رازهای سر به مهر تاریخ
دیپلماسی افغانستان در نیمه نخست سده بیستم
فهرست مندرجات
[قبلی]
ده سال و اندی پیش از امروز، روسای جمهوری ترکیه و تاجیکستان در باره بردن استخوانهای بازمانده جنرال انور پاشا از خطلان به استامبول به توافق رسیدند. سلیمان دیمریل - رییس جمهور وقت ترکیه در آن هنگام در این پیوند گفت: "انور پاشا با همه شایستگیها و ناشایستگیهایش، نماد مهم تاریخ ما است. با این هم، سرگذشت ترک نامدار - یک "ناقهرمان" دیگر اوچرکهای ما که زندگی وی در درگیری سهمگین تابستان گرم ١٩٢٢ در بلجوان تاجیکستان پایان یافت، لحظههای مهم نه تنها تاریخ ترک، بل نیز تاریخ میهنی را بازتاب میدهد".
کمینترن[٢] یا "اسلام انترن"؟
در دهه نخست ماه سپتامبر ١٩٢٠، هنگامی که در بخارا نه آتش انقلابی، بل طبیعیترين آتش شعلهرو بود و امیر نگونبخت - سید عالم خان در بیک نشینهای خاوری پناهگاه میجست، در باکو کنگره نخستین تودههای خاور برگزار گردید. این نمایش بس گستردۀ بلشویکها در آسیا بود. صورت جلسه این کنگره، مدتها از سوی راز بانان کرملن پنهان نگه داشته شده بود، و این تصادفی نیست. روشن است که آن کنگره سیاست وقت کمینترن در خاور را بس بیپرده به نمایش گذاشته بود. شعار اصلی کنگرۀ راهاندازی انقلاب سراسری و تاخیر ناپذیر و مبارزه جهانی در برابر امپریالیسم انگلیس بود.
گریگوری زینویف - یکی از رهبران بلشویستها و صدر کنگره از تریبون فریاد برآورد: "ما مخالف بورژوازی انگلستان هستیم. ما گلوی امپریالیستهای انگلیسی را میگیریم و آنان را به زانو در میآوریم..."
این فراخوانهای جنگجویانه (رجزخوانیها) بازتاب داغی در میان اشتراککنندگان کنگره داشت. به گونهيی که در گزارش کنگره آمده است، واکنش به سخنرانی زینویف چنین بود: "کفزدنهای شورانگیز و هورا کشیدنهای ممتد. اعضای کنگره با تکان دادن و بلندکردن سلاحهایشان به پاخاستند و با آواز بلند سوگند خوردند".[٣]
موقت نو روسیه - همدست دیروزین بریتانیا و دشمن دیرین ترکیه عثمانی - زمینهساز تبارز یک مهره نو در افق سیاسی آسیای میانه گردید. این مهره اشتراککننده آن کنگره فراموش نشدنی، که در آن رهبران انترناسیونال کمونیستی - ک. رادک، ب. کاون، گ. زینویف - در کنار باسماچهای فرغانی، شورشیهای قفقاری و اسیران نظامی ترکی ایستاده بودند.
سخن بر سر انور پاشا - جنرال ترکی، یکی از رهبران دولت ترکهای جوان، است. انور در وقت خود در میان مسلمانان بهعنوان "پاشا" - سپهدار پیروزمند و "داماد" سلطان کبیر[۴] ترکیه، سرشناس بود. وی در خانواده کارمند راه آهن - خواجه احمد بای و عایشه دل یاری، به جهان آمد. انور در سال ١٨٨١ اکادمی نظامی استامبول را به پایان رسانید. سپس در آلمان درس خواند که در آن جا هوادار فرهنگ آلمان، بهویژه اصول سیاست نظامی آن، میشود. جنگ بهعنوان مهمترين جز سیاست "عادی"، برای انور به پیشه سراسر زندگی مبدل میگردد. او به زودی به سازمان ترکهای جوان ("اتحاد و ترقی")، میپیوندد. اعضای این سازمان، از جمله انور در سال ١٩٠٨ شورشی را سازمان دادند، که نتیجه آن پذیرفتن و تصویب قانون اساسی و دادن قول برگزاری انتحابات پارلمانی سراسری از سوی سلطان عبدالحمید گردید.
در سالهای ١٩٠٩-١٩١١ انور پاشا - جنرال ارتش امپراتوری عثمانی در برلین - وابسته (آتشه) نظامی بود. وی در جنگهای ترک - ایتالیا در سالهای ١٩١١- ١٩١٢ و جنگهای بالکان در سال ١٩٠٩-١٩١١ شرکت کرد. بهرغم آن که در نتیجه این جنگها، ترکیه سرزمینهای خود را در بالکان و در افریقا از دست داد، این نبردها به انور لقب شایسته سپهسالاری به ارمغان آورد. انور در سال ١٩١۴ شاهدخت امینه ناجیه سلطان (١٨٩٦-١٩۵٧) - دختر شاهزاده سلیم سلیمان و نبیره سلطان عبدالمجید را (که در سالهای ١٨٦١- ١٨٣ فرمانروایی میکرد) به زنی گرفت.
رفته رفته، کنترل بر حکومت بهدست تریومویرات (سهگانه) اتحادیستها - انور پاشا - وزیر دفاع و رییس ستاد، جمال پاشا - وزیر ناوگان دریایی و طلعت پاشا - وزیر امور خارجه، سپرده میشد. هدف عمده ترکهای جوان - حفظ امپراتوری از راه اصلاح سیستم حقوقی و ارتش، بود. در این حال، آنها تلاش میورزیدند مردم امپراتوریيی را که هنگامی دولتی توانمندی بهشمار میرفت، در چهار چوب یک دولت واحد بهزور نگه دارند.
انور نومید شده از از دست رفتن سرزمینهای گسترده امپراتوری عثمانی در هنگام جنگهای بالکان و لبنان، ترکیه را همپیمان آلمان در جنگ جهانی اول، ساخت. مگر، نتایج جنگ جهانی اول برای ترکیه بس اندوهبار گردید. بر پایه پیمان صلح مودروس که میان انتانت و عثمانی به تاریخ ٣٠ اکتبر ١٩١٨ بسته شد، ترکها از قفقاز و پارس بیرون رفتند. انگلستان در خاور نزدیک فرمانروای بیچون و چرا گردید. این در حالی بود که یگانه نیرویی که در سالهای ١٩١۴-١٩١٨ بر ترکها شکستهای جبران ناپذیری وارد آورده بود، ارتش روسیه بود.
بر پایه پیمان آتش بس، متحدان حق داشتند هرگاه بپندارند تهدیدی برای منافع آنها از ناحیه ترکیه متصور است، همه نقاط استراتیژیک ترکیه را تصرف نمایند. این مصالحه بهمعنای سرآغاز "پایان" امپراتوری عثمانی بود. از سوی دیگر، مصالحه بهمعنای شکست شخص انور و حزب ترکهای جوان که فرمانروایی دهساله خود را بیافتخار به پایان برده بود، گردید.
ابرهای سیاه آغاز به پهن شدن بر سر "داماد" گردیدند. در اوایل دسامبر سال ١٩١٨، انور همراه با با همدستان خود از سوی همپیمانان پیشینشان - افسران آلمانی، به عرشه یک زیر دریایی، گرفته شدند. زیر دریایی به سوی بندر آدیسه که در آن هنگام از سوی آلمانیها اشغال شده بود، رهسپار گردید. سپس ترکها از آنجا به آلمان گسیل گردیدند. آنها دلیل وزنینی برای پنهان شدن داشتند. فارین آفرس (وزارت خارجه) بریتانیا بر پایه تصمیم پارلمان خود چندینبار از دولتهای آلمان و سویس خواستار باز سپردن سه پاشا که مسبب کشتار گروهی ارمنیها، شکنجه دادن عربها و کشتن اسیران جنگی انگلیسی بودند، گردید. مگر میلیتاریستهای آلمانی به حمایت از رهبران تریومویرات (سهگانه) سرشناس و نیز دیگر دشمنان انگلستان - بلشویکها، پرداختند.
چنین بر میآید که اتفاقی نیست در برلین، انور با کارل رادک - یکی از رهبران کمینترن کنار آمد. رادک (١٨٨۵-١٩٣٧) که به سال ١٩١٨ به دستور لنین در آلمان بسر میبرد، در آنجا با پویایی برای سازماندهی حزب کمونیست، کار میکرد که به همین خاطر به تاریخ ١۵ فبروری سال ١٩١٩، بازداشت و در موابیت زندانی شد و سپس در دسامبر همان سال رها شد. در این زندان برای وی امکان دیدار با بازدیدکنندگان مختلف از جمله با قهرمان ما - انور، داده شده بود. چنین بر میآید که در آنجا در سالن سیاسی رادک، زیر کنترل "رایشس ویر" ایده شگفتی برانگیز "صلیب زدن" (پیوند زدن) کمونیسیم و پاناسلامیسیم به میان آمد. برآیند دیدار انور با رادک این شد که انور را به مسکو دعوت نمایند. رهبران کمینترن بر آن سنجش داشتند تا با کمک ترکها سمپاتی مسلمانان خاور را بهدست آورند. به نوبه خود، انور در سیاست ضد بریتانیایی، که از سوی رژیم شوروی پیش برده میشد، دستاویزی برای بازی نمودن نقش پویای دوباره در صحنه سیاست جهانی، پیدا میکرد.
منافع مشترک، انور و دوست دیرین او - جنرالهانس فن سیکت (Hans von Seeckt) را که در هنگام "جنگ جهانی اول مشاور رییس ستاد ارتش امپراتوری عثمانی و سپس فرمانده ستاد ارتش آلمان در ترکیه[۵] بود"، نزدیک می کرد - در مرکز توجه آنها، روسیه شوروی قرار داشت. در آن هنگام، آلمانیها با همه نیرو برای بازنگری شرایط تحقیر آمیز (برای آنها) قرار داد صلح ورسال، تلاش میورزیدند. با تایید آلمانیها، انور و هواداران وی - جمال و نوری تصمیم گرفتند به خدمت شورویها بروند. انور، مقارن با تاریخ ۴ اگوست ١٩٢٠ پس از چند بار تلاشهای ناموفق، با همراه با بلشویکی که او را همراهی میکرد، به نام "لیو"، و نیز کسی به نام فواد بای به کونگیز برگ (کنون کالنین گراد) میرسد.
شگفتیبرانگیز است که تا این هنگام، انور برای رسیدن به روسیه چندین بار تلاش کرده بود، اما� همه این تلاشها نافرجام پایان یافته بود. انور برای رفتن به مسکو از اپریل ١٩١٩ تا مارچ سال ١٩٢٠ سه بار به هواپیماهای آلمانی نشسته بود، مگر، نخستین دو تلاش وی ناکام بود. پروازهای هواپیماها یا به علل فنی و یا به دلیل خرابی هوا ناگزیر برهم خورده بود. همچنین تا این هنگام وی را دو بار در مرزها بازداشت و حتا برای دو ماه (در کاوناس و ریگا) زندانی و وادار به بازگشت نموده بودند. چنین بر میآمد که کدامین نیروی فرا طبیعی میکوشید انور را باز دارد تا دست از سفر بردارد. مگر بیهوده[٦]. به هر رو، سومین تلاش موفقیتآمیز بود و جنرال انور پاشا با پاسپورت آلمانی با نام علی بای به تاریخ ١۵ اگوست ١٩٢٠ به مسکو میآید.[٧]
در این هنگام، اشغال ترکیه از سوی سپاهیان انتانت، ادامه داشت و سلطان وحیدالدین سنگرها را یکی پی دیگر از دست میداد. افزون بر بریتانیا و فرانسه، کشور را یونان که بر ازمیر ادعای ارضی داشت و نیز ارمنستان داشناکی تهدید میکردند. ترکیه را انگلیسیها، فرانسویها، ایتالیاییها، یونانیها، ارمنیها و کردهایی که به آنان پیوسته بودند، در یک سخن پارچه پارچه نموده بودند. در این هنگام (در سالهای ١٩١٩-١٩٢٠) مصطفی کمال به صحنه تاریخی ترکیه میآید.
در آغاز، وی هوادار ترکهای جوان بود، اما سیاستهای آلمانگرایانه انور را به باد نکوهش میگرفت و بر برکناری او پافشاری داشت. در ماه اپریل ١٩٢٠ جلسه کبیر ملی ترکیه، کشور را بهعنوان یک دولت مستقل اعلام کرد. در پاسخ به آن، فرانسه، انگلستان، ایتالیا و یونان، استامبول را اشغال و پارلمان را پراگنده نمودند. قرارداد شمالی که به تاریخ ١٠ اگوست سال ١٩٢٠ امضاء شد، عملا ترکیه را چونان یک دولت مستقل از میان برد. در پی این رویدادها، سپاهیان یونانی آغار به جنگ اشغالگرانه در برابر ترکیه کردند.
در کل، روسیه شوروی از پیکار رهایی بخش مردم ترکیه به رهبری مصطفی کمال برای دستیابی به استقلال، پشتیبانی میکرد. مگر، همراه با آن، میکوشید تا این مبارزه را به بستر بلشویستی بلغزاند. روی هم رفته، در سالهای ١٩١٩-١٩٢٠ مسکو برای هیاتهای گوناگون فزونشمار "تودههای ستمدیده خاور" به نوعی "مکه" (قبله) خود ویژه مبدل شده بود. در این بستر، بازدید مهاجران ترکی به رهبری انور، رویداد ویژه و خارق العادهيی به شمار نبود. با این هم، در مسکو از وی همچون مهمان گرامی پذیرایی شد.
