رازهای سر به مهر تاریخ
دیپلماسی افغانستان در نیمه نخست سده بیستم
فهرست مندرجات
[↑] بچه سقأ؛ مشی سیاست داخلی و خارجی (جنوری - اکتبر سال ١٩٢٩)
بحران اقتصادی و ناخشنودی روزافزون تودههای گسترده باشندگان که روحانیت واپسگرا و دیگر نیروهای مخالف با توانمندی [به آتش آن-گ.] هیمه میافگندند، در پاییز سال ١٩٢٨- تابستان سال١٩٢٩ در عمل عهد امانالله را به پایان خود نزدیک میساخت.
در این دوره، در سپهر سیاسی افغانستان، مهرههای نو و دیگر نامداری پدیدار شدند، که مدعی رهبری و گرهگشایی از مسایل مبرم کشور بودند. کاررواییهای این بازیگران در بحران اواخر دهه بیست سده بیستم و همچنان رفتارهای اشخاص و گروهها /جنبشها/ - لایههایی که مدعی قدرت بودند، اجازه میدهد در باره یکی از نخستین کوششهای جدی اپوزیسیون مبنی بر مطرح ساختن الترناتیف خود در زمینه توسعه اجتماعی افغانستان در سده بیست سخن گفت.
یکی از این مهرهها، حبیبالله – بچۀ سقأ و نیروهایی بودندکه از [توان] او برای ایجاد دولت نو "کابلستان" بر ویرانههای رژیم امانالله، پشتیبانی (در واقع بهرهبرداری) میکردند.
و. م. گیلنسن - پژوهنده سرشناس تاریخ شوروی و روابط نظام بينالمللی در دوره بین دو جنگ جهانی، در پاسخ به این پرسش که سرشت اجتماعی - سیاسی این نیروها که توانستند حاکمیت خویش را در سرزمین نسبتا وسیع افغانستان پهن کنند، چگونه بود، چنین نتیجهگیری میکند: "در واقع، امانالله را – اسلامگرایان رادیکال - نیاکان جنبش کنونی "طالبان"[۱] واژگون کردند". تجزیه و تحلیل اسناد دست داشته و مجموع کار افغانستان شناسان میهنی و جهانی در خصوص این مساله و مسایل توسعه معاصر افغانستان، نشان میدهد که نتیجهگیری و. م. گیلنسن و تشبیهيی که از سوی وی انجام شده، به حد اقل تدقیق نیاز دارد و بدون سیر اساسی در تاریخ کوتاه جنگ میهنی اواخر سالهای دهه ١٩٢٠ - اوایل سالهای دهه ١٩٣٠ کشور، دقیقتر در تاریخ تجربه اجتماعی – سیاسی، دولت نام نهاد "کابلستان" ممکن نیست.
تبارز بچۀ سقأ - نماینده اقلیت تباری (تاجیکها) با خاستگاه اجتماعی پایین، پیامد فروریزی رژیم امانی، ریختیابی چندین مرکز سیاسی و اجتماعی اپوزیسیونی در متن شهری شدن روز افزون باشندگان و شیوع رهزنی در کشور در کل و در روستاهای شمالی استان کابل، بهویژه بود.
برخی از منابع شوروی، آغاز حرکت سیاسی بچه سقأ را در میانههای ماه نوامبر سال ١٩٢٨ میپندارند. گویا همان هنگام، پس از شورش عشایر شینواری در ولایت مشرقی، او برای نخستینبار، خواستار لغو همه اصلاحات امانالله گردید[٢]. مگر نشانههای تاکتیک نو سپاهی پیشین قطعه نمونه کابل که او را از دیگر سرکردههای واحدهای نیمه باندیستی کوچک برجسته میساخت، در بهار سال ١٩٢٨ هویدا گردیده بود. بچۀ سقأ تنها به تاراج تاجران و کارمندان دولتی بسنده میکرد و بخشی از آن چه را که به دست میآورد، به بینوایان میداد. این کار، شهرت معینی را برای وی فراهم آورد و حتا امکان داد تا امانالله را وادار به یک رشته عقبنشینیها نماید. پادشاه که از سوی شورشیان در خاور کشور، رانده شده بود، حاضر گردید تا شماری از هواداران بچۀ سقأ را رها سازد و خود او را با دادن پول و اسلحه، گویا برای دفاع از نظم موجود بهعنوان سرهنگ (غند مشر) تعیین کند.[٣]
فرمانروای آینده، برخاسته از میان تودهها و تاجیکتبار، فرزند امینالله کوهستانی که بهنام سقای کابلی معروف بود؛ یگانه کس از برادران بود که خدمات رایگان ارایه میکرد. مادرش از بینوایان کلکان (کوهدامن) بود که چند سال پس از به دنیا آمدن پسرش، درگذشت و پدرش دومینبار، با زنی از میدان، عروسی کرد. پس از چندی، حبیبالله که لقب "بچه سقأ" گرفته بود، نابرادری (برادر اندر)ی پیدا کرد بهنام حمیدالله که در آینده یکی از همکاران نزدیک او شد.
بچۀ سقأ – حبیبالله، آدم بسیار مومنی بود: او مرید بزرگ جان مجددی در سرایخواجه و شمسالحق مجددی کوهستانی - در روستایی نزدیک گلبهار بود. به گفته خلیلالله خلیلی، یکی از پویاترین بازیگران رویدادهای اواخر سالهای دهه ١٩٢٠ - اوایل سالهای دهه ١٩٣٠، پیشوای آینده قیام در سال ١٩٢١ در کابل، با امیر بخارا که در آن هنگام مهاجر و مهمان دولت افغانی بود، آشنا شد و به وی قول داد که به جهاد بخارا - هرگاه چنین نیازی پیدا شود، بپیوندد. به تایید خلیلی، کلکانی به عهد خود وفا کرد و در ماجراجویی بخارایی انور پاشا شرکت کرد و گویا از سوی وی تقدیر شد.[۴]
خدمت سربازی و درجهداری (خوردضابطی) موفقانه، حبیبالله را از درگیری با آمران رها نکرد - او ناگزیر به گریختن به پارهچنار گردید و سپس چندی را در پیشاور گذارند و بهچای فروشی دست یازید. حبیبالله، با بازگشت به میهن، در راه بین شمالی و پایتخت، خیلی زود بهشهرت دست یافت و مورد توجه روحانیت و رسوخمندان شمالی قرار گرفت. با برجسته شدن او در محافل شورشی شمالی، مقامات در پی شکار وی شدند. بچه سقأ تلاش ورزید با مخالفان بانفوذ در گرد و بر امانالله، تماس بگیرد. حیاتالله - برادر پادشاه و برخی از بلندپایگان دولتی، توافق نمودند به او کمک نمایند. حتا تاریخ سوءقصد به جان شاه، تعیین شده بود. دسیسه که خصلت توطئه داشت، نافرجام ماند. آنگاه، بچۀ سقأ برای گرفتن بخشایش رسمی از مقامات، برای آخرینبار کوشش کرد: او با این خواهش، به محمدولی خان دروازی – همکار نزدیک پادشاه که بیشتر در روستای قلعه مرادبیک برای "هواخوری" (تفريح) میآمد، رو آورد. شورشی، شاید، به همبستگی تباری با ولی خان تاجیکتبار امیدوار بود. سر انجام، با شرط دست برداشتن از رهگیری، رستگاری یافت و تا هنگامی که ولی خان هنگام سفر پادشاه به خارج، در نیابت سلطنت بود، بچه سقأ به پیمان خود پابند بود.
در آینده، پس از بازگشت امانالله از خارج، اعتماد حکومت به بچۀ سقأ از این هم بیشتر شد تا جایی که به او، حتا یونوفرمی مانند آنچه که برای سپاهیان پادگان ولایت مشرقی، که در آنجا عشایر شینواری شورش کرده بودند، داده شد. مگر بچۀ سقأ با پیشوایان شینواری که از سوی روحانیت واپسگرا پشتیبانی میشدند، از سر سازش پیش آمد و در ماه دسامبر سال ١٩٢٨ آغاز به لشکرکشی به سوی کابل کرد.
به تاریخ ١١ دسامبر سال ١٩٢٨ او بهعنوان پادشاه اعلام شد - به این رویداد، آخوندزاده صاحب تگاب - ملا حمیدالله خان و دیگر رهبران دینی کمک زیادی کردند. پس از چندین روز، دستههای بچه سقأ به بهانۀ کمک به دولت، به کابل نزدیک شدند و چیزی نمانده بود که آن را بگیرند. در این هنگام، مقامات توانستند در برابر سه هزار شورشی – صد نفر را که بیشتر آنان افسران و دانشجویان آموزشگاه نظامی بودند، رو در رو آرایش دهند. با این هم، تلاشهای نومیدانه شاه در بسیج مردم، برای پاسداری از پایتخت، دستاوردی نداشت. تنها مقادیر زیاد سلاح در شهر پخش گردید که به بینظمی و هرج و مرج دامن زد. امانالله که به دلیل اصلاحات تودهيی خود، آماج خدنگهای مخالفان قرار گرفته و سخت ترسیده بود، با سراسیمگی و ناتوانی، عفبنشینی کرد.
او، با پایان رسیدن هفته نخست جنوری سال ١٩٢٩، فرمانی صادر کرد که بخش بزرگ نوآوریهای وی را لغو میکرد و خودٍ ساختار قدرت در افغانستان را بهگونه بنیادی تغییر میداد (ایجاد سنا با حق تصویب همه تصامیم دولت، ایجاد شورای ملی بازنگری قوانین موجود، برقراری سراسری نهاد محتسبان برای کنترل اخلاق جامعه و مانند آن). مگر، بهزودی، برای جلوگیری از خونریزی، به سود برادرش - عنایتالله که در تاریخ افغانستان بهعنوان پادشاه "سه روزی" وارد شده است، از تاج و تخت کنارهگیری کرد (چون او به تاریخ هفدهم جنوری با توافق سقاویها و انگلیسیها، پایتخت را برای پیوستن به امانالله که به قندهار گریخته بود، ترک گفت).
