افغانستان
استعمار نوین پای خود را جای پای استعمار کهن گذاشت!
فهرست مندرجات
- مقدمه انتشارات پروگرس بر مقالات ژورنالیستی مارکس و انگلس
- افغانستان، استعمار نوین پای خود را جای پای استعمار کهن گذاشت!
- انتقاد مارکس از اشغال استعماری بوشهر و خرمشهر
- سالهای تدارک انقلاب و استقلال هندوستان
- یگانه انقلاب عظیم جهانی، در هندوستان
- کمپانی هند شرقی دست بلند استعمار بریتانیا
- تجربه پارس و چین در جنگهای نامنظم
- جنگ علیه پارس
- ایران و توطئه انگلیس از نگاه "کارل مارکس"
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[...] [...]
[↑] توضیحات مقدماتی مترجم:
جهت آشنایی بیشتر خوانندگان مقالات کارل مارکس و فردریش انگلس پیرامون استعمار در آسیا، توضیحاتی چند را ضروری میدانم.
مقالاتی را که بزبان فارسی در راه توده میخوانید مجموعهای ست تحت عنوان "استعمار در آسیا: هند، پارس، افغانستان" که توسط انتشارات MILLE ET UNE NUITS (انتشارات هزار و یک شب) از کتاب "نوشتههایی درباره استعمار" به زبان فرانسه در انتشارات پروگرس، مسکو ١٩٧٧ بر گرفته و به تاریخ ژانویه ٢٠٠٢ منتشر شده است. تمام مقالات در این مجموعه جدید کامل هستند، جز "افغانستان" بهقلم انگلس که تنها بخشی از آن انتخاب شده است و یک مقاله دیگر که هنوز فرصت ترجمه آن فراهم نیامده است. متأسفانه از آنجایی که اصل این کتاب که مطمئناً شامل مقالات بیشتری است هنوز در دسترسم نیست، اجباراً کار ترجمه "استعمار در آسیا" را تا اطلاع ثانوی باید به همین مجموعه محدود بدانیم. چنان که ملاحظه خواهید کرد این مقالات مربوط به سالهای ١٨۵٣ تا ١٨۵٧ میباشد که جملگی در New York Daily Tribune در همان دوران به چاپ رسیدهاند. فعالیتهای روزنامهنگارانه کارل مارکس و فدریش انگلس حداقل به سال ١٨۴٢ باز میگردد. یعنی زمانی که برای Gazette Rhénane مینوشتند که نشریه دموکراتها و اصلاحطلبان افراطی بود و با اقتدارگرایی دولت پروسی prussien مبارزه میکردند. این نشریات در آن دوران صفحاتی را نیز به روشنفکران اختصاص میدادند. کارل مارکس و فردریش انگلس در کادر چنین فعالیتی بود که با یکدیگر آشنا شدند.
یکی از نکات قابل توجه مربوط بهنام کشور ما ایران است. بر اساس فرهنگ دهخدا نام ایران تنها از سال ١٩٣۵ در عصر رضا شاه بهطور رسمی ایران نامیده شد و گویا که چنین نامی را بخاطر دلبستگیهای رژیم پهلوی به نظریات نژادپرستانه در پیوند با آلمان هیتلری انتخاب کرده بوده است. کوتاه سخن اینکه در متون کارل مارکس و فردریش انگلس هنوز از ایران نام برده نمیشود، زیرا نام کشور ما در آن دوران امپراطوری فارس یا پارس بوده است. باید اعتراف کنم که برای خود من هنوز مشخص نشده است که آیا نام کشور ما فارس بوده است یا پارس یا هر دو. من در اینجا از نام پارس استفاده کردم و به این امید که چنین ابهامی توسط تاریخدانان ما روشن شود.