انور، در روز نخست آمدن خود، با قرهخان (لیونید کاراخان) [٨] - معاون کمیساریای خلق در امور خارجی دیدار کرد. سپس نمایندگان مسلمانان روسیه و نیز سفارت افغانستان وی را بهعنوان مهمان گرانمایه پذیرفتند. رسما، گویا وی در باره تحویلدهی اسلحه آلمانی برای ارتش سرخ، گفتگوهایی انجام میداد.[۹] همراه با آن، انور میکوشید روشن سازد "چگونه سیاستی را روسیه در قبال خاور پیش گرفته است که با توجه به آن تا جای امکان بر این سیاست تاثیر بگذارد (روشن است با توجه به منافع خودش)".
گذشته از اینها، به دیده بلشویکها و "رنجبران خاور"، انور آدم بیآلایشی نبود. او در مسکو بهعنوان یکی از راهاندازان جنگ امپرالیستی بنام بود. از همین رو، در سخنرانی خود در نخستین کنگره تودههای خاور برگزار شده در باکو، شرکت خود در جنگ جهانی اول، را نکوهید.[۱٠] کنگره در پایان نامه خود مهرههایی چون انور را به آن فراخواند تا در عمل نشان دهند که "آنها دیگر آماده خدمت برای تودههای رنجبر و جبران اقدامات (گناهان) ناسخته گذشتههای تاریکشان هستند[۱۱]". نمیتوان گفت که مسکو به انور کاملا اعتماد داشت و جدی در پی برانگیختن خاور برای جنگ مقدس بود.
روسیه شوروی با نگریستن به شرکت کنندگان پرشور کنگره مسلمانان، که بسیاری از آنان با جنگ افزارهای سرد و گرم مسلح بودند، دستخوش احساسات درهم آمیختهيی بود. در عین حال محبوبیت انور در میان هیاتها از دید بلشویکها پوشیده نبود. برای همین بود که آنها پاشا را از خود دور نمیراندند. شاید، مسکو گذشته از همه، انور پاشا را بهعنوان جانشین محتمل مصطفی کمال پاشا، نگهداشته بود. هرچه بود، به داماد خلیفه "کارت بلانش" داد شد و او را پنهانی زیر نظر گرفتند و به وی کمکهای پولی مستقیمی هم شد.
به گونهيی که از مکاتبات انور بر میآید، او در اوایل ١٩٢١، از کرملن ۴٠٠ هزار مارک آلمانی برای برآوردن نیازهای شخصی خود و هزینه پویاییهای سیاسیاش بهدست آورده بود. همچنان او برای حمایت از برنامههای پان اسلامیستی خود از امانالله - امیر افغانستان، مبلغ هنگفت ١٠٠ هزار روپیه (برابر با ۴ هزار فونت استرلینگ)[۱٢] بهدست آورد.
در بازگشت از سفر از باکو، از اکتبر سال ١٩٢٩ تا فبروری ١٩٢١ انور گاه در مسکو و گاه در آلمان بود و یا با خانوادهاش در سویس و ایتالیا به رهایش و آسایش میپرداخت. آیا او میتوانست گمان ببرد که این واپسین دیدار با خانوادهاش است؟ او در همه این زمان، با تظاهر به حسن نیت نسبت به مصطفی کمال و نیز نسبت به مسکو؛ تعادل را پیشه نموده بود. مگر، امیدوار بود که مسکو برای سازماندهی لشکرکشی به ترکیه، به او کمک نظامی میکند.
جدا از برنامههای ناب ترکی و پان ترکیستی، انور آغاز به اندیشیدن در باره پلاتفرم گستردهتر پان اسلامیستی کرد. وی اندیشه نام نهاد "اتحادی اسلام جمعیتی" (اتحاد جمعیت اسلامی) را مطرح کرد که میبایستی با نیروهای ضد امپریالیستی انقلابی خاور نزدیک و میانه، و نیز آسیای میانه و جنوبی، همکاری نماید. به پنداشت او، "اتحادیه" میتوانست نیروهای مسلح خود را داشته باشد. این ایده که در واقع، نوعی "کمینترن اسلامی"، یا "اسلام انترن" را تداعی میکرد، از سوی همه اتحادیستها پشتیبانی میشد. آنها تلاش میورزیدند همه سازمانهای انقلابی را از مغرب تا سین زیان چین متحد گردانند.
پروژه "اتحاد" قبلا در تابستان سال ١٩٢٠ با بوخارین، چیچیرین و کارا خان به بررسی گرفته شده بود. "اسلام انترن" با حزب مصری "وطن" تماسهایی برپا و با گریزیهایی آمده از سوریه و هندوستان در اروپا دیدارهایی کرد. مگر اینها که در اروپا پا پناهگاه میجستند، از دیدگاه شمار و وزن خود بس ناچیز بودند. هر چه بود، با پیروی و الگوبرداری از سرمشق کمینترن، "اتحاد جمعیت اسلامی" کنگره خود را در اواخر سال ١٩٢٠ در برلین و رم برگزار کرد. در اسناد "اتحاد"، و در ساختار آن غیابا ترکستان خاوری (که نمایندگی آن را خلیل پاشا و سمیع بای داشتند) و افغانستان (که جمال پاشا از آن نمایندگی میکرد)، شامل ساخته شده بود. جالب آن است که هر سه اینها ترکهای عثمانی بودند.
جمال پیشنهاد کرد مکلفیتها این گونه تقسیم گردد: جمال- مسوول هندوستان، افغانستان، فرغانه و ترکستان، انور- مسوول ایران، بخارا، خیوه و ترکمنستان.[۱٣] رهبران "اسلام اینترن" حتا خود مصطفی کمال را در صفوف جامعه خود، شامل نموده بودند. آیا میارزد بگوییم که رییس جمهور ترکیه نه تنها با ایده "اتحاد" موافق نبود، بل رهبران آن را "ایادی روسیه و آلمان، میشمرد. هرچند، "اتحاد" هیچ برنامه انقلابی دقیق و استراتیژیک نداشت، فراخوان آن مبنی بر رهایی از یوغ امپرالیستی و شعارهای وحدت و همبستگی اسلامی میتوانست در آسیای میانه، افغانستان و هندوستان" بازتابهایی پیدا کند.
به نوبه خود، بلشویکها نیز به یک سازمان که آنان را با جنبشهای ضد بریتانیا در جهان مسلمان، پیوند دهد، نیاز داشتند. از همین رو، آنها از "اتحاد" پشتیبانی مادی و معنوی میکردند. کنگره دوم "اتحاد جمعیت اسلامی" به تاریخ ٢٧ جون ١٩٢١ در مسکو برگزار شد. در این کنگره، چیچرین - کمیسار خلق در امور خارجی به سخنرانی پرداخت که وعده کمکهای همه جانبه به انقلابیون خاور[۱۴] را سپرد. به ویژه او گرویده و شیفته مبارزه عشایر افغانی در برابر امپرالیسیم انگلیس و نقش - پسندیده و سازنده - جمال پاشا در افغانستان، شده بود (امروزه چنین فعالیتهایی را پشتیبانی از تروریسیم بین المللی مینامند).
در واقع، "کنگره" یک گردهمایی پرهنگامه و جنجالی بود: در آن نزدیک به یک دوجین گریزی - مهاجر، بیشتر ترکها و عربها، شرکت کرده بودند. آن هم ترکها نمیشرمیدند خود را نمایندگان کشورهایی با باشندگان غیر ترکی بتراشند.[۱۵] میان ترکهای انقلابی و عربها بگومگوهایی درگرفت که به آتش آن بلشویکها هیمه میانداختند. به ویژه، عربها به خاطر گرایشهای پان ترکیستی ترکها تصمیم گرفتند، از سازمان بیرون شوند. آنها از اعلامیههای ناسیونالیستی مانند این که ترکها مسلمانان را نجات خواهند داد، مگر نه به هیچ رو بر عکس آن، خشمگین شده بودند. افزون بر آن، انور متکبرانه اظهار داشته بود که "بهترین غیرترک، خیلی پایینتر از جوانترین و بیتجربهترين ترکها است".[۱٦] به پنداشت عربها چنین اعلامیههایی با ایده آلهای پان اسلامیستی "اتحاد" همخوانی نداشت. روشن است بدگمانی آنها بیپایه هم نبود. برای انور، انتی امپرالیسم و ناسیونالیسم مهمتر از پان اسلامیسم بود. گذشته از این، او به خوبی میدانست که افزایش بیش از حد و بزرگنمایی پان اسلامیسم شاید خشم شورویها را برانگیزد.
انور با "جهان مسلمان" کاری نداشت. او در سراسر زندگی خود یک ناسیونالیست ترک بود و وسوسه بزرگتر وی بازگشت به ترکیه در سیمای یک ناجی پیروزمند، بود. او کار ترکهای جوان را پایان یافته نمیپنداشت. اتحادیستها، "اتحاد جمعیت اسلامی" خود را تنها اهرم سیاست خارجی مهاجران[۱٧] - ترکهای جوان، میشمردند.
هدف عمده انور در بهار و تابستان ١٩٢١ رفتن به ترکیه و به دست گرفتن رهبری ارتش اناتولی(بخش آسیایی ترکیه) و شکست دادن یونانیها بود. در واقع، انور به رغم شکست در جنگ جهانی اول، در میان نظامیان ترکی هنوز سرشناس بود. در ماه جولای وضع بحرانیيی پیش آمد و چنین مینمود که چیزی نمانده که مصطفی کمال از دست یونانیها شکست بخورد. در جبهات، دیگر آوازههایی درباره بازگشت انور با پشتیبانی بلشویکها در راس ارتش، به گوش میرسید. انور به تاریخ ٣٠ جولای سرشار از آرزومندی شتافتن به سوی ترکیه، از مسکو رهسپار بندر باتوم (پایتخت جمهوری تازه تشکیل شده ابخازستان یا ابخازیا - گ.)، به سوی مرز ترکیه گردید. وی در آستانه سفر یک روز پیش از ترک مسکو، با چیچرین دیدار داشت.
دولت شوروی از بیم این که مبادا مصطفی کمال پس از شکست یافتن از یونانیها، برای دریافت کمک به انگلستان رو بیاورد، از انور [بهعنوان وزنه متقابل در برابر مصطفی کمال - گ.] پشتیبانی میکرد. مگر، مصطفی کمال از برنامههای انور و بلشویکها نیک آگاهی داشت. از همین رو، رخنه ممکنه اتحادیستها از سوی باتوم را بست. در ماههای اگوست - اکتبر ١٩٢١، هنگامی که جهانیان پیگیرانه تحولات نظامی و روند عملیات رزمی در فلات اناتولی را دنبال میکردند، انور در باتوم گوش به آواز شکست مصطفی کمال بود تا "یا با دستههای داوطلبان یا به طور ناشناس با پوشش یک سرباز گمنام و ساده[۱٨]"، پا به سرزمین ترکیه بنهد.
به روزهای ۵-٨ سپتامبر در باتوم کنگره "حزب نامنهاد تودهيی شوروی" که چندی پیش از سوی انور تشکیل شده بود، برگزار گردید. کنگره بر وفاداری ترکهای جوان به تئوری انقلابی تاکید و اعلام داشت که "اتحاد و ترقی" پیشاهنگ انقلاب سوسیالیستی است که نتیجه نهایی آن تشکیل "ترکیه شوروی" میباشد. این گونه، "اتحاد و ترقی" چنگ به هر دستاویزی میزند و در هر سیمایی جلوه گر میشود: پان ترکیستی، پان اسلامیستی، "اسلام انترنی" و سرانجام کمونیستی - بلشویکی - شوروی.
وضع را پیروزی تندرآسای سپاهیان ترک که یونانیان را در حومه ذکریا به تاریخ ١٣ سپتامبر ١٩٢١، در هم کوبیدند، دگرگون ساخت. این پیروزی مصطفی کمال بود که وی را ناجی ترکیه و سپاهدار کبیر ساخت. به گونهيی که شهرت و افتخار انور را زیر سایه برد. به زودی پس از پیروزی سپاهیان ترک، انور در تفلیس با سیرگو اورجونیکیدزه دیدار کرد. روشن نیست، که این دیدار چگونه برگزار و سپری شده بود، اما میتوان گمان برد که سیرگو به انور مشورت داده باشد تا از راه اندازی انتریگها در ترکیه خود داری ورزیده، به مناطق دیگر بپردازد.
در اواخر پاییز١٩٢١، حکومت شوروی مشی همکاریهای تنگاتنگ با ترکیه را پیش گرفت. در ماه دسامبر ١٩٢١ م. و. فرونزه به عنوان نماینده اوکرایین شوروی به آنکارا رفت. به او ماموریت آگاهی یابی هرچه بیشتر در باره وضعیت امر و برپایی همکاری در وهله نخست در عرصه نظامی، داده شده بود. روشن است که بلشویکها انتظار داشتند که مصطفی کمال در باره زد و بندهای انور با رهبری شوروی، توضیحاتی خواهد خواست.
چیچرین به تاریخ ٢٦ دسامبر به فرونزه رهنمود داد، هرگاه چنین پرسشی مطرح گردد، به دولت ترکیه در رابطه با انور این گونه توضیح داده شود: �کمک نامنهاد ما به انور افسانهيی بیش نیست. یگانه راه باز داشتن وی از سفر به باتوم، "بازداشت او بود. مگر، ما نمیتوانستیم قهرمان سرشناس مسلمان را زندانی کنیم"[۱۹]
انور این خیانت دولت شوروی را نمیتوانست بخشد. هر چه بود، پس از پیروزی مصطفی کمال، بلشویکها آغاز به پیش گیری یک سیاست بیشتر احتیاط آمیز و سنجش شده در خاور، گردیدند و ترجیح دادند با حکومتهای بورژوازی و ناسیونالیستی مصطفی کمال در ترکیه، رضا شاه در ایران و امانالله در افغانستان، درگیر نشوند، بل همکاری کنند.
