلادشی‏ها، چچنی‏ها، ايغوری‏های چينی و ... راهی افغانستان شدند. ترورهای القاعده در سفارت خانه‏های امريكا در كنيا و تانزانيا در سال ٩٨ آغاز شد و كم كم خطر اين گروه برای آمريكايی‏ها مطرح گرديد. به تدريج القاعده موضع ضد سعودی هم گرفت و اين در حالی بود كه همچنان با مقامات پاكستانی در تماس بودند. تا آن كه بالاخره واقعه يازدهم سپتامبر رخ داد و طالبان با تحويل ندادن بن لادن افغانستان را آماج حمله امريكايی‏ها قرار دادند.[٧]

اخیرا مولانا فضل‏الرحمن، رهبر جمعیت علمای اسلام در پاکستان که باید او را "معمار فکری و ایدئولوژیکی جنبش طالبان" دانست اعلام ‏نموده است که "باید در پاکستان نیز نظام اسلامی شبیه طالبان به وجود آید." هم‏چنین هواداران جنبش طالبان در بنگلادش نیز فعال بوده و برای جلب طلاب مدارس دینی ‏اقدام به چاپ جزوه، اعلامیه و مقاله در بین حوزه‏های علمیه نموده‏اند و برخی از آن‏ها وارد فاز نظامی شده‏اند به طوری که دولت ‏بنگلادش در ۱۳/٢/۱۳٧٧ تعداد ٤۳ نفر از آن‏ها را که در افغانستان دوره دیده و دارای سلاح غیر قانونی بوده‏اند محاکمه نموده است.

شواهد و قرائن حاکی از آن است که جنبش واپس‏گرای طالبان به‏دلیل خاستگاه سنی مذهب آن، در بین طلاب و جوانان رادیکال سنی مذهب برخی کشورها هوادارانی پیدا نموده و به صورت یک احساس پشتیبانی مشترک در حال گسترش است.[٨]

در گزارش روزنامۀ اعتماد، چاپ ايران آمده است:

"طالبان كه در آغاز كار عمدتاً در مدارس مذهبی آوارگان افغانستان مستقر در پاكستان آموزش ديده بودند و بعداً بر بيشتر نواحی جنوبی و مركزی (پشتون‏نشين) افغانستان مسلط شده بودند پس از يك محاصره نسبتاً طولانی، ٢٧ سپتامبر سال ١٩٩٦ شهر كابل را كه از طرف دولت افغانستان (دولت برهان‏الدين ربانی و عمدتاً تاجيك) تخليه شده بود، تصرف كردند و دكتر نجيب‏الله رئيس دولت كمونيستی سابق اين كشور را كه از سال ١٩٩٢ به صورت پناهنده در دفتر سازمان ملل در كابل به سر می‏برد دستگير كردند و پس از شكنجه فراوان و سوزاندن لب‏هايش با آتش سيگار، تيرباران كردند و جسدش را مقابل ساختمان مقر رئيس جمهوری افغانستان به دار كشيدند و دو روز به همان صورت بر بالای دار نگه داشتند. برادر نجيب‏الله نيز به همين سرنوشت دچار شد. مورخان معاصر ايجاد طالبان را به پای برژينسكی مشاور لهستانی تبار و ضدكمونيست كارتر رئيس جمهوری دهه ١٩٧٠ امريكا نوشته‏اند كه می‏خواست به دست آنان شوروی را از افغانستان اخراج و دولت كمونيستی كابل را ساقط سازد. نجيب‏الله ظاهراً در پی توافق‏های محرمانه قدرت‏های ذی نفع، در سال ١٩٩٢ پس از فرستادن خانواده خود به خارج از كشور، دولت را تسليم مخالفان (گروه‏های معروف به مجاهدان) كرده بود و به ساختمان سازمان ملل در كابل پناهنده شده بود و قرار نبود به اين روز بيفتد، ولی محافظان افغانی ساختمان در جريان عقب‏نشينی نيروهای دولتی از كابل، او را بدون نگهبان رها كردند و رفتند. نجيب‏الله كه قبلاً يك پزشك و از اعضای شاخه پرچم حزب كمونيست بود تلفنی با رئيس دفتر سازمان ملل در كابل تماس گرفت و جريان را گفت و از او استمداد كرد كه وی نيز برايش كاری انجام نداد. مفسرانی كه روی اين حادثه دقيق شده‏اند، آن را يك نقطه ضعف در تاريخ سازمان ملل و تعهدات بين‏المللی و قول و قرارهای سران قدرت‏ها قلمداد كرده‏اند. طالبان نيز پنج سال و چند ماه بعد از كابل رانده شدند و..."[٩]



پی‌نوشت‌ها

[۱]- از آسمان نيامده‌ايم، (گفت وگو با يك عضو طالبان)، ترجمهٔ علی صباغيان، سايت باشگاه انديشه منبع: روزنامه همشهری؛ به نقل از "آسيا تايمز"
[٢]- [راديو فردا، ۳۰ سپتامبر ٢۰۰٨]
[۳]- سرمقالهٔ خبرنامهٔ سياسی - فرهنگی خاوران، شورای فرهنگی افغانستان، سال چهارم، شمارهٔ یازدهم و دوازدهم، دلو و حوت ۱۳٨۳ ش.
[٤]- همانجا
[۵]- اين مقاله، جانبدارانه است؛ زيرا از سوی محافل مذهبی جمهوری اسلامی نوشته شده است و آمار قومی آن نيز پايه مستند براساس آمارگيری در افغانستان ندارد!
[۶]- حافظ‏نیا، محمدرضا، حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان، مجلهٔ پاسدار اسلام، شماره ٢۰٢، مهر ۱۳٧٧ ش.
[٧]- مشرف، پرويز، در خط آتش، سايت ايرانيان انگلستان
[٨]- حافظ‏نیا، همانجا


جُستارهای وابسته



منابع

□ برگرفته از: سايت باشگاه انديشه


پيوند به بیرون

محمدعلی اسلامی ندوشن، مسخ تاريخ، فصل‌نامه هستی
محمد نيات، ریشه‌های فکری طالبان و القاعده، سايت باشگاه انديشه
طالبان و القاعده از كجا آمده‌اند؟، سايت باشگاه انديشه
محمدتقی مصباح، ديوبندیه، پشتونیسم، طالبانیسم، سايت باشگاه انديشه
گفتگوهای مخفی دولت افغانستان با طالبان
تقاضای کمک کرزی از پادشاه عربستان
طالبانيسم، سايت جاودان به نقل از پژوهش‌سرای تاريخ افغانستان
ریشه‌های تاریخی بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه، قسمت اول و قسمت دوم
بازگشت طالبان در آستانه دهمين سال تسلط شان بر کابل، سايت فارسی بی بی سی
[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]



ملا محمدعمر آخندزاده

ملا محمد عمر کيست؟

{اين مقاله نياز به ويرايش و گسترش دارد!}

ملا محمدعمر، در سال ۱٩۵٩ م. در قريه سنگسار مربوط شهرستان پنچوايی استان قندهار زاده شد. به گفتۀ مولوی سمیع‌الحق حقانی؛ از روحانیون موثر در شکل‌گیری طالبان، محمدعمر در مدرسه شبکه حقانی در پاکستان دورۀ حدیث را خواند اما نتوانست آن را به پایان برساند. مدتی در کویته درس دینی خواند و سپس وارد جهاد علیه شوروی شد. او عضو حزب اسلامی مولوی خالص بود[*].

زمانی که افغانستان در اشغال ارتش سرخ شوروی قرار داشت، وی بر ضد شوروی در جهاد مردم افغانستان شرکت کرد و گفته می‌شود که در جريان جهاد سه بار زخمی شد. پس از آن، شامل مدارس دينی پاکستان گرديد.

ملا عمر، در دوران آشفته‌بازار حکومت مجاهدين، ياران سابق خود را گردآورد و بر ضد حکومت جهادی گه آن را حگومت "شر و فساد" می‌خواند، قيام کرد و در سال ۱٩٩۶ م. به امارت اسلامی رسيد و لقب "اميرالمومنين" اختيار نمود.[۱]

پس حمله ۱۱ سپتامبر به امریکا که طالبان مقصر حمله شناخته شدند تحت تعقیب قرار گرفته و امریکا بدین منظور به افغانستان حمله نظامی نمود. پس از گذشت سالها قدرت برتر نظامی دنیا نتوانسته است عقب افتاده‌ترین کشور دنیا را شکست داده و اسامه بن لادن و طالبان را قلع و قمع نماید. به نظر می‌رسد این موضوع بیشتر بهانه‌ای برای حضور بیشتر در منطقه باشد. همچنین ملا عمر به فراموشی سپرده شده و سالهاست از او یادی نمی‌شود.[٢]

مردی كه سرنوشت اسامه بن لادن، ناراضی اهل عربستان سعودی، و افغانستان را در دست داشت، يك چهره انزواطلب است كه به خاطر دوستی با بن لادن كشورش را نيز در انزوای كامل قرار داده بود.

دوستی ملا محمدعمر، رهبر روحانی طالبان با بن لادن، به گذشته‌های دور و دوران مقاومت در برابر تهاجم اتحاد جماهير شوروی در فاصله سال‌های ۱٩٧٩ تا ۱٩٨٩ باز می‌گردد و ملا عمر هرگز برای تحويل بن لادن آمادگی نشان نداد.

او ضمن دفاع قاطعانه از دوستش بن لادن در برابر اتهام طراحی حملات مخرب يازدهم سپتامبر عليه مركز تجارت جهانی و پنتاگون، آمريكا را متهم كرد که سعی دارد بر ناكامی‌های اطلاعاتی و امنيتی خود سرپوش بگذارد.

اعتقاد بر اين است كه تسخير افغانستان به وسيله طالبان، كه از ميان آن ملا محمدعمر با عنوان پر اعتبار اسلامی ”اميرالمومنين“ سر برآورد، تا حدودی با كمك‌های مالی بن لادن انجام گرفته باشد.

روابط اين دو مرد از اين حد نيز فراتر می‌رود. گفته می‌شود كه ملا عمر دختر بزرگ بن لادن را به همسری گرفته است، و حتی بن لادن نيز ممكن است دختر ملا عمر را به عنوان زن چهارم خود برگزيده باشد.

تارك دنيا

خبرنگاران غربی تاكنون موفق نشده‌اند ملا محمدعمر را ملاقات كنند و او كليه تماس‌ها با جهان خارج را به وكيل‌احمد متوكل، وزير خارجه طالبان سپرده است.

برای بسياری از افغان‌ها ملاعمر تنها يك اسم است، اما كسانی كه او را ديده‌اند می‌گويند كه وی نسبتا جوان، ٤۰ تا ٤۵ ساله، بلند قامت، با ريش و عمامه سياه است.

چشم راست او در جريان جنگ افغانستان با اتحاد جماهير شوروی در دهه ۱٩٨۰، به وسيله تركش آسيب ديده است.

او به ندرت شهر جنوبی قندهار، محل زندگی خود را كه گفته می‌شود بن لادن در آن خانه بزرگی برای او ساخته است، ترك می‌كند.

همچنين گفته می‌شود كه اين دو نفر هر روز به وسيله تلفن ماهواره‌ای با يكدگير تماس داشته و گاه برای ماهيگيری با هم به سفر می‌روند.

سختگيری مذهبی

ملاعمر با سلطه بر افغانستان كه ٩۰ درصد آن توسط طالبان كنترل می‌شود، تفسير خشك‌تری از قوانين اسلامی براين كشور تحميل كرده است.

به زنان به شدت توصيه می‌شود كه از خانه خارج نشوند، از تحصيل و اشتغال محروم هستند و بايد خود را از سر تا پا بپوشانند.

زنانی كه به زنا محكوم شوند سنگسار می‌شوند، همجنس‌گرايان به قتل می‌رسند، دست سارقين قطع می‌شود و قاتلين در ملا عام به دست اقوام مقتول اعدام می‌شوند.

ملا عمر اخيرا دستور داده است كليه كسانی كه به ساير مذاهب می‌گرايند اعدام شوند. وی همچنين دستور تخريب مجسمه‌های باستانی بودا را صادر كرد و با اين كار جنجالی در جهان برانگيخت.

زمانی كه طالبان برای نخستين بار در اواسط دهه ۱٩٩۰ وارد كابل شدند، بسياری از مردم كوچه و بازار از آن‌ها و ملا عمر به عنوان پيام‌آوران خاتمه هرج و مرج ناشی از درگيری جناح‌ها استقبال كردند.

تنها تصويری که گفته می‌شود از ملا محمدعمر (چپ) وجود دارد

اما اكنون هرج و مرج ديگری در حال شكل‌گيری است.

ملا عمر چند ماه قبل به ”رحيم‌الله يوسف‌زی“ خبرنگار پاكستانی، كه نخستين خبرنگاری بود كه او را می‌ديد، گفت كه از زمان تولد او تاكنون نيمی از افغانستان نابود شده است.

او گفت كه حاضر است شاهد تخريب نيم باقی‌مانده اين كشور باشد اما بن لادن را تسليم نكند.

اكنون زمان آن رسيده که اين ادعا به آزمايش گذاشته شود.
بی بی سی، 20/09/2001

در هفتم اکتبر سال ۲۰۰۱ ميلادی، با پرواز جنگنده‌های آمريکايی بر فراز افغانستان، حمله آمريکا و متحدانش عليه طالبان شروع شد.

اين نبرد که با بمباران شديد همراه بود بعد از دو ماه منجر به سقوط رژيم طالبان شد. اما آمريکا و متحدانش به اهداف ديگرشان از جمله کشتن و يا دستگيری اسامه بن لادن رهبر القاعده و ملا محمدعمر رهبر طالبان نرسيدند.
بی بی سی 07 اکتبر 2006

پسر ملا عمر کشته شد

گزارشهای رسيده از افغانستان تاييد کرده‌اند که پسر ۱۰ ساله ملا محمدعمر، رهبر طالبان، کشته شده است.