بهمناسبت این مجموعه در انتشارات فرانسوی، ژرار فیلوش، منقد فرانسوی مؤخرهای بر این کتاب نوشته است که ترجمه آن را پس از این توضیحات خواهید خواند. امید است که این مجموعه مورد توجه عموم قرار گیرد و مقدمهای باشد بر تأملات و پژوهشها و گفتگوهای آینده پیرامون مسائل استعمار یا استعمار نوین و یا لیبرالیسم و یا نئولیبرالیسم. پیش از پرداختن به نقد ژرار فیلوش، توضیحات ناشر فرانسوی را نیز که کوتاه و در چند خط، پشت جلد کتاب چاپ شده ترجمه میکنم و سپس متن نقد فیلوش را میخوانید.
"نادر هستند نویسندگان و فلاسفهای که چند صفحهای را به تأملات و تحلیلهای آسیا در قرن نوزدهم اختصاص داده باشند. مقالات ضد استعماری فردریش انگلس و کارل مارکس در سالهای ١٨۵٠ تلاشهای بریتانیا را برای تصرف هند نشان میدهند و منازعات قدرتهای حاضر در صحنه: روسیه، پارس (ایران)، فرانسه و انگلیس؛ ماجرای جنگ بریتانیا در افغانستان بهسال ١٨۴٢-١٨٣٨ نیز بهتفصیل آمده است.
پرسش اینجاست که آیا قرائت مارکسیست به پایان رسیده است؟
این تحلیلهای ژئواستراتژیک در قالب روزنامهنگارانه، باید گفت که هنوز از تازگی استثنایی برخوردار اند."
ژرار فیلوش: "پس از مطالعه مقالات مارکس، میتوانیم این مقالات را از نگاه فردی فرضی که جنگ ٢٠٠١ امریکا علیه افغانستان را شاهد بوده مرور کنیم. در چنین فرضی، ما امروز و در آغاز قرن بیست و یکم تمام خطوط مقالات کارل مارکس و فردریش انگلس را تازه و نو مییابیم.
هر یک از مقالات در مجموعه مقالات ضد استعماری دو نویسنده – مارکس و انگلس - به کمپانی هند شرقی اختصاص دارد و فعالیتهای بریتانیا برای تصرف هند. به همین منوال منازعات قدرتهای حاضر در صحنه، مثل روسیه، پارس (ایران)، فرانسه و انگلیس، تا جنگ بریتانیا در سال ١٨۴٢-١٨٣٨ در افغانستان. اینها همگی تداعی کننده وقایعی هستند که ما امروز و در آغاز قرن بیست و یکم نیز روی صفحه تلویزیونهای سرتاسر جهان شاهده آن هستیم.
شگفتانگیز نیست اگر یک ژنرال اتحاد جماهیر شوروی، تقریباً پس از صد و پنجاه سال، با خواندن مقاله انگلس در حالی که واحدهای نظامی او بین سالهای ١٩٨٩ و ١٨٧٩ در گل و لای افغانستان فرو رفته بودند، پس از واقعه ٢٠٠١ روی Twin Towers در نیویورک، به مقامات آمریکایی توصیه میکند که تلاش نکنند... افغانستان را اشغال کنند و کابل را بهتصرف خود درآورند.
در مقالهای به تاریخ ١٠ اوت ١٨۵٧ در دائرةالمعارف جدید آمریکا (Nouvelle encyclopédie américaine) انگلس درباره خصوصیات بنیادی افغانستان تأکید میورزد، کشوری که از منظر سیاسی در آسیای مرکزی حائز اهمیت فوقالعادهای است. اگرچه به قبایل مختلفی تقسیم میشود و تنها فعالیتهای آنها کشاورزی و دامداری و جنگ است. افغانستان در مسیر راه ابریشم واقع شده و از دیرباز در قلب تمام تهاجمات و مهاجرتها بوده است: تاتار، یونان، ترک، مغول، عرب...
سرزمین شورشیان نافرمان، با افکاری که پیوسته تحت تأثیر عوامل خارجی بوده و نه زیر بیرق ملّتی واحد، بلکه موزائیکی از اقوام گوناگون با زبانهای مختلف و مذاهب گوناگون و جغرافیایی متباین (کوههای بلند و بیابانهای وسیع).