با آن که اصلاحگر نگونبخت و بدشانس - امانالله، پس از اینگونه تحول رویدادها، به سرعت کنارهگیری خود را نادیده گرفت و ایجاد دولت "ملی" را اعلام کرد، کشور دیگر عملا به چند مرکز خودمختار و نیمه خودمختار قدرت فروپاشیده بود: افزون بر دولت ملی قندهار امانالله، ناپایدارترین ساختاری که ایجاد گردید و بهگونه فرمالیته مهمترین مرکز قدرت وقت گردید - دولت "کابلستانٍ" بچه سقأ، "جمهوری هراتٍ" عبدالرحیم خان نایبسالار، ائتلاف اقلیتهای تباری افغانستان شمالی و مهاجران آسیای میانه و ...
روی هم رفته، پر هنگامهترین تلاش سیاسی برای جلوکشیدن خود - اقدامات علیاحمد خان - خویشاوند امانالله، که برای چندی شورای دولت را رهبری میکرد، بهشمار میآید. علیاحمد خان بارکزایی، در آغاز، برای گرفتن دوباره حکومت امانالله در ولایت مشرقی تلاش کرد، مگر با درک بیهودگی اینگونه مساعی، خودش را بهعنوان امیر اعلام کرد. دادگرانه است این نکته را یادآور شویم که او در میان عشایر بومی نفوذ داشت و همچنان تجربه معین دیپلماتیک (از جمله تجربه بینالمللی، اما نه بیشایبه) هم داشت و به زبانهای انگلیسی و اردو به روانی سخن میگفت.
علیاحمد، در سایه دسیسهها و پویاییهای تفرقهافگنانه، توانست عشایر شینواری را منزوی گرداند. مگر نتوانست نیروهای زیر پرچم خود را کنترل نماید - آنها بر جلالآباد یورش برده و آن را تاراج کردند و سپس امیر "خود بر افراشته و خودگماشته" را رها کردند. علیاحمد، ناگزیر به گریختن به پیشاور بود، تا برای یافتن زبان مشترک با مصاحبان (نادرخان و برادران وی) که برای حمله به افغانستان آماده میشدند، تلاش ورزد. مگر چنین ائتلافی شکل نگرفت. ورود علیاحمد به خاک هند بریتانیایی، انگلیسیها را نیز نگران ساخته بود. در اواخر مارچ، علیاحمد به امید آشتی با امانالله، به قندهار رفت. پس از رفتن امانالله از کشور، علیاحمد بار دیگر برای دستیابی به تاج و تخت ریسک کرد، اما باز هم شکست خورد و در ماه جون از سوی نیروهای بچۀ سقأ دستگیر و به کابل برده و اعدام شد. ل. آدمک، در زمینه چنین نتیجهگیری میکند: "بازی سیاسی او، سرگرمیيی بیش نبود. آن هم یک سرگرمی ناکام"[۵].
در فهرست مدعیان تاج و تخت، چندی هم، پیشوای عشایر احمدزی از ولایت جنوبی - غوثالدین نیز خودنمایی کرد. در این حال، او با بلندپروازیهای خود، دو بار عرض اندام کرد: در سال ١٩٢٩ و در اواخر جنگ داخلی، در اوایل سال ١٩٣١. در مورد اخیر نه بدون اجازه انگلیسیها، چون او در آن برهه، در شهر دیرهدون هند بریتانیایی بسر میبرد.
امیر خود گماشته - بچۀ سقأ که دیگر به نام "حبیبالله غازی" خوانده میشد؛ مدعی بازی کردن نقش فرمانروای ملی بود. هر چند، بیشتر پیرامونیانش - گروه رنگارنگ زمینداران و خانهای بزرگ کوهدامن و کوهستان، یعنی بخشی از جامعه تاجیک / تاجیکیشده و بخشی از روحانیون برجسته - شرکتکنندگان کارزار مخالفت با امانالله و نیز ملاهای ارتجاعی، چنین بلندپروازیهایی داشتند تا خود او.
با همه التقاط (اکلکتیزم) ایدئولوژی و سیاست رژیم نو، مشی آشکار آن، تلاش به تعادل در آوردن/ کاهش تسلط پشتونها، بهویژه در عرصه مناسبات قدرت بود. شاید، با همین هدف، نام توپونومی تباری - سیاسی "افغانستان" (کشور افغانها – پشتونها) بهنام گیتاشناختی (جغرافیایی) "کابلستان" عوض شده بود، که بهگونه استهزاآمیزی مرزهای سرزمینی را که از سوی رژیم نو (پایتخت، مناطق شمالی استان کابل و اسما ترکستان افغانی، شمال – غرب و دیگر جاها) کنترل میگردید؛ بازتاب میداد[٦]. مگر سیاست ملی و مذهبی "کابلستان" هرگز با موازانه برجسته نبود - سرکوب یهودیان (در بلخ و دیگر جاها) به کار عادی مبدل گردید که با پشتیبانی بیچون چرای حکومت جدید و روحانیت انجام میشد.[٧]
اسناد آرشیوی دست داشته و برخی مدارک دیگر، امکان میدهد گمان زد که عملا الهامدهنده باوری خیزش شمالیها در برابر امانالله و پسانها د - فاکتو گرداننده اداره "سقاوی"، شیرجان صاحبزاده - وزیر دربار بود، که در آستانه رویدادهای پرداز شده، در کرسی حاکم سرای خواجه و کوهدامن نشسته بود. شیر جان، پسر صاحبزاده میر خواجه خان - روحانی پر آوازه قلعهبلند بود که در عهد امیر عبدالرحمان خان به هند تبعید شده بود. میر خواجه، با بازگشت به میهن، هوادار شهزاده نصرالله خان - برادر امیر گردید و در این زمینه در مخالفت با امانالله، فرزندان فزونشمار او هم پیوستند. شیرجان همچنین با داشتن روابط با بریتانیاییها مشهور بود که آن را در طی چندین سال پنهان نکرد. او، در پاییز سال ١٩٢٨ حتا زندانی هم شد. مگر بعدها به کمک بچه سقأ رها شد.
برادر بزرگ او - عطاءالحق خان که به شهزاده عنایتالله خیلی نزدیک بود، در سال ١٩٢۵ در راس گروه جوانان افغانی به مسکو برای آموزش هوانوردی گسیل گردیده بود. پس از باز گشت، او به فرماندهی یک هنگ گماشته شد و در آستانه تحولات سال ١٩٢٩ در سفارت افغانستان در مسکو بهعنوان مسوول دانشجویان افغانی در شوروی کار کرد. حبیبالله، پس از تاجگذاری (تاجپوشی)، در آغاز، به وی کرسی فرماندهی نیروی هوایی را داد، مگر بعدها اداره سیاست خارجی "کابلستان" را به او سپرد – شاید در این کار، افزون بر همه، این نکته که او زبانهای عربی، اردو، روسی، انگلیسی را میدانست، موثر بوده باشد.
به دو پسر دیگر میر خواجه خان – محمدصدیق خان و محمدکریم خان، همچنین کرســیهای فرمانـدهی ارتـش (نایبســلاری) و رییـس پلیـس مخـفی داده شــده بـود.[٨] خاستگاه این خاندان، روستایی نزدیک چاریکار بود. عطاءالحق خان، هیچ گاهی میانه خوبی با شجاعالدوله که خاستگاه وی از غوربند در همسایگی چاریکار بود، نداشت. این وضع، به انگلیسیها امکان داد بپندارند که دیپلمات کلیدی بچه سقأ، بازی دوگانهيی را پیش میبرد.[۹]
در شمار دیگر خانوادهای کلیدی و گردانندگان "کابلستان"، بایسته است چند خاندان دیگر را نیز افزود:
- - عبدالقادر خان و عبدالقدوس خان که خواهرشان را به زنی بچه سقأ داده بودند (هر دو، به نوبت کرسی وزارت تجارت داشتند).
- خواجه بابو خان که زمانی بچه سقأ را پنهان کرده و پناه داده بود، وزارت امور داخله را رهبری میکرد. برادر او - خواجه میر عالم، عضو لویه جرگه سال ١٩٢٨ - معاون وزیر حربیه بود. در رهبری سقاوی، پسران آنها هم بودند، پسرخواجه بابوخان - ابوخان، از فارغان آموزشگاه هوایی شوروی، نیروی هوای رژیم را فرماندهی میکرد.
- عبدالغفور خان، زمیندار بزرگ از تگاب (خویشاوند همسر عنایتالله خان) وزیر داخلۀ بچه سقأ بود.
- امور نظامی بهدست سید حسین (زمینداری از کوهدامن، که با بچه سقأ در تاراجهای سال ١٩٢٨ نزدیک شده بود و معاون او و نایبالسلطنه شمرده میشد)؛ سپرده شده بود.
- امور مالی کابلستان را میرزا عبدالقیوم - زمیندار بومیيی از کوهدامن - کارمند پیشین دولت، انجام میداد.
- رییس صکوک دربار - سید احمد بود.
- غلام حضرت - خزانهدار بود (هر چند، امیر خزانه دار خود را داشت - میرزا محمدایوب خان).
ملک محسن - یار دیرین امیر، از هنگام آوارگی، فرمانده کابل شد. برادرش میرزا محمداکبر– امور خزانه دولت، و برادرزادهاش - عبدالغنی خان، دژبان ارگ، شدند.
- زینالعابدین، گمرک "کابلستان" را ریاست میکرد.