يک دکتر در بيمارستانی نزديک شهر قندهار در جنوب افغانستان به بی بی سی گفت که فرزند ملا محمدعمر در اثر جراحات وارده پس از حملات هواپيماهای آمريکايی در روز اول حملات عليه اهدافی در افغانستان کشته شد.
بی بی سی، 21/10/2001

رهبر طالبان زنده است

يکی از مقامات ارشد افغانستان گفته است بر اساس برخی شواهد، ملا محمدعمر، رهبر رژيم سابق طالبان، زنده است و در داخل افغانستان به سر می‌برد.

به گفته احمدولی کرزی، برادر و نماينده حامد کرزی، رييس دولت انتقالی، در جنوب افغانستان، به طور مرتب گزارش‌هايی از مشاهده ملا عمر و گروه کوچکی از همراهان وی دريافت شده است.

آقای کرزی گفته است که به نظر می‌رسد رهبر سابق طالبان و همراهان وی مرتبا در حال حرکت باشند زيرا در مناطق مختلف، از جمله ولايت زابل در جنوب شرق، اروزگان در مرکز و منطقه هلمند در جنوب غرب افغانستان ديده شده‌اند.
بی بی سی، 04/08/2002

خبرگزاری اسلامی افغانستان گزارش داده است که ملا محمدعمر، رهبر طالبان، موافقت کرده که مقر طالبان در شهر قندهار واقع در جنوب افغانستان را ترک کند.

هنوز منبع مستقلی اين خبر را تاييد نکرده است. اين گزارش همچنين حاکی است که ملا محمدعمر با واگذاری قدرت به فرماندهای سابق مجاهدين موافقت کرده است.

وزارت دفاع آمريکا، پنتاگون، می‌گويد که اين گزارشها را باور نمی کند.

پيشتر، گزارش رسيده بود که هواپيماهای آمريکايی شهر قندهار را به شدت بمباران کرده‌اند.

يک سخنگوی ملا محمدعمر به بی بی سی گفت که رهبران طالبان در حال بحث در مورد درخواست عشاير مبنی بر تسليم مسالمت‌آميز شهر هستند.
بی بی سی، 16/11/2001

ملا عمر عفو نخواهد شد

دونالد رامزفلد، وزير امور دفاع آمريکا گفت اگرچه گزارش‌هايی مبنی بر گفتگو در باره توافقی در زمينه سرنوشت افراد طالبان در جريان است، آمريکا همچنان به موضع خود که خواهان محاکمه رهبران بلندپايه جنبش طالبان و ملا عمر، رهبر اين جنبش است، پايبند خواهد ماند.
بی بی سی، 06/12/2001

نیروهای ائتلاف تحت امر آمریکا در افغانستان برای بازداشت و کشتن دوازده تن از فرماندهان طالبان و القاعده در افغانستان تا دوصد هزار دلار جایزه تعیین کرده‌اند.

نخستین فهرست از این افراد در سال ٢۰۰۱ از سوی نظامیان آمریکایی منتشر شد که فرماندهان ارشد طالبان و القاعده، از جمله اسامه بن لادن، ایمن الظواهری و ملا محمدعمر را شامل می‌شد.
بی بی سی 01 اکتبر 2007

ملا عمر شخص ترسويی است

پس از آن بود که يک ايستگاه تلويزيون پاکستانی نوار صدای شخصی را که ادعا می‌شد صدای ملا عمر است پخش کرد، حامد کرزی، رئيس جمهوری افغانستان گفته است که ملا عمر رهبر فراری طالبان شخص جبونی است و خواسته است که او از مخفی گاه خود خارج شود.
بی بی سی، 25 ژوئن 2006

آمادگی کرزی برای مذاکره با ملاعمر و حکمتیار

حامد کرزی رئیس جمهور افغانستان در بازگشت از سفرش به آمریکا اعلام کرد که حاضر است با ملا عمر، رهبر طالبان و گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی مذاکره کند.

آقای کرزی می‌گوید مشورت و رایزنی در مورد مذاکره با شورشیان مسلح را در داخل آغاز کرده و ایالات متحده آمریکا و سازمان ملل متحد نیز از این اقدام حمایت می‌کنند.
بی بی سی، 29 سپتامبر 2007

ملا محمدعمر، رهبر طالبان می‌گوید، در صورتی که نیروهای آمریکایی تصمیم به خروج از افغانستان بگیرند، طرفدارانش برای آنها خطری ایجاد نمی‌کنند.

او همچنین به آمریکا و ناتو هشدار داد در صورتی که در افغانستان بمانند دچار همان شکستی می‌شوند که نیروهای شوروی دو دهه پیش با آن روبرو شدند.[پیام ملا محمدعمر بر روی سایت‌های اینترنتی متعلق به شبکه طالبان منتشر شده است]

نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا ٧ سال پیش با حمله به افغانستان به حکومت طالبان پایان دادند اما تا به امروز همچنان در نبرد شدید با نیروهای شبه نظامی اسلامگرا به سر می‌برند.
[راديو فردا، 30 سپتامبر 2008]


پی‌نوشت‌ها
__________________________________________
[۱]- ملا محمدعمر
[٢]- ملا محمدعمر، دانشنامهٔ آزاد ویکی‌پدیا

جُستارهای وابسته
__________________________________________


منابع
__________________________________________
□ برگرفته از: سايت فارسی بی بی سی
دانشنامهٔ آزاد ویکی‌پدیا


پيوند به بیرون
__________________________________________



محمود طرزی [قسمت دوم]

محمود طرزی

پدر ژورنالیزم، آزادیخـــواهی و
کتابشناسی‌های مــلی افغانستان


نـوشــته: پروفیسور رسول رهین
(استاد دانشگاه کابل)


1) پدر ژورنالیزم:

طوریکه گفته آمدیم کشور تحت رهبری امیر حبیب الله خان آماده تحول بنیادی در مسیر های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بود، او از یکطرف میخواست در سکتور داخلی پیرو روشهای اداره پدرش امیر عبدالرحمن و از جانب دیگر در امور خارجی دست به ماشه حصول استقلال سیاسی کشور باشد.

در عین زمان مردم افغانستان نیز خاموش نبودند و در همه امور و فعالیتهای فرهنگی وسیاسی کشور مجدانه سهم میگرفتند. گروپ مبارزان با شهامت افغان که زیر نام "اخوان افغان" بشمول محمود طرزی گردهم جمع آمده وبرای بدست آوردن آزادی سیاسی، پیشرفت افغانستان کار وفعالیت میکردند، قابل یاد آوری میباشد. این جوانان که ریفارمهای کشورهای ترکیه و ایران را مشاهده میکردند بدون شک آرزوی تأمین آنگونه ریفارمها را در کشور خود نیز در سر می پرورانیدند. گذشته ازآن آزادی سیاسی کشور هسته اساسی فعالیتهای این جوانان را تشکیل میداد.

آرزوها و تمایلات مشترک حکومت و مردم افغانستان فضایی ایجاد کرده بود که درآن وجود یک نشریه مطبوع حتمی و ضروری پنداشته میشد. نشریه ایکه بتواند حرکات ملیت خواهی، آزادیخواهی و مفکوره ضد استعماری افغانها را بگوش مردم افغانستان و جهان برساند. برای پیاده کردن این آرزوها مردم و حکومت، محمود طرزی را که از هر قطره خونش ندای آزادی ووطن پرستی موج میزد، مناسبترین شخصیت یافتند که با داشتن دانش نوین و عصری، قدرت و ذوق نویسندگی و تجربه غنی ایکه در مسایل جهان داشت، میتوانست از عهده این امر خطیر و مهم بخوبی بدر آید. زیرا در آن لحظات نیت نیک، آرزومندی بخدمتگذاری مردم، عشق بوطن از صفات و ممیزات خاص محمود طرزی بود که اورا به چنان رسالت عظیم سزاوار می ساخت. باین آرزوها و با تلاشهای خسته گی ناپذیر شخص محمود طرزی در شب 20 رمضان 1329 هق فرمان نشر "سراج الاخبار" به سر نگرانی ایشک آغاسی علی احمد خان و مدیرت مسؤل محمود طرزی، از طرف امیر حبیب الله خان ، صادر گردید. (1)

اولین شماره "سراج الاخبار" بتاریخ 16 میزان سال 1290 هش در مطبعه سنگی دارالسلطنه کابل در دوازده صفحه از چاپ برآمد. جریده سراج الاخبار که بعداً محمود طرزی آنرا "سراج الاخبار افغانیه" خواند، هفت سال و سه ماه عمر کرد و درین عمر کوتاه بقول سر محررآن، جریده توانست با وجود سنگ اندازیهای هند برتانوی و مزدوران داخلی دستگاه حکومت، کار خود را بخوبی انجام دهد. آواز وطن خواهی، آزادیخواهی و وطن پرستی مردم افغانستان را در لای مقاله ها و نوشته های وطن پرستانه بگوش همه مردم جهان برساند.

هرچند قبل از حرکتهای ژورنالیستی محمود طرزی نشریه شمس النهار کابل در فضای افغانستان به درخشش آغاز کرده بود ولی چیزیکه سراج الاخبار را یک اخبار ستیندرد و معیاری و محمود طرزی را پدر ژورنالیزم افغانستان ساخت، همانا رعایت و پیروی دقیق او از معیارها و اصول، نامه نگاری عصری بود که محمود طرزی بآن در کشور های ترکیه و اروپا آشنا گردیده بود. اوسراج‌الاخبار را در قطع ۳۳ X ۴۲ سانتی‌متر از شمـاره اول تا آخر چاپ کرد. نشریه از شماره‌ اول تا شماره‌ دوازدهم در ۱۲ صفحه و پس از آن در ۱۶ صفحه نشر می‌شد. خط نشريه در سال اول که در مطبعه سنگی دارالسلطنه کابل چاپ میشد نستعـليق و در سال‌های بعد که مطابع طبع حروفی بکابل وارد گردید، خط سراج الاخبار چاپی گردید. سرلوحه روزنامه در وسط پـيـشانی آن خطاطی شـده و در زير آن سال قمری ۱۳۲۹ و در حاشيه فوقانی راست نام علی‌احمد به‌عنوان "نگران ايشيک آقاسی ملکی حضور اعليحضرت همايونی" و نام محمود طرزی به‌عنوان "مدير و سرمحرر" و تاريخ هجری قمری نوشته شده بود. بـه طرف چپ سرلوحه "قيمت ساليانه" نشريه در داخل و خارج کشور و اينکه درهر پانزده روز يکبار نشر می‌شود، همراه با تاريخ خورشيدی و ميلادی دیده میشد.

از شماره ششم سال اول به بعد نام این نشریه "سراج الاخبارافغانیه" گردید. نشريه بطورکل دارای سرمقـالـه و فهرست مندرجات بـود. سرمقاله‌ها در صفحه‌ اول نشريه عمدتاً بـه امضای مدير آن درج میشد. خبر به عنوان يک عنصر ضروری و لازم جايگاه‌ مهمی در نشريه داشت و در حدود ۲۰ درصد مطالب نشرات آنرا در بر می‌گرفت. در سال‌های جنگ جهانی اول نزديک به نصف صفحه‌های نشريه را اخبار طبقه‌بندی شـده در زير کليشه‌هـای درشت "حوادث داخليه"، "حوادث خارجيه"،" اخبار جنگ" و "اجمال حوادث" در بر می‌گرفت. خـبرها و مطالب خارجی غالـباً از روزنـامـه‌های ترکی، عربی، اردو، انگليسی و روسی با ذکر منبع خبر ترجمه می‌شد. هم‌چنين مطالبی از نشريه‌های فارسی در نشريه اقتباس می‌شد. البته با توجه بـه اينکـه سراج‌الاخبارافغانیه يگانه نشريه در افغانستان بود، اخبار به طور کلی تازگی داشت. در برخی از شمـاره‌های آن مطالب جالبی در باره برق، تلفون، تلگراف، صنعت طباعت، عکاسی، ... و شهرهای اروپا (پاريس، لندن،...) چاپ میگـرديـد. مطالب اختصاصی در زير ستون‌های علم ثروت؛ علم و اسلاميت؛ مقالات صحيه و طبيه؛ صحت عايله؛ ادبيات؛ اخلاقيات؛ مقالات فنيه؛ علم تاريخ؛ عالم عسکری؛ عالم‌های ژاپان، ناموران زنان جهان؛ مسلمانان با هم اتحاد کنيد؛ و ساير مسايل با اهميت منتشر میشدند. مطالب بسيار جدی زير عنوان "مقاله مخصوصه" به قلم خودمحمود طرزی منتشر می‌شد. اعلان‌‌ گاه‌ گاهی بـه نشر مـی‌رسيـد. نامه‌هـای خوانـندگان کـه عمدتاً روح مدح و تملق از امير و دربار را داشت زير عنوان "مکتوب"، نشر میشـد. (2)