"افغانستان اصطلاح کاملا شاعرانهای است برای قبایل و دولتهای مختلف و انگار که واقعا کشوری واقعی به این نام هم وجود دارد. اما دولت افغانستان وجود خارجی ندارد..." و این قضاوت مارکس درباره افغانستان است. قبیله پشتون در اکثریت است و ۴١ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهد. پشتونها از جمله قبایلی هستند که بیش از همه قربانی تهاجمات قدرتهای متهاجم بودهاند. مارکس و انگلس منافع استعمارچیان بریتانیایی را در دورانی که در تکاپوی تصرف افغانستان هستند ترسیم میکنند و نشان میدهند که تسلط بر چنین سرزمینی به جهت ممانعت از تهاجماتی برای آنها امری ضروری و اجتنابناپذیر بهنظر میرسیده است که از سوی آسیای مرکزی و بههمین منوال از سوی روسیه، خود را در خطر میدیدند.
چگونه بریتانیا بر اوضاع مسلط شد و برتری خود را تثبیت کرد؟ مارکس میپرسد و خود او پاسخ میگوید که: "با آتش زدن به هیزم هندو و مسلمان و با روی در روی قرار دادن قبایل و کاست(Caste) علیه کاست و در زمانی که "همه علیه یکدیگر میجنگیدند" سربازان و مردان تجارت بریتانیایی وارد صحنه شدند. بدون هیچ تردیدی بارزترین وجه نمادین چنین سیاست استعماری و نفاق افکنانهای را میتوان در مرزبندی مصنوعی و خط مستقیمی بازیافت که هنوز افغانستان را از پاکستان جدا میسازد و در عین حال بین پشتونها تقسیمبندی بیسابقهای ایجاد میکند: خط "دوراند" (Durand) بهنام افسر بریتانیایی مورتیمر دوراند (Mortimer Durand) ایجاد شد. بهسال ١٨٩٢ تعیین نوار مرزی بین امپراتوری هند و قراول مرزیش یعنی افغانستان به مورتیمر دوراند واگذار شد. و هم او بود که پس از پیچ و واپیچهای بسیار به این طرح جامه عمل پوشاند. مسئله پشتون از این تاریخ بهعنوان مسئلهای تکراری به منشأ اصلی منازعات منطقهای تبدیل شد، و به آخرین حصار مقاومت مقابل تهاجم آمریکا به القاعده در سال ٢٠٠١ و یعنی به شبکه اسامه بن لادن انجامید.
در قرن نوزدهم در هند، بریتانیاییها روی بزرگترین پارچه بافی و نخریسی جهان دست گذاشتند و سپس آنرا از بین بردند، و محصولات صنعتی خودشان را جایگزین آن ساختند. مارکس بهرهبرداری مستقیم از این کشور را افشا میکند و نشان میدهد که چگونه "این ثروت عظیمی از راه زور و چپاول به انگلستان سرازیر میشود".
"مصائبی که انگلیسیها به هندوستان تحمیل کردند بهشکل بنیادی متفاوت است از تمام آنچه که این کشور در طول تاریخ بهخود دیده بود."
"روستاها"، اشکال قالبی همسان زندگی اجتماعی که قدمت تاریخی آنها به اعصار بسیار دور باز میگردد و نظام خودکفای آنها بهکلی از بین رفت، و چنین واقعهای بیشتر تحت تأثیر ماشین بخار و تجارت آزاد بود تا مالیات بگیرها و سربازان بریتانیایی: جهانی شدن جهان لیبرالیستها از همینجا آغاز میشود.[۱]
مقدمتاً اینطور بهنظر میرسد که صنایع بریتانیا در تهدید صادرات پارچه بافی هند قرار میگیرد و سپس چنین موقعیتی به حالت معکوس تغییر میکند. "مداخلات انگلیس، نخریس و پارچهباف را از بین برد، و با تخریب چنین جوامع کم جمعیت نیمه متمدن و نیمه بربر، و با تخریب بنیاد اقتصادی آنان، موجب شد که بزرگترین و یگانه انقلاب عظیم اجتماعی که آسیا هرگز بخود ندیده بود، تحقق یابد." (١٠ ژوئن ١٨۵٣، مارکس)
"کمپانی هند شرقی بشکل مدرن" همانند وال استریت (Wall Street) عمل کرد. با بهکاربستن اصول فئودالهای محلی، و هر اندازه که مضحک و بربر بهنظر رسد، انگلستان با ایجاد ارتش هند به هزینه هند از عهدۀ هند برآمد و بر آن تسلط یافت.