مسکو در سیاستهای خود در آسیای میانه و قفقاز، ترجیح داد به نیروی رزمی خود، ارتش سرخ تکیه نماید و دیگر در پی ایجاد واحدها و یگانهای ویژه مسلمان - چیزی که انور بر آن پافشاری داشت، نبود.
این گونه، برای انور نقش مناسبی در دور نو مناسبات میان ترکیه و شوروی، پیدا نشد. در چنین وضعی، مهاجر ما بر سر یک دوراهی قرار گرفت: یا بازگشت نزد زن و بچهاش به برلین یا ادامه کار سیاسی با پذیرفتن ریسک. روشن است وی راه آخری را برگزید.
در اواخر سپتامبر ١٩٢١ انور پاشا - جنرال نگونبخت ترکی یا به گونهيی که روزنامههای اروپایی او را "هالندی پرنده خاور" مینامیدند، تصمیم گرفت دست به یک ماجراجویی تازه و به گونهيی که پسانها روشن گردید، واپسین ماجراجویی در زندگیاش یازد. او طی نامهيی به آگاهی چیچرین - کمیسار خلق در امور خارجی رسانید که میخواهد از راه تاشکنت و بخارا به افغانستان برود.[٢٠] وانگهی با سمیع بای یا سلیم پاشا (که دیرتر جانشین وی شد) در میانههای اکتبر از باتوم به راه افتاده، از راه تفلیس، باکو، کراسناودسک، عشق آباد، مرو، بایرم علی و چهارجو، به گمان بسیار در اواخر اکتبر سال ١٩٢١، به بخارا میرسد.
پان اسلامیست، پان تورانیست، پان ترکیست یا ناسیونالیست ترکی؟
آن عده از ترکهای عثمانی که انور به آنان تعلق داشت، تصور بس تار و تیرهيی در باره بخارا و ترکستان داشتند. آنها آسیای میانه را منطقه عقب ماندهيی در همسایگی امپراتوری روسیه میپنداشتند که ترکها در روزگاران دیرین آن را ترک گفته بودند. از همین رو، بیشترینه اتحادیستها با سفر رهبر شان به این "منطقه ارتجاعی سیاسی"[٢۱] مخالف بودند.
با این هم، قهرمان ما از بخارا سر بر میآورد. منابع به دست رسیده گواهیهای اندکی در باره آن به دست میدهند که انور در بخارا با چه کسانی دیدار کرد و در آن دیدارها در باره چه چیزهایی گفتگو شد. مگر روشن است که وی با یورنف- سفیر روسیه، ذکی ولیدف (ذکی ولید طوغان)- رهبر باشقیریها و رهبران جمهوری شوروی خلق بخارا، دیدارهایی داشته بود. او به رهبران جمهوری شوروی خلق بخارا کمک خود در زمینه ایجاد دستههای سرخ را پشنهاد کرد. مگر در عمل آغاز به پیاده ساختن برنامههای ناسخته و موهوم و ایجاد �توران نو�- متحد ساختن ترکها و مسلمانان ایران، آسیای میانه، قفقاز و حتا چین و هندوستان زیر رهبری ترکیه، کرد. به رغم شهرت و محبوبیت فوق العاده جنرال ترکی، این طرح از همان آغاز شانس کمی برای کامیابی داشت. از همین رو، کمیته �اتحاد و ترقی� آبستن ناکامیها و تیره روزیهایی گردید که پسانها �دامنگیر آن شد.
در همین حال، یکی از همکاران انور- جمال پاشا، فرمانده پیشین سپاهیان ترک در فلسطین و سوریه، که با هزینه دولت شوروی در ماه سپتامبر ١٩٢١ با گرفتن ماموریت ویژه از مسکو به کابل گسیل شده بود، در آن جا با شور و گرمجوشی سرگرم نوسازی جدی ارتش افغانی بود.� همگام با آن، او در تماس نزدیک با �سوریتس- نماینده مختار روسیه شوروی در کابل تلاش میورزید تا با عشایر پشتون استان شمال باختری هند بریتانیایی و مسلمانان هندوستان تماس بگیرد و آنان را به �جنگ مقدس� در برابر سلطه[٢٢] انگلستان آماده سازد. جمال یک سال آزگار تا سپتامبر١٩٢١ در افغانستان ماند. سر انجام، وی در ماه جولای (به گواهی دیگر در پاییز) ١٩٢٢در بازگشت از اروپا پس از انجام گفتگوها در باره خرید اسلحه برای ارتش افغانی، به دست ناسیونالیستهای ارمنی در تفلیس کشته شد.
پیشتر از آن، همکار دیگر انور- طلعت پاشا به تاریخ ١۵ �ماه مارچ١٩٢١ در برلین همین گونه از دست تروریستهای ارمنی کشته شده بود. این کشتارها انتقامی بود به خاطر سازماندهی جینوساید (کشتار گروهی) ارمنیها در ترکیه در سال ١٩١۵-١٩١٦[٢٣] از سوی ترکهای جوان[٢۴]. هر چه بود، �هلندی پرنده خاور� نتوانست مدت زیادی از دست دادن پیروان خود را برتابد. �
علی بای (انور پاشا در مراسلات بلشویکها به همین نام مستعار یاد میشد. به گمان بسیار برای پرده پوشی و محرمیت) با آشنایی با وضعیت در بخارا و با انجام دیدارها با رهبران جمهوری، تصمیم میگیرد یکسره از بازی نمودن در نقش ناسخته و ناپخته اجنت بلشویکها دست بردارد. سر انجام، انور- افسر ترکی بلندپایه غرب زده و آلمان گرا برای پیاده نمودن برنامههای خود مبنی بر متحد ساختن همه مسلمانان، به ایدئولوژی پان اسلامیسم رو میآورد و این گونه، یاوه سراییهای پیشین کمینترنی او یکسره رنگ میبازند.
پان اسلامیسم که انور برای پیاده نمودن هدفهای ناسیونالیستی ویژه خود، به آن رو آورده بود، وحدت کشورهایی را که از سوی مسلمانان اداره میشدند با باشندگان مسلمان، تبلیغ میکرد. پان اسلامیسم (اتحاد جهان اسلام) چونان یک پدیده سیاسی، با امواج �احساسات بریتانیایی ستیزی و آلمانی گرایی در میان مسلمانان خاور میانه و نزدیک و آسیای میانه و جنوبی پدید آمد. همو به همین دلیل، پان اسلامیسم در دو دهه نخست سده بیستم به جز از مواردی خاص، از سوی آلمان و روسیه شوروی به سان همپیمان ارزیابی شده، حتا حمایت هم میشد.[٢۵]
در این بستر، پان اسلامیسم(اتحاد اسلام) در کنار سوسیال- دمکراسی، بلشویسیم، پان اسلاویسم و دیگر دکترینها چونان پدیده سیاسی معاصر که در اواخر سده ١٩ در پیوند با فروپاشی امپراتوری عثمانی برای رستاخیز نظام خلافت پدید آمد، برآمد نمود. �از همین خاطر، بایسته است تا پان اسلامیسیم را چونان ره آورد جهانی سازی و تاثیر غرب، �نه چونان جنبش ناب مذهبی، بررسی نمود. روشن است، دفاع� و حمایت از مسلمانان دورتر از محدوده جمعیتهای بومی، بخش مهم ایدئولوژی علماء (خبرگان اسلامی) بود، اما پان اسلامیسم که در عصر نوین چونان دکترین ناب سیاسی پدید آمد، در برابر �قبیله گرایی، ناسیونالیسم تباری و دولتی، رنگ باخت.
به پندار مسلمانان اوایل سده بیستم، خلافت ترکیه به سان الگوی ایده آل �دولت اسلامی� بود. برای حکومت ترکیه، که تلاش میورزید به هر بهایی که شده و به هر طوری که شده ترکیه را حفظ نماید و تلفات بسته به واژگونی امپراتوری عثمانی را به حد اقل برساند، پان اسلامیسیم معادل پان ترکیسم بود. با رو آوردن به مسلمانهای مناطق دیگر جهان، آنها کوشیدند این تصور را ایجاد نمایند که حمله بر ترکیه، به معنای حمله بر اسلام است و واژگونی ترکیه میتواند به معنای شکست اسلام باشد.
جزء دیگر ایدئولوژی انور- پان ترکیسم و پان تورانیسم بود. ایدئولوژی نژادپرستانه پان تورانیسم در سده نزدهم در میان افسران عثمانی هوادار آلمان و روشنفکران، به میان آمد. این ایدئولوژی در راستای ایجاد �ابر دولت ترکی�، که از بالکان در باختر و سپس در خاور به شمول ترکیه، ایران، قفقاز، آسیای میانه تا شمال باختری چین گسترده باشد، متوجه است. پان تورانیستهای مجارستانی از این هم پیشتر رفته و پیشنهاد نمودند تا کشور �توران� به وجود بیاید که سراسر قاره اروآسیا میان مجارستان و ناروی را در اروپا تا جاپان و کوریا در خاور، بپوشاند. در این میان، چیزی که مهمل نما است، این است که پان تورانیسم پدیدآیی و توسعه خود را نه مرهون ترکهای خود ترکیه، بل به ویژه نیروهای اروپای غربی میباشد که در بازی با ترکها به خاطر بیاثر کردن پان اسلامیسم و رویارویی با تاثیر روسیه در خاور در هنگام �بازی بزرگ� ذینفع بودند[٢٦]
این گونه، انور پاشا برای پیاده ساختن برنامههای خود، به ایدئولوژیهای پان ترکیسم، پان تورانیسم و پان اسلامیسم رو آورد. داماد خلیفه چنین میپنداشت که جنبش گسترده، اما شورشی پراگنده در بخارا و جنبش باسماچیها در ترکستان، به او شانس پیاده ساختن برنامه ایجاد دولت پان اسلامیستی یا کنفدراسیون دولتهای اسلامی را میدهد. در راس چنین کنفدراسیونی، وی البته ترکیه خود را،که تا واپسین نفس سرباز فداکار و مهین پرست آن مانده بود، میدید. انور پاشا پیوند با هواداران خود در استامبول و آنکارا از دست نداده و برای بازگشت پیروزمندانه به میهن، زمینه سازی میکرد. برای رسیدن به این هدف، افسران ترکی در اواخر اپریل ١٩٢٠ با عمل از نام انور برای از میان بردن استقلال آذربایجان به شورویها کمک کردند. انور بس بلندپرواز در آرزوی روزی بسر میبرد که بتواند مصطفی کمال را به مبارزه بطلبد.
هدف عمده انور در بخارا طی دسامبر سال١٩٢١ تا تابستان سال ١٩٢٢ عبارت بود از: بسیج مساعی حزب �اتحاد و ترقی� و روشنفکران آسیای میانه یی- جدیدیها و مبارزه مسلحانه هواداران امیر- باسماچها به منظور واژگونی حکومت شوروی در آسیای میانه. چنین بر میآید که او چشم انداز بیشتر دقیقی نداشت و به گمان بسیار چونان یک ماجراجوی نظامی رفتار میکرد، مطابق این� اصل که �مهمترين چیز، درگیر شدن �درجنگ است�.
داماد� خلیفه در بخارا:
�در بخارا، شماری از رهبران با نفوذ بخاری� عثمان خواجه یف- صدر کمیته اجرایی مرکزی بخارا، ابوالحی عارف اف- وزیر حربیه، دانیار- فرمانده ارتش بخارا- لزگین (بر پایه اطلاعات دیگر- کرد) تبار و همچنین افسران پیشین ترکی که برای خدمت به بخارا آمده بودند- علی رضا (معاون وزیر حربیه بخارا)، حسنف و دیگران به انور� پیوستند.
ترکها با آمدن به بخارا، با عالم خان تماس برپا نمودند. این گونه رو آوردن کمونیستها و جدیدیهای بخارایی به سوی دشمن سرسخت شان- امیر پیشین، ناسیونالیستهای ترکستانی و جدیدیهای بخارایی را خشنود نمیساخت. مصطفی چوقایف� قزاق و ذکی ولیدف- باشقیر این کار را اشتباه خواندند. روشن است، امیر پیشین بخارا از آمدن جنرال ترکی- مهمان بلشویکها در جمع کافرها- جدیدیها، شادمان نبود. مگر، امیر در تبعید کابل که همه او را �فراموش نموده بودند، نمیتوانست به خود اجازه بدهد از انتخاب همدستان سر باز بزند. او با کمک داماد خلیفه قصد جلب توجه به شخص خود و احیای امپراتوری را داشت. از این رو، از� انور پشتیبانی کرد.[٢٧]
به نوبه� خود، هدف استراتیژیک انور، راندن بلشویکها و ایجاد فدراسیون آسیای میانه یا �توران نو� بود که وی قصد وارد کردن ترکیه را به آن داشت. در این حال، وی بر تعصب مذهبی تودههای مسلمان و شوینیسم پان ترکی نخبگان آسیای میانه سنجش داشت. به نوبه خود، رهبران بخاری که از ترکها پشتیبانی میکردند، در گام نخست میخواستند با کمک انور به یک هدف دست یابند- رهایی از روسیه.