سراج‌الاخبارافغانیه دارای شبکـه‌ خبرنگاران درداخل و خارج کشوربـود. اخبار خارجی یامستقیماً بزبان فارسی دری ویا بزبانهای خارجی بکابل ار سال میشد و توسط ترجمانان به فارسی دری بر گردان میگردید. روزنامه از شمـاره‌ اول سال دوم شروع بـه چاپ عکس کرد، کـه این خود نمايانگر پـيشرفت در امور چاپ روزنـامـه بـود. بـه‌رغـم دشواری‌های فنی و کمی تجربـه بـه طور عموم در نشريه قواعد انشاء و املا مراعات میگـرديـد. اشعار فـارسی در صفحه‌های روزنـامـه انعکاس می‌يافت. به پارچه های طنزی، لطيفه ها و کاريکاتورها توجه میشـد. داستان‌ "فاجعه‌های پاريس" اثر فاديه دومونته‌پن، اديب و شاعر مشهور فرانسه از زبان ترکی ترجمه شده و در شمـاره‌های پـيوسته نشريه اقـبال نشر می يافت. تيراژ نشـــــريه محدود بود و قشر خواننده روزنامه بيشتر کارمندان اداره امارت اميرحبيب‌الله بود. براساس فرمان اميرحبيب‌الله‌ تمام کارمندان دولت که بيش از يک‌هزار روپيه کابلی حقوق داشتند، رسماً مشترک سراج الاخبار افغانیه بودند و حق الاشتراک شان از حقوق شان بطور مستقيم به حساب سراج‌الاخبارافغانیه فرستاده میشد. تيراژ جريده ۱۶۰۰ نسخه بود. سراج‌الاخبار افغانیه در هند، ايران، آسيای‌ميانه، عثمانی حتی کشور های اروپایی، ... خواننده و مشترک داشت. روزنامه ها و جراید زيادی به زبان فارسی، اردو، ترکی، عربی، انگيسی و روسی بدفتر جریده سراج الاخبار افغانیه می‌رسيد که اکثرمطالب آنها در صفحه‌های جريده بازتاب می‌يافت. (3)

معمولا از نشريه‌های زيرين به حیث منبع در سراج‌الاخبار افغانیه کار گرفته میشد: چهره‌ نما؛ حبل‌المتـين؛ آئيـنه؛ نوبهار؛ ثريا؛ ارشاد؛ رعد؛ طوفان؛ خاور؛ آگاهی؛ کوکب؛ استقلال؛ خورشيد خاور؛ صدای حق؛ تصويرافکار؛ جبروناله؛ توران؛ ترجمان؛ طنين؛ سبيل‌الرشاد؛ المويد الغراء؛ پـيسه؛ وطن؛ اقدام؛ زمين‌دار؛ کامريد؛ رای‌العالم؛ المشير؛ مدينه؛ مصالحت؛ چمن؛ العدل؛ علم؛ اخوت اسلاميه؛ الهلال؛ البلاغ؛ عام؛ آزاد؛ رفيق؛ ملت؛ مخبر العالم؛ صحيفه؛ مشرق؛ تاجر؛ مسلمان؛ العصر؛ حکمت؛ الوعظ؛ معارف؛ صباح؛ حريت؛ المنار؛ الاسلام؛ مارننگ پوست؛ ديلی نيوز؛ تايمز لندن؛ تريـبـيون؛ سول ايند ملتری؛ تايمز آف اينديا؛ پايونير؛ نوويه وروميا و...و.

گویا محمود طرزی بااستفاده ازشیوه ها و نارمهای معیاری ژورنالیزم عصری و مکتبی که زاده افکار اروپای قبلاً بپا خاسته بود، توانست نشریه سراج الاخبار افغانیه را در سطح روزنامه ها و جراید اروپایی قرار بدهد و مقام والای پدر ژورنالیزم معاصرافغانستان را کماهی و نام خودرا بحیث بنیانگذار نشریه مؤفق و متعهد، نه تنها در افغانستان بلکه در سطح جهان ثبت کند. او بامدیرت مدبرانه خود نه تنها پدر و بنیان گذار ژورنالیزم افغانستان گشت، بلکه طراح وبانی نوگرایی درژورنالیزم کشور نیزشمرده شد. سراج الاخبار افغانیه با نام طرزی گره خورد و باپیکش واژه ها، مقولات ادبی، سیاسی و اجتماعی دگرگونی وتحول ژرفی را ازدیدگاه جهان بینی نو ومدرن، درعرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی افغانستان و منطقه بازکرد. طرزی درسراج الاخبارافغانیه نشان دادکه ژورنالیزم یک رکن مهم ودگرگون سازحیات سیاسی و اجتماعی یک جامعه وکشور و ابزارمؤثر مقابله با استبداد و سلطه استعماری میباشد.

ونیز محمود طرزی در سراج الاخبارافغانیه، طرزجدید ومکتب نوی رادر زبان وادبیات فارسی دری بازکرد. او نخستین کسی بودکه ادبیات اروپایی را ازطریق سراج الاخبار به جامعه افغانی معرفی کرد. درحالیکه او پدرژورنالیزم افغانستان محسوب می شود، پایه گذار ادبیات نوین این سرزمین درشعرونثر نیز به حساب می آید. از نظر رهنوردزریاب طرزی در نوشتار زبان فارسی دری:« ساده نویسی را مطرح کرد ودراین باب مقاله نوشت. اونیاز ترجمه کتاب های علمی باخترزمین راروشن ساخت، راههای عملی این کار راپیشنهاد نمود. اودرباره رومان نویسی سخن گفت وخود، برای بارنخست، چندرومان را از نویسنده های فرانسوی"ژول ورن" و "گزاویه دومونته پن" به زبان فارسی دری ترجمه کرد و به چاپ رسانید. اوبه زبان مردم وبه زبان ها ولهجه های گونه گون کشورمان توجه داشت. شاید او اولین کسی بود که برای نخستین بارلهجه هزارگی را ثبت وضبط کرد. اودرسروده های خودش، محتوای شعررا نیزدگرگون ساخت.» (4)

باین ترتیب جریده سراج الاخبار افغانیه با اهداف آگاهانه عالی داخل مبارزه گردید و محمود طرزی مجدانه رسالت ژورنالستی خودرا در مقابل مردم کشور با تقویه روحیه ملی، مبارزه علیه خرافات، جهل و آگاهی های علمی وفنی تا واپسین شماره سراج الاخبار افغانیه انجام داد.



استاد سيد محمد داؤد حسینی سعی فراوان کرد تا عظام مرحوم محمود طرزی را به وطن انتقال دهد؛ اما با تأسف حوادث کشور نگذاشت تا این آرزو برآورده شود. حسینی شعری به این منظور سروده بود که خطاب به شادروان طرزی می‌گوید:

حیــف مـلکی کــه در آن مدرســه بنیــاد نشــد
وای قـــــومی کــــه ز قیــــد دگــــر آزاد نشــــد
بهــــــر تــــدریــــــس رمــــــوز ســـــــبق آزادی
هیـچ فـردی بــه وطـن مثــل تـو اســتاد نشـــد
مــــترقی وطنــت گشـــــته بــیا طــــرزی مــــا
گلـــه منـــما و مـگــــو کـین وطــن آبــاد نشــد
جمــله احــرار وطـــن درس تــو آمــوخـــته انــد
نیست حرفی ز تو که سـر لـوحهٔ ارشـاد نشـد
بــه وطــن آ کــه شـــوی شــاد ز دیــدار وطــن
نشود شـاد کـسی کـز تـو دلـش شــاد نــشد
حـــر بــود قــوم تــــو امــــروز ز فـــرط غــیــــرت
کــی تــوان مــــرغ کــنــد اوج گــــر آزاد نــــشد
فکــر و نامــت همــه محمــود بـــود ای طــرزی
مثــل تعــمــیر خیــــالــت دگــــر آبــاد نشــــــد
یـاد اسـلاف وطـن بهــر حسـینی فخـر اســت
شِکــوه منــمـا و نگــویی کــه زمــا یــاد نــشد


۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

عثمان، محمداکرم

دکتر محمداکرم عثمان (زادۀ ۱٣۱٦ خ - )، نویسنده و داستان پرداز معروف افغانستان است.

زندگی‌نامه

محمداکرم عثـمان فرزند سردار غلام‌فاروق خان عثــمـان (بـارکـزايى) در ســـال ۱٣۱٦ خورشـــيدی (۱۹۳۷ ميلادی) در شهر هرات زاده شد.[۱] او از دانشگاه تهران در رشته حقوق و علوم سياسی با درجه دکترا فارغ شده است.[٢]













[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]

[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]

[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]


يادداشت‌ها



يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامۀ آريانا توسط مهديزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.


پيوست‌ها



پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



پی‌نوشت‌ها


[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-


جُستارهای وابسته






منابع





پيوند به بیرون





<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>


نگاهی کوتاه بر زندگی عبدالطیف ناظمی

لطيف ناظمی در ٢۱ ثور سال ۱۳٢۵ هـ.ش. در شهر هرات ديده به جهان گشوده است. وی پس از آموزش مقدمات زبان دری و عربی شامل صنف چهارم لیسۀ سلطان غیاث‌الدین غوری گردید. درس‌های ابتدايی و ليسه را با درجۀ ممتاز در شهر زادگاه‌اش به پايان رسانيد و سپس وارد شعبۀ دری فاکولتۀ ادبیات پوهنتون كابل گرديد.

ناظمی در سال ۱۳٤٩ هـ.ش ليسانس خويش را با اخذ بالاترین نمرات در رشته ادبيات اخذ نمود. وی کار نقد و نویسندگی و فعالیت‌های فرهنگی را از هنگام تحصیل آغاز کرد و بعد از فراغت از دانشگاه بر دامنۀ آن افزوده شد. وی پس از فراغت به حيث اسیستانت در پوهنتون كابل شامل وظیفه شد. در سال ۱۳۵۰ در ادارۀ ادبيات و هنر راديو افغانستان مقرر گردید و پس از شش ماه به حیث معاون مدیریت عمومی هنر و ادبیات ارتقا یافت.

ناظمی در سال ۱۳۵٢ به حیث استاد فاکولتۀ تعلیم و تربیه وارد کدر علمی پوهنتون شد و سپس به حیث استاد زبان و ادبیات دری در فاکولتۀ ادبیات به کار ادامه داد.

لطیف ناظمی در سال ۱۳۵٧ به حیث رییس کلتور در وزارت اطلاعات کلتور تقرر یافت و پس از مدت کوتاهی زندانی گردید. پس از رهایی از زندان به حیث رییس نشرات رادیو افغانستان مقرر شد.

از نیمۀ سال ۱۳۶۱ تا پایان سال ۱۳۶۳ در دانشگاه همبولت آلمان به تدريس زبان و ادبيات دری پرداخت و همزمان با آن به آموزش مافوق لیسانس آغاز کرد و نگارش رسالۀ مافوق لیسانس خویش را تحت نظر پروفیسور لورنس نوشت و امّا قبل از دفاع از این رساله به افغانستان عودت کرد. پس از بازگشت به وطن دو سال به تدریس در فاکولته‌های ادبیات و ژورنالیزم مصروف بود و با گشایش فضای سیاسی و راه یافتن شخصیت‌های غیر حزبی به حکومت به حیث رییس کمیته دولتی کلتور مقرر و پس از دو ماه به دنبال درگیری با مقامات وقت از این عهده مستعفی گردید و پس از مدت کوتاهی با خانواده عازم هند شد. ناظمی پس از اقامت یک ساله در هندوستان به حیث پناهجوی سیاسی رهسپار آلمان گردید و از سال ۱٩٩۰ تاکنون در آلمان اقامت دارد.

لطیف ناظمی و پروفیسور لودویک ادمیک خاورشناس دانشگاه آریزونا[۱]

لطیف ناظمی در سال ۱۳٤٩ با بانو انیسه طبیبی ازدواج کرد و همسفر زندگی‌اش شد. ناظمی چهار پسر دارد: فریدون ناظمی دکتور طب؛ فرامرز ناظمی فارغ رشتۀ اقتصاد و فيلم؛ کاوه ناظمی دیپلوم انجنیر در رشتۀ انفارماتیک؛ فرشید ناظمی که تازه بکلوریای خویش را به دست آورده است. فرزندان ناظمی همه تحصیلات عالی خویش را در آلمان انجام داده و در همین کشور مقیم اند.

ناظمی از پیشگامان و بنیادگذاران، غزل نو، شعر نیمایی و نقد معاصر ادبی در افغانستان است. از ناظمی آثار فراوانی چه به صورت پراگنده و چه به شكل مجموعه به چاپ رسيده اند. از آن جمله می‌توان به كتاب‌های "سايه و مرداب"، "باد در فانوس"، "از باغ تا غزل" اشاره كرد. "پنجره‌یی در خیابان" در مورد مولانا جامی؛ دفتر شعر "میلاد سبز" برندۀ جایزه اول سال ۱۳۵۳؛ "تاریخ ادبیات معاصر افغانستان"؛ از "ملك سنايی" مجموعۀ مقالات؛ متأسفانه آثاری اند که در اثر غارت و کتابسوزی دوران جنگ‌های داخلی پس از سال ۱٩٩٢ از بین رفته و یا هم سرنوشت‌شان معلوم نیست. چند اثر دیگر لطیف ناظمی تا هنوز به نشر نرسیده‌اند که از آن جمله می‌توان از سه مجموعۀ شعری و برخی از آثار پژوهشی و مجموعۀ سخنرانی‌ها و مقالات نام برد. لطیف ناظمی در دوران غربت در ٤۰ سیمینار و کنفرانس ادبی و فرهنگی در کشورهای مختلف اشتراک نموده است.

لطیف ناظمی که در جوانی تقریباً در همه عرصه‌های هنر و ادبیات نقد می‌نوشت، در سالیان بعدی کار خودش را روی نقد ادبی و پژوهش ادبی متمرکز ساخت. وی در این رابطه کار آن زمان خودش را نقادانه ارزیابی کرده و می‌گوید که هر یکی از این رشته‌ها دانش تخصصی خویش را می‌خواهد و نمی‌توان همزمان در همۀ این عرصه‌ها به گونۀ تخصصی نقد علمی نوشت. و امّا ، مسأله تنها همین نیست. به نظر کارشناسان، نقدهای ناظمی در عرصۀ ادبیات نیز دیگر مانند دهه‌های گذشته تند، تیز، برهنه و بی پروا نیستند. وی هنگام اشاره به کاستی‌های آثار با رعایت ملاحظات و زبان ملایم‌تر از گذشته سخن می‌گوید. گاهی هم شماری از شاعران، نویسندگان و پژوهشگران، می‌کوشند از نرمش و ملایمت ناظمی برای رسیدن به اوج نام و شهرت بهره‌گیرند. به هر رو، در عرصۀ پژوهش‌های ادبی زبان دری، ناظمی هنوز هم در میان ادبای افغانستان یکی از شخصیت‌های فرهنگی پیشگام باقی مانده است.