ولی پرسش این است که آیا استعمار بریتانیا موجب پیشرفت هند شد؟ و این شامل بحث و جدلی ست که همواره تازگی دارد و به این علت که امروز نیز هنوز مدافعین کار نیک در رابطه با کشورهای استعمارزده قدیمی به نقل قول از مارکس تکیه میکنند که از ایجاد راه آهن تمجید بهعمل آورده است و بهشکل فوقالعادهای با آنچه امروز میشنویم مطابقت پیدا میکند: "چندان دور نیست زمانی که با ترکیب راه آهن و کشتی با موتور بخار فاصله بین هند و انگلستان به هشت روز برسد و به این ترتیب سرانجام این سرزمین افسانهای به جهان غرب متصل گردد." هواپیما و کامپیوتر در عصر حاضر - سال ٢٠٠١ - این فاصله را باز هم بیش از پیش کاهش داده است و به چند ساعت و چند لحظه تقلیل بخشیدهاند، ولی با اینهمه "موجب رهایی تودههای مردم نخواهد شد و شرایط زیست آنان را متحول نخواهد ساخت، زیرا چنین ضروریاتی به رشد نیروهای مولد و به تصرف آن توسط مردم بستگی دارد." (٢٢ ژوئیه ١٨۵٣ ، مارکس)
پس از صد و پنجاه سال هنوز بهشکل هذیانآمیزی بین گذشته و حال رفت و آمد میکنیم: "نتایج اسفناک صنایع انگلیسی در رابطه با هند، کشوری به وسعت اروپا و مساحتی بیش از سه میلیون کیلومتر مربع (این رقم تقریبی است)، ملموس و دهشتناک است."
در مطالعه متن مشاهده میکنیم که مارکس تراکم ثروت (تمرکز ثروت) را بهعنوان "عنصری حیاتی و بنیادی برای بقای نظام کاپیتالیست و بهعنوان قدرتی مستقل" بازشناسی کرده و آن را افشا میکند.
"نفوذ مخرب چنین تمرکزی در بازارهای جهان مبین قوانین اندامواری ست که جزء لاینفک اقتصاد سیاسی بوده و هم اکنون در گستردهترین سطوح و در تمام شهرهای متمدن ساری و جاری ست."
گویی که ما در حال خواندن متن فراخوان تظاهرکنندگان علیه سازمان جهانی تجارت در سیاتل Seattle بهسال ١٩٩٩ هستیم یا در میلو Millau بهسال ٢٠٠٠ یا ژن Gêne یا دوها Doha بهسال ٢٠٠١.
مطمئناً کاپیتالیسم هنوز نقش متحولکننده و سازندهای را ایفا میکند: "صنایع و تجارت بورژوایی شرایط مادّی دنیای جدید را به همان نحوی تحقق میبخشد که تحولات زمین شناسانه موجب دگرگونی در سطح زمین میشوند." (٢٢ ژوئیه ١٨۵٣، مارکس)
با این وجود ضروری ست تا انقلابی بزرگ و اجتماعی فرآوردهها و پیشرفتهای حاصله را تحت نظارت و تسلط خود گیرد... که بین پیشرفتهای فنی و شیوه تولید هماهنگی وجود داشته باشد...