در این میان، اوضاع بین المللی و آرایش نیروهای سیاسی در خود آسیای میانه برای انور مبنایی را برای متحد ساختن بخارا، خیوه، ترکستان و سمی ریچیا به دست نمیداد. حال چه رسد به سین زیان. تنها سیاستمدار ساده لوحی چون عالم خان میتواست به کمک انگلستان در پیشبرد جهاد ترکها در برابر بلشویکها، امیدوار باشد.
یگانه چیزی که میتوانست در انور باب میل انگلیسیها باشد، تنها موقف روس ستیزانه وی بود. از این رو، هنگامی که انور اعلام داشت که به کابل میرود، همکاران بخش محرم حکومت هند بریتانیایی تصمیم او را این گونه ارزیابی کردند:
�اگر او خلاف میل روسها به کابل بیاید، این کار دشمنی میان وی و روسها را تایید کند و او میتواند عنصر نیرومند ضد روسیه در افغانستان گردد که برخوردار از توانایی برانگیختن اصطکاک میان افغانستان و بلشویکها میباشد. افزون بر این، او میتواند موجب ایجاد اصطکاک میان ترکیه و افغانستان و میان تندروان مسلمان هندوستان و روسیه و آنکارا و افغانستان شود�.[٢٨]
به سخن دیگر، انور شانس رفتن به کابل و آغاز کاررواییهای خود در آن جا را داشت. او �می توانست اردوگاه ضد روسیه را در کابل تقویت بکند و با تایید انگلستان، پشتیبانی نظامی و سیاسی جدیی، به دست آورد. همانا ذکی ولیدف به او چنین چیزی را به او� مشورت داده بود. مگر هواداران انور به انگلستان بیاعتماد و از آن بیزار بودند. آنها در بخارا ماندند و در آنجا گامهای بلندی برای به دست آوردن کمک و پشتیبانی خارجی برداشتند.
یکی از هماهنگ کنندگان سیاست خارجی انور� خواجه سمیع بای (قوشی باشی زاده خواجه سمیع معروف به سلیم پاشا)، برای ایجاد جبهه یکپارچه ضد بلشویکی و ضد روسی به مشهد، کابل و ترکستان خاوری سفر کرد. او به تاریخ �٢٢ جون ١٩٢٢ از کابل برای کسی به نام علی حاجی بیک در کاشغر نوشت:
�انور پاشا به بخارا خاوری که از سوی حکومت روسیه اشغال شده، رفته و مسلمانان را به مبارزه دعوت کرده است. سمرقند، بخارا، عشق آباد، قرشی و نیز فرغانه در محاصره است. روشن است که روسها دشمنان سرسخت فرهنگ اسلامی هستند و میخواهند داراییهای مادی ما را گرفته و ارزشهای معنوی ما را درهم بکوبند. ایجاد سازمان �نشر معارف� در کاشغر از سوی برادران ما شایسته و سزاور سپاسگزاری است. �من در شانگهای با حکام چینی دیدار کردم. چینیها، جهان مسلمان و ترکها همیشه میتوانند با هم سازش نمایند. چینیها فرهنگی هستند و سزاوار هر گونه احترام اند.[٢۹]�
در این جا،پرسشهایی مطرح میگردد مبنی بر این که:
- - آیا ممکن بود قصد تنی چند از افسران ترکی را که میکوشیدند به کمک امیر واژگون شده بخارا و هوادارن مسلح او استبداد پان ترکیستی و پان تورانیستی را بر مردم سراسر منطقه تحمیل کنند، تایید کنند؟
- �آیا طرح اتحاد چینی- اسلامی مخالف روسیه، کمترین شانسی برای پیروزی داشت؟
- آیا انگلیسها میتوانستند از انور پشتیبانی کنند و یا حتا در قبال وی بیطرف بمانند؟
- �آیا بلشویکها میتوانستند خیانت انور را� ببخشایند؟
پاسخ این پرسشها روشن است.
هر چه بود، ترک ما نه تنها میانه خود را با بلشویکها برهم زد، بل آنها یکراست به چالش طلبید. با این کار، وی همه پلها را پشت سر خود ویران کرد و برای مسکو دشمن سوگند خورده و خطرناکی شد. این گام، گام �جسورانه، مگر نیندیشیدهيی بود.
انور و باسماچها:
دوره پایانی زندگی جنرال ترک را در سرزمین تاجیک، میتوان از روی مراسلات وی که از سوی ماسایوکی یاما اوشی- ترکشناس جاپانی مطالعه و منتشر شده بود، ببینیم. با آشنا شدن با این مراسلات، چنین به نظر میرسد که انور� بیخی از زندگی راستین به دور شده بود. در متن رخدادهای خونین ١٩٢٢ دست کم طرحهای مجلل وی در باره ثروتهای افسانهيی بخارای خاوری و تقاضای گسیل مهندس معدنشناس آلمانی از راه افغانستان برای استخراج طلای درواز و دیگر مواد زیر زمینی بخارا، شگفتی برانگیز مینماید.
انور تصور درستی از اوضاع راستین منطقه نداشت. او نمیتوانست و یا نمیخواست پرتگاه حقیقی میان جدیدیهای هوادار بلشویکها (که همتراز با ملحدان و کافران پنداشته میشدند) و باسماچهای هوادار امیر را ببیند. برای او هنوز زود بود بداند که باسماچها دستههای عشایریيی اند با رهبران سنتی و ملاهای محافظه کار که بیشتر �درگیر جنگ در برابر جدیدیها اند تا روسها. �
بخاراییهایی چپن پوش با جامههای رنگارنگ، به ترک اروپایی شده با لباس مدنی که به آنها همانند نبود، با بیاعتمادی و بیباوری مینگریستند. انور را چندین بار بازرسی کردند. از همین رو، او ناگزیر بود عکسهای زن، بچهها و دوستانش را که برایش بس گران بود؛ بسوزاند تا به دست باسماچیها نیفتد.
ذکی ولیدف (که خود حتا برای برپایی تماس با عالم خان محافظه کار و باسماچهای وی تلاش نورزیده بود)، در باره ناممکن بودن به توافق رسیدن با ابرهیم بیک به وی از پیش گوشزد کرد. او کوشید انور را �از رفتن به بخارای خاوری باز دارد[٣٠].
در چنین اواضاع نظامی- سیاسی، سخن میتوانست تنها بر سر جنگ پارتیزانی فرسایشی و کار پیگیرانه و توانفرسا در زمینه نزدیک ساختن نیروهای پراگنده شوروی ستیز در میان باشد- چیزی که به او ولیدف پیشنهاد کرده بود.
ابراهیم بیک- رهبر ازبیکهای لقی، قصد پیروی و فرمانبرداری از داماد خلیفه را نداشت. او تصوری در باره برنامههای پردامنه جنرال ترکی نداشت. ایدههای ناسیونالیسم، پان ترکیسم، تا چه رسد به پان تورانیسم برای وی به عنوان یک رهبر قبیله یی، ارزشی نداشتند. او با حریف نوظهور با حسد و بیاعتمادی رفتار کرد و او را� در نخستین دیدار که در روستای کاراماندی به تاریخ ١ دسامبر سال ١٩٢١ برگزار شد، بازداشت کرد.
برآمد انور را ابراهیم بیک چونان تجاوز بر آزادی لقیها و تلاش به خاطر بر قراری تسلط خارجی ارزیابی میکرد. مگر سخن تنها بر سر رقابت شخصی نبود. دلایل عینیيی نیز بودند که مانع از هماهنگی میان باسماچها و جنرال ترک میگردیدند.
رهبران باسماچهای بخارایی خودشان را فرمانبران امیر بخارا میشمردند که نمادین تیپیک تجزیه طلبی فئودالی را تبارز میدادند. �به همین دلیل، آنها پراکنده عمل میکردند- هر کدام در سرزمین خود و به دشوار تلاشهای مبنی بر� جا به جا ساختن چهارچوبهای شان و پیشبرد �عملیات رزمی در جبهه گسترده را بر میتابیدند.
بی تردید، اختلاف نظرهای باوری هم موجود بود. آخر امیریستها، که قورباشیها هم با نگرش آنان موافق بودند، به اطرفیان انور و بخاراییهای جوان، که در واژگونی بخارا دست داشتند، بیاعتماد بودند و از آنان نفرت داشتند.
با این همه، ترکها توانستند پشتیانی شورشیان تاجیکی را جلب کنند. نقش چشمگیری را در رشد تاثیر انور وعدههای متعدد کمک خارجی با اسلحه و نیروهای مسلح بازی میکرد. طبق سنت پذیرفته شده بومی، قورباشیهای سرشناس(در این جا: سرکردههای باسماچها) در کک تاش اجتماع نمودندکه آن را ابراهیم بیک ازبیک از لقی و ایشان سلطان تاجیک از درواز رهبری میکردند. در این اجتماع انور با بیان برنامه خود سخنرانی کرد. دقیقتر: مبارزه به خاطر حق مسلمانان، که با زورگویهای روسها با خشونت پایمال شده بود. اعلام گردیدکه انور مدعی تاج و تخت بخارا نیست و به محض بیرون راندن روسها از بخارا، عالم خان را دوباره به تخت دعوت میکند. پسانها ابراهیم بیک به خاطر میآورد: �در این مجلس انور پاشا به عنوان فرمانده همه نیروهای ما اعلام شد، و من در اختیار او بودم� [٣۱]
با آمدن انور در جنوری ١٩٢٢ به نواحی مرزی� ایواجه، قبادیان و جلیل کول، جنبش گسترده قیام کنندگان آغاز شد. تقریبا همه باشندگان از جمله ارگانهای محلی حکومت به شورشیان پیوستند. همین بس بگوییم، که در آن هنگام رییسان کمیتههای انقلابی درواز و کولاب- ایشان سلطان و دولتمندبای بودند. شورشیان حکومت شوروی را در بسیاری از نواحی بخارای خاوری سرنگون کردند. این روزها، روزهای پیروزی برای جنرال ترک بود.
انور در نامه خود به برادرش در برلین نوشت: �کار رو به راه است، همین گونه که من خواستم. بیکها با جنگاوران شان از سراسر بخشهای اشغال نشده بخارای خاوری، دقیق ترکولاب، بلجوان، درواز و کاراتیگین، جمع میشوند. مجمعی که متشکل از این بیکها است، در مراحل نخستین، دولت نو بخارا را تشکیل میدهد. همه آنها، آماده اند چیزی را که من میخواهم، انجام دهند. من در ده روز اخیر، پنج بار با روسها درگیر جنگ گردیده ام. در جنگ اخیر، شمار بسیار روسها کشته شدند. بیش از پنجاه تن از آنها کشته و یا زخمی شده اند. در حالی که تلفات ما "تنها یک تن است."[٣٢]
پادگان روسی در میانههای فبروری ١٩٢٢ دوشنبه را تحت فشار شورشیان ترک کرد و سر از این تاریخ، بخارای خاوری برای مدت نزدیک به نیم سال در دست مجاهدها افتاد. مگر انور نیک میدانست که پیروزی دستههای پراگنده او بر پادگان کوچک ارتش سرخ شکننده و برای کوتاهمدت است.
او، با گردآوردن همه نیروهای خود� نزدیک به هشت هزار ازبیک (از عشایر مرقه و کانگرات) و تاجیکهای حصار، کولاب، کاراتیگین و درواز و همچنین داوطلبان افغانی (مقارن این هنگام، دو دسته افغانی که شمار آنها به ٣٠٠ نفر میرسید، به یاری انور شتافته بودند، از جمله حبیب الله- بچهء سقا- امیر آینده افغانستان) به سوی غرب حرکت کرد و در نیمه دوم ماه اپریل در نزدیکی بایسون سنگر گرفت. در این جا، دستههای عبدالحمید عارف اف- وزیر دفاع پیشین جمهوری شوروی خلق بخارا، به او پیوستند.
�انور که مطمین گردیده بود که کمابیش موفق به�متحد ساختن مسلمانان� شده است، به شورویها اولتیماتومی با درخواست بیرون بری یگانهای ارتش سرخ از سرزمین بخارا در دو هفته و به رسمیت شناختن حق وی برای ایجاد �دولت مستقل� دربرگیرنده سرزمینهای جمهوریهای آسیای میانه شوروی، گسیل داشت. این نامه به تاریخ ١٩ مینوشته شده و عنوانی نریمان نریمانف- رییس جمهوری شوروی آذربایجان(که انور با وی در باکو آشنا شده بود) �فرستاده شده بود.
در آن هنگام، انور نامه دیگری را که موید بریدن کامل و اصولی او از بلشویکها بود، نوشت. این نامه، مانند نامههای دیگر در میان اشیای بازمانده از انور جان باخته، پیدا و به زبان روسی ترجمه گردید که پسانها به آرشیف ارتش گذاشته شد. نامه به زبان آلمانی به تاریخ ٢٠ مارچ در بایسون نوشته بود و به کارل رادک- �همزنجیر� (همزندانی) پیشیناش از زندان برلین- بلشویک سرشناس گسیل شد:
- �کارل عزیز،
�شاید تو مرا سرزنش کنی. اما چه بیهوده. تو میدانی که من بیش از یک سال کوشیدم تا همه رفقای ما را که نمیتوانستند تبلیغات بلشویکی را در میان مسلمانان پیش ببرند، به دیدگاه ما جلب کنم. بر عکس، تلاشهای تودههایی که میخواستند از ستم سرمایهداری- امپریالیستی رهایی یابند، بینتیجه ماند. کاراخان و سپس چیچرین[٣٣] قولهای بسیاری دادند، اما هیچ کاری نکردند. دردمندانه، من نتوانستم با ترتسکی تماس بگیرم...