لطیف ناظمی نه تنها در عرصۀ ادبیات دری، بل همچنان در مجموع در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی، دارای دانش گسترده و عمیق است؛ و با اتکا بر همین دانش عمیق و گسترده است که نقد و پژوهش وی در عرصه‌های ادبی درخشش و برازندگی خاصی کسب می‌کند.

بالاخره هم باید گفت که اگر لطيف ناظمی را بسياری‌ها استاد خطاب می‌کنند، اين به آن خاطر نیست که وی سال‌های زیادی در داخل و خارج استاد دانشگاه بوده و زبان و ادبيات دری تدريس کرده است، بل بيشتر به دليل دسترسی و تسلط او بر شعر و ادب زبان فارسی، ادبيات جهانی و تیوری‌های ادبی است؛ ولی ناظمی خود القابی از قبیل استاد و فرهنگ‌سالار و چیزهای از این دست را که به وی پیشکش کرده‌اند نپذیرفته است و اصلاً با چنین القابی منحیث اصول موافق نیست و گاهی هم به خنده می‌گوید اگر فردوسی و مولانا لقب فرهنگ‌سالار و استاد ندارند، هیچ کسی حق اعطای همچو القاب و هیچ شاعر و ادیب دیگری هم در جهان ادب دری حق پذیرش چنین القابی را ندارد.


پی‌نوشت‌ها
__________________________________________
[۱]- تصوير برگرفته از سايت دری دویچه وله صدای آلمان: دمی با ناطمی

جُستارهای وابسته
__________________________________________


منابع
__________________________________________


پيوند به بیرون
__________________________________________

نگارستان ملى

نگارستان ملى


نگارستان ملى کشور قبل از جنگ‌هاى داخلى در کابل ٨٣٠ اثر داشت که در زمان جنگ‌ها بيش از ٤٠٠ اثر آن تخريب و يا به غارت برده شد و اکنون دوباره اين رقم به ٧٠٠ رسيده است.[۱]

نگارستان ملى در سال ١٣٦٢ که در آن زمان بنام نگارخانه ملى مسمى بود، آغاز به فعاليت نموده. در اوايل دوصد اثر نقاشى داشت که اکثريت آن از ارگ رياست جمهورى و شمارى ديگرى آن از رياست موزيم کابل به آنجا انتقال يافته بود. بعد از چند مدتى که نگارخانه ملى به گالرى ملى مسمى گرديد، رقم آثار آن تا سال ١٣٧٠ به ٨٣٠ افزايش يافت. اما براساس اطلاعات سيد عبدالفتاح عادل رئيس نگارستان ملى، در اثر جنگهاى بيش از دو نيم دهه در کشور ٢٠٠ اثر نگارستان ملى به غارت رفت و ٢١٠ اثر آن توسط طالبان از بين برده شد و تعمير آن که در آسمايى وات کابل واقع بود، نيز قسما تخريب گرديد.

نگارستان ملى در دوران حکومت انتقالى حامد کرزى به همکارى مالى و تخنيکى سفارت امريکا و دولت يونان مجدداً بازسازى گرديد و نام آن از گالرى ملى، به نگارستان ملى مبدل شد. در نگارستان ملى نمونۀ از آثار پروفيسور غلام‌محمد ميمنگى، استاد عبدالغفور بريشنا، استاد غوث‌الدين، استاد قربانعلى، استاد خيرمحمد يارى، استاد يوسف آصفى، استاد يوسف کهزاد، استاد کريم‌شاه خان، استاد عبدالودود، استاد عبدالشکور خسروى، استادحفيظ‌الله وفا، استاد خيرمحمد عطايى و ديگر نقاشان موجوداست. گنجينه نگارستان ملى را آثار موجود، شامل خطاطى، نقاشى، ميناتور، مجسمه‌سازى، سوزن‌دوزى و غيره تشکيل می‌دهد.


پی‌نوشت‌ها
__________________________________________
[۱]- اين مطلب را سيد عبدالفتاح عادل رئيس نگارستان ملى، به تاريخ ١١ جدى سال ۱۳٨۶ ش. به آژانس خبرى پژواک اظهار داشت.


جُستارهای وابسته
__________________________________________


منابع
__________________________________________
□ برگرفته از: ولى‌محمد احمدزى، نگارستان ملی، آژانس خبری پژواک


پيوند به بیرون
__________________________________________

کهزاد، محمدیوسف

از: دانشنامۀ آریانا


فهرست مندرجات

[...][...]


محمديوسف کهزاد (زادۀ ۱٣٢۴ خ - )، نقاش، شاعر، نمايشنامه‌نويس و هنرپيشه معروف تياتر اهل افغانستان است

[] زندگی‌نامه

محمدیوسف کهزاد فرزند ميرزا محمدعلی[۱]، در سال ۱٣٢۴ خورشیدی (۱٩۳۵ ميلادى) در شهر کابل زاده شد[٢]. آموزش‌های دورۀ ابتدایی و متوسطه را در دبیرستان نجات (لیسه عالی امانی) به پایان برد[٣]. در سال ۱۹۵۴ میلادی وارد دانشگاه شد و تحصیلات دانشگاهی را در رشته ادبیات در دانشگاه کابل گذراند[۴]. پس از آن، دو سال خدمت سربازی را به انجام رسانید[۵].

یوسف کهزاد، فعالیت‌های هنری و ادبی خود را از دورانی که هنوز دانش‌آموز بود آغاز کرد. در همان زمـان در يک مسـابقه ادبـی که از طـرف رياسـت مسـتقل مطبوعـات برگـزار شـده بـود با سـرودن يک غـزل بهاريـه، برنـدۀ جايـزه اول شـد[٦].

پس از پایان مکتب و خدمت سربازی، به‌عنوان نويسنده و هنرپيشه تیاتر در "شارى نندارى" استخدام شد[٧]. در سال ۱۹۶۰ برای ادامۀ تحصیلات عالی در رشتۀ نقاشی به ایتالیا رفت و در اکادمی هنرهای زیبای شهر روم به تحصیل پرداخت[٨]. در همان ایام، آثار خود را در کشورهاى ايتاليا، آلمان، دنمارک و سويدن به نمايش گذاشت و همچنان در يکى از مسابقات بين‌المللى نقاشى که در ايتاليا برگزار شده بود، شرکت جست و حايز مقام اول و مدال طلا شد[۹].


او در سال ۱۹۶۵ میلادی، به افغانستان بازگشت[۱٠] و در سمت‌های مدیر در دفتر آرت (هنر) ریاست تالیف و ترجمۀ وزارت معارف، مدیر آرتوګرافی و آمر دیپارتمنت هنرهای زیبا اشتغال ورزید[۱۱] و در سال ۱٩۶۶ میلادى به‌عنوان مسئول هنر در رياست ثقافت و هنر وزارت اطلاعات و فرهنگ برگزیده شد[۱٢]. در همان زمان، نگارستان پروفسور غلام‌محمد ميمنه‌گى را که در برگیرندۀ دوره‌های آموزشی نقاشى، مجسمه‌سازى، خطاطى و مينياتورى بود، تاسيس کرد و مدتی نیز ریاست آن سازمان هنری را بر عهده داشت[۱٣].

آخرين سمت دولتى کهزاد در افغانستان، رياست فرهنگ در وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان بود[۱۴]. در سال ۱۹۹۲ میلادی، ناگزیر به ترک افغانستان شد و مدت هشت سال را در دهلی به عنوان پناهنده اقامت گزید[۱۵] و هم‌اکنون به همراه همسرش ذکیه کهزاد که يکى از گويندگان برجسته راديو تلويزيون سابق افغانستان است و سه دختر و يک پسر خود، در شمال کالیفورنیای ایالات متحدۀ امریکا به‌سر می‌برد[۱٦].


[] آثار

اشعار و نبشته‌های کهزاد در بیشتر جراید، مجلات و روزنامه‌های داخل و خارج کشور به نشر رسیده است. «جلوه‌هاى زيبا در هنر»[۱٧]، «گزيده اشعار»، «خدا زن را آفريد» و «مرواريدهاى سياه» از جمله آثار یوسف کهزاد است.

اين هنرمند نقاش، بارها آثار هنرى خود را در داخل و خارج افغانستان به نمايش گذاشته است؛ از جمله تاکنون هفت بار نمایشگاه آثار هنری‌اش در ايالات مختلف امريکا برگزار شده است.[۱٨]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]- استاد محمديوسف کهزاد، در برنامه خاطره‌ها و ترانه‌ها، بخش فارسی بی بی سی: ٢۱ ژوئن ٢٠٠۹ - ۳۱ خرداد ۱۳۸۸
[۱٧]- مجموعۀ مقالات محمدیوسف کهزاد، زیر عنوان «جلوه‌های زیبایی در هنر»، در کابل به‌نشر رسیده است. برگرفته از پشت جلد کتاب «گزیدۀ اشعار» محمدیوسف کهزاد، از نشرات دفتر روابط فرهنگی سفارت کبرای دولت اسلامی افغانستان در هند، دلو ۱۳٧٧ خورشیدی.
[۱۸]- هارون یوسفی، استوديوی شماره هفت با يوسف کهزاد، بخش فارسی بی بی سی: چهارشنبه ٠٦ فوريه ٢٠٠۸ - ۱٧ بهمن ۱۳۸٦



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

برگرفته از سايت فارسی بی بی سی، چهارشنبه ۰۶ فوريه ٢۰۰٨ - ۱٧ بهمن ۱۳٨۶






[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]


پشتونستان

پشتونستان


پشتونستان (يا به لهجه جنوبی زبان پشتو، پختونستان) منطقهٔ ‌است در افغانستان و پاکستان که اکثر باشنده‌های آن پشتون هستند. بخش پاکستانی (قبلا هند بريتانوی) شامل منطقه‌ئی از چترال (در شمال) تا سيبی (در جنوب غرب) می‌شود. اين منطقه در پاکستان بنام صوبه سرحد شمالغرب ياد می‌گردد. اما اين منطقه همچنان مشهور به افغانيه است. (اين نام بيانگر روابط قومی باشنده‌های آن با پشتون‌های افغانستان است.) زبان مردم اين ساحه پشتو است.

در زمان اشغال افغانستان توسط نيروهای ارتش سرخ اتحاد شوروی، بسياری پشتونها بر ضد اشغالگران شوروی و دولت جمهوری دمکراتيک افغانستان جنگيدند.

رهبران پشتونستان شمالی عبارتند از خان عبدالولی‌خان، اجمل ختک، اسفنديار، خان افضل‌خان، مولانا فضل الرحمان، افراسياب ختک و رهبران پشتونها در جنوب پشتونستان محمود اچکزی، نواب کاکر، مولانا شيرانی و نصير کاکر هستند. پشتونها از آيين کهن بومی پشتونولی پيروی می‌کنند. (پشتونولی دين يا مذهب نيست. بلکه مجموعهٔ اصول و قواعدی است که بر مبنای رسوم، عنعنات و عادات پشتونها استوار است و در درازنای تاريخ کهن آنها طرز زندگی و شيوه‌های معاشرت آنها را با يکديگر معين کرده است. پشتونها پيرو دين اسلام اند. مترجم)

پشتونها که پختون و پوختون نيز ناميده می‌شوند بوسيلهٔ خط ديورند که سرحدات تحميلی بين افغانستان و پاکستان را تعيين می‌کند، از هم جدا گرديدند. پشتونها از سال ۱٩٤٧ بدين‌سو تلاش می‌کنند تا کشور خود را که در نتـيجهٔ تاثيرات استعمار گذشته تجزيه گرديده است، دو باره متحد سازند.



موضع افغانستان در قبال پشتونستان

    سال ۱٩٤٧: بريتانيا از هند خارج گرديد و از مناطق اشغالی مربوط به هند و افغانستان، کشور پاکستان ايجاد شد.

    سال ۱٩٤٩: پارلمان افغانستان معائدهٔ ديورند را ملغی اعلام کرد و از شناخت خط ديورند بمثابه سرحد افغانستان و پاکستان ابا ورزد و پشتونها در پشتونستان (سرزمين افغانستان اشغالی) دولت مستقل پشتونستان را اعلام کردند که مورد تاييد جامعهٔ ملل قرار نگرفت.

    سال ۱٩۵۳: سردار محمدداود صدراعظم افغانستان گرديد.

    سال ۱٩۵٤: دول جهان درخواست افغانستان را در مورد خريد تسليحات و تجهيزات برای مدرن ساختن اردوی آن، رد کردند.

    سال ۱٩۵۵: داود از اتحاد شوروی تقاضای کمک نظامی کرد و مسئلهٔ پشتونستان (سرزمين افغانستان اشغالی) دوباره داغ گرديد.

    سال ۱٩۵۶: خروشچف و بلغاريا اين را می‌پذيرند که به افغانستان کمک کنند. در اين سال مناسبات افغانستان با اتحاد شوروی نزديک می‌شود. (مناسباتی که بعدا افغانستان برای آن بهای سنگين پرداخت.)