برخی از کرسیهای مسوول را کارمندان بلندپایه پیشین امانالله در دست داشتند:
- - عزیزالله خان - رییس پیشین نیروگاه برق در جبلالسراج، ورکشاپها و تولیدات را ریاست میکرد.
- میرهاشم - رییس اداره مالی، به وظایف خود ادامه داد. هرچند هم، در آغاز، بچه سقأ میخواست غلامحیدر مجددی را به جای وی بگمارد. او به مامور مالیه پیشین امانالله به اختلاس هنگفت مالی بدگمان بود و تا روشن شدن موضوع، فرمان داد تا او را زندانی کنند. راستش، میرهاشم به تقاضای محمدصادق مجددی و عمویش - سردار محمدعثمان خان، پس از چندی رها شد، اما میرزا مجتبی – مستوفی پیشین کوهدامن که به پاکدامنی بهنام بود، برای تفتیش و بازرسی اداره او (به اعتراف ملک محسن، میرزا مجتبی حتا یک بار او را بهخاطر تلاش برای رشوهستانی، کتک زده بود)، گماشته شد. میرزا که در نهان بدخواه "سقاویها" بود (او از آنها حتا مبلغ وام حقیقیيی را که برای تاجران و بازرگانان از سوی رژیم پیشین سپرده شده بود، پنهان کرده بود)؛ روشن است که در کار میرهاشم، هیچ گناهی پیدا نکرد و او هم کرسی خود را حفظ کرد.
- بازوی راست بچه سقأ و در واقع آهنین وی - برادر ناتنی (اندر) کوچکش - حمیدالله بود، که به سمت جانشینی پادشاه - معینالسلطنه در درجه سرداری اعلی گماشته شده بود.
حبیبالله بچه سقأ، بهویژه بر کسانی که کدام زمانی از امانالله رنجیده یا از او بنا به دلایل اصولی جدا شده بودند، تکیه میکرد. از جمله، خاندان سرداران افغانی - بازماندگان امیر دوستمحمد خان از طرف دختر - (یحیاخیل)، که نامدارترین مهره آنها - محمدنادر خان – وزیر حربیه پیشین امانالله و به حق یکی از آمادهترین فرماندهان ارتش بود. او تجربه زیاد جنگی و حتا دیپلماتیک داشت، اما با پادشاه در مسایل تاکتیکی (سرعت اصلاحات و اقدامات دولت در قبال شورش خوست در سال ١٩٢۴) جدا شد و ناگزیر به کنارهگیری گردید. در اواخر سال ١٩٢٩، نادر در سیمای یک فرد عادی در نیس، در حومه پاریس زندگی کرد. هنگامی که در افغانستان درگیری بالا گرفت، بازیگران اصلی "داستان"، هر کسی بنا به دلایل خود، عامل نادر را به سنجش داشتند.
امانالله، امیدوار بود که وزیر کنار رفته و سفیر، اردوگاه او را تقویت کند. "سقاویها"، به نوبه خود، هم کارگیری از او را دست کم برای چندی، بهعنوان سپهسالار و یا حتا رییس حکومت انتظار داشتند. برای جلب مخالف بانفوذ، آنها هیاتی را متشکل از خویشاوندان نزدیک او: سرداران احمدشاه خان و عبدالعزیز خان، برای سفر به پاریس و نیس و گفتگو با نادر و برادرانش، با پول کافی گسیل داشتند[۱٠]. اما میانجیها دیر کردند و عملا با آنها در بمبی برخوردند.
وزیر پیشین حربیه، با آغاز آشوب نو، به سوی میهنش شتافت. همزمان، بچه سقأ فیصله کرد از شاه محمود - برادر کوچک نادر، برای تبلیغات در میان عشایرخوست که سرکوبیهای سال ١٩٢۴- ١٩٢۵ فراموش کرده بودند، بهره گیرد. شاه محمود با تنی چند از نزدیکانش، از این ماموریت بهعنوان راه گریزی در واقع از اسارت، بهره جستند. در راه، او به سرشناسان بومی باز گفت که در کابل در واقع چه میگذرد و در پارهچنار به برادرانش که برنامه مقدماتی عمل را که سر انجام، آنان را به قدرت رسانید؛ میریختند، پیوست. سرشت این برنامه، متحد ساختن عشایر افغانی از راه برگزاری جرگه سراسری و اقدامات مشترک بعدی در برابر "کابلستانٍ" بچه سقأ شد.
نادرخان، نه تنها پیشنهاد پادشاه خود گماشته برخاسته از لایههای پایینی را نادیده گرفت، بل از حبیبالله خواست تا اسلحه، پول و دیگر اشیای گرانبهای به دست آورده را تسلیم نموده و پایتخت را ترک گوید. سقاویهای خشمگین، نادر را از فهرست متحدان باالقوه خط زدند و خانه او را تاراج کردند. او و برادرش را غیابی محکوم به اعدام و برای سرهای آنها، وعده پاداش دادند.
مگر، حتا پس از این هم، بچه سقأ برای جلب نادرخان به سوی خود، کوشید. او، مهاجر هندی - عبداللطیف و در پی او، سردار علی شاه – برادر زاده نادر را نزد وی فرستاد.[۱۱] مگر، ماموریت سردار جوان که میبایستی به پیش بینی استراتیژیستهای او، نادر را متقاعد به همکاری میساخت؛ در عمل تاثیر وارونه داشت. علی شاه همه چیز را در بدترین چشمانداز پرداز کرد و خود مردانه به پایتخت باز گشت تا به سرنوشت خانواده خود که گرفتار و گروگان بچه سقأ شده بود، بپیوند. مگر، بخشی از اشراف افغانی، از جمله شماری از اعضای خاندان شاهی (شاهزاده حیاتالله خان، شهزاده محمدکبیر جان، عزیزالله، امینالله خان و...– بازماندگان امیر عبدالرحمان خان و حبیبالله خان) و شماری از سرشناسان افغانی، برای نمایش حسن نیت خود به پادشاه نو، هر چند هم خود گماشته، شتاب داشتند.
رژیم نو کابل، از پشتیبانی بخش بزرگ روحانیت برخوردار بود. حضرت بزرگ جان (مجددی) – مرشد (پیر) روحانی بچه سقأ و رایزن نزدیک او از کوهستان بود. همچنان مخالفت در برابر امانالله را ملا آخوند زاده صاحب تگاب رهنمون شد،که برای کمک به شورشیان نزدیک به دوهزار نفر فرستاد. به محافل نزدیک "سقاوی" همچنان مولوی محمدرفیق - یکی از طراحان توافق با انگلیسیها که به روی کاغذ ماند، و مولوی عبدالحی - از فارغان دیوبند و یکی از الهام بخشان عمده شورش سال ١٩٢۴ خوست پیوسته بودند.[۱٢]
در مراحل آغازین شورش ضد امانالله، خاندان با نفوذ و زمیندار - حضرتها (مجددیها) از "سقاویها"، حمایت میکردند. شیر آقا - بزرگ خاندان، رهبر روحانی بسیاری از پشتونهای غلزایی از عشایر سلیمانخیل ولایت جنوبی بود. برادر او - محمدصادق با ملای کوهستان و با بچه سقأ تماس داشت که او را به اشغال کابل و واگذاری فرماندهی به محمدعثمان خان – عموی حضرتهای یاد شده که شورای دولتی افغانستان را تا آخرین سری اصلاحات امانالله ریاست کرد، بر میانگیخت. همانا او، بنا به باور خاندان، بایستی تاج و تخت افغانی را اشغال میکرد، که خود عثمان خان بچه سقأ را نومیدانه منقاد میکرد، پیشنهاد کرسی فرماندهی کل ارتش یا وزیر حربیه یا کدام کرسی دیگر را پس از اشغال کابل بپذیرد).
با آن که خدمات بلندپروازانه خانواده مجددی رد شد، نخستین تصامیم در خصوص تشکیل قدرت دولتی از سوی "سقاوییها" همراه با حضرت شوربازار تدوین شده بود. همانا، مجددیها به بچه سقأ مشورت دادند تا از خدمات کارمندان دولت پیشین، که بخشی از آنان برای نمایش دادن حسن نیت خود رژیم نو، بیدرنگ پس از واژگونی کابل در میانههای جنوری سال ١٩٢٩ شتاب کردند، بگذرد.
یکی از تصمیمهای سیاسی – اداری نخستین رژیم، پی ریزی شورای اداری اسلامی - مجلس تنظیمیه اسلامیه[۱٣]، یا به گونهيی که در منابع و تاریخنویسی انگلیسی زبان نامیده شده - شورای دولتی بود که رییس آن که ملا محمداعظم خان اندری - زمینداری از کوهدامن گردید (دارایی او نزدیک به ٦٠٠٠٠٠ روپیه ارزش داده میشد).
سیمای کاری رژیم "سقاوی" را شماری از کارگزاران: والیان و فرمانداران، کارمندان با ماموریت خاص، همچنین چند مهره مشکوک و مرموز، چون محفوظ خان – دستیار حمیدالله – برادر بچه سقأ - تبعه هند بریتانیایی تکمیل مینماید.
جایگاههای ویژهيی را در میان سران منطقهيی "سقاوی" (و حتا پس از "سقاوی")، عبدالرحیم خان - والی هرات و ایجادگر "جمهوری نامنهاد هرات" و نیز گروهی از رهبران شمال افغانستان در این دوره - میرزا قاسم خان تاجر و خلیلالله خلیلی – پسر مستوفیالممالک محمدحسین خان که از سوی امانالله در سال ١٩١٩ اعدام شد - والیان ترکستان، داشتند.