�هنگامی که به بخارا آمدم، روشنتر دیدم که موضوع از چه قرار است؟ آنها همیشه تلاش دارند تا �با زور و از راه فریب در مستعمرات قدیم روسیه بمانند. در روسیه، آنها کارگران و دهقانان را داشتند، اما در این جا تنها چند تن ماجراجو را با خود دارند...
اگر شما به سیاست استیلاگرانه تان ادامه بدهید، آن گاه شما همه تودههای محمدی (مسلمانان) را در برابر خود خواهید داشت. سخن آخر این که با سایر رفقا صحبت نمایید: با لنین، ترتسکی و دیگران. اگر آنها پیشنهاد ما را بپذیرند، آن گاه من قول همه چیز میدهم�.[٣۴]
این اولتیماتومی بود به همه حکومت شوروی.
در اواخر فبروری ١٩٢٢ انور تصمیم گرفت با بهره گیری از اندکشمار بودن سپاهیان شوروی، بر بخارا از راه بایسون و شهر سبز یورش ببرد. او، دستههایی را به فرماندهی دانیار به سوی منطقه سرخان دریا حرکت داد. همچنان عبدالقهار درحومه بخارا تاخت و تاز میکرد. شورش در استان سمرقند (اچیل، همراه قل) نیز درگرفت.� این گونه، در بهار ١٩٢٢ تقریبا جبهه عمومی نبرد در برابر حکومت شوروی از سمرقند و فرغانه تا بخارای خاوری آراسته شده بود.
انور را گردان میبریم
با توجه به خطر جدی ناشی از شورش به رهبری انور پاشا، رهبری عمومی در زمینه تثبیت وضع در آسیای میانه را دفتر سیاسی کمونیستهای روسی به گردن گرفت. رهبری شوروی بر این بود که �دیگر ضد انقلاب جهانی هم میتوانست از راه بخارا بار دیگر، تلاش نماید برای خود حرکتهایی در حدود جمهوری فدراتیف شوروی سوسیالیستی روسیه بیابد�. به سخن دیگر، صحبت نه تنها بر سر تطبیق تعهدات توافق شده در قبال بخارا، بل بر سر دفاع از سرزمین خود از تهدید خارجی بود.
در این پیوند، مسکو در گام نخست، حاکمیت خود را در دولت بخارا، تقویت نمود. در کرملن، فیض الله خواجه یف- نخست وزیر با رهبری بلشویکها دیدار کرد که این دیدار آخرین نشانههای استقلال بخارا را نابود کرد. نتیجه آن شد که در ماه فبروری ١٩٢٢ حزب کمونیست بخارا در بافتار حزب کمونیستی روسیه (شاخه بلشویکی) شامل ساخته شد. کنون دیگر مسکو میتوانست به گونه مستقیم نه تنها از میان بردن انور، بل نیز امور خود بخارا را رهبری نماید.
سر از این تاریخ، دیگر، اقدامات فرماندهی نظامی شوروی در بخارا �از هر گونه تاثیر یا کنترل از سوی حکومت بخارا آزاد گردید. این گونه، در آغاز سال ١٩٢٢ روابط قراردادی میان جمهوری فدراتیف شوروی سوسیالیستی روسیه و جمهوری شوروی خلق بخارا (عقد شده در ماه مارچ سال ١٩٢٢) در عمل به انفاذ خود پایان داد. رهبری اصلی سیاسی از این پس از سوی دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه(شاخه بلشویکی)، از طریق نماینده تام الاختیار- دفتر ترکی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه (شاخه بلشویکی) اجرا میشد. در باره این که کرملن چه اهمیتی برای بخارا قایل بود، این حقیقت گواهی میدهد که از٢٧ فبروری تا ١٨ می١٩٢٢، دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه �پنج بار مساله وضعیت در آسیای میانه را بررسی نموده بود.
در ماه اپریل، سیرگو اورجونیکیدزه- بلشویک سرشناس به آسیای میانه گسیل گردید. وی راهکار مصالحه و سازش با شورشیان را که در سال ١٩٢١ پیش گرفته شده بود، نکوهید و پیشنهاد کرد به بخارا �به اندازه کافی سپاهی فرستاده شود تا مبارزه قاطع و منظمی را آغاز نمایند�. او در سخنرانی خود در بخارا گفت: �با انور ناگزیر به پیکار جدی هستیم. مگر باور دارم که ما �انور را �گردن میبریم�.[٣۵]
�در سراسر آسیای میانه، پیگرد �هواداران امیر� شدیدتر شد. کارمندان پیشین امیر و اعضای خاندانهای اشرافی، مورد اختناق قرار گرفتند. همگام با اینها، تدبیرهایی در زمینه بهبود وضع مالی و اقتصادی بخارا تصویب شد. در سراسر کشور به رهبری حزب کمونیست، کارزار تبلیغ پرشوری که به افشاگری �ماجراجویی انور- دست نشانده امپرالیستهای انتانت� میپرداخت، به راه انداخته شد.
مقارن با �ماه جون ١٩٢٢، گروهی از سپاهیان بخارایی ارتش سرخ تدارک برای راه اندازی عملیات نظامی در برابر انور را به پایان رسانیدند. س. س. کامنف- فرمانده کل سپاهیان جمهوری فدراتیف سوسیالیستیی روسیه شوروی - سرهنگ پیشین ارتش تزاری، برای فرماندهی مستقیم عملیات به بخارا �آمد. تعرض در دو جهت برنامه ریزی شده بود: قرار بود ستون چپ (شمالی) به فرماندهی یعقوب ملکومف از بایسون به سوی دناو-حصار- دوشنبه�کافرنهان- فیض آباد و ستون راست (جنوبی) به فرماندهی باگدانف از شیرآباد و ترمز تا قبادیان� قرغان تپه - کولاب - بلجوان[٣٦] پیشروی نماید. این ستون میبایستی سپاهیان انور را از مرز افغانستان به دور نگه میداشت و به آنها امکان نمیداد تا به آن سوی مرز عقب نشینی نمایند. همراه با آن، به ستون راست وظیفه سپرده شده بود تا از مداخله ممکنه افغانی جلوگیری نماید.
یگانهای ارتش سرخ به تاریخ ١۵ جون دست به یورش بردند و بر دستههای انور همزمان در حومه بایسون و قبادیان ضربت وارد آوردند. شورشیان، پس از جنگهای سنگین، با دادن ۴٠٠ کشته عقب نشستند و به سوی خاور شتافتند. یکی از علتهای شکست، ناتوانی و بیمیلی پارتیزانها در نبردهای جبههيی مطابق قواعد نظامی بود. شکست درز میان قورباشیها را گشادهتر ساخت.
پاتکی که از سوی انور در منطقه میرشادی به راه افتاده بود، به تاریخ ١٦ جون در هم شکست. در روز بعد، ارتشیان سرخ، دناو، یورچی، ساری و آسی را اشغال کردند تا راه را برای پیشروی سپاهیان ستون راست گشوده و گذرگاههای مرزی را ببندند. انور، با بهره جویی از توقف سپاهیان شوروی، نیروهای خود را به عقب کشانید و با یگانهای ارتش سرخ آغاز به جنگ کرد. مگر، با ضربات نیرومند، سپاهیان او به خاور عقب انداخته شدند. انور، پس از یک رشته شکستهای نو، با گردآوری سپاهیان باقی مانده، با به دست گرفتن رهبری جنگ به دست خود، نومیدانه تلاش کرد جلو پیشروی سپاهیان شوروی را در خط ریگار� کاراتاگ بگیرد. مگر، به تاریخ ١ جولای ارتشیان سرخ ریگار و کاراتاگ[٣٧] را اشغال کردند.
هر چه بود، شکست از دست روسها، نا به سامانیهای درونی و مخالفت از سوی ابراهیم بیک، انور را برای پیش بین شدن راههای گریز ممکنه به سوی افغانستان برانگیختند. در این باره� عارف اف در کابل گفتگوهایی[٣٨] انجام داد. انور خود نیز در این زمینه به نادر خان نوشت: �اگر شما نمیتوانید پاسخ مساعدی به تقاضای من برای اجازه ورود به افغانستان بدهید، آنگاه من به جلیل قول و قرغان تپه[٣۹] میروم�
پس از تلاشهای نافرجام برای به دست آوردن کمک از افغانها، انور پس از یک رشته شک و تردیدها، نامهيی به دولت بریتانیا نوشت. روشن است که نامه به حاکم چترال رسید. مگر به علت نامعلومی، تا گیرنده آخری- حکومت انگلیس در پیشاور[۴٠] نرسیده بود. مضمون نامه روشن نیست. مگر، میتوان گمان برد که در بردارنده خواهش ارایه کمک و پشتیبانی و پیشبرد مبارزه مشترک با بلشویکها بوده باشد.
در این هنگام، ستون راست، قبادیان و جلیل قول را آزاد ساخته، سپس به سوی قرغان تپه آغاز به پیشروی کرد. به تاریخ ٢ جولای این شهر زیر تیرباران هوایی قرار گرفت. به تاریخ ١۴ جولای پایتخت بخارای خاوری� دوشنبه اشغال شد. از دست دادن این نقطه استراتیژیکی مهم برای فروپاشی اردوگاه انور مساعدت کرد. یکی از نخستین نیروهایی که از انور برید، دستههای زیر فرماندهی نورسات بیک بود. سپس افغانیها رفتند. آن چه هم که باز مانده بود، در سرزمین گسترده لقیها، حصار و کولاب، پراگنده شدند. خود انور با بخشی از دستههای خود از راه پل سنگین (رود وخش)� برای پیوستن� با دولتمندبای به کولاب رفت.
شکست:
�پدیدار شدن انور در کولاب، واکنشهای رنگارنگی را در میان مجاهدان کرانه چپ رود وخش بر انگیخت.� تاجیکها، ترکها، قرقیزها� و ترکمنها که از رهبری لقیهای ازبیک تبار ناخشنود بودند، از دولتمند بای- ترک بلجوانی همدست انور پشتیبانی، کردند. این کار، موجب ناخشنودی شدید ابراهیم بیک شد. وی حتا فضایل مقسوم را به خاطر این که تصمیم گرفته بود بدون هماهنگی با ابراهیم بیک� نزد انور برود، بازداشت کرد. این گونه، فضایل بیک چهل روز آزگار در� اسارت ابراهیم بیک[۴۱] بود. به هر رو، مادامی که انور درگیر جنگ بود، به تدریج در پشت جبهه وی کشاکشها میان جماعات گوناگون و رقابت میان قورباشیها بالا میگرفت. انور از دست لقیها که کشمکشها را� به راه انداخته بودند، بس خشمگین بود.
به تاریخ نزدهم جون� انور به نادر خان نامهيی به این شرح نوشت:
- برادر غازی و بسیار محترم!
بامداد دیروز، روسها از سوی انک آباد جان- شیرآباد و بندی خانه، آغاز به حمله کردند. پس از نبردهای طولانی، همه مرمیهای ما به پایان رسید. سر انجام، من ناگزیر به پایان دادن به جنگ و عقب نشینی گردیدم. هفت نفر کشته شدند و پنج نفر هم زخمی.� من اکنون در ساری قمش- تنگی موش هستم..... در کولاب و کاراتگین مسلمانان در برابر همدیگر میرزمند و این گونه نیروی مسلمانها به سود روسها به تحلیل و هدر میرود. گناه همه این کارها به دوش ابراهیم بیک است که جز �فرستادن لعنت به وی هیچ چیزی نمیتوانم بگویم�.[۴٢]
این گونه، لقیها با راه اندازی جنگ با ترکها و تاجیکها به انور از پشت خنجر زدند. به زودی، درگیری به برخورد نظامی آشکار انجامید. در کولاب، جنگاوران متحد تاجیکها، ترکها و افغانیها، با پشتیبانی ترکمنها و قرقیزیهای تحت فرماندهی دولتمند، به لقیهای[ ازبیک-گ.] یورش آورده، آنان را درهم کوبیدند. ابراهیم بیک ناگزیر به عقب نشینی به لقی بود. رویداد بازگو شده مدتها ردپای خود را در ادبیات شفاهی سنتی مهاجران تاجیکی در افغانستان برجاگذاشت.
یاساول باشی- جنگجویی از حواریون دولتمند بای به استا جوره- چرمسازی از بلجوان (و همه مهاجران در افغانستان) چنین بازگو کرد: �در عرفه عید قربان، میان ازبیکها� و تاجیکها رویارویی رخ داد. دولتمند بای در آن هنگام به عنوان فرمانده کل گماشته شد. مگر ازبیکها از تابعیت وی سر باز زدند. وانگهی دولتمند بای با این پرسش که �چه کار بکنم؟� به ریش سپیدان رو آورد. ملاها در مشورت جمع شدند و فتوا صادر کردند- بزنید!�
تاجیکها آغاز به زدن وکشتن ازبکها و نیز تاراج آنهاکردند. برای پیدا کردن طلاهای پنهان کرده شده، بچههای لقیها را با خنجرها پاره پاره میکردند. این کارزار� نه- ده روز آزگار ادامه یافت. لقیها هم� برای نجات به بلشویکها�[۴٣] روی آوردند.ناگفته پیداست که روحانیون با تکیه بر اصول جهاد در برابر �کافران�، فتوای کشتن لقیها را صادر کرده بودند. این که �جنگ مقدس� به کشمکشهای میان تباری، کشت و خون و غارتگری انجامید- یکی دیگر از واقعیتهای زشت و تلخ آن برهه، میباشد.