    سال ۱٩۶۱: افغانستان و پاکستان بدليل مسئلهٔ پشتونستان در آستانهٔ جنگ قرار گرفتند.[*]

در کتاب اسناد لانۀ جاسوسی آمده است:

    "داوود با اين که تعهد داده که سياست بی‌طرفی و عدم تعهد افغانستان را ادامه دهد، ولی باز بر روی ميل خود به پيداکردن يک "راه حل دايمی" بر سر مسئلۀ پشتونستان با پاکستان تأکيد نموده است. پشتونستان اسمی است که به نواحی پشتو و بلوچی زبان ايران، افغانستان و پاکستان مخصوصاً استان‌های مرزی غرب پاکستان داده می‌شود. پشتوها گروه قبيلۀ‌ای عمده در افغانستان هستند و خيلی از آنها بطور گسترده در مرز افغانستان و پاکستان زندگی می‌کنند. حاميان پشتونستان نه در محدودۀ دقيق آن توافق دارند و نه در هدف‌های نهايی آن. عده‌ای ديگر می‌خواهند که پشتونستان يک کشور مستقل باشد.

    داوود از حاميان قديمی استقلال است و در سال ۱۹۶۲ مقامات آمريکايی او را به عنوان يک نفر احساساتی و بی‌منطق در اين موضوع تشخيص دادند. وقتی که او نخست وزير بود، تنها در جشن ساليانۀ روز پشتونستان شرکت می‌کرد.

    قبل از اين که داوود کودتايش را انجام دهد، روابط بين اسلام آباد و کابل سرد بود و به نظر می‌رسيد که بدتر هم می‌شود. محمد موسی شفيق فردی که قبل از داوود نخست وزير بود، ظاهراً خواهان روابط خوبی با پاکستان بود و مخصوصاً به پشتونستان علاقمند نبود. با اين وجود احساسات عمومی او را مجبور کرد که تبليغات عليه پاکستان را افزايش دهد و در مه ۱۹٧۳ پاکستان افغانها را به دخالت علنی در امور داخلی پاکستان متهم کرد. داوود برعکس شفيق نگران پشتونستان است و زمانی که او نخست وزير بود، افراد قبيله‌ای و عده‌ای از دسته‌های معمولی سربازان را جهت به حرکت درآوردن يک شورش در مرز پاکستان فرستاد. اين کشمکش‌ها در اوايل ۱۹۶۰ به اوج خود رسيد. زمانی که به نظر رسيد دو کشور به جنگ نزديک شدند، روابط ديپلماتيک بهم خورد و مرزها بسته شد.

    کوشش‌های داوود تقريباً با شکست کامل روبرو شد. قبايل پاکستان جوابی ندادند. بسته شدن مرزها (طرح شده بود که به پاکستان ضربه بزند)، بخش اصلی تجارت خارجی افغانستان را قطع نمود که در نتيجۀ آن به آبروی داوود خللی وارد آورد که اين عمدتاً در برکناری نخست وزير در ۱۹۶۳ دخيل بود. از آن موقع افغانها تبليغات خود را زنده نگه داشته‌اند، ولی به‌تدريج از طرفداری از استقلال پشتونستان به حمايت افزايش خودمختاری برای استانهای مرزی پاکستان تغيير موضع داده‌اند. طرحهای فعلی داوود در مورد پشتونستان روشن نيست. احتمالاً، او حالا بيشتر در مورد خطرات يک سياست پشتونستان فعال برای افغانستان و خودش واقف است.

    به قدرت رسيدن داوود، روابط بين تهران و کابل را که درگذشته اخير به تدريج در حال بهبود بوده، تهديد می‌کند. قبل از اين کودتا، شاه ايران نگران نفوذ شوروی در افغانستان بود. روابط صميمی داوود با شوروی ممکن است انعقاد يک معاهده در مورد تقسيم آبهای رود هيرمند و به همان اندازه دسترسی به تسهيلات راه و بندر که شاه به افغانستان قول داده بود، را بخطر بياندازد. شاه به نظر می‌رسد که هر خطری را برای وحدت پاکستان مانند خطری عليه ايران می‌بيند."[اسناد لانۀ جاسوسی، شماره ۲۹، افغانستان (۱)، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، تهران: انتشارات پيام آزادی، صص ۲۹-۳۱]



پيوست‌ها



پيوست ۱: دکتر برنهارد تراوتنر، انتظام جديد سياسی افغانستان و مسئلۀ پشتونستان، ترجمۀ عظيم بابک
پيوست ٢: تشکيلات اداری پشتونستان قبل از آزادی هند
پيوست ۳: گزارشی از بخش فارسی بی بی سی: هفت منطقه ناحیه قبایلی پاکستان
پيوست ۴:
پيوست ۵:



پی‌نوشت‌ها


[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-


جُستارهای وابسته


افغانستان
تاريخ افغانستان
تاريخ معاصر افغانستان
افغانستان در قرن نوزدهم
افغانستان در قرن بيستم
پشتون‌ها


منابع


برگرفته از سايت پشتونستان، ترجمه عظيم بابک


پيوند به بیرون


رويای پشتونستان، خبرنامه آريانا
پشتونستان؛ چالش سیاسی افغانستان و پاکستان
[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]



۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

غور یا غرجستان

غور یا غرجستان

نویسنده: میر غلام محمد غبار

ولایت غور یا پاروپامیس Paropamisus از ولایات مرکزی افغانستان بوده، شمالا به ولایت باختر و جنوبا به ولایت زابل، و سیستان، غربا به ولایت آریانا و سیستان و شرقا به ولایت زابل و گندهارا محدود و متصل است. ولایت غور بعد از سطح مرتفع پامی‌رات از مرتفع‌ترین سطوح افغانستان بوده، برفگیر و دارای زمستان و برودت شدید و ضمنآ دره‌های بامیان و هزاره مالک معادن قیمتدار آهن، ذغال سنگ، گوگرد و سرب می‌باشد. ولایت غور در صحنه افغانستان به منزله یک قلعه عظیم و برج آهنین دست نارسی به شمار می‌رود. شهرهای تاریخی و معروف غور عبارت از این‌هاست: فیروزکوه (یکی از پایتخت‌های مقتدر و مزین آسیا و دارای ابنیه و عمارات عالیه در قرن دوازده مسیحی بوده و هنوز محل وقوع و حفریات عملی نگریده) بامیان (یکی از شهرهای مدنی آسیا و ظریف ترین پایتخت‌های افغانستان از قرن اول تا هفت و حتی سیزده مسیحی بوده و حالیآ خراب افتاده)، شهرک (به شکل قریه‌يی موجود است و بعض محققین آن را در منزلهٔ پایتخت مشهور غور شناخته‌اند)، تولک (شکل قریه دارد و تحقیقاتی در آن باب نشده)، آهنگران (پایتخت آخرین پادشاه محلی غور در سمت علیای هریرود باقی است)، قره باغ (محاط به خرابه‌های است که مسکوکات منسوب به دوره اسکندر کبیر از آنجا پیدا می‌شود و به طوری که بار تولد می‌گوید، محتمل است که پایتخت قدیم ولایت غور باشد)، کرمان (واقع در هزاره جات حالیه که فرشته از آن دوره غزنوی نام برده و اکنون محو و معدوم است)، شهر ضحاک و شهر شاهی قدیم (موخر الذکر در جانب جنوب غربی اصنام جسمیه بامیان واقع بوده و هونستن از آن ذکری کرده و اول الذکر در نزدیکی شهر شاهی معمور بود، که چنگیز آن را تخریب نمود) شهر غلغله (معموره دورهٔ اسلام و به جهت جنوب مقابل اصنام عظیمه بامیان واقع بود و در حمله مغول منهدم گردید.)

پشین و شورمین (شهرهایی که در مشرق غرجستان واقع بوده و باتولد از آن ذکری می‌کند) فردوسی خراسانی ولایت غور را با ولایت کابل، سیستان، بلوچ، قنوچ جزوزابل (قندهار) حساب کرده و ضمنآ اهالی غور را به شجاعت وصف می‌نمايد و از پادشاه قدیم غور بدین بیت یاد می‌کند:


سر غوریان بود بسطام شیر
کجا پشت پیل آوریدی به زیر


درازمنهٔ قبل‌التاریخ، بعد از آن که آریان‌ها، وارد هرات و بلخ گردیده و از آنجا به سایر صفحات افغانستان منقسم شدند، قسمتی هم از شاخه پختانه‌ها به دره‌های ولایت غور سرازیر گردیده و در ارتفاع جبال و دره‌های سهمناک او مسکن گزیدند. زیرا دره‌های سر سبز و چراگاه‌های معروف و آبهای جاری و انهار خوشگوار این ولایت برای اقامت مال داران طایفه شریفه اریه بسی مساعد بود. وطن اینها بعدا معروف به غور گردید و بنوعی که ما در قسمت تاریخ پاختیا نوشتیم، کلمه غور و یا غریت لفت قدیم پختانه بوده و تا امروز در زبان پشتو مستعمل و موجود است. تحریفات و تبدلات این کلمه به مرور زمان غرج و غرچ و عرش شده و در دورهٔ اسلام مشهور به غرجستان گردید. اسم طایفه بزرگ پختانه (غلجایی و یا غلزایی) نیز منسوب به همان نام ولایت غرچ و یا غور است که بعضی مورخین آنها را به نام خلج و خلجی یاد کرده‌اند. با کل حال اسم غور که محرف غرو است و غرو در پختانه جمع غر (کوه) و به معنی کوه‌ها و کوهستان میباشد، مناسب ترین اسمی‌است که در مورد این ولایت کوهستانی اطلاق گردیده است. اما از آین که ولایت غور در حصص وسطی و مشرق خود بعد از حمله‌های مغول موسوم به هزاره و هزاره جات گردید، در سطور نزدیکی سخن خواهیم گفت عجالتآ باستی دانست:

اهالی پس از تشکیل جمعیت در غور، دارای همان دیانت عناصر پرستی قدیم بودند، و ولایت با اصول حکومت‌های محلی اداره می‌شد. و ضعبات مستحکمه جغرافیایی ایشان را از هرگونه نفوذ و تسلط همجواران مصوون و محفوظ می داشت. معهذا مجمر دیانت زردشت از کانون بلخ در هفت قرن قبل هخامنشیان در افغانستان، برخلاف سایر صفحات مملکت، ولایت غور در سایه جبال شامخه و دره‌های هولناک خویش توانست آزادی و حریت داخلی خودش را حفظ و صنانت نماید. و میتوان گفت در آن عهد فقط در تمام مملکت افغانستان سه منطقه بود که مالک استقلال شمرده می‌شدند. این مناطق ثلاثه در وضعیات جغرافیایی شبیه همدیگر و از آن جمله ولایت غور و آن دوی دیگر عبارت است از ولایت پاختیا و در مشرق و ولایت بلور در شرق شمال.

دورهٔ تسلط سکندر مقدونی، این ترتیبات اداری را در ولایت غور بر هم زد و اردوی یونان که تاریخهای جهان از آن ذکری می‌کنند، نیز در حدود این ولایت واقع شده در عهد دولت یونانیان باختر، عور مستعد قبول رژیم و مدنیت باختری گردیده و حتی یک وقتی از مهم ترین کانونهای این تمدن به حساب می‌رفت. پروفیسر فوشه در یاد داشت‌های خود به موزیم کابل می‌نویسد: "در عهد انتی ماکس مشهورترین پادشاهان باختر (٧۰-۱٤ ق. م.). مسکوکات این پادشاه فاتح از طرف شهزاده گان (کوین) تقلید شد و این حکومت کوین در غربت شاهران بلخ یعنی کوهستان غور متشکل بود. پس می‌توان فهمید غور در آن عهد نیز به تشکیل حکومت محلی و حفظ آزادی داخلی پرداخته است.

ولایت غور در دورهٔ یونان مراتب اعتلا و ترقی را سیر نمود و هم در آن دوره بود که دیانت بودا، از دامنه‌های شرقی آن داخل شده و غور را به مدنیت جدید تری آشنا ساخت. صنایع گریکو بودیک در این منطقه کوهستانی به نهجی ترقی نمود که بقایای آثار قیمتدار آن هنوز در صفحات، صنایع مستظرفه عالم حیرت آوری را حایز است. در عهد دولت کوشانیان افغانستان، غور مشرقی یکی از مهم ترین مراکز مذهب بودا به شمار می‌رفت و شهر شهیر بامیان قلب این مرکز را تشکیل مینمود. قلل جبال و بقایای دیوار بامیان می‌تواند یادی از منظره قدیم و حقیقی آن شهر مشهور دهد خرابه زارهای شهرهای عتیق، مینارهای ویران شده، سردابه‌های بیشمار و منظره خونین شفق مانند خرابه‌های بیننده را سخت به حیرت و تآثر می‌اندازد. اصنام عظیم الجثه (آنکه جفرافیا دان معروف عرب، یاقوت به نام خینگ بت و سرخ بت یادی از آن کرده)، نقاشی‌های آبی و طلایی (منقوشه به رواق فوقانی اصنام) هر یک خود اسباب تعجب نظاره گیان عالم است. تپه‌های محیط وادی شهر بامیان، مغاره‌های متعددی آن مناظر مقامات چهل برج، زاری، سوخته چی شهر به بر در فاصله چندین میل از بامیان مظهر همان عجوبه‌های روز گاران قدیم بامیان به حساب می‌روند. زوار معروف چین خوشبختانه تمام این مناظر حیرت انگیز را سیزده قرن پیشتر به همان جلوه و رونقی که اشت تماشا کرده است. آری بامیان اعجوبهٔ بلاد است و نمی‌توان آن را یک شهر جغرافیایی کلاسیک دانست. معبر بامیان در یکرشته کوه‌هایی که به ارتفاع دو هزار و پنجصد نود متر است منزلگاه غنی‌ترین قوافل عمده تجارتی و مرکز کاروانهای ممالک تاتار و تورکستان و هندوستان بود. خوب است این قصه‌ها را گذاشته در جای مناسبی از آن سخن گوییم در اینجا به طور اختصار باید دانست:

ولایت غور در عهد دولت هیاطله کمافی‌السابق روبه عروج می‌رفته و بر خلاف سایر حصص مملکت که برغم بعضی مورخین دچار خرابی‌ها شده بودند، از هرگونه اختلالی محفوظ و مسلم ماند. در قرن ششم تورکان و ساسانیان فارس به صفحات شمال و غرب افغانستان دستی دراز کردند. اما ولایت غور در تحت تسلط هیچ قدرتی نرفته و مستقلانه زیست مینمود، رونق و مدنیت غور با استقلال داخلی آن تا زمان ظهور و شیوع اسلام امتداد داشت بعد از آن داخل سرنوشت جدیدی گردید. که آن سرنوشت شامل تمام قطعات افغانستان بود.