میرزا قاسم خان - کاتب پیشین شیر آباد، پیش از آن که کرسی یکی از کارگزاران برجسته منطقهيی رژیم بچه سقأ را بگیرد، فراز و نشیبهای فراوانی را درنوردیده و گرم و سرد روزگار را چشیده بود[۱۴]. پدر او- کارمند خزانهداری مزار، پولهای خزانه را برای بازارگانان کوچک وام میداد. رباخواری زمینه زراندوزی، به شمول خرید جایداد را برای او فراهم میکرد. از پی او، پسرش – میرزا قاسم خان نیز به راه پدر رفت. مگر او، افزون بر رباخواری، به تشبث (خانهسازی، کاروان سرایسازی) نیز پرداخت. در اواخر سده ١٩ و در اوایل سده ٢٠ او همه گمرکهای منطقه قطغن - بدخشان و مزار را به اجاره گرفته بود. در زمان امانالله، پیمانکاری رسانایی خواربار و علیق ارتش [در شمال - گ.] را نیز بهدست آورد. او، در این میان، گستره زمینهای خود را افزایش داد، که به ٦٠ پیکار (نزدیک به ١٢ هزار هکتار رسید).[۱۵] در سال ١٩٢٧ میرزا قاسم متهم به اختلاس مالی شد و داراییهای او مصادره و به خزانه واریز گردید. میرزا، تا رویدادهای جنوری سال ١٩٢٩ در کابل زیر نظر بود. مگر، کمی پیش از تحولات، از سوی امانالله بخشوده شد و همه داراییهایش واپس برایش داده شد. بچه سقأ، با اشغال پایتخت، بیدرنگ میرزا را به اردوگاه خود جلب کرد و او را بهعنوان وکیل خود در شمال گماشت.
میرزا قاسم، عملا اداره مزار را تا اشغال شهر از سوی نیروهای غلامنبی خان چرخی رهبری کرد. با آن که در ماه مارچ، خواجه عطاءمحمد - والی که رسما از سوی کابل به کرسی ولایت گماشته شده بود، با ٦٠٠ نفر آمد، که تنها پیچیدگیها و سر درگمیهایی را در اداره بهبار آورد. از اواخر اپریل، میرزا قاسم با ایشان خلیفه - رهبر ترکمنها در ریگزارهای نزدیک اندخوی پنهان شد و پس از رفتن گروههای غلامنبی خان، به مزار شریف، بازگشت و به دولت اتئلافی شمال پیوست. مگر، دیگر تا سرکوب سقاویها، میرزا قاسم خان که در نزد بخش معین جامعه تاجیکی و ازبکی ترکستان افغانستان اعتبار داشت، ناگزیر گردید سیاست را کنار گذارد و به وضع یک فرد عادی، برگردد. نه او، و نه دیگر مهرههای بانفوذ شمال، نمیتوانستند جلو خونریزی در منطقه را بگیرند.
سر انجام، در کشاکشهای درونی افغانی در اواخر سالهای دهه ١٩٢٠ و در اوایل سالهای دهه ١٩٣٠، گریزیان آسیای میانه نیز نقش چشمگیری داشتتند. آنان در سیمای ذخایر نیروی انسانی و سازوارههای اداری - نظامی رژیم سقاوی "برآمد" میکردند؛ با آن که پیوسته برای پاسداری از منافع خود، کوشا بودند. برای نمونه، میانه بخش مهاجران ترکمن و پیشوای آنان - ایشان خلیفه با وزیر نظامی بچه سقأ - سید حسین، بهویژه پس از خودداری ترکمنها از به زمین گذاشتن جنگ افزارها و گذاردن دستههای خود در اختیار او، برای پیکار با هزارهها، تیره شد. میان حکومت "کابلستان" و مهاجران بخاری - بهویژه گروههایی که زیر فرمان ابراهیم بیک لقی بودند، نیز همیشه تفاهم وجود نداشت. قرباشی خودکامه برای اجرای فرمانهای رنگارنگ از کابل شتاب نمیکرد: در یک مورد - پیکار با هزارهها، در مورد دیگر - تکهای ناگهانی به سوی مرز شوروی و...[۱٦].
با این همه، لایههای رهبری مهاجران آسیای میانه، حضور سختافزاری - سیاسی کابلستان را در گستره چشمگیری در شمال کشور تامین میکردند. پیشوایان پیشین جنبش باسماچیها در کرسیهای حاکمهای محلی گماشته شده و سٍمٍتهای دیگری را گرفتند: در ماه مارچ سال ١٩٢٩ اوتان بیک، نیروهای مرزبانی را فرماندهی میکرد. دولت سردار، دستههایی از ترکمنها را زیر فرمان داشت. ابراهیم بیک که در دستههای او ۴٠٠٠ نفر بودند، بر سپاهیان خان آباد فرمان میراند. برای جنگجویان او حقوق پرداخته میشد. او در زرادخانه خود تفنگهای یازده تیر داشت[۱٧]. مدارک دست داشته امکان میدهد با دیدگاه نماینده کمیساریای خلق در امور خارجه در ازبکستان موافق شد: "رویدادهای دو سال اخیر (سالهای ١٩٢٩-١٩٣٠) در ولایات مزار و قطغن - بدخشان، نشان داد که مهاجران [آسیای میانه - گ.]، نیروی اساسی کوهستانیها و تحولات سقاوی در این دو ولایت بودند".[۱٨]
حتا برشمردن ساده برخی از کرسیهای اداری بالایی کابلستان، گواه بر وجود یک ساختار قدرت اجرایی در تراز مرکز و اطراف و اکناف دارد. این ساختار حکومتی، بارها سادهتر و محافظهکارتر از دوره امانی بود که در پارهيی از موارد آن را تداعی میکرد.[۱۹] همچنان بهزودی پس از روی کارآمدن بچه سقأ، شاخههای قانونگذاری دولت وی نیز مانند دوره امانی نمو کردند. در آغاز، این کمیته اسلامی بود، که پسانها اداره مرکزی ملی- اسلامی، سازمانی مرکزی نامیده شد. این ارگان متشکل از ٢٨ نفر بود - چهار نفر از هر ولایت - دو نفر از هر فرمانداری (ولسوالی) که از راه انتحابات دو مرحلهيی گزیده میشدند: در آغاز، دهکدهها و مرکزهای اداری یک انتخاب کننده را پیشنهاد میکردند که آنان، به نوبه خود، اعضای اداره را خودشان را بر میگزیدند. نیم آنها در کابل میماندند و دیگران به اطراف بهعنوان کارمند این ساختار قانونگذاری نما میرفتند[٢٠].
یکی از مهمترین اسناد رژیم نو، فرمان تاریخی ١٨ فبروری سال ١٩٢٩ بچه سقأ بود، که فهرست درازی از دستورهای امیر در زمینههای اجتماعی- معیشتی و اقتصادی را در بر داشت. اینگونه، فرمان او، احیای درود سنتی - "سلام"، به جای برداشتن کلاه که بهدستور امانالله مقرر شده بود)، پوشیدن جامههای اسلامی سنتی و بستن لنگی (عمامه) و ریش گذاشتن برای مردان و پوشیدن حجاب برای زنان و ظاهر شدن آنان در ملای عام تنها با همراهی شوهران یا خویشاوندانشان و... را الزامی میکرد.
با این فرمان، دبستانهای خارجی بسته شده و دخترانی که در خارجه درس میخواندند، به میهن فراخوانده شدند. به جای گاهنامه خورشیدی، تقویم قمری برقرار شد. رخصتی (تعطیلی) روز جمعه بهجای روز یک شنبه، از سر گرفته شد. دولت هزینه روحانیت را به دوش گرفت. با آن که سیاست مذهبی رژیم نو کابل با نرمش متمایز نبود. به جریان سنی (حنفی) در اسلام ترجیح داده میشد. این در حالی بود که اقلیتهای مذهبی مورد پیگرد قرار گرفته و آزار و اذیت میشدند. س. ا. گریگوریف - یکی از نمایندگان دبستان افغانستانشناسی (افگانیستیکای) سان پیتربورگ در زمینه چنین نتیجهگیری میکند: "با داوری از روی یک رشته مدارک غیر مستقیم، همو همان هنگام (یعنی دوره فرمانروایی بچه سقأ) یکی از سنگینترین دورهها در تاریخ نوین اسلامیزاسیون در افغانستان بود".[٢۱] سختگیری در قبال یهودیان، بهویژه در ولایتهای شمال جای داشت.
در زمینه اقتصادی؛ دولت، در سیمای حکومت کابلستان، لغو باقیات (مالیات پرداخت ناشده تنها تا ٢١ مارچ سال ١٩٢٩ و پرداخت برخی از مالیات را که چندان زیاد هم نبودند و بهمنظور پرکردن خزانه به ته کشیده بهعلت اصلاحات شتابزده امانالله، کشور ویران شده در اثر جنگ میهنی، وضع شده بودند)، را اعلام کرد.
ایده کلیدی مشی نظامی، پیوستن داوطلبانه به خدمت زیر درفش اعلام گردید. داوطلبان را بایستی "سبدٍ" کاملٍ پرداختها، شیفته میساخت: برای پیاده نظام – پرداخت ٢٠ روپیه و ۴ سیر غله در ماه، دو دست لباس و یک جفت موزه؛ برای سواره نظام(با اسپهایشان) - ۵٠ روپیه در ماه[٢٢]. به این فراخوان، در میان مهاجرن آسیای میانه، جاندارترین پاسخ داده شد. بهویژه در میان شهرنشینترین بخش بخارایی آن، که فرصتی برای کاریابی شده بود. اما لغو خدمت نظامی عمومی، هرگز مشکل جلب و جذب به خدمت نظامی را لغو نکرد: همه حیاطههای دهقانی مشمول مالیات میشد (٣٠٠ روپیه برای سرباز جدید، که نیمش به حکومت کابل میرفت).