حتی در زمینه نظامی، منتقل ساختن شیوههای ارتش بریتانیا موفقیتآمیز نبوده است: "ساخت و ساز نظام اروپایی به بربریت آسیایی پیوند خورده بود"، ولی براساس تحلیل مارکس، ارتش منظمی که بر اساس روش اروپایی در پارس (ایران) ایجاد شده بود.
بهشکل مفتضحانهای با شکست مواجه میشود و ارتش پارسی (ایرانی) با دههزار سرباز تنها در یک حمله با ابتدائیترین سواره نظام، کمپانی هند شرقی که شامل ششصد سوار منظم و پنجاه سوار نامنظم بود، کاملا تارومار میشود در حالی که مقاومت مردمی در افغانستان و چین بخوبی از عهده بر میآیند. یگانه مقاومتهای مؤثر از جانب مردم بوده است: در صورتی که تودههای مردم به جنگ آری بگویند، "روشهایی که توسط مردم بهپا خاسته بهکار بسته میشود با شاخصها و اصول متداول در جنگهای منظم قابل محاسبه نیست و نه با هیچ معیار دیگری بجز درجه تمدن مردم بهپا خاسته". مارکس از گروگان گرفتن مسافرین هواپیما با تیغ مقوا بری یا ارسال سیاه زخم با پست حرف نمیزند، ولی از چینیهایی حرف میزند که نان را به ارسنیک آغشته میکنند و در هنگ کنگ بخورد استعمارگران اروپایی میدهند و یا اینکه با مخفی کردن سلاحهایشان وارد کشتیهای تجارتی میشوند و سرنشینان آنها را میکشند، بجای تسلیم شدن ترجیح میدهند در آتش بسوزند و یا اینکه با کشتی غرق شوند.
"چه کاری از عهده ارتش علیه مردمی ساخته است که به چنین روشهایی میجنگند؟ و یا تا کجا میتواند در خاک دشمن پیشروی کند و چگونه در آنجا باقی بماند؟"
مارکس چنین پرسشی را زمانی مطرح میکند که در سال ١٨۴٢ ارتش بریتانیا در افغانستان کاملا با شکست مواجه شده است و خیلی پیش از آنکه ارتش روس در سال ١٩٨٩ با چنین واقعیتی مواجه شود... "فروشندگان تمدن که بر روی شهرهای بیدفاع گلولههای آتشین پرتاب میکنند و تجاوز را با قتل صرف میکنند، چنین فروشندگانی میتوانند این روشها را پست و بربر و شقاوت بار بدانند. ولی چه اهمیتی برای چینیها دارد جز اینکه در اجرای طرحشان موفق شوند؟"
برای چینیها و افغانها در آن دوران بههیچ عنوان امکانپذیر نبود که با ابزار جنگی عادی مقابل ابزارهای جنگی و تخریبی اروپایی مقاو مت کنند، و کارل مارکس بهشکل پیامبرانهای روی این نکته تأکید میکند. و انگلس در آخرین متنی که این مجموعه را به پایان میبرد واقعه اضمحلال ١٢٠٠٠ سرباز بریتانیایی و ۴٠٠٠٠ همراه آنان را در کابل، قندهار و جلالآباد به تفصیل بهقلم میآورد. و در زمانی که بریتانیاییها تصور میکردند که به فتح سرزمین افغان نائل آمدهاند و تصور میکردند که نیروهای افغان را واپس زدهاند، با چنین تصوراتی بود که ارتش انگلیس - و – هند با نیروهای متحد تمام قبائل افغان مواجه شدند. تمام پادگانها و تمام سربازان امپراتوری در آن عصر شکست خورده و کشته شدند تا جایی که تسلیم تمام عیار آنان امری مسلّم شد: بریتانیاییها البته در یک جنگ دیگر بسال ١٨٩٨ قبائل افغان را شکست دادند...