در طور این دوره‌هایی که شمردیم، بعد از مذهب بت پرستی قدیم، دیانت غور عبارت از زرتشتی و متعاقبآ بوائیت بود کع تا ظهور اسلام طور کشید هکذا زبان آریایی قدیم ولایت در مرور دهور و نفوذ السنه و هنه متروک گردیده و بالتدریج جای خود را به علاوه لهجه‌های محلی، به زبان پشتو گذاشت و مهاجرت‌های دوباره داخله از پختانه‌های گندهارا و پاختیا در صفحات غور بر عمومیت این زبان افزود. به قول بیلو مهاجرت ثانویه پختانه‌ها از ولایت گندهارا به جانب وادی‌های غور در همان قرن اول مسیحی آغاز نموده است. شهزاده مسعود غزنوی در حملاتی که به ولایت غور برد، مجبور شد توسط ترجمان با اهالی غور مذاکراه نماید و بیهقی از این مذاکره شمه‌يی می‌نویسد. در ادوار قبل الاسلام، ولایت غور یکی از متمدین ترین ولایات افغانستان به شمار می‌رفت. هرچند در سرتاسر ولایت غور ، تحقیقات علمی نشده، معهذا حفریات و تحقیقاتی در بامیان توانست از عظمت و جلال قدیم این ولایت نمایندگی کند. و ما مناسب میدانیم در اینجا مختصری از آن همه تحقیقات مغرب زمین متذکر گردیم. مسیو گودار و مسیو هاکن در کتاب (آثار عتیقه بودایی در بامیان (۱) خودها منطبعه پاریس ۱٩٢٨) چنین می‌گویند:

در نوامبر ۱٩٢٩ مسیوالفرد فوشه رئیس هیئت عتیقه‌شناسی در بامیان، برای تحقیقات آثار عتیقه این مقام شهیر و قشنگ شروع به کار نمود. تشریحات فوشه که به عنوان مسیو امیل سنار عضو موسسه و رئیس کمیسیون مشورتی فرستاده شد، در ژورنال اسیاتک انتشار یافت. در زمان که بلخ مرکز تجارت بین المللی و محور شاهراه‌های عمده و ثلاثه آسیا (از غرب به جانب امپراطوری رومن، از شمال شرق به طرف بر اعظم چین، از جنوب شرق به جهت سواد عظیم هندوستان) بود و صنعت گریک و بودیک در دره‌های کابل و گندهارا به منتهای عروج رسیده و منزل به منزل به سمت باختریان پیش می‌رفت. امپراطوری وسیع او مسخر کننده بزرگ کوشانی. کانیشکا تمام اقتدار و دارایی خود را در دسترس عشق و مذهب بودا گذاشت و بامیان روبه ارتقا و اعتلا نهاد. موقعیت بامیان بین پيشاور و بلخ معبر متمولترین قافله‌های تجارتی بوده، به زودی مقام مرکزیت با رونقی را احراز کرد. موجودیت تپه‌ها و جدار های سنگی بامیان که غیر قابل تخریب است، برای به وجود آورد مجسمه‌ها و سمچ ها نیر بهترین مقام به شمار می‌رفت. گفته می‌توانیم اولین ابنیه بودایی بامیان مربوط به قرن اول میلادی است. در اختتام قرن هفت مسیحی، اولین تهاجمات عرب در افغانستان شروع شد. راهبین بودایی مقتول و تبعید و یا مسلمان شدند. معابد آنها ویران و متروک، اصنام‌شان خراب و مجروح گردید. پایتخت قدیمی بامیان که هونستن به جانب جنوب غربی صنم‌ها خاطر نشان کرده بود، منهدم و ارگ (شهر غلغه) در دامنه مقابل به حصه جنوب شرقی اصنام آباد و معمور شد. شهر موَُخر الذکر از دست چنگیز خراب گردید. و شهر قدیمی دیگر موسوم به شهر ضحاک نیز به نوبت خود محو و معدوم شد. پس ملتفت باید بود که آثار خرابه‌هایی که در بامیان موجود است به دو دسته بودایی و اسلامی منقسم می‌شود.

اولین اروپایی که از مجسمه‌های عظیم‌الشان بامیان ذکری نموده، مسیوهید Hyde است و بعد مسیو ولفورد Wolford شمه‌يی در این موضوع نگاشت مونتس تورات الفنیستن Elphanstone Mountstwart نیز شرحی مبنی بر عقاید ولفورد (ارتباط اصنام و دین بودا) انتشار داد. چند سال بعد مورکروفت Moorcroft و تری بک Trebeck بامیان را معاینه نمودند. (۱٨٢٤ مسیحی). از سال ۱٨٢٤ تا سال ۱٩٢٤ مسیحی چندین نفر دیگر از قبیل الکزاندر برنس Alexander Brunes داکتر ژرارد Dr. Gerad هونیک بر گروشارل مسن (۱٨۳۵ م) و غیره بامیان را عبور و ملاحظه نمودند. دراین میانه صاحب منصبان انگلیسی که سمت نمایندگی کمیسیون حد بخشی افغان و روس را داشتند نسبتآ بامیان را به سهولت دیده و منجمله میلاند C. Milland و تالبوت Tallbot در حین اقامت بامیان (۱٨٨۵ م) یادداشت‌های قابل تحسینی از خود به یادگار گذاشتند. هکذا ایضاحات مورووکروفت و تری بک قابل تقدیر می‌باشند. در سال ۱٨٤٢ مستر وینسینت ایر Wincent Eyer کروکی اصنام بامیان را بعد از معاینه تحریر کرد و در همان سال لیدی سیل Lady Sale و دخترش کاپی تصاویر دیوار و سقف مجاور اصنام عظیم بامیان را کشید. بالآخره در قصار کسانی که به معاینه بامیان آمده‌اند از اسم داکتر گری فیت بایستی متذکر شویم که اخبار مسافرت او را ژماک کله لاند را در سال ۱٨۳٩ شایع نمود. هکذا از نام داکتر یایورسکی Youorskii که نقل سفرش در ۱٨٨٢ منتشر گردید. اما مهم‌ترین تمام تشریحات منتشره از انجمن شاهی آسیایی و جریده آسیایی انجمن بنگال (که راجع به آثار عتیقه بامیلان نگاشته شده) عبارت است از ارتیکل مجله مذکور (۱) که به عنوان The Tocout care and statesam Bumiyan (سمچ ها و مجسمه‌های حجاری شده بامیان) در سال ۱٨٨۶ مسیحی شایع شده، این ارتیکل شامل مقدمه کلنل یول Yule مکاتیب کپتان تالبوت، نقل کاپی‌های تولیشمر میتلاند و تشریحات ویلیام سم سن William Simpson می‌باشد.

داکتر گری در سال ۱٨٩۵ برای اولین بار در کتاب موسوم به "اقامتگاه من در دربار امی‌ر" کلیشه عکس بت سی و پنج متری را شایع کرد و اخیرآ در سال ۱٩۱۰، مستر هدن در جلد یازده خاطره‌های انجمن آسیایی سنگال، ارتیکل فوق را انتشار داد. در سال ۱٩٢۳ انجمن روسیا از طرف کمیساریای ملی برای تحقیقات ملیت شرق نزدیک معین شد. و پروفیسر بوروزدن Jn . Borozdin که قسمت تاریخ صنایع و نژادشناسی آن را اداره می‌نمود کتابی به عنوان افغانستان (حصه اول) به زبان روسی منتشر ساخت.

این مضامین و کروکی‌ها تا ۱٩٢٢ بهترین اسناد راجع به بامیان شمرده می‌شد. ولی از سال ۱٩٢٤ هیئت عتیقه‌شناس فرانسه، دامنه تحقیقات خودشان را در بامیان ادامه دادند. و در نتیجه معلوم کردند که اصنام عظیم بامیان در جدار سنگی متعلق به عهد سوم طبقات الارضی است (آخر قصه مسافرت در بایمان با تصویر آنجا در ۱٩٢٤ از طرف داکتر ترنگ لر آلمانی در برلین انتشار یافت.) ملاحظات عدم تکامل و سلیقه طاقها و ساختمان اصنام و موجودیت سمچهای قدیم در جوار آن، ظاهر می‌نمايد که سمچها مربوط به قرن اول مسیحی و اصنام منسوب به دورهٔ ما قبل عصر پنجم میلادی است پاهای صنم پنجاه و سه متر را نادرشاه ترکمان با فیر توپ تخریب نمود. نمونه کوچک این اصنام در تمام دنیای بودایی فرخته می‌شد. و مجسمه‌های کوچک قدیمی و جدیده آن در چین و ژاپان و تبت، نمونهٔ بت‌های بامیان را ظاهر نمود. کارهای ساختمان زینه داخلی و دسته سمچهای صنم پنجاه و سه متری به واسطه هجوم اعراب نا تمام مانده است. تصاویر رنگه بامیان در صفحات روان صنم پنجاه و سه متری از روی قیافت و وضعیت با پرده‌ها و تصاویر گندهارا قرابت تامی دارد. روی همرفته آثار و تصاویر بامیان مجموعه‌يی از طرح آریایی افغانستان فارس و طرز هند و چین و یونان را نشان میدهد. و هگذا نفوذ طرح بامیان در سایر ممالک به نظر آمده، از قبیل اشکال درهٔ شاپور فارس که شاپور را به امپراطور والرین نشان میدهد و قیافه‌يی که مسیوروتر در شهر بابل مشابه و قریب به تصویر (رب النوع مهتاب بامیان کشف نموده و امثالها، کاپیها این تصاویر و صحنه‌های وسیعه بایمان که در موزه (گیمه) پاریس نهاده شده، مشابهت این تزیینات، بامیان با تزیینان آسیای مرکزی (کای زابل و غیره) اسباب حیرت است زیرا اختلاط و ارتباط عجیب طرح آریایی افغانستان و فارس هند و چین را ارائه می‌نمايد.

مضامین هونستن میفهماند که تهاجمات هونهای سفید (دولت هیاطله افغانستان) که یک قرن قبل از هونستن در دره بامیان سر کشیده بود، هیچ یک خرابی و بی انتظامی‌اساسی و قصدی در معابد بودایی تولید نکرده است و هکذا این نظریه را در وقت ورود به گندهارا، سیاح مذکور تصدیق می‌نمايد و الحاصل صحاین منقوشه بامیان بعد از سمچهای اجانتا و می‌ران Ajanat - Miran آسیای مرکزی قدیم ترین نقاشی‌های بودایی است که تا حال شناخته شده و می‌توان گفت آثار نقاشی‌های بامیان اولین صحاینی است که در معبر بسط بودیسم در جهت آسیای مرکزی مشاهده می‌شود. راجع به نفوذ آثار چینی در بامیان معلوم معلوم می‌شود تا زمان که هندی‌ها دین بودا را ترک نکرده بودند، راهبین و زوار و صنعت گذان در طول قرنهای درازی از بامیان گذشته به چین و یا از چین به هند سفر می‌نمودند. و غالب مسافرین نقاش و روحانی آنچه زا نقاشی و تزئینات متلونه و مختلفی که می‌دانستند نمونه به رسم احترام و یادگاری در بامیان ساخته و می‌گذاشتند. آری در چنین مقامی‌که تمام تمدن‌ها در آن جلوه می نماید، محتمل است کم و بیش آثار کار تمام مکاتب نقاشی از قرن دوم مسیحی گرفته تا سوقیات اسلام در آنجا به وجود رسیده باشد."

اسلام از قرن هفتم در ولایت غور پا نهاد و تا قرن یازده مسحی به کلی در تمام ولایت تعمیم یافت در این میانه مدتی به کشمکش های مذهبی گذشت حصص مسلمان شده با آن قسمت‌های که هنوز اسلام را قبول نه نموه بودند، از در بیگانگی داخل شد. و از این بعد از که ولایت غور در دو حصه سیاسی غور و غرجستان منعسم گردید. و در مقابل پادشاهان محلی غور (خانواده سور) حکمرانان محلی غرجستان ملقب به (شار)ها عرض وجود نمود. خانواده سوری غور از قدیم ترین خانواده‌های حکمران ما قبل اسلام ولایت است. فخرالدین مبارکشاه روزی، مورخ این خاندان شرح مبسوطی از شجره انساب قدیم آنها می نگارد. به طوری که فتو البلدان و یعقوبی می‌نویسد: ماهوی سوری (منسوب به خاندان موصوف) یزد گرد آخرین شهنشاه فارس را به قتل راساند. ماهوی در آن عهد نایب الحکومه ولایت مرو بود و در عهد حضرت خلیفه رابع رضی‌الله عنه به کوفه امد. حضرت خلیفه (رض) به دهاقین و اساوره خراسان حکم نوشت که جمیعآ جزیه و مالیات قلمرو خود را به او بپردازند. خوشید جهان گوید، بهرام شاه سوری "یکی از پادشاهان محلی غور" در عصر حصرت اسدالله به کوفه رفته و منشور غور را حاصل نموده بعضی مئورخین بهرامشاه مذکور را همان شنسب جدا علای خانواده سلاطین قرن دوازده غور دانستنه‌اند که معاصر خلیفه چهارم (رض) بوده و بر دست او ایمان آورده است. بعد از قرن دوازده تمام سلسله‌های سلاطین سوری و غوری که در هندوستان سلطنت کرده‌اند، منسوب به همین خاندان سوری غور اند که ما در آینده شرح مبسوطی به نام (افغان‌ها در هندوستان) از آنها خواهیم نوشت.