سقاویها، عملا، در همه جهات فعالیتهای خود، سخت دچار سرگردانی بودند: به گونهيی که ا. ریکس - کارمند ارشد سفارت شوروی در کابل (که در گرماگرم جنگ میهنی، وظایف نماینده مختار را اجرا میکرد) یادآور شد: "دولت کوهستانی هیچ کار قانونگذاری را انجام نداد و به دشوار قادر به انجام کدامین کار سازنده در آینده بود".[٢٣]
نکته شایان یادآوری این که تقریبا همه قوانین دوره امانالله به قوت خود مانده بودند. برای مثال، اداره تنظیمیه، با بررسی قانون جزایی، آن را کاملا همنوا با شریعت یافت و در نظر داشت پس از آرام شدن کشور،آن را در زندگی برقرار نماید.
اعلامیه در باره تغییر سیاست مالی نیز بیهوده از کار برآمد: بازگشت به اشکال طبیعی مالیات دیگر امکان ناپذیر نبود. هر چه بود، بحران مالی شدت میگرفت: دیگر، مقارن با تابستان سال ١٩٢٩ ذخایر بازمانده از امان الله (٣٠ میلیون روپیه) تقریبا به ته کشیده بود. وامهایی که در رژیم پیشین برای رشد بازرگانی و صنعتی داده بود، مصادره شد. ولی به جای لغو مالیات، در استانهای بیشتر دارای حسن نظر به دولت، اخذ آن برای ٢ – ٣ - ۴ سال جلوتر آغاز شد. جمعآوری مالیات بار دیگر حق ویژه اشخاص بانفوذ (ملکها و دیگران) شد که از آنان حتا اسناد گزارشی مالی خواسته نمیشد.
هر چه بود، دشواریهایی برشمرده شده، افزون بر انزوای بينالمللی عملی، به کابلستان مزاحمت نمیکرد تلاش ورزد پول خود را چاپ کند. پولهای "امانی" نیز از چلند افتاد و پولهای موقت عبارت بودند از – سکههای نقرهيی ریخته شده با تمثال امیرحبیبالله خان (١٩١٩-١٩٠١) با تاریخ نو ضرب. در اوضاع بحران اقتصادی، مقارن با تابستان سال ١٩٢٩ که رژیم بچه سقأ در آستانه فاجعه قرار گرفت، حکومت کابل برای "دومینبار اسکناسهایی با ارزش یک میلیون روپیهیی" را انتشار داد. اما، بهخاطر مقاومت بازرگانان و پیچیدگیهای دیگر دوره مدنظر، پولهای نو عملا به بازار عمومی افغانی نیفتاد.[٢۴]
بر پایه گزارش روزنامه "اتفاق اسلام" هرات، تاریخی ۴ دسامبر سال ١٩٢٩، در "کابلستان" سکههای طلا نیز ضربزده شده بود با بهای ٣٠ روپیه کابلی -١ سکه طلا. با واژگونی کابلستان، سکههای فلزی نیز از چلند باز مانده و در معرض فروش برای آهنپارههای کهنه گذارده شدند.
منابع دست داشته، هنوز مبنایی برای پرداز یک رشته کلی جهات و تدبیرهای جداگانه رژیم بچه سقأ، نمیدهد. اما گرایش "کوهستانیسازی" (واژهيی که بیشتر در مکاتبات دیپلماتیک شوروی وقت به کار میرفت و در قرینه مورد نظر بهمعنای چیرگی اصل تباری - سرزمینی در سیاست کادری رژیم میباشد) همه کرسیهای اداری و واگذاری زمینها به فرزندان منطقه شمالی استان کابل از حساب دیگر جماعات ملی - ارضی)، به پیمانه بسنده روشن و آشکار است. در تاریخنگاری موجود مساله، ارزیابیهای منفی چیرگی دارد و در پرداز رژیم بچه سقأ و سیاست او بیشترینه پژوهشگران و اصولا کسانی که در زمینه کار میکنند، در این موضوع تنها با ملاحظات عمومی بسنده میکند.
یکی از این نکات مشترک - تاکید بر برجسته ساختن دو مشی در رهبری سقاوی - مترقی و ارتجاعی [ترقیخواهانه و واپسگرایانه - گ.] است. منابع دیپلماتیک شوروی، مشی ترقیخواهانه را مربوط به وزیر دربار و امور خارجه - یعنی برادران صاحبزاده - شیرجان و عطاءالحق میدانند و بر آن اند که بچه سقأ خود بهخاطر نزدیکی به شیر جان، زیر نفوذ گروه "ترقیخواهان" بود. اما بهدلیل این که محکوم به رویاروییهای جنگ میهنی سنگین بود، نمیخواست و نمیتوانست با اندیشههای ترقیخواهان همسو گردد.[٢۵] شاید، همو به همین دلیل، میپنداشتند که او از اندیشههای عبدالرحیم خان نایبسالار - والی هرات - همپیمان بیشتر خودمختار خود، مبنی بر تاسیس پارلمان افغانی (مجلس) تا پایان جنگ و برپایی حکومت جمهوری، پشتیبانی نکرد. هرچند هم این منابع، در باره موافقت اصولی حکومت کابل در این زمینه و در زمینه سایر مسایل استراتیژیک، آوندهای روشنی در دست ندارند.
خلیلالله وداد [بارش - گ.] - پژوهشگر افغانی، بافت اندک متفاوتی را در ساختار نه چندان پیچیده ردههای سیاسی بالایی کابلستان ارزیابی مینماید. به باور او، "در دولت نو، دو گروهبندی آشکارا رویاروی هم آرایش یافته بود که از هم دیگر با دیدگاهها، جهان بینیها و شیوههای کار خود، تفاوت داشتند"[٢٦]. یکی از گروهها مشتمل بود بر: سید حسین، ملک محسن، حمیدالله و خودمختارها- "جرنیلها (جنرالها) و کرنیلها (کلنل)های خودمختار" و سردستههای واحدها و گروههای شورشی که تابع هیچ کسی نبودند.
به گفته خ. وداد؛ گروه دیگر، "با باسواد بودن، داشتن تجربه و پویایی" از گروه یاد شده در بالا، متمایز بودند که از کارمندان پیشین دولت امانالله به شمار میرفتند (پسران خواجه صاحبزاده - در کابل، خلیلالله خلیلی - در مزار، عبدالرحیم صافی - در هرات، عبدالقادر - در قندهار). مگر او، روی هم رفته، به سود طرح خود دلایل مشروحی ارایه نمیکند (برای مثال؛ در باره "رویارویی آشکار دو گروه" و مانند آن).
خودنمایی جریانهای رنگارنگ در رهبری سقاوی را داکتر عبدالغنی (مسلمان هندی - یکی از نخستین و سختگیرترین منتقدان - پزشک شخصی پیشین امیر عبدالرحمان خان و بنیادگذار لیسه حبیبیه) نیز تایید مینماید. هر چند هم، در شالوده این جریانها، او تنها تفاوت شیوهها را میبیند، نه منافع را؛ زیر قلم سختگیر او، تاراجگرانی چون ملک محسن و سید حسین که به قدرت بالا رخنه نموده بودند، آشکارا از دیدگاه کیفیت در برابر گروه وزیر دربار - شیر جان – "خردمندترین سیاستمرد در احاطه حبیب الله - بچه سقا "یگانه کسی که با جامعه متمدن ارتباط داشت"، متمایز بودند.
"شیرجان ضعف همکار پیشین و بعدها حامی خود را خوب میدانست. او در امور دولتی برای کمرنگ ساختن اثر کوهستانیهای بیسواد، با جذب کارمندان پیشین دولت امانی تلاش میکرد. همانا به شیر جان خدمت شایسته رو به راه کردن بیشترین یا کمترین کارهای سازمان یافته دستگاه دولت، ربط میگیرد. به ابتکار او، چاپ روزنامه "حبیب الاسلام" - یگانه نامه رسمی و نشریه موقوته رژیم سازماندهی شد[٢٧]. به گونهيی که داکتر عبدالغنی نوشت "هیچ کسی دیگری مانند شیرجان از سرکوب جمعی هواداران امانالله در آغاز حکومت بچه سقأ، جلوگیری نکرد. فهرست مظنونان دارای تمایلات مترقی (سقاویها آنان را لالاها میخواندند) در آن هنگام، سر به دوهزار نفر میزد و در شورای دولتی برای آنها حکم اعدام آماده کرده بودند، که وزیر دربار با نفوذ، مخالف آن برآمد نمود و عادلانه بر آن بود که چنین اقدام موجب خشمگین شدن مردم شده، سر انجام، منجر به واژگونی رژیم نو خواهد گردید.
مقارن با میانههای تابستان سال ١٩٢٩ ولایات هرات، میمنه، قطغن - بدخشان و قندهار بخش جنوبی خوست (منطقه بود و باش عشایر سلیمانخیل) اسما از بچه سقأ فرمان میبردند. در ترکستان افغانی، در آغاز فبروری، دستههای سید حسین حکومت بچه سقأ را برقرار کردند، اما بعد از ناکامی لشکرکشی شوروی - افغانی و پریماکف و غلامنبی خان چرخی (میانههای اپریل – می سال ١٩٢٩) حکومت نیمه خودمختار ائتلافی اقلیتهای تباری باشنده این جا و مهاجران آسیای میانه برقرار گردید. هرچند هم، رهبران ساختارهای اداری - سرزمینی یاد شده، سیاستهای جداگانهيی را با فاصله گرفتن هرچه بیشتر از بچه سقأ در جریان زمستان پیش میبردند. برای مثال، میرزا قاسم خان پس از پیچاپیچی و تلاطمها در مقام سیاسی شخصی و زندگی ترکستان افغانی، که در طی زمستان – تابستان سال ١٩٢٩ اتفاق افتاد، اصولا به وضع فرد عادی رو آورد. هرچند هم، باشندگان و بازرگانان، که خودش وقتی به آنها تعلق داشت، مایل به دیدن او در ریاست ولایت بودند. اما باشندگان شمال کاملا به عبدالقیوم خان نیز راضی بودند. همانا او در مرحله پایانی موجودیت رژیم "کوهستانی"، کرسی ولایت داشت.