انور دیگر با وضعیت راستین در بخارا برخورده بود. همه تلاشهای وی به فرمانبرداری بیدرنگ اجباری مهرههای سرشناس رزمی بومی خلاصه میگردید. او در این زمینه به سپهسالار نادرخان نوشت: �من باید به سرعت و جدیت مساله لقیها را یکسره کنم و به همین خاطر، از شما خواهش میکنم تا ۵٠٠ نفر را با تیربارها گسیل نمایید. این گونه، من کار یک �استیلاگر دیگر ولایت حصار را پایان میدهم. مگر، عزیز من، شما باید هرچه زودتر اینها را برایم گسیل کنید. آنگاه من میتوانم جلو ابراهیم بیک را که میتواند در برابر دولتمند بای[۴۴] اقدام نماید، بگیرم.�
باسماچهایی که در برابر ستون چپ میرزمیدند، بیآن که مقاومت جدیی نمایند، با رها کردن ینگی بازار، فیض آباد، کک تاش و یاوان، به سوی خاور عقب نشستند.
به تاریخ ١٧ جولای کولاب و سپس به تاریخ ٢٠ جولای بلجوان از سوی ارتشیان سرخ اشغال شد. انور موفق شد تا� ١۵٠٠ سوار را با دو قبضه مسلسل آرایش دهد. به تاریخهای ٢٦-٢٨ جولای، او نومیدانه کوشید جلو یورش دستههای �ارتشهای سرخ[۴۵] را بگیرد. بلجوان برای پنهان شدن �داماد خلیفه� پناهگاه آخرین بود.
انور پاشا را کشتند![۴٦]
راه زندگی قهرمان داستان ما به تاریخ ۴ اگوست ١٩٢٢ پیموده شد. منابع گونه گون در آن همنوا هستند که آخرین ایستگاه وی ناحیه بلجوان، دقیقتر روستای آبی داره، چاغان، سنگ توده، یاپ، بود. در آن هنگام، ترکهای زیر دست وی- فاروق بای، دانیال بای و بوری بتاش بای، همراه با انور بودند. افزون برآنها، در جنگ آخرین انور- حسین نافذ، مراد اش، کریم بای و مسلمان قل[۴٧] شرکت کرده بودند.
در �اعلامیه نظامی در باره انور چنین آمده است: �او یک بار دیگر تلاش ورزید پیروزی را از دست ارتش سرخ برباید و خود دستههای سوارهاش را برای حمله فرماندهی نمود، اما با خوردن پنج زخم در میدان جنگ افتاد و جان سپرد[۴٨] دستههایش در گیر و دار پیکار، سراسیمه گریختند. به گونهيی که حتا جسد او را نبرداشتند�. بر پایه روایت رسمی شوروی، انور به دست سپاهیان گردان سوم هنگ شانزده تیپ هشت سواره باشقیر کشته شد. در این جنگ دولتمند بای[۴۹] هم کشته شد.
به گواهی عبدالقیوم پروانچی (پدرزن ابراهیم بیک) در جلسه بازرسی کمیته فوق العاده در تاشکنت، آخرین نبرد با عید قربان مصادف گردید. در این وقت انور و دولتمند در یاپ (در روستای زادگاه دولتمند) سی سرباز چابکسوار را برای پاسبانی خود نگه داشته و دیگران را به خاطر عید مرخص کردند. مقارن با این وقت (به تاریخ ۴ اگوست)، سپاهیان سرخ نزدیک شدند و در روند جنگی که درگرفت، انور و دولتمندبای کشته شدند. �
چگونگی آن نبرد زبان به زبان گشت و در خاطر مهاجران این� گونه ماند:
"در بلجوان، در نزدیکی چاغان جنگ شد. به دستور دولتمندبای- فرمانده کل، جنگ را انور پاشا فرماندهی میکرد. در گرماگرم جنگ، فرمانده سرخ زخم مرگباری بر انور زد. دولتمندبای هنگام عقب نشینی فرمانده سرخ-� قاتل انور را دستگیر کرد و با بیهوش ساختن وی، او را روی زین اسپش انداخته و با خود آورد. مگر در هنگام تاختن، فرمانده سرخ به هوش آمد و با بیرون آوردن تفگنچه اش، به سوی دولتمند بای تیراندازی کرد. تیر از سینه دولتمند بای گذشته، از دوشش بیرون شد. هنگامی که به جای امن رسیدند، دولتمند بای که نیرویش به تحلیل رفته بود، فرمانده را از زین بر زمین انداخته، بلند فرمان داد: �این سگ را بکشید!�. او پیش از مرگش فرمان داد جسد انور را از نبردگاه بیرون بیاورند. سپس دولتمند بای و انور را به خاک سپردند."
هر چه بود، عقب نشینی آغاز شد و فرماندهی سپاهیان مسلمان را ملا علی موشینه به دست گرفت. مگر، پس از چندی، عبدالقادر صباح- برادر زاده دولتمند بای او را در نتیجه همچشمیهای درونی تیرباران کرد. آنگاه میان لقیها و تاجیکها[۵٠] کشمکشها از سر گرفته شد.
آن چه که در این جا شایان توجه است، این است که قهرمان اصلی داستان بیان شده، نه انور- داماد خلیفه، بل دولتمند بای- رهبر بومی میباشد. چنانچه دیده میشود، روایت بیشتر بار تباری و بومی دارد تا مذهبی و پان اسلامیستی. همچنان شگفتی بر انگیز مینماید که بر پایه روایت، دولتمند بای به جای انور در حال مرگ، قاتل وی را از نبردگاه بر سر زین اسپ خود بیرون میکشد.
به گونهيی که از اسناد آرشیوی جبهه ترکستان دیده میشود، اعلامیه ارتش سرخ، با داستان شفاهی تفاوت دارد. بر پایه اعلامیه، ضربت شمشیر سپاهی سرخ، سر و بخشی از دوش انور را برید. جسد جنرال ترکی و همچنین اسنادش در اختیار بخش ویژه گروه سپاهیان بخارا �قرار گرفت. در میان کاغذها، اسنادی به زبانهای پارسی، ترکی و ازبیکی و نیز رمزها و نامههایی از جمله از زنی به نام توفیه و از بچههایش به زبان آلمانی از گریونوالد[۵۱] بود.
چندی پیروزمندان نمیتوانستند جسد را تثبیت هویت نمایند. کسانی که انور را میشناختند (فیض الله خواجه یف، ویریوکین روخالسکی- فرمانده سرخ و دیگران) بازپرسی شدند. برای آنها جسدی با این خصوصیات شرح داده شده بود: �قدی بالاتر از� میانه، چهره گرد، چشمان سیاه، بینی بزرگ و منظم، مردی به عمر نزدیک به چهل سال�. (واقعا، در سال ١٩٢٢ انور ۴١ ساله شده بود). �در این نامه که به تاریخ ١۵ اگوست نگاشته شده بود، گفته میشد که �پاولف- فرمانده ارتش بخارا برای تثبیت هویت انورکه در حومه بلجوان کشته شده است، به این اطلاعات نیاز دارد. چون مشخصات دست داشته خیلی کهنه اند و به دشوار میتوانند به عنوان موادی برای شناختن میت[۵٢] به کار روند.��
عبدالقیوم، پروانچی گواهی دادکه �پس از مرگ انور و دولتمند بای، اشیای ارزشمند آنها را� عثمان افندی، بوری باتاش و لزگینی از قرشی (به گمان بسیار ک. ا. دانیار) گرفته نزد فضایل مقسوم به کارا تیگین رفتند[۵٣]�. او همچنین به گونه کاملا غیر منتظره اظهار کرد،که انور پس از ۴٠ روز بعد از مرگ سمیع بای در چاغان[۵۴]، به خاک سپرده شد. این چه معنا دارد؟ آیا عبدال قیوم (یا منشی- مترجم، پروتکلیست، بازپرسی) خاکسپاری و فاتحه را، عوضی نگرفته بود؟) و یا سخن بر سر خاکسپاری دو باره است. چیزی که خیلی بعید میباشد. مهاجران گواهی میدادندکه �انور، در گورستان حضرت سلطان، در سه کارونه یا سه دماغه (مقیاس بومی مسافه)� دره آلوچه[۵۵] به خاک سپرده شده بود�.
سر اولاف کئرو و ذکی ولیدف (ذکی ولیدی طوغان)- روایت خوش منظری از مرگ انور و دولتمند بای که به� کمک وی شتافته بود، میدهد. کئرو و کاستانی همچنین تایید میکنند که در روز بعد پس از جنگ، هر دو در چاغان به خاک سپرده شدند و �عشایر بومی به تعداد بیست هزار نفر برای خاکسپاری انور جمع شدند. بسیاری از آنها دست و پای مرده را میبوسیدند و مویهای ریش وی را برای تبرک[۵٦] میچیدند�.
با توجه به این که جسد انور در اختیار بخش ویژه سپاهیان بخارا بود، شگفتی بر انگیز مینماید که�چه گونه میتوانست این طور اتفاق بیفتد که بلشویکها به باشندگان اجازه دهند داماد خلیفه را به خاک بسپارند و آرامگاه او را به زیارت مبدل سازند؟�. شاید هم جسد ترک دیگری به دست سپاهیان سرخ افتاده بود؟
شما که هستید، انور پاشا؟
مدارک مرتبط با پویاییهای انور پاشا در بخارا، منظره بس مبهمی را از این شخصیت بیتردید برجسته پرداز مینمایند. بر پایه این مدارک، او را میتوان هم چونان یک سیاستمدار بدشانس و نگونبخت و هم چونان یک قهرمان ماجراجو و نیز یک جنایتکار، ارزیابی کرد. به عنوان یک سیاستمدار، انور، انسانی مینماید بر انگیخته شده، ناتوان از ارزیابی بایسته واقعیتها و امکانات خود و اوضاع سیاسی- نظامی. انور بیآن که کدامین کمک شایان توجهی از �دولتهای بزرگ� به دست آورده باشد، با آن هم، به گونه غیر ارادی در خدمت منافع آنها بود.
آلمان، ترکیه، انگلستان و روسیه، میتوانستند دیگر بیآن که چیزی از دست بدهند، در باره بنیه پان اسلامیسم و برخورد فرمانروایان منطقه (عالم خان، امان الله) در قبال آن تصوری به دست بیاورند. حتا خود بخارایان (حال چه رسد به افغانهای نزدیک از دیدگاه مذهبی- تباری)، ناسیونالیسیم اسلامیيی را که انوریستها انتظار داشتند، به منصه ظهور نرسانیدند و از مبارزه به خاطر استقلال بخارا پشتیبانی نکردند.
با مشاهده شکست کامل برنامه �متحد ساختن مسلمانان�، انگلستان و روسیه میتوانستند دیگر از پان اسلامیسم بیم جدی نداشته باشند، مگر در صورت برخوردن با موردی چون ماجراجویی انور، میتوانستند با مهارت با مترسک �فناتیسم مذهبی� برای توجیه حضور خود در منطقه، نیرنگ بازی نمایند.
�اسسرتون- قونسول انگلیس در کاشغر- یکی از معماران کلیدی سیاست بریتانیا در منطقه، دیگر در ماه اگوست سال ١٩٢١ نوشت: �تا آن جا که� به پان تورانیسم و پان اسلامیسم ربط دارد، میپندارم که خطر آنها در آسیای میانه بزرگنمایی شده است.... در واقعیت امر، در پشت سر آنها، سیاست اشغالگرانه ترکیه[(دقیق تر- ترکهای جوان)-گ.] پنهان شده است. تلاشهای مبنی بر برانگیختن حس وحدت و فداکاری در میان نژادهای محمدی آسیای میانه در بستر پیوستگی یکپارچه به آیین اسلام، به پیروزی نرسیده است.�[۵٧]
برداشت فرماندهی ارتش سرخ نیز کم و بیش همین گونه بود که بر آن بود که باشندگان بومی درک روشن و کاملی از اندیشههای انور در باره رستاخیز دولت مسلمانی در ترکستان نداشتند و تنها به بازگشت امیر میاندیشیدند[۵٨].
ضعف انور را به عنوان یک سیاستمدار، همچنان این امر تایید مینماید که او ناخواسته خدمت بزرگی برای کرملن �انجام داد. سر دادن شعارهای متحد ساختن مسلمانان جهان از سوی انور، برای کرملن بهانهيی برای تشدید مداخله در بخارا و اشغال کامل آن با برآمدن در سیمای �مدافع غرب� از �مسلمانان متعصب� به دست داد. شاید به همین علت بود که بلشویکها افغانستان را به خاطر همدردی به انور بخشیدند. دیدگاه رسمی مسکو این بود که�روابط متقابل� میان روسیه شوروی و افغانستان طی سالهای ١٩٢١-١٩٢٢ �روی هم رفته، منظره نزدیک شدن رو به پیشرفت را به نمایش میگذاشت�[۵۹].
بزرگترین لغزش سیاسی انور این بود که دل به عالم خان بسته بود. شاید، وی ناگزیر به بذل مساعی بسیاری برای متحد ساختن ناسیونالیستهای ترکستانی با شورشیان بخارا، گردیده باشد. با پیوستن به هواداران امیر واژگون شده، او همچنین ناخواسته در صفوف جدیدیها شکاف انداخت. بخشی از آنها (عثمان خواجه یف، عبدالحمید عارف اف و دیگران) از ترکها پشتیبانی کردند، که همراه با او شکست خوردند و از گردونه سیاست بزرگ بیرون افتادند. گروه دیگر به رهبری فیض الله خواجه یف به طور نهایی به اردوگاه کمونیستهای مسکو پیوستند. این گونه، پاشا برای تقویت موقف مسکو در آسیای میانه و از میان برداشتن دشمنان آن در دولت بخارا، کمک کرد.