اما شهر های غرجستان برای حفظ موجودیت خود ها در عهد دولت سامانیان بخلی، از سلاطین آل فریعون (پادشاهان محلی جوزجان - ولایت میمنه) اطاعت نمودند. و آل فریعون در تحت حمایت سامانیان قرار گرفته بودند. شارهای غرجستان از خانواده حکمرانان وطنی غرجستان بوده و در تاریخ‌ها کمتر تفصیلی از آنها موجود است. با کل حال اسلامیت ابتدا در عهد حضرت اميرالموََُمنین عثمان رضی‌الله عنه قدم به غور نهد و عبدالله بن عامر، نواح غور غربی را فتح نمود و خالد بن عبدالله به حکومت هرات و غور مفتوحه مامور شد. اما حمله‌های شدید عرب دراوایل قرن دوم هجری (۱0٧) توسط ژنرال اسد بن عبدالله در غور آغاز نموده و حتی بامیان در غور شرقی نیز معروض یغما گردید. معهذا نتیجه قطعی حاصل نشده و به قول جغرافیانویسان قرن دهم در آن عند، غور یگانه ولایت بود که از هر طرف محصور به ممالک اسلامی بوده و هنوز مسلمان نشده بودند. اصطخری می‌نویسد، در زمان سامانیان فقط کسانی از اهالی غور مسلمان بودند که در جوار علاقه‌های اسلامی سکونت داشتند. در قرن دهم، اقتدار شارهای غرجستان به درجه‌يی بود که به قول بارتولد حتی مرو رود (مرغاب) نیز مربوط به شارهای آنجا میگردید.

حملات پیاپی و محکم سلطان محمود غزنوی در قرن یازدهم میسحی به کلی ولایت غور را سرتاسر مفتوح و سلامیت را در آنجا تعمیم نمود. پادشاهان محلی غرجستان و غور و خانواده‌های مقتدر وطنی یکی پی دیگری سقوط نمودند و آخرین شاه غور در آهنگران محمد بن سوری خودش را در دربار سلطان البتگین با زهر مسموم کرد و آخرین شار غرجستان ابو محمد بن نصر ( معروف به شاه شار ) اسیر سلطان گردید. از این به بعد ولایت غور رسمآ تابع دولت مقتدر غزنوی گردیده ولی اهالی همان هوای تحکیم در سر داشت. عید غزنوی تاثیرات مهمی درمورد غور نداشت. معهذا شیوع اسلام که انقلابی در ماده و روح اهالی تولید کرده بود، آهسته آهسته نضج گرفته و ولایت را مستعد پرورش فضلا و دانشمندان زمان مینمود. در قرن دوازدهم اقدام بزرگی از اهالی غور برزو نمود و خانواده سور با طرح حیرت‌آوری به تشکیل قویترین سلطنتی در افغانستان پرداخت. جهانسوز معروف دولت فرسوده و از هم‌ریخته، غزنی را از پا در آورده، ولایت غور را به مدارج ارتقا سوق نمود. در این دوره ولایت غور توانست با تلافی خسارتی متوجه گردد. که از قرن هفتم به بعد به آن ولایت وارد گردیده بود. فیروزکوه و بامیان جدید و سایر شهرها از قبیل کرمان و شیوران هریک در صحنه مدنیت و جمال عرض اندام نمودند.

افسوس حوادث سوء جهان با استمجال تمام این دولت درخشنده را از میان برداشت. در اوایل قرن سیزده آن دولت خیوه که وقتی سمت نایب الحکومه‌گی افغانستان را داشت (دورهٔ غزنویه) به هجوم آغاز کرد. قدرت مهیب عسکریه سلطان‌محمد خوارزمشاه که آسیای وسطی رامی‌لرزاند، با قلاع سهمناک غور مقابل گردید. بالآخره آخرین شهنشاهان غور محمود بن محمد در ارگ فیروز کوه با ناکامی جان سپرده و خلف او بهاوالدین سام فرار شد. ملک‌الجبال بامیان، جلال الدین علی بن بهاءالدین سام نیز پایتخت ملوک هیاطله (شاهان غوری بامیان) را بعد از جان دادن به شهزاده معروف آسیا، جلال الدین خوارزم شاه تحویل داد. در این میانه هنوز سرداران مقتدر غور در صحنه هندوستان مشغول فرمانرمایی بوده و از حال زار قلب مملکت یادی نمی‌کردند. قدرت و تسلط خوارزم شاهیان در ولایت غور طولی نکشید و متعاقبآ (۱٢٢٢ میسحی) نهیب مغول بنیاد آن دولت مغرور را در خوارزم بر انداخت. سلطان مشهور خوارزم از برابر ارودهای وحشی چنگیز خان فرار کرد. و ولیعهد جوان (جلال‌الدین) به ملت شجیح افغانستان پناه آورده و غزنی مرکزی برای تشکیلات ثانویه عکسریه او قرار گرفت.

در این میانه ولایت غور معروض سیلاب مغول گردید و به نوعی که مئورخین شرق و غرب می‌نویسد، قلاع متین و کوهستانی غور در مقابل عساکر بربری مغول مقاومت سختی به منصه ظهور رسانید و چندین شهزاده‌ها و سرداران بزرگ و هزارها نفر سپاه مغول را به خاک هلاکت افگند. مغولها مجبور شدند که تمام قدرت پروحشت خود را در این ولایت تطبیق نمایند. معهذا تسخیر این ولایت به قیمت صدمات بزرگی به مغولها تمام شد. اما سرتاسر ولایت نیز برباد فنا رفت و اهالی قتل عام شدند. ابنیه و عمارات منهدم گردید. و به هزارها خانوار اهالی ولایت غور از قبایل سور گرفته تا افغان مساکن خود را گذاشته، به جانب حصص شرق و جنوب مملکت فرار کردند. و به جز قسمتی کوچک، آنهم به ناچار در دره‌های این سرزمین باقی نماند. بامیان بعد از تخریب مغول مشهور به (موبالک) و به قول رشید الدین معروف (مرکرغان) یعنی (قلعه نحس) شد. از آن تاریخ تا چهل سال دیگر این شهر شهیر ویران و غیر معمور ماند. و قرنها می‌گذرد ولایت غور از آن همه خرابی‌های وارده قد علم نمی نماید.

به هر حال بعد از آنکه مغول ولایت غور را اشغال و عساکر محافظ در دره‌های آن گماشت. سالیان چندی عبور نمود و عساکر وحشی مغول آهسته آهسته اهلی گردیده و با بقایای پریشان ساکنین آن سرزمین آمیختند. آن قسمت اهالی خون و مغول را جذب نمود که تاهنوز آثار آن در سیمای عده‌يی از طوایف آشکار و پدیدار است و هکذا بعد از مدتی از حصص زابل و سیستان طوایفی در دره‌های خالی غرجستان هجرت کرده و رحل اقامت افگندند. از اینجاست که اختلاط های طوایف مختلفه در داخله غرجستان شروع شده و بالآخره در تحت اثر وضعیات جغرافیایی تشکیل یک وحدت وطنی به ظهور می‌رسد. همچنان که طوایف چادر نشین غوری الاصل در حصص غور غربی با اریانه‌های هرات و ترکمان آمیخته، طوایف جدیدی از قبیل چهار ایماق و غیره به میدان کشیدند، این طوایف مختلفه عبارت بود از قسمتی عساکر مستعمراتی چنگیزخان که در صفحات هزاره منقسم و با وجود اختلاط و حلول به طوایف سایره افغانستانی هنوز به همان اسامی قبیله ویل مغولی خودها شناخته میشوند. از قبیل دسته‌های نکودری، هلاکوخان، مغول فارس خدمت می‌نمود. طایفه نکودری در غرجستان تا عهد بابر مشهور به همان زبان مغولی تکلم می‌کردند. و بعد ها زبان جدید وطنی را قبول کردند. معهذا لغات مغولی در لهجه آنها باقیماند و به همین جهت است که بعضی محققین فرنگ از قبیل لیتونان لیچ و کابلنس زبان آنهارا از حیث ترکیبات لغوی و طرز صرف و نحو ال لهجه‌های زبان مغول حساب کرده‌اند. هکذا طایفه معروف به صحرایی که در سمت علیای مرغاب زندگی و با وجود تکلم به لهجه هراتی خود را از نسل مغول می‌شمارند.

همچنان مهاجرین زابلستان (ولایت قندهار) در ورود خود به غرجستان با آمیزش با طوایف سایره اسم وطن اصلی خود را محافظه نمودند. که تا امروز جسیم‌ترین طوایف آنجا را تشکیل داده و هنوز بنام (زواله) یاد می‌شوند وبه همین مناسبت است که غالب محققین مغرب لهجه حالیه غرجستان را نمونه ای از زبان زالی قدیم افغانستان حساب می‌کنند انسکلوپیدی اسلامی ‌انگلیسی این نظریه را تایید می‌نمايد. قسمتی هم از شاخه - طوایف پشه ئی ولایت کندهار (دره‌های تجراو) درین هجرت به غرجستان شرکت کرده و با طوایف سایره در آنجا آمیختند و بالاطبع تغیر لهجه و زیان نمودند با مراتب مذکوره تا امروز بهمان اسم قدیم طایفه (پشه‌يی) خوانده می‌شود. اما طوایف سیستانی که وارد غرجستان گردیدند موسوم به (داهی) بودند در زمان اقامت بمسکن جدید خودها نیز همان اسم اسبق خود را محافظه کرده و تمام شعب تازه آنها کلمه داهی را در ابتدایی اسمای جدید خویش گذاشتند از قبیل:

داهی زنگی دانی کندی، داهی چوپان داهی فولاد، داهی می‌رداد و غیره این عشیره داهی از قدیمترین عشایر سیستان است و حتی بقول مورخین فارس دهستان حالیه بنام آنها (مردم داه) موسوم شده و بعضی چادر نشین‌های مثل مردم های داهی و دروبیک ها در حوالی پاریس نیز سکونت گزین شدند کورش هخامنشی که بعد از غلبه بابل بجنگ افغانستان پرداخت نیز از دست قبیله ده‌ها (شاخه اسکائی‌ها) کشته شد (۵٢٩ ق. م) مستر بیلو می‌گوید لفظ داهی با دیهه در اسمای طوایف غرجستان یک اسم قوی است که شاید سراغ قوم داهای ماورا النهر را میدهد آنها مردمان بودند که در اوایل برخلاف مردم ساکا جنگ نموده و سپس با آنها در هجوم آوردن به این قطعه در زمان میلاد شرکت نمودند. بهرحال ترکیبات و ساختمان عضوی و بدنی طوایف حالیه غور و غرجستان دلیل می‌کند که باستثنای قسمت کوچکی از اهلی غرجستان (که از روز تیپ سرو ساختمان چشم و موی و دماغ ورخساره و زنخ و قد نمایندگی عرق و خون مغول را می‌نمايد) سایر طوایف اینولایت رویهمرفعه از زمره اقوام آریائی افغانستان بوده و در ساختمان بدنی اساسآ یک نسل شمرده میشوند. آنعده مستثنا که گفتیم نیز در مرور قرنها بنوعی جزو لاینفک وحدت وطنیه غرجستان گردیده‌اند که سوای سیمای ظاهری در اخلاق و روحیات فرقی با سایرین ندارند.

اما اسم هزاره و هزاره‌جات که تا امروز در مورد عموم سکنه غرجستان اطلاق می‌شود ابدآ نام ملی و قوی و تاریخی آنها نبوده اسمی‌که در اوایل فقط در مورد عساکر مستملکاتی چنگیزخان (که در دسته‌های هزار نفری منقسم شده و در ولایت غور مقیم بودند) اطلاق می‌شد و می‌توان این اسم را در سایر مقامات افغانستان که دارای اهمیت نظامی و محل سکنای عساکر چنگیزخان گردیده بودند یافت از قبیل مقام هزاره بر سرک مابین کابل و کرم نزدیک شترگردن و محل هزاره بر لب سرکی که جانب نهر سند می‌رود در نزدیکی شهر اتک مستر بیلو این نظریه را تصدیق می‌نمايد و مسیو بارتولد می‌گوید: اسم هزاره در مورد یکی از مهمترین قسمتهای عسکر مغول بکار می‌رفت و بعد ها در مورد مغولهای ساکنه غور معمول گردید... معهذا اهالی غور و غرجستان تا هنوز خود را هزاره خوانده و بلکه همان اسامی قبیلوی و دهاتی یاد می‌کنند از قبیل : قلندر، مسکه، انه از دری، باغ چری، ارزگان، مالستان، اجرستان، چهاردسته، محمد خواجه، الودنی، بیسود، خواجه مری، گزاب، جوره، چهارسبنه و غیره. با کل حال بعد از حمله مغول بنوعیکه گفتیم مهاجرین جدیدالورود داخله افغانستان از قبیل نجراوی زابلی، سیستانی، مغول و باشندگان قدیمی غوری و سوری و افغان با هم آمیخته و جمعیت نوینی در غور و غرجستان تشکیل نمودند و ضمنآ لهجه مروج گردید که لغات مغول در آن جا گرفت. به مرور زمان تاثیر وضعیات جغرافیایی این جمعیت جدید را وادار نمود به تشکیل ریاست‌های محلی بپردازند و روسای مقتدری پرورش دهند و این آن عهدی بود که مغولها در وادی‌های گشاده و سرسبز سایر حصص افغانستان مشغول تفریح بوده و دیگر یادی ازین منطقه کوهستانی نمی‌نمودند اقتدار حکمرانان محلی غور و غرجستان بحدی رسید که در وقت ظهور امی‌ر تیمور فاتح مشهور بکلی مستقل و آزاد بودند و ایمر تیمور در اینجا دچار محاربات سخت و مقاومت‌های صعبی گردید.