کابلستان، طی نه ماه موجودیت خود، شناسایی بینالمللی نیافت. هر چند هم در همه این وقت در پایتخت افغانستان، سفارتهای سه دولت: شوروی، ترکیه و ایران باز بود. آنها با سقاویها د - فاکتو روابط کاری خود را حفظ نموده بودند و تا جای امکان سیاست جدی بیطرفی و عدم مداخله در امور داخلی افغانستان را پیش میبردند. در این حال، هر عضو "این مثلث" تاکتیک خود را تدوین میکرد: ترکها، برای مثال، همتای شوروی خود را برای اشغال شمال افغانستان بر میانگیختند. مگر دیپلماسی شوروی، خود در افغانستان بازی خیلی سنگین و پیچیدهيی را پیش میبرد: تا بهار سال ١٩٢٩ به امانالله تکیه اساسی داشت و بعد هواداران او را از نظر نینداخت و نیز بنیه نادرخان و بچه سقأ را مطالعه میکرد.
سیمای پذیراتر توسعه رخدادها، در بیان گ. آقابکف – رییس وقت بخش خارجی گ. پ. او (اداره کل سیاسی) این گونه بود: "اگر ما میتوانستیم به موقع رایزنهای خود را نزد او بفرستیم، آن گاه ممکن بود دست او را بگیریم و او را برای برداشتن گامهای بعدی به سوی هند سوق بدهیم. برای این کار، بهترین شیوه آن بود تا او را بهعنوان فرمانروای افغانستان پیشتر از کشورهای دیگر میشــناختیم. از این راه، ما دوســت نخســتین او شــده، همزمان، امکان کار بـدون بلامانـع را بهدســت میآوردیم".[٢٨] آقابکف کوشید رهبری کمیساریای خلق در امور خارجی را متقاعد به این کار گرداند، اما موفق نشد. در اداره دیپلماتیک بر آن بودند که بستگی تباری بچه سقأ به یک اقلیت و خاستگاه پایین او، مجالی برای تحکیم وی در افغانستان بهعنوان رییس دولت، نمیدهد. حتا اسما هم. با این هم، همو دیپلماتها - کارمندان نمایندگیهای مختار در کابل – ناگزیر از سر و کار داشتن با "سقاویها" در نه ماه آزگار از جنوری تا اکتبر ١٩٢٩، بودند.
بحران ماه اپریل – می، "کابلستان" و شوروی را در مرز جنگ قرار داد. اما نابرابری آشکارای قوا، مجالی برای اجتناب از درگیری میداد. در آتیه، پیرامونیان بچه سقأ بارها مساله شناسایی یا حد اقل گسیل نماینده غیر رسمی تجاری به مسکو را با حق مکاتبه رمزی در برابر جانب شوروی مطرح کردند (برای این ماموریت، یکی از خویشاوندان بچۀ سقأ - میر افغان، بازرگان، پیشنهاد شده بود). مگر، این کار، بنابر پافشاری پیگیرانه جانب شوروی تا پایان جنگ میهنی در افغانستان کنار گذشته شد. با آن که رهبری شوروی با شرایط معینی (در صورت تحکیم و گسترش قدرت آن) شناسایی رژیم کابل را رد نمیکرد. برای برداشتن این چنین گام مهم (که بهویژه استخبارات شوروی از آن پشتیبانی میکرد، که حتا کنترل بچه سقأ را ممکن میشمرد) به تقویت اعظمی پایه اطلاعاتی سیاست افغانی شوروی نیاز بود که برای آن، اعزام دو پیک دیپلماتیک در نظر گرفته شده بود: گ. آقابکف – آمر بخش خاور استخبارات و ای. ریســنر - خاورشــناس و دیپلمات که قبـلا به این کشــور آمـده بـود.[٢۹]
واقعیت این بودکه رژیم بچه سقأ از همان آغاز، به جلب حمایت انگلستان گرویده بود. البته، در آن حدود که ائتلاف "کابلیهای" نو و خود انگلستان، مجاز بود. طرح توافق دو جانبه، در شرایط همانند آن چه که در زمان امیر عبدالرحمان و حبیبالله وجود داشت، برای امضاء در روز ورود بچه سقأ به کابل، آماده شده بود – شیرجان و مولوی محمدرفیق همراه با محبوب علی - دبیر میسیون بریتانی، در زمینه تلاش کردند. اما، سند بهخاطر مخالفت فضل ربی - مولوی سرشناس دینی بانفوذ در میان مومندها امضاء نشد.
روی همرفته، انگلستان از بچه سقأ حمایت غیر رسمی کرد "با این سنجش که دولت کوهستانیها از سیاست فعالانه در محور هند بنا به سرشت "تاجیکی" حکومت خود، خودداری کند و در قبال شوروی با تکیه به مهاجران تاجیکی - ازبکی - ترکمنی، سیاست تجاوزکاری را پیش گیرد."[٣٠]
با به پایان رسیدن تابستان سال ١٩٢٩، حکومت کابل، شاید تلاش پیگیرانه آخر را برای شناسایی بینالمللی بهعمل آورد، مگر در اینبار نیز، نتیجهيی بهدست نیاورد: انگلستان موافقت کرد تنها برای سفر هیات افغانی ویزای شخصی بدهد. ولی شوروی در آن هنگام به پیشگیری مشی دفعالوقت "حفظ روابط کاری با حبیبالله و گسترش هرچه بیشتر سریع روابط اقتصادی با ولایات شمال" پرداخت. در افغانستان، کماکان نمایندگی سیاسی و سه نمایندگی قونسولی و نیز نمایندگی تجاری شوروی کار میکرد. حتا ارتباط هوایی با کابل و مزار شریف از سرگرفته شده بود. آن هم بنا به تقاضای خود "سقاویها. اما، بهنظر میرسد که انگیزه اساسی جانب افغانی، اقتصادی بود: گسیل کالا به پیشاور، بهدست آوردن درآمد ٦٠ درصدی را نوید میداد. آن هم، تنها تقریباً پس از ٨ ماه (چون کاروانها دیگر از مسیرهای شغنان و واخان راه میپیمودند) در حالی که بازرگانانی که در محور ترمز کار میکردند، با درآمد اندکٍ معاملات یک بار، میتوانستند به گردش ده برابری سرمایه حساب کنند.
مگر، همانگونه که یادآور شدیم، بچه سقأ و وابستگان او، خواستهای بیشتری داشتند - امیدوار بودند تا از سوی شوروی، شناسایی دیپلماتیک بهدست بیاورند و بهخاطر این کار، حتا ابراز آمادگی در تراز گسترش روابط موجود در زمان امانالله، کردند، شاید با الگوبرداری از امانالله، مبنی بر تقاضای کمک نظامی (فروختن سلاح با اقساط و فرستادن پرسنل هوایی). طرفه این، که در ماه فبروری سال ١٩٢٩ - در سرآغاز حکومت امیر نو، هنگامی که شورای اسلامی بچه سقأ، در باره کنارزدن کارشناسان خارجی تصمیم گرفت؛ خلبانان روسی، توپچیهای ایتالیایی و یک ترک را استثناء قرار دادند.[٣۱]
رژیم کابل همچنین تلاشهای نومیدانهيی برای بهدست آوردن حمایت ترکیه بهعمل آورد، از جمله به بهای پذیرفتن بیقید و شرط همه توافقنامههایی که بین کمالیستها و امانالله بسته شده بود. اما همه بیهوده بود. نه دیپلماسی ترکی و نه دیپلماسی شوروی، در این لحظات سرنوشتساز، مشی سیاست افغانی را عوض نکردند. هرچند هم، دیپلماسی شوروی، ناگزیر گردید چیرگی بلهوسی اداره استخبارات و نهادهای بانفوذ ایدئولوژیک، چون انستیتوت کشاورزی بینالمللی - یکی از ساختار تحلیلی پیشرو و پیشتاز کمینترن (انترناسیونال کمونیستی)، را بزداید. بخش خاور (انستیتوت کشاورزی بینالمللی که در آن سالها آن را ای .م. ریسنر می ریاست کرد و معاون او ر. ا. اولیانفسکی بود)،[٣٢] در اوایل سپتامبر سال ١٩٢٩ گزارش کتبیيی "درباره جنگ میهنی در افغانستان" آماده کرد. رییس انستیتوی کشاورزی بینالمللی، این سند را به دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب سرتاسری کمونیستی روسیه (مشخصا به استالین، و. مولوتف، ک. واراشیلف) گسیل داشت که از آنجا آن را برای نتیجهگیری به کاراخان - در کمیساریای خلق در امور خارجه فرستادند.