از دیدگاه سیاسی، شکست انور به معنای ناکامی نخستین تلاش سیاسی نافرجام مبنی بر توحید نیروهای [اسلام-گ] زیر درفش اسلامیسم میلیتاریستی در برابر بلشویسم بود. شکست ترکهای جوان درکولاب به معنای شکست بزرگ �انترناسیونال اسلامی� [�اسلام انترن�-گ.] بود.
�نتیجه ماجراجوییهای انور، نه تنها شکست جدیدیسم و شکست جنبش ترکهای جوان، بل نیز بیاعتبار ساختن جنبش باسماچها امیریستی، شد. به رغم این که انور مستقیم به جمع مجاهدان پیوست، نتوانست با آنان به تفاهم برسد. همچنان عقب ماندگی اداره، کمبود جنگ افزارها، نارسایی تامینات سیاسی و ایدئولوژیک باسماچهای بخارای خاوری نیز نقش [منفی-گ.] خود را بازی میکردند.
میان فرغانه ییها و لقیها، تاجیکها و ازبیکها، ترکها و ازبیکها، دستههای حصار، کولاب، کارا تیگین و درواز درز افتاده بود. آن چه که امروز همچون هرج و مرج، خیانت به منافع ملی، ناپختگی سیاسی و �انتقامجویی� مینماید، برای جامعه بخارایی اوایل سده �بیستم یک امر طبیعی بود.
پشتیبانی کردن یا پشتیبانی نکردن از کسی در این یا آن درگیری، بسته به فیصله خود عشایر یا گروه تباری- مذهبی بومی بود که گرفتاری عمدهتر شان دفاع از خودگردانی و نگهداشتن موازانه میان عشیرهيی تامین کننده صلح شکننده با حفظ حتمی پارچهيی بودن همه جامعه عشایری بود. مساله آخر، یعنی پارچهيی بودن تمام جامعه در دید آنها مانند مانع مطمینی برای برقراری تسلط انفرادی این یا آن گروه پایدار، مینمود. یعنی، میشد از همسایه، انور یا جدیدیها پشتیبانی کرد. مگر، با این شرط که همپیمان نیرومند شده به یاری تو، �نیروی خود را علیه خود تو، بر نگرداند. از همین رو، مردم بخارا برای شنیدن فراخوانهای جدیدیها مبنی بر تقویت مبارزه مشترک بر شالوده سراسری ملی گوش شنوایی نداشتند. ترکهای مارک، کانگرات، یوز، سیمیز و همچنین تاجیکهای نواحی گوناگون، ترکمنها، قرقیزها و گروههای دیگر، خودشان را ملزم و متعهد به پیروی از علایق سیاسی، مذهبی، تباری، فرقهيی و دیگر ارزشهای پایدار و تغییر ناپذیر نمیدانستند.
در جامعه عشایری پارچهيی (که تا همین اکنون در افغانستان بر جا مانده است)، چنین مقولههای فرهنگی مانند شرافت، انفرادیت، وابستگی به امکانات دست داشته در این یا آن اوضاع، وابستگی به آیین اسلام، بود و باش در سرزمین مشترک و آمادگی دادن پاسخ مشترک به تجاوزکاران، نابرابری واقعی گروههای عشایری و دیگر اجتماعات و مناسبات �متوازن� اپوزیسیونی آنها را نسبت به همدیگر[٦٠]، پنهان نگه میدارد.
یکی از علل عمده شکست انور- رفتار منفی ابراهیم بیک نسبت به او، بود. این رهبر لقی، درست مانند مورد عثمان خواجه یف در جنوری ١٩٢٢ (که به دلیل عدم پشتیبانی لقیها، از سوی سرخها زده شد) آزادانه یا ناچار با فرماندهی شوروی بازی مینمود. ابراهیم بیک با گرفتن موقفت اپرتونیستی برخلاف منافع جنبش رهایی بخش عمل میکرد.
پس از انور، جنبش باسماچها به سرعت رو به شکست گذاشت. بخشی از جدیدیها و باسماچها از مقاومت نظامی �سر باز زدند و به همکاری با بلشویکها پرداختند. آنها با فاصله گرفتن از از مقاومت نظامی به کدامین شکل همکاری پذیرا با حکومت شوروی در چهار چوب ناسیونالیسم نوسازی و خودگردانی فرهنگی پا گیرنده، امیدوار بودند. دیگران به جهاد ادامه دادند. مگر، از رهبری فرهنگی و سازماندهی بایسته محروم شدند و تا تراز تندروی، تاراجگری، دهشت افگنی و تاراج باشندگان افت کردند.
با سخن گفتن در باره مرگ انور، نمیتوان آغاز بالاروی وی از نردبان مدارج سیاسی را به یاد نیاوریم. همانا او ترکیه را در اواخر سال ١٩١۴ به گونه جنایت آمیز(به تحریک ستاد آلمانی)، در جبهه روسی در ساری قمش به جنگ جهانی اول- جنگی که برای آن بیگانه و بیهوده بود،کشانید. این شگرد پیامدهای وحشتناکی در پی داشت که منجر به نابودی سه سپاه ارتش ترکیه �مشتمل بر ٧۵٠٠٠ نفر شد.[٦۱]"
�هنگامی که انور دست به تلاشهای� بیهوده برای برانگیختن عشایر کولاب در برابر� روسیه شوروی مییازید، حریف او- مصطفی کمال در راس ارتش ترکی (به یاری شوروی) آغاز به حمله در تمام جبهات در برابر استیلاگران یونانی کرد که� منجر به شکست کامل ارتش یونان در اواخر اگوست سال ١٩٢٢ گردید. این پیروزی ملت ترک بود، که با کمک کشور شوروی دستیاب شده بود. به گونهيی که در بالا یادآوری شد، در اواخر سال ١٩٢١ م. فرونزه �به ترکیه رفته، به نمایندگی از اوکرایین قراردادی را به امضا رسانید.
این بازدید برای ترکها اهمیت عظیمی داشت.� قرار دادهای ترکیه با جمهوریهای ماورای قفقاز، جمهوری فدراتیف شوروی سوسیالیستی روسیه و اوکرایین در سال ١٩٢١ به مصطفی کمال امکان دادند سپاهیان خود را از محور شوروی بردارد و آنها را برای درهم کوبیدن ارتش یونان که از سوی جنوب یورش آورده بودند، متمرکز سازد. کنفرانس� لوزان (به تاریخ نوامبر ١٩٢٢) استقلال سیاسی ترکیه را تقویت نمود. به سال ١٩٢٣ مصطفی کمال لقب برجسته اتا ترک غازی، مصطفی کمال پاشا داده شد.
علت عمده شکست انور- توانمندی و نیروی ارتش سرخ بود. در این حال، یگانهای ارتش سرخ از پشتیبانی بخشی از باشندگان بومی بهره مند بودند. مگر، بیشترینه باشندگان بخارای خاوری در ١٩٢٢ هنوز هم به� ارتش سرخ و دولت بخارا، بیمهر بودند. کوچیدن انبوه دهقانان به کوهستانها و به افغانستان همسایه ادامه داشت. گریزها نه تنها دارای انگیزههای مذهبی، بل نیز تمایل به ترک میدان رزم و اجتناب از بسیج اجباری در دستههای مجاهدان بود.
روزگار دهقانان به پیمانه چشمگیری به دلیل افتادن بار بس سنیگین تامینات ارتش سرخ و باسماچها با علیق و خواربار به دوش آنان، تیره و تارشده بود. کمبود خواربار برای جنگاوران ستون چپ، برای مثال آنان را ناگزیر به دست یازیدن به �خود تامینی� و در واقع گرفتن خواربار از باشندگان و در عوض دادن� �رسیدها� به آنها، نموده بود. ستون راست از طریق اجنتهای خوارباری که با شیوههای همانندی رفتار میکردند و چونان- �تقسیم کنندگان خواربار[٦٢]� مشهور بودند، تامین میشدند. فرماندهان ارتش سرخ چه بسا باشندگان غیر نظامی را از دستههای مسلح فرق نمیتوانستند. آنها تدبیرهای دارای بار سرکوبگرانه را در برابر روستاهای بزرگ به خاطر اجرا نشدن �تقسیم خواربار� و �همدردی با باسماچها[٦٣]�، به کار میگرفتند.
در گرماگرم سرکوب �فتنه� انور، دولت مشی سرسختانهيی در قبال باسماچها و هواداران آنها گرفت. سرشت این مشی، مطلقا منحصر به روشهای دارای بار جنگی و سرکوبگرانه میشد. به تاریخ ۴ جولای ١٩٢٢ شورای انقلابی نظامی روسیه دستور شماره ٣٠٨/١۵٧٠ را با امضای ترتسکی صادر کرد که فراخوان آن تشدید فشار نظامی و کاربرد تدبیرهای سخت ابزاری در قبال �باسماچها و همدستان آنها� بود. در �همین ماه، دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه (بلشویک) رهنمودی را که از سوی استالین امضا شده بود، به تاشکنت فرستاد که در آن افزایش چشمگیر شمار دادگاههای نظامی، پویا ساختن کار دفتر نمایندگی اداره کل سیاسی (که پسانها ک.گ.ب. نامیده شد-گ.) و گذار از اتخاذ تدبیرهای تصادفی به سوی �کار گسترده برنامه ریزی شده پیگرانه� پیشنهاد شده بود[٦۴]. این اقدامات، راستش، تاثیر چندانی بر پویاییهای دستههای مسلح نداشت و به کاهش شمار آنها منجر نگردید. بل، متوجه باشندگان بومی بود که منجر به �کوچیدن انبوه آنها به کوهها و افغانستان همسایه گردید.
داستان در باره انور را میتوان با پردازی که از او در تراز افکار عمومی شده �بود، به پایان برد. در این جا او به عنوان تک قهرمان دلیر و تنهایی که تصمیم گرفته بود بر ناکامیها و نگونبختی سرنوشت خود، نقطه پایانی روشن و درشتی بگذارد، دیده میشود. او، همچون یک شهرت طلب (پوپولیست) سرشناش، به پان اسلامیسم و پان ترکیسم انگیزه بزرگی داد و تا کنون هم میدهد. در این سیما، او، از ارج بزرگی در میان� بخشی از هم میهنان خود و باشندگان آسیای میانه برخوردار بود. برای بسیاری از ترکها او �همچون یک قهرمان ملی میماند، که ترکیه را به جنبش در آورد و نقش فوق العادهيی را در آسیای میانه بازی نمود. �
یکی از تاریخشناسان کنونی ترک او را با سلجوق قلیج ارسلان که بر صلبیان پیروزی یافته بود، همتراز از دید این چنین آدمها، انور در کنار دلی دیومری- قهرمان حماسی ترکها، ایستاده است.
...و سرانجام، اساطیر مذهبی، انور را به عنوان �غازی�، که در جنگ نابرابر با کافران شهید شده بود، پرداز مینمایند. همانا این گونه، او از سوی بخشی از باشندگان تاجیکستان� سرزمینی که در آن گور �مشترک انور و دولتمند بای به زیارتگا (�مزار�) تبدیل گردیده بود،- جایی که در آن جا طی ٧۴ سال زایران برای زیارت به آرامگاه او حضور مییافتند؛ ارزیابی میگردید.
هنوز هم در خاطره تاجیکهای تاجیکستان و افغانستان انور این بیتها در باره کشته شدن انور مانده است:
- سنگتوده سنگواره
دولتمند جنگره
کشتند پاشا انور را
ای، پادشاه� عالم!
گوش کن، �که عرض دارم
صد حیفهای بخارا
غزا را قرض دارم
ترجمه تحت اللفظی این بیتها به زبان روسی چنین است:
- سنگهای سنگتوده بیشمار است.
دلیری دولتمند حد و مرزی نداشت
انور پاشا را کشتند
آی� خداوند جهان!
به عرض و داد من گوش کن!
حیف از بخارای بدبخت
انتقام گرفتن از آن -� دین مقدس من است[٦۵].
اتفاقی نیست که انور پاشا قهرمان برجسته مهاجران آسیای میانه در افغانستان شد. وی نماد قهرمان رادمرد و دلیر، جانباخته پیروزمندی که برای جبران معنوی تحقیر و اهانت، جان سپرد، شمرده میشد. برای چندین نسل مهاجران، او الگوی جانبازی و ناجی سخاورز همراهان که با گرفتن دامان او، میتوان رستگاری یافت، پنداشته میشد.�
�جسد انور ٧۴ سال در خاک تاجیکستان بود. بر پایه توافق با دولت تاجیکستان، در تابستان گرم سال ١٩٩٦ باستانشناسان بومی در حضور نمایندگان ترکیه گور انور را شکافتند و باز کردند. در گور او دو جسد پیدا شد. در آرواره یکی از آنها دو، روکش آهنی دندان کشف شد. از روی این نشانی و از روی یک رشته نشانههای دیگر، جسد وی تثبیت هویت شد که به راستی متعلق به انور پاشا است. به تاریخ ۴ �اگوست ١٩٩٦� درست ٧٢ سال پس از آمدن وی به سرزمین روسیه و ٧۴ سال پس از جنگ به یادماندنی در آبی دره، استخوانهای انور از تاجیکستان به ترکیه- جایی که بازماندگان و هم میهنانش زندگی میکنند، برده شد[٦٦].