جانشین تیمور درافغانستان نیز مجبور بودند با اهالی شجاع غور و غرجستان محاربات سختی نمایند. ازین ببعد تا قرن هژدهم مسیحی (ظهور دولت‌های ابدالی هرات و هوتکیه ابدالیه قندهار) ولایت غور و غرجستان همیشه دارای استقلال داخلی بوده و از تجاوزات مغول و فارس محفوظ و مصوون مانده است. در عهد دولت قوی شوکت احمد شاهی مجددآ این ولایت به صفت قلب مملکت شناخته شده اهلی غیور و روسای مقتدر آن در محاربات و فتوحات خارجه افغانستان مجاهدات زاید الوصفی بروز دادند متآ سفانه در قرن ۱٩ تبلیغات دشمنان و اغراض خوانین داخلی و تعصبات مذهبی و قومی‌اتش نفاق و شقاق و انقلاب را در این خطهٔ با صلابت آتش زد و حکومت اعلیحضرت امی‌ر عبدالرحمن خان برای حفظ وحدت اداری و سیاسی افغانستان مجبور به اقدامات عسکری شد. علی ای حال بید باید داشت که ولایت غور وغرجستان در منزله قلب مملکت افغانستان بوده و در صفحات تاریخ وطن عزیز ما مقام برجسته و با افتخاری را دارا است.


غور

اصطخری درباره غور می‌نویسد: "و غور ناحیتی است... و کوهستانی آبادان است و استوار. و رودها و چشمه‌ها و باغها و بوستانها دارد. و حدود غور از هری در گیرد تا فرهو تا زمین داور و تا رباط کراوان از اعمال ابن فریغون تا حدود غرجستان و هم تا به هری باز گردد." (ص ٢۱٤)

غور یا غورستان در جانب شرق و جنوب غرجستان قرار داشته، و ناحیه‌ای بوده کوهستانی که از هرات به امتداد بامیان، کابل و غزنی امتداد داشت. این ولایت ٢٢۵ هـ ق. بدست یعقوب لیث صفاری فتح شد. از حدود سال ٢۵۰ هـ یکی از خانواده‌های محلی بر غور حکومت نمودند که دژ فیروز کوه در دست آنان بود. اولین حاکم مشهور این خاندان محمد سوری است که به گمان اغلب از یعقوب لیث صفاری سمت حکمرانی یافت. سلطان محمود غزنوی در سال ٤۰۱ هـ غور را مطیع خویش نمود، ولی خانواده سوری هم چنان در آن حکومت داشتند. قتل دو برادر یعنی قطب الدین و سیف الدین سوری بدست بهرام شاه غزنوی خشم علا والدین حسین جهانسوز را بر انگیخت و غزنی را به آتش کشید و مردمان بسیاری را کشتار نمود. مرگ علاو الدین جهانسوز با استیلای ترکما نان غز و هرج و مرج در خراسان و غور ادامه یافت.

بار دیگر غیاث‌الدین محمد ملقب به شهاب الدین عظمت گذشته غور را باز آوردند. آنها نه تنها، بر تمامی خراسان بلکه تمام هند را نیز به تصرف خود در آوردند و در همین زمان برای اولین بار عموم هندیان به اسلام روی آوردند. پس از شهاب‌الدین محمد، دولت غوریان متلاشی شد. تا آنکه در سال ۶۱٩ هـ سراسر آن منطقه پایمال لشکریان چنگیزی گردید و فیزوز کوه با خاک یکسان شد. از همین زمان به بعد غور رونق تاریخی خود را از دست داد. اما در باب جغرافیای این سرزمین، غور ناحیهٔ کوهستانی است، رودها و دریاهای بزرگ کشور مثل هریرود، هیرمند، رود خاش و رود فراه، از کوه‌های برفگیر آن سرچشمه میگیرند. مولف حدود العالم می‌نویسد: "غور ناحیتیست اندر میان کوه‌ها و شکستگی‌ها و او را پادشاهیست کی غور شاه خوانند. او را قوتش از می‌ر گوزگانانست و اندر قدیم این ناحیت غور کافران بودندی، اکنون بیشتر مسلمانان اند و ایشانرا شهرکها و دهها بسیار است. و اندرین ناحیه برده و زری و جوش و سلاحها نیکو افتد، و مردمانش سپید اند و اسمر."

حافظ ابرو می‌نویسد: "و در غور پنج باره کوه بزرگ عالی است که اهل آنجا اتفاق دارند که از راسیات جبال عالم است. یکی از آن مرغزار ملندش است که دارالملک سیستانیان، در دامن آن کوه بوده است. وبه قول ایشان چنان است که سیمرغ، زال را که پدر رستم است در این کوه پرورده است. کوه دوم سرحفر نام دارد و هم در ولایت ملندش است. کوه سیم، در لشک است که قری در شعاب و اطراف اوست و چهارم کوه دربی است که بلاد خاور و دالشت و قصر کجوران در شعاب و اطراف اوست و پنجم کوه روس است و بعضی پنجم را گویند فج چنار است که رفعت از حد و هم، و درک فهم بیرونست."

در تقویم البلدان آمده است: "غور ناحیتی است کوهستانی در خراسان نزدیک به هرات. غور مملکت بزرگ است، بیشترش کوهستانی است. جایی آبادان با چشمه‌ها و بستانها و نهر ها. استوار و تسخیر ناپذیر. غور را عمل هرات و رباط و کروان و غرشستان و خلاصه خراسان از سه جهت فراگرفته است و از این رو آنرا جز خراسان آورده‌اند اما حد چهارم آن نواحی سیستان است. از غور سلسله کوههای در حد خراسان چنین بر حدود بامیان و پنجهیر تا جبل فضه که همان پنجهیر است کشیده شده." اصطخری می‌نویسد: "و کوههای غور از حد خراسان است، و هم چنین بر حدود بامیان و پنجهیر ماوراالنهر تا ترکستان درونی و تا شاش و تا خرخیز برسد. و درین کوهها از اول تا آخر معدنهای نقره است و معدن‌های زر و بهترین آنست که در حدود خر خیز است. و از این معدن‌ها آنچه در ولایت اسلام است بهترین انست که در حدود پنجهیر است." ... ابن حوقل می‌نویسد: "جبال غور به حدود خراسان و بیرون بامیان تا پنجهیر امتداد میابد. آن گاه به بلاد و خان (واخان) داخل شده و از بلاد ترک و حدود دچاچ (شاش) تا خرخیز کشیده می‌شود. و سراسر این کوه دارای کانهای نقره و طلا و پرمایه ترین آن در نزدیکی خر خیز و قسمتی است که از نواحی فرغانه و اسروشنه می‌گذرد و اگر از اینها بهره برداری شود، بیشتر از پنجهیر حاصل می‌دهد."

حافظ ابرو می‌نویسد: "در غور حصارهای استوار است و هوای سرد سیر بعضی مواضع چنان باشد که راههای زمستان در بند شود و عسل بسیار دارند و مردم روستایی صفت باشد و شکارگاه‌ها از زنجیر و بزکوه در آن نواحی بسیار باشد." در عجائب المخلوقات آمده است : "غور شهری است بر کوه منیع، زبان ایشان غیر زبان خراسان بود و برابر شهر غزنه است نهری می‌رود از آن تا بحیره و زرنج میان غور و بحیره است. و پوشنج بر حد وی و هرات از بلاد خراسان است. و اهل خراسان استخفاف کردندی با اهل غور و غوریان در نیشاپور کناسی کردندی و نگذاشتندی که دیگر صنعتی کند شومی بغی چنان کرد که غوری مستولی شد و نیشاپور خراب گشت و آثار وی به بلاد غور بردند به پشت چهارپا از زر و سیم و آلات برنجین و اثاث و زینتهای شگفت و نیشاپور هنوز خراب است."

به قول حافظ ابرو، مردم غور دربارهٔ سرزمین خویش چنین عقیده دارند: "و پیش غوریان چنان است که ابتدای عمارت در غور فرزندان ضحاک تازی کرده‌اند. به وقتی که از فریدون گریخته، اول به بامیان ساکن شندند، بعد از آن به تدریج به غور آمدند پیش از آنکه بنی کسی در آن موضع مسکن نساخته بود." شهرهای معروف غور را که جغرافیا نگاران پیوسته نام برده‌اند. او شهری است: یکی فیروزکوه مرکز و دیگریخوست (که بقول لسترنج این همان شهر خشت واقع در حوالی سرچشمه، هریرود است، که به فاصله دو روز از "اوبه هرات فاصله داشت." در زمان حافظ ابرو غور آبادان بوده، چنانکه می‌نویسد: "حالا در غور صد دیه دویست سیصد مزرعه باشد که معمور است و در زمین غور چشمه سار بسیار است.")



غرجستان

یاقوت حموی در باره غرجستان می‌نویسد: "غرشستان ارداه می‌شده از آن سوی غرش و معنی آن موضع غرش است و گفته می‌شود غرشستان ولایتی است. غرب آن هرات و شرق آن کوهسار است. و شمال آن مرده‌الرود و جنوب آن غزنه است. بشاری عقیده دارد که ضبط عرج الشار درست است. غرج کوه است و شارملک آن است. و بدین صورت ملک جبال گفته می‌شود و عوام غرجستان گویند و پادشاهان تا روزگار ماشار خطاب می‌شود. غرجستان ناحیه وسیع است و قرای زیادی دارد و دارای ده منبر (کرسی) است. یکی آن بشین است که مقام شار است و نهر آن همان مرو آلرود است و دروازه‌های آهنین دارد که از آنجا عبور خالی از اشکال نبوده است و مردم صالحی در آن جا زنده‌گی می‌کنند."

مولف حدودالعالم می‌نویسد: "غرجستان ناحیتیست، قصبه آن بشین است مهتر این ناحیت را شار خوانند، جایی بسیار غله و گشت و برز و آبادانست، و همه کوه است و مردمان این ناحیت را شار خوانند. مردمانی اند سلیم و نی بد، و شبانان اند وبزریگر". در روضات الجنات زیر نام غرجستان آمده است: "غرجستان ولایتی است متین با کوه‌های متین و حصون و ثغور استوار دارد. و میوه‌های خوب از سیب و امرود، انجیر، انار و جوز بسیار از آنجا حاصل می‌شود و مردم آنجا به غایت سخت جان و کوه رو و درشت خوی باشند و نخچر بسیار صید می‌کنند". حافظ ابرو می‌نویسد، و در غرجستان کان زر بوده است و در زمان سلطان سنجر کار می‌کردند. شخصی که مباشر آن عمل بود پیش سلطان سنجر آمده و گفت که هزار دینار خرچ می‌کنم همان هزار دینار طلا حاصل می‌شود و هیچ توفیر ندارد. سلطان سنجر فرمود که ترک کار نگیرند، توقیر آن همین باشد که زری از سنگ‌ها بیرون می‌آید و بعضی درویشان در مزدوری به مزدی رسند."

" غرجستان ناحیت ترک است و ملک فیزان بن سبحان حفیفه و جامها غرچ". اصطخری می‌نویسد: "و غرجستان دو شهر دارد: یکی نشین و یکی سورمین، و هردو چند دگر باشد، وارنشین برنج خیزد و از سورمین مویز بسیار خیزد و از نشین تا درهٔ مرو رود یک مرحله دارند. و نشین بالای ذره است، و آب مرو از نشین به ذره و مرو الرود آید و نشین تا سورمین یک مرحله". ابن حوقل دربارهٔ غرجستان می‌نویسد: "غرج الشار دو شهر درد یکی بشین و دیگر شورمین و وسعت آنها به یک اندازه است و سلطان آن دوشهر در هیچ یک از آنها اقامت نمی‌کند و (شار) که این سرزمین به آن منسوب است، در قریه ای از جبل موسوم به مملکت غرجه (یا غرچه) بود. دو شهر مذکور دارای باغها و آب است. از بشین برنج بسیار به دست می‌اید که آنرا بلاد مجاور بلخ و جز آن میبرند و از شورمین مویز بسیار حاصل می‌شود که به جاهای دیگر میبرند. فاصلهٔ بشین تا ذره مرو الرود یک منزل و از آنجا تا رود مروالرود، از سوی مشرق یک تیر پرتاب است و از بشین تا شورمین از سوی جنوب راهی کوهستانی با مسافت یک منزل است."

حافظ ابرو گوید: "اما غرجستان در تسمیه آن چنین گویند که غرش کوه را گویند و غرشستان یعنی کوهستان. کوهستانی سخت دار، چنانچه اشتر بدان ولایت در نتواند رفتن و کسانیکه از طفولیت از آن بیرون نیامده‌اند، اشترند بده". لسترنج از قول جغرافیا نگاران عرب می‌نویسد: "در خاور بادغیس جایی که رود مرغاب سرچشمه میگیرد، ناحیهٔ کوهستانی است که جغرافیا نویسان قدیم عرب آنرا (غرش الشار) نامیده‌اند پادشاه آن ناحیه موسوم بود به (شار) و به قول مقدسی کلمهٔ غرج در زبان اهالی آن ناحیه به معنی کوهستان و بنابر این غرج الشار به معنی کوهستان پادشاه است. اما در اواخر قرون وسطی، آن ناحیه را غرجستان می‌گفتند و در شرح جنگهای مغول نیز همین اسم ذکر گردیده است. لسترنج از قول یاقوت حموی متذکره می‌شود که غرجستان غالبآ به غورستان که ناحیه در شرق غرجستان است، اشتباه می‌گردد."

برگرفته از: جغرافیای تاریخی افغانستان