فرازهای برازنده "یادداشت"، به رسمیت شناختن دولت بچه سقأ به منظور "مبازه پیرورمند در برابر نادرخان" و در کل ارتجاع فئودالی با گسترش همروند "کارهای سیاسی و تبلیغی دیگر در افغانستان" را بازتاب میدهد. نتیجه نهایی، این گونه کارها، بایستی "نابود کردن انقلابی اسارت فئودالی با شیوه قدیم مصادره همه املاک و دیگر زمینها، و از بین بردن همه اشکال وابستگی کشاورزی از زمینداران و روحانیون (انجام همه اینها، از پایین با ایجاد کمیتههای دهقانی)، حل مساله ملی بر اساس خودگردانی همه اقلیتهای تباری)، آزادی مستمندان شهری از اسارت سرمایه رباخواری و بازرگانی، ایجاد جمهوری خلق با دولت انقلابی در راس، که تنها توانایی برآورده ساختن همه مطالبات بالا را دارا باشد"؛ میگردید.[٣٣]
رفتار کمیساریای خلق در امور خارجه (بخش خاورمیانه)، از طرحهای کمینترن به گونه چشمگیری تفاوت داشت. برای مثال، ضمن همنوایی با مؤلف یادداشت، مبنی بر این که "دوره حکومت امانالله در تاریخ افغانستان مرحله بگذشته میباشد"، دیپلماتها قصد برهمزدن روابط با امانیستها (همچون نیروی هنوز هم حقیقی هوادار شوروی و وزنه و نیروی متقابل محتمل در برابر نیروهای تندرو سیاسی افغانی) را، نداشتند. ارزیابی دیپلماتها از نادرخان هم، کمتر قطعی نسبت به ارزیابی کمینترن، بود: پیوند آشکار وی با انگلیسیها، همکاری با وی را در آینده منتفی نمیساخت. همانا، نادر، در کنار امانیستها، بهعنوان "نیروی متحدکننده افغانستان" ارزیابی میشد، در حالی که بچه سقأ، جداً از تمایلات ذهنیاش، بهگونه عینی، نیروی فروپاشنده افغانستان را نمایش میداد.[٣۴]
وضع کوهستانیها (کوهدامنیها)، بس نا استوار بود. اما، حتا پیشبینیهای خیلی موافق برای آنها، سودمندیيی را برای جانب شوروی، نوید نمیداد. کمبودهای عمده استراتیژیک عبارت بودند از دگرگونسازی تباری - سیاسی آغاز شده افغانستان و افزایش ناگزیر درگیریها در این چهار راه بین دولتی آسیای میانه، که دیگر مشخص شده بود. از کمک نظامی به رژیم بچه سقأ خودداری شد و به گونهيی که در کمیساریای خلق شوروی نتیجهگیری کردند: "شناسایی آن در این لحظه، که بهمعنای حمایت غیرمستقیم از وی (حبیبالله) میشود را، همچنین باید رد کرد. شناسایی وی، در این لحظه، ممکن است او را برای چندی تقویت کند و در روابط ما با نادر خان و با امانیستها در صورت روی کار آمدن آنان، نقش منفی بازی نماید".[٣۵]
اما، همانگونه که از تزسها درباره افغانستان (که همچنین شاید، در پستوهای ساختارهای کمینترنی در اوایل اکتبر سال ١٩٢٩ تدوین شده بودند) بر میآید (هنگامی که رژیم بچه سقأ دیگر در آستانه واژگونی بود)، در این کشور دیگر "زمینههای انقلاب کشاورزی آینده": "مساله کشاورزی و جنبش [دهقانی - گ.] حبیبالله بچه سقأ - ابراز آن، فراهم آمده بود. مؤلفان این سند، نتیجهگیری کردند که رشد مستقل سرمایهداری افغانستان – که این کشور میتواند چونان مستعمره (یا نیمه مستعمره) سرمایه انگلیس، یا در چهارچوب شوروی، توسعه یابد توهم زیانباری بیش نیست."[٣٦] مگر چنین طرحهایی از سوی رهبران وقت شوروی حمایت نشد و ترجیح دادند به سود رژیم معتدل- لیبرالی (ناسیونالیستی- از لحاظ سرشت و محتوا) نادرخان- که از میانههای اکتبر سال ١٩٢٩ داعیه پادشاهی داشت، فیصله نمایند.
منابع دست داشته اریجینال، مجالی برای عنوان کردن رژیم بچه سقأ به عنوان قدرت دولتی نمیدهد، اما برخی از نتیجه گیریهای مقدماتی را به هر رو میتوان انجام بافت کادری ساختارهای رهبری و اصولا شخصیتهای بانفوذ کابلستان، نشان میدهد که قدرت در پایتخت افغانستان و در برخی از دیگر مناطق و ولایات کشور در واقع به دست گروههای زیان دیده در اثر اصلاحات امانالله خان انتقال یافته بود که از دیدگاه تباری در میان آنها، خانها و زمینداران تاجیک تبار با وزنهای مختلف، گروههای پشتونی کم نفوذ تاجیکی شده (صافیها و دیگران)، برخی از عشایر و طایفههای پشتون – غلزایی (داوودزی و عمرخان که در کوهدامن زندگی میکردند)، بخشی از سلیمان خیلها و مانند آن؛ دیده میشدند.
گروه چشمگیری را در صفوف سقاویها، کارمندان پیشین دولت امانالله، از جمله کارمندان بس برجسته آن، تشکیل میدادند – آنانی که از اصلاحات او ناخشنود بودند و نومید شده بودند و یا متهم به نقص قانون شده و از کرسیهایشان برکنار شده بودند.
سرانجام، یک گروه دیگر جدی از مخالفان سازمان یافته امانالله، که بعدها همچنان ساختار الترناتیف دولتی - سیاسی کابلستان را ارایه نمودند، نمایندگان محافظه کارترین بخش روحانیت با اصل و نسب اجتماعی و دیگر نشانههای خیلی اساسی برای زندگی افغانستان عصر بچه سقأ - دست نشانده آنان، که او را بهعنوان امیر نو و پاسدار دین اسلام برافراشتند، بودند.
این گونه، مدارک بررسی شده، مجالی برای یک رشته تدقیقها در خصوص بازنمایی چهره سیاسی و تباری - ملی رژیم بچه سقأ را بهدست میدهد: این رژیم، بیشتر ائتلاف تاجیکتباران - زمینداران مناطق شمالی (حومه کابل و ترکستان) و روحانیونی که کشاورزان ورشکسته سنتیاندیش را برای راهاندازی انقلاب کشاوری برانگیخته بودند، نه؛ بل ائتلاف گستردهتر نخبگان بومی چندملیتی، بخشهایی از بروکراتهای دونپایه، میانپایه و بلندپایه رژیم پیشین و روحانیت از قدرت افتاده و مخالف با بسیاری از جوانب ایدئولوژیک و پراکتیک رژیم "امانیزیم" بود.
با این حال، تاریخ نه ماهه دولت "کابلستان" و تلاشهای متعدد - هرچندهم عمدتا کمتر موفق حکومت او مبنی بر بالادست شدن در مبارزه نظامی–سیاسی میان نیروهای سنتی و لیبرال - اصلاح طلب و حتا ارایه طرحهای خودی ساختار اجتماعی– دولتی؛ امکان میدهد در باره تبارز طرحهای توسعه اجتماعی در اواخر ثلث نخست سده بیستم در افغانستان، که مدعی بازی نمودن نقش الترناتیف طرحهای موجود تا کنون و یا ارایه شده از سوی ائتلافهای سیاسی - اجتماعی، در لحظه تاریخی کنونیبودند؛ سخن گفت.
مدل کابلستان، حد اقل بافتیابی چشمگیر تباری – سرزمینی نخبگان را اجازه داد و واکنشی بود بر سهلانگاری تاکتیکی و تراز پایین مدیریت اصلاحات بی تردید مترقی امانالله و ضعف پایههای اجتماعی - سیاسی و افت کارازمای او.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين سری مقالهها زير عنوان رازهای سر به مهر تاریخ"، نوشته گروهی از دانشمندان روسی: پروفسور دکتر ولادیمیر بویکو، پروفسور دکتر الکساندر کنیازف، پروفسور دکتر تیخانف، پروفسور دکتر عبدالله یف، پروفسور دکتر پانین که پيش از اين، به کوشش، گزينش و گزارش آقای عزیز آریانفر، در وبسايت خاوران منتشر شده است، باتوافق جناب آقای پروفسور رسول رهين و اجازه جناب آقای عزيز آريانفر در دانشنامه آريانا نيز دوباره منتشر میشود.
[↑] پینوشتها
[۱]- گیلینسین و. ام.، "باندهای زیر درفش سبز" - جنبش باسماچیها در تاجیکستان در سالهای دهه ١٩٢٠ - اوایل سالهای دهه ١٩٣٠ و مناسبات افغانستان و شوروی - مجله نظامی - تاریخی، ١٩٩٩، شماره ۵، ص ٣٠. دردمندانه این مقاله سرشار از نارساییها است و لغزشهای بسیاری دارد.
[۲]- نگاه شود به: برگه اطلاعاتی (نگاهی به گذشته، در باره قیام بچه سقأ که از سوی یکی از کارمندان بخش خاور میانه وزارت امور خارجه شوروی - پ. زودین تدوین گردیده بود. بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری درباره افغانستان، کارتن ٣٣ ب، پرونده ١، پرونده ٢٢٦ آ، برگ ٣.
[۳]- مرکز نگهداری و بررسی اسناد تاریخ نوین روسیه، فوند ٦٢، کارتن ٢، پرونده ١٨٠٦، برگ ١٨٠.
[۴]- خلیلالله خلیلی، عیاری از خراسان، ص ٩۴، پژوهشگر تاجیکستانی ک. عبدالله یف، یکی از آگاهان تاریخ نوین آسیای میانه، یادآوری مینماید که شاید این تنها گمانهزنی خلیلی باشد که امیر آینده افغانستان در جنبش اسلامی آسیای میانه اشتراک ورزیده باشد. مگر این گونه گمانهزنیها کاملا با اوضاع آن برهه افغانستان و آسیای میانه همخوانی دارد. نگاه شود به:Abdoullaev k. Central Asian emigres Afghanistan: first wave 1920- 1931,- central asia monitor, 1994, No- 5, p.21.پسانها، عبدالله یف در کارهای بعدی خود، در این زمینه به باور معینی میرسد و آشکارا بر سمپاتی حبیبالله کلکانی به جنبش ملی - شورشی آسیای میانه تاکید میوزرد. نش به: عبدالله یف. ک.، تاریخ در سیماها، بچه سقأ - عیاری از خراسان (بخش یکم) برگرفته از: www.ferghana. Ru/ articale[۵]- Adamac L., Afghanistan in foreign Relation …, p. 147[۶]- سوکلف - استراخف، جنگ داخلی در افغانستان، سالهای ١٩٢٨-١٩٢٩، مسکو، ١٩٣١، ص ۵١.