در قرن بیست و یکم منافع آمریکا جایگزین منافع انگلیس و روس میشود، و هدف استراتژیک آن نیز کنترل عبور لولههای نفت و گاز در آسیای مرکزی است. آمریکا بخاطر ماجرای تلخ World Trade Center فرصتطلایی خود را به چنگ آورد و به بهانه دفاع از خود و سرکوب شبکه بن لادن به افغانستان حمله کرد "به محض اینکه کمپانی روی هر یک از دولتهای حاکم و مستقل و یا هر منطقهای که واجد منافع سیاسی و تجاری و طلا و ثروت است، نگاه طمعکارانهای میاندازد، قربانی فورا به نقض واقعی و یا خیالی این و یا آن قرار داد متهم میشود. قربانی متهم میشود که عهدنامه و یا قراردادی را زیر پا گذاشته و یا مرتکب اهانتی ابهامانگیز شده است. و دیری نمیپاید که جنگ علیه او اعلان میشود. اخبار دائمی در باب محور شرارت و به این ترتیب است که افسانهی گرگ و گوسفند، تاریخ ملّی انگلستان را بخون آغشته میسازد..."
موضوع جنگی ست صلیبی برای حاکمفرمایی بر مرکز جهان در نقطه تقاطع روسیه، چین، هند و خلیج فارس. و چون همیشه مقابل سرزمینی انباشته از قبائل جنگجو و دهقان، و در سزمینی که استعمار، بر خلاف هند، حتی راه آهن نیز ایجاد نکرده است. و علاوه براین باید گفت که در افغانستان حتی جادهها نیز بسیار نادر هستند و تنها یک سوّم از جادههایی که وجود دارد آسفالته هستند و از کابل تا جلال آباد (١٧۵ کیلومتر) هنوز شش ساعت بطول میانجامد. راههای آبی قابل کشتیرانی نیستند و اوّلین بندر در فاصله ١٣٠٠ کیلومتری واقع شده است. نود درصد افغانها بیسواد هستند و امید به زندگی از سی و نه سال تجاوز نمیکند، شصت درصد مردم به بیماری سل مبتلا هستند، یک کودک روی پنج پیش از سن پنج سالگی میمیرد، هشتاد و پنج درصد افغانها با ابزارهای بدوی روی زمین کار میکنند، قحطی و خشکسالی دائمی ست و از نظر درجه پیشرفت در مقام ١٦٩ روی ١٧۴ در جهان است. ولی ایجاد لولههای نفت و گاز و صنایع وابسته به آن آینده درخشانی را برای مردم این منطقه نوید میدهد. بنابراین شانس بسیار زیادی وجود دارد که در اوّلین دهههای قرن بیست و یکم این منطقه (افغانستان و ترکمنستان و ازبکستان و تاجیکستان و قزاقستان) پس از ناپدید شدن بن لادن تا مدتها موضوع منازعات و طمعکاریهای گوناگون باشد.
در پایان این نوشته و بهعنوان نتیجه در چنین چشماندازی، جمله شگفتانگیز و پرسش برانگیز مارکس را یاد آور میشویم: "باید دانست که آیا بشریت میتواند بدون انقلابی بنیادی در موقعیت اجتماعی آسیاّ بخود تحقق ببخشد."[٢]
[↑ ] يادداشتها
يادداشت ۱: مقالاتی را که در اينجا میخوانید، بهقلم "کارل مارکس" فیلسوف و اندیشمندی آلمانی است که جهان رويايی را با تئوریهای خود ترسیم کرد و میراث "مارکسیسم" را از خود، برای بشریت باقی گذاشت. این سلسله مقالات را از متن فرانسه، "حمید محوی" ترجمه و در وبسايت "راه توده"منتشر کرده است. انتشار اين مقالات در دانشنامهی آريانا الزاماً بهمعنای تاييد آنها نيست.
[↑] پینوشتها
[۱]- توضیح مترجم فارسی: برجستهنماییها از مترجم است.
[۲]- مقالات کارل مارکس و فردریش انگلس در بارهی استعمار، وبسايت راه توده
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ [1 2]
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]