در استامبول، در تپه �حریت- آبده� منار دوازده متریيی برای یادبود قهرمانان انقلاب ١٩٠٨ ترکهای جوان برپا شده است. در پایین تپه، در کنار گور طلعت پاشا، استخوانهای بازمانده از انور دفن شده است. بنا به شنیدگیها، خاکسپاری دو باره اتحادیستها دلچسپی باشندگان ترکیه کنونی و �مهمانان فزونشمار استامبول را بر نمیانگیزد.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين سری مقالهها زير عنوان رازهای سر به مهر تاریخ"، نوشته گروهی از دانشمندان روسی: پروفسور دکتر ولادیمیر بویکو، پروفسور دکتر الکساندر کنیازف، پروفسور دکتر تیخانف، پروفسور دکتر عبدالله یف، پروفسور دکتر پانین که پيش از اين، به کوشش، گزينش و گزارش آقای عزیز آریانفر، در وبسايت خاوران منتشر شده است، باتوافق جناب آقای پروفسور رسول رهين و اجازه جناب آقای عزيز آريانفر در دانشنامه آريانا نيز دوباره منتشر میشود.
يادداشت ۲: از جمله متفقين در جنگ جهانی اول، سه کشور فرانسه، روسیه و بریتانیا طبق پیمان آنتانت در جنگ متحد شدند.اين پيمان كه بهنام "انتانت تريپل" (اتفاق سهگانه = TRIPLE Entente) معروف است به ابتكار فرانسه كه در نتيجهی عقد اتحاد سهگانه ۱۸۸۲ ميان آلمان اتريش - هنگری و ايتاليا تنها مانده بود، در سال ۱۸۹۸ ابتدا بهصورت قراردادهای دوگانه ميان فرانسه و انگلستان و روسيه منعقد شد و پس از رفع اختلاف ميان فرانسه و انگلستان بر سر مستعمرات، و رفع اختلاف ميان روسيه و انگليس كه به وساطت فرانسه انجام گرفت، بالاخره در سال ۱۹٠٧ اتفاق سهگانه فرانسه و انگلستان و روسيه صورت واقعی بهخود گرفت.اين سه دولت بر مبنای اتفاق سهگانه در سال ۱۹۱۴ بهنام متفقين عليه آلمان و اتريش – هنگری وارد جنگ شدند. [توضيح دانشنامه: برگرفته از فرهنگ اصطلاحات سياسی]
[↑] پینوشتها
[۱]- عنوان اصلی مقاله "بلجوان: کشته شدن هالندی پرنده خاور" بود. مگر ما عنوان "هنگامه انور پاشا در آسیای میانه و بازتاب آن در افغانستان" را که بیشتر بازتاب دهنده متن مقاله است، برگزیدیم - گ.
[۲]- کمینترن - مخفف انترناسیونال کمونیستی و اسلام انترن - مخفف انترناسیونال اسلامی - گ.
[۳]- کنگره نخست تودههای خاوردر باکو: به تاریخهای ١-٨ سپتامبر ١٩٢٠. گزارش تندنویسی صورت جلسه، چاپ کمیته تبلیغات انترناسیونالیستی، پتروگراد، ١٩٢٠، برگهای ۴٠-۴٨.
[۴]- منظور از خلیفه عثمانی است - گ[۵]- .Azade-Ayse Rolich Fellow Travellers: Enver Pasha and the Bolshevik Goverment 1918-1920, Assian Affairs 13, NO.3 (October 1982), 289[۶]- ما از سرنوشت یاد کردیم، چون روز ۴ اگوست - روزی که انور پا به سرزمین روسیه نهاد، برای این جنرال ترک روز سرنوشت سازی شد. وی به تاریخ ۴ اگوست ١٩٢٠ برلین را ترک گفت. درست پس از دو سال، دقیقتر به تاریخ ۴ اگوست ١٩٢٢، او در درگیریهای تن به تن با دستههای سرخ در بخارای خاوری کشته شد. و سرانجام، به تاریخ ۴ اگوست ١٩٩٦، حکومت ترکیه استخوانهای انور از تاجیکستان برد.[٧]- MasaykıYamauchı.The Green Crescen under the Red Star: Enver Pasha in Soviet Ruusia, 1919-1922, Tokyo University of Foreign Studies, 1991, 24[۸]- کاراخان (کاراخانیان)، لیون (لو) میخاییل ویچ، (١٨٨٩-١٩٣٧) که در برخی از آثار پارسی به شکل قره خان هم آمده است (دیپلمات ارمنی تبار)، از مارچ ١٩١٨ تا سال ١٩٢١ - معاون کمیساریای خلق در امور خارجی (وزارت خارجه) جمهوری فدراتیف سوسیالیستی روسیه. در سالهای ١٩٣۴-١٩٣٧، سفیر در ترکیه، که در اوایل می ١٩٣٧ به مسکو فراخوانده شده، بازداشت و سپس به اتهام جاسوسی تیرباران شد.[۹]- Rolich, Azade-Ayse. Op. cit 292.[۱٠]- هرچه بود، مصطفی چوقایف تایید میکرد که بلشویکها به انور اجازه سخنرانی ندادند و گزارش وی از سوی دبیرخانه کنگره خوانده شد.
[۱۱]- کنگره اول تودههای خاور در باکو: به تاریخهای ١ -٨ سپتامبر ١٩٢٠، برگ ١١٨
[۱۴]- این ایده خطرناک زاییده کمینترن در باره ایجاد شبکه فراملیتی هماندیشان - تندرو، گرد آورده در دستههای داوطلبان، در هنگامه جنگ میهنی در اسپانیا در اواخر سالهای ١٩٣٦-١٩٣٩ و در جنبش "جهادیست" (شرکت کنندگان جنگ افغانی) اسامه بن لادن در اواخر سده ٢٠ و در اوایل سده ٢١، بازتاب یافت.
[۱۵]- همانجا[۱۶]- Masayukı Yamauchı. Op. cit 45.[٢٠]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠٢، برگ ۵١
[۱٧]- Masayukı Yamauchı. Op. cit. 46
[۱۸]- Masayukı Yamauchı. Op. cit. 58-59.
[۱۹]- Masayukı Yamauchı.Op. cit. 61.[٢۱]- Masaykı Yamauchı.Op. cit. 65.[٢۲]- بایگانی دولتی روسیه فدراتیف، فوند ۵٨٨١، پرونده ویژه ٢، پوشه ٩٨، برگ ۴۴
[٢۳]- نیکولین، افغانستان و انکارا // خاور نو، سال ١٩٢٠ شماره ٢.، برگ ٣٩، بولتن اطلاعاتی دفتر مطبوعاتی نمایندگی فوقالعاده جمهوری فدراتیف سوسیالیستی روسیه در ترکیه - انکارا، ١٩٢٢، شماره ١۴، برگ ١
[٢۴]- در آن هنگام ترکهای جوان بهویژه انور پاشا بر آن بودند که ارمنیها یگانه مردمی هستند که به سان سدی جداکننده میان ترکیه و ترک زبانان قفقاز و آسیای میانه افتادهاند. از این رو، میپنداشتند که با از میان برداشتن آنان میتوانند جهان ترک را به هم پیوند بزنند. با توجه به همین اندیشه بود که تصمیم به نابودسازی گروهی ارمنیها و کشتار جمعی آنها میگیرند. هر چند، شکست سهمگین ارتش ترکیه به فرماندهی انور پاشا از سپاهیان روس، پیاده سازی نهایی این طرح را نقش بر آب میسازد، با آن هم هزاران هزار ارمنی قربانی این طرح میگردند. هر چه هست، ارمنیها انور پاشا را گناهکار اصلی کشتارهای گروهی هم میهنانشان در جنگ اول جهانی میپندارند.-گ.
[٢۵]- بسنده است نگاهی به مدارک کنگره نخست تودههای خاور در باکو، که در سپتامبر ١٩٢٠ برگزار شد، افگند.
[٢۶]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠٢، برگهای٢۵٦-٢٦١[٢٧]- India Office Record (London, UK) IOR: L/P&S/11/203.[۳٠]- بایگانی کمیته امنیت دولتی ازبکستان، پرونده جنایی شماره ١٢٣۴٦٩ در باره اتهام ابراهیم بیک به جنایات بر اساس "مادههای ۵٨-٦٠" قانون کیفری جمهوری شوروی سوسیالیستی ازبکستان (٢-۵٨، ۵-۵٨ پرونده جنایی جمهوری فدراتیف سوسیالیستی روسیه) سپس: پرونده ١٢٣۴٦٩، برگ ٧.
[٢۸]- Masayuki Yamauchi. Op. cit. 309
[٢۹]- Fraser, Glenda. �Enver Pasha`s Bid for Turkestan, 1920-1922� Candian Journal of History/Annales Canadiennes d`Historie. 22(August 1988), 201.[۳۱]- Masayuki Yamauchi Op. cit 66.[۳۲]- به ترتیب - معاون و کمیسار خلق در امور خارجی در دولت لنین
[۳۳]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠٢، برگ ٢٦٣
[۳۴]- کمونیست تاجیکستان، ١٩۴٩، ١۵ جون
[۳۵]- دی - مور، "جنگ میهنی در تاجیکستان" در کتاب تاجیکستان، تاشکنت، سال ٩٢۵، برگ ٢٨٧
[۳۶]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠٢، برگ ٢۵۴
[۳٧]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ٣، پوشه ١١٠٢، برگ ٢١٦
[۳۸]- همانجا، برگ ٢[۳۹]- IOR: L/P&S/19 /950[۴٠]- پرونده ١٢٣١٦٩، ص ٢٣۴
[۴۱]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠٢، برگ ٢۵٦.
[۴۲]- مصاحبه با بشیر بغلانی - پسر مهاجری از کولاب در ماه فبروری ١٩٩١، دوشنبه. در این حال، بغلانی با افتخار افزود که استاد جوره خویشاوند صفر امیرشاه یف - قهرمان اتحاد شوروی میباشد. بغلانی (١٩۴١) در سالهای دهه ١٩٨٠ وزیر دادگستری (عدلیه)، در دولت ببرک کارمل بود. او اکنون در آلمان زندگی میکند و در دوشنبه و کولاب خویشاوندانی دارد.
[۴۳]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠٢، برگ ٢٧٠
[۴۴]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠٢، برگهای ١٢-١٠
[۴۵]- کشتند پاشا انور را - به لهجه پارسی تاجیکی[۴۶]- Tekin Erer, Enver Pasha` nin Turkistan Kurtulus Savasi. Istanbul, 1971, 140.[۴٧]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ٣، پوشه ١١٠۴، برگ ٦١
[۴۸]- روزنامه "ازویستیا" (تاشکنت)، ١٦ اگوست ١٩٢٢، پرولترها، ارگان کمیته منطقهيی استان سمرقند، ٢٢ اگوست ١٩٢٢
[۴۹]- گفتگو با بشیر بغلانی، فبروری ١٩٩١، دوشنبه.
[۵٠]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠۴، برگ ٦١
[۵۱]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠۴، برگ ۴٩
[۵۲]- پرونده ١٢٣۴٦٩. برگ ١٨
[۵۳]- همانجا، برگ ١٩[۵۴]- IOR: L/P&S/10/950[۵٧]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠٦، برگ ٢۴
[۵۵]- Olaf Caroe, Soviet Empire, the Turks of Central Asia and Stalinisim. London, 1953 .125.
[۵۶]- IOR: L/P&S/10/836
[۵۸]- مایسکی ای.، سیاست خارجی جمهوری فدراتیف سوسیالیستی روسیه، سالهای ١٩١٧-١٩٢٢، مسکو، سرخ نو، ١٩٢٧، برگ ١۴٦
[۵۹]- در باره سگمنتاسیون (چند پارچهيی بودن) جامعه چونان اصل فرهنگی در جامعه عشایری و "اپوزیسیون متوازن شده" (Balansed opposition) نگاه شود به:Dale F.Eickelman, The Middle East and Central Asia: an anthropological approach, New jersey: Prentice Hall, 2002, 120-126.[٦۱]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١١٠٢، برگ ٢۵۴
[٦٠]- Charles Warren Hostler, The Turks of Central Asia. Westport, Connecticut London: Praeger. 12
[٦۲]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ٣، پوشه ١۵۴، برگ ١٧۴
[٦۳]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویژه ١، پوشه ١۵۴، برگ ٨٦
[٦۴]- بایگانی نظامی دولتی روسیه، فوند ١١٠، پرونده ویزه ٣، پرونده ١۵٧، برگ ٣١.
[٦۵]- در ماه فبروی ١٩٩١ در دوشنبه، از قول بغلانی نوشته شد.
[٦۶]- چنان که یادآور شــد، نام همســر انور امینه ناجیه ســلطان بود. از انور دو دختر: ماهپیکر انور خانم ســلطان (٢٠٠٠-١٩١٧) و ترکان انور خانم ســلطان (١٩٨٩-١٩١٧) ماند بود. پس از کشته شدن انور، امینه ناجیه سلطان با محمدکمال کیلیگیل بای (١٩٦٢-١٨٩٨) - برادر شوهر اولیاش - انور پاشا عروسی کرد. برای به دست آوردن آگاهیهای بیشتر نگاه شود به:http:/www.almanach.be/searsh/t/turkey.html
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ برگرفته از کتاب: رازهای سر به مهر تاریخ دیپلماسی افغانستان، نوشته پروفسور دکترکمال عبدالله یف، سايت اينترنتی ماهنامه سياسی و فرهنگی خاوران
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]