[٧]- روزنامه پراودای خاور، شماره ١۵ می ١٩٢٩.
[۸]- یکی از روشنترین توضیحات در باره تیم بچه سقاء در مقاله کلاوس جاکل- پژوهشگر آلمانی افغانستان شناس آمده است:Jakel Klaus, Reform und Reaktion in Afghanistan: Notizen zu Aufstieg und Fall Amanullahs// Mardom Name, N3, 1977, S. 40-43.از کوارتت (گروه چهارنفری) میر خواجه خان که تیر پشت اداره کابلستان را میساختند، دو تن از آنان - شیرجان و محمدصدیق - یکجا با بچه سقأ اعدام شدند. محمدکریم به پیشاور گریخت و در آن جا زیر نام مستعار ملک عبدالله خان نورستانی در برابر خاندان مصاحبان آغاز به مخالفت کرد. او پس از جنگ جهانی دوم به میهن بازگشت و تنها خویشاوندی با خاندان اعتمادی زندگی او را نجات داد. بزرگترین برادر این خاندان - عطاءالحق که با هاشم خان رشته دوستی داشت، بیش از دیگران عمر کرد. هنگامی که هاشم خان صدراعظم شد، او نه تنها زنده ماند، بل تا ٨٧ سالگی زیست و در سال ١٩٧٢ درگذشت. مگر، نه مقاله جاکل و نه آن چه را که دیگر افغانستانشناسان در زمینه چاپ کردهاند، نمیتوان با کار ماندگار و بس وزنین عبدالغنی "تاریخ مختصر افغانستان"، مقایسه کرد. با آن که او بدبینی خود را از سقویها پنهان نمیکند. وی با تکیه بر فاکتهای بینظیر در باره ساختار کابینه بچه سقأ و موقف او در قبال برخی از مسایل سیاست داخلی، قلمفرسایی میکند. راستش، بنا به گزارش یکی از وزیران مورد اعتماد وی. عبدالغنی حتا تردید داشت که آنها دلچسپی کسی را برانگیزند. نگاه شود به:Abdul Ghani, A Brief Political History of Afghanistan (Lahore, 1989), pp. 756-757.[۱۱]- همانجا، ص ٨۵٣-٨۵۴.
[۹]- Afghanistan strategic intelligence: British records, 1919-1970. Ed. By Anita L. P. Burdett. Slough: Archive Editions, 2002, v. 2, p. 17
[۱٠]- Abdul Ghani, A Brief Political History…, p. 817.
[۱۲]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفنتوری افغانستان، پرونده ویژه ١٣، کارتن ۴١، پروندههای ١٦١ و ٩٨-١٠٧.[۱۳]- Abdul Ghani, A Brief Poblication History…, P. 755-756[۱۴]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در مسایل افغانستان، پرونده ویژه ١٢، پرونده ١٦ آ، پوشههای ١٣، برگهای ٢٧-٢٨.
[۱۵]- الکسیینکف پ. مساله کشاورزی در ترکستان افغانی، مسکو، ١٩٣٣، ص ٣۵.
[۱۶]- نیروهای مهاجران آسیای میانه، هنگامی که رژیم بچه سقأ امیدوار بود به شناسایی رسمی از سوی شوروی دست یابد، یا بنا به ملاحظات دیگر پراگماتیکی، برای چندی از انجام اقدامات ویرانگرانه در برابر شوروری، دست برداشتند.
[۱٧]- مرکز نگهداری و بررسی اسناد تاریخ نوین روسیه، فوند ٦٢، پرونده ٢، پوشه ١٨٠٣، صص ٧٣ و٨٢.
[۱۸]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفنتوری در باره افغانستان، کارتن ١٢، پرونده ٧٠، پوشه ١۵٦. برگ ٢١٠.
[۱۹]- تدوینکنندگان گزارش از انستیتوت بینالمللی کشاورزی "پیرامون ارزیابی جنگ میهنی در افغانستان" بهعنوان جنبه ارتجاعی جنبش بچه سقأ خاطر نشان ساخته بودند که "... دستگاه حاکمیت دولتی عمدتا حفظ گردیده بود" - بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه ١١، کارتن ٦٧، پوشه ١۵١، برگ ١٨٩.
[٢٠]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه ١١، کارتن ٦٧، پوشه ١۵١، برگ ٢٣٣. خلیلالله وداد، سیمای دیگری از این ارگان را پرداز میکند (که به آن نام دیگری هم میدهد - مجلس ملی انتظامیه اسلامیه مرکزی)، که از جمله ٣٠ نفر اعضای آن، چهار تن آن باید نماینده کابل، چهار نفر نماینده قندهار، چهار نفر نماینده مزار، ۴ نفر نماینده هرات، و از ولایات مشرقی و جنوبی از هر ولایت دو نفر، و نیز از ولایات فراه، میمنه، هزارهجات، قطغن - بدخشان، غزنی، و وردک از هر کدام دو نفر.فرمان برای برگزاری انتخابات برای مجلس ملی، به تاریخ ٢ سپتامبر ١٩٢٩ صادر شد. هنگامی که رژیم بچه سقأ دشواریهای جدیی را متحمل میگردید.وداد، خلیلالله، حکومت امیر حبیبالله خان بچه سقأ (جنوری - اکتبر ١٩٢٩)، مسکو، ص ٩۵، رساله دکتری.[٢۱]- گریگوریف س. ای. اسلامیستهای افغانی: ملاحظات و مشاهدات // پیک انستیتوی خاورشناسی سان پتربورگ، ١٩٩٦، جلد٢، شماره ١(٣)، ص ٢۴٨. این پژوهشگر، بخشی از هزارهها را در صفوف مخالفان مذهبی رژیم و مشی بچه سقأ (شیعیان از جمله هزارهها از جمله در سیمای اسلامیزم) بر میشمارد. این گونه نتیجهگیری را نمیتوان� مقرون به حقیقت شمرد. چون هزارهها متمایل به پشتونها (یا امانیه در برهه تاریخی مورد نظر) بودند. بیشتر بنا به دلایل اجتماعی - سیاسی با تلاش به پیوستن به اردوگاه نیرومندترینان و یا نیروهایی که نیرومندتر از دیگران پنداشته میشدند.
[٢۲]- همانجا، برگهای ١١۵-١١٧
[٢۳]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند دبیرخانه کاراخان (قره خان)، پرونده ویژه ١٢، کارتن ٧١، پوشه ٧۵، برگ ۵٠.
[٢۴]- داکتر رسول رهین - پژوهشگر افغانی در مقاله خود درباره دوره حبیبالله کلکانی که در مجله خاوران (در سویدن) به چاپ رسیده است، مواد و مدارک حقیقی و مصور را آورده است (نمونههای اسکناسها ١، ۵ و پنجاه افغانیگی را) درباره مشی سیاسی رژیم وقت کابلRahin, Rasoul. Sime Notes on the Amir Habibullah Kalakani,s era( 1/1929-10/1929). – http:// khawaran.com/KalakanisEra.htm.[٢۵]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند سکرتریت کاراخان، پرونده ویژه ١٢، کارتن ٧١، پوشه ٧۵، برگ ۵٠.
[٢۶]- وداد خلیلالله، حکومت امیر حبیبالله خان بچه سقأ (جنوری - اکتبر ١٩٢٩)، مسکو، ص ٧٨، رساله دکتری.
[٢٧]- عبدالغنی تایید میکند که شیرجان حتا موفق شد بچه سقأ را متقاعد به پوشیدن جامههای اروپایی گرداند و یکی از همسران امیر تودهيی چنین جامههایی میپوشید. چنین بدعتی در گذشته چونانٍ یکی از اتهامات اصلی در برابر امانالله - شاه اصلاحگر که بهای تاج و تخت وی انجامید، عنوان میشد
[٢۸]- آقابکف، گ. آ.، چ. ک. (مخفف کمیته فوقالعاده - نام وقت سازمان استخبارات و امنیت ملی شوروی) در راه انجام ماموریت، مسکو، ١٩٩٢، ص ١٨٩.
[٢۹]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، سکرتریت کاراخان، پرونده ویژه ١٢، کارتن ٧١، پوشه ٧۵، برگهای ۵١-۵٢، ٦٦.
[۳٠]- همانجا
[۳۱]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، ١٩۴٠، پرونده ویژه ٢٢، کارتن ۴، پوشه ١٩٢، برگ ٧٩.
[۳۲]- اولیانوفسکی، ر. ی. سالهای برباد رفته، انتشارات خاور، مسکو، ١٩٩٣، ص ١٣٣.
[۳۳]- نگاه شود به: "پیرامون ارزیابی جنگ داخلی در افغانستان"، یادداشت گزارشی انستیتوت بینالمللی کشاورزی (١٩٢٩). با اهتمام بویکو - سومین نشست خاورشناسی، بزرگداری و یادبود از س. ل. لفشیتس، برناول، ٢٠٠٠، ص ١٨۴-١٩١.
[۳۴]- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری درباره افغانستان، پرونده ویژه ١١، پوشه ١۵١، کارتن ٦٧، ٦٧، برگ ٢٦٣.
[۳۵]- همانجا، برگ ٢٦٣
[۳۶]- همانجا، برگ ٢٦۴
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]