جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ فروردین ۱۰, دوشنبه

غبار، مير غلام محمد

از: دانشنامۀ آریانا


فهرست مندرجات

[مشاهیر معاصر افغانستان][نویسندگان افغانستان]


مير غلام‌محمد غبار (زادۀ ۱٢٧۶ خ - درگذشت ۱۳۵۶ خ)، بزرگ‌ترين تاريخ‌نويس، روزنامه‌نگار و مبارز نستوه راه آزادی و دموکراسی در افغانستان بود.


[] زندگی‌نامه

میر غلام‌محمد غــبار فرزند میر محبـوب‌خان کابلی[۱]، در سـال ۱٢٧۶ خورشـيدی برابر با ســال ۱٨٩٨ ميــلادی، در «دروازه لاهوری» شــهر کابل زاده شــد[۲] و چنان که فرزندش آقای حشمت خليل غبار می‌نويسد، "تحصيلاتش خصوصی و مطالعاتش بيشتر در زمينه‌های تاريخ، ادب، فلسفه و مسايل اجتماعی بود"[۳] و به نوشتۀ دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان، "دروس ابتدایی را نزد خانواده خود که اهل سواد و دانش و کارمندان دفاتر حکومتی بودند، فراگرفت."[۴] بنابراين، غبار تحصيلات رسمی نداشت و از اين لحاظ فرد کاملاً خودساخته بود.

در آغاز قرن بيستم که افغانستان در آستانۀ تحول اجتماعی قرار داشت، غبار نيز در حال گذار از دوران کودکی به ايام جوانی بود. حشمت خليل غبار می‌نويسد:

    «ايام شبابش مصادف بود با زمانی که در افغانستان مقدمات يک تحول اجتماعی آهسته آهسته پديدار می‌گشت. در کابل جريدهً منتشر می‌شد، کتابخانه شخصی موجود بود و حلقه‌های مريی و نامريی روشنفکری شکل می‌گرفت. سپس در کشور يک انقلاب سياسی و تحول اجتماعی جهنده‌ی پديد آمد و سرانجام، افغانستان در جنگ سوم عليه دولت انگليس پيروز شد. اين حادثه‌ها، فضای مساعدی برای جنبش‌های اجتماعی نسل جوان کشور را بوجود آورد. اگرچه اين دوره يک دوره مستعجلی بود که بيش از ده سال عمرش به درازا نکشيد.»[۵]

آنچه که آقای پوهاند رسول رهين می‌نويسد که «غبار در زمان حکمروايی امير حبيب‌الله خان با آنکه خيلی جوان بود، در حلقه‌های مشروطه‌خواهان اول شرکت می‌جست»[٦]، اندکی شگفت می‌نمايد؛ چرا که براساس نوشتۀ غبار "نخستين جنبش دمکراسی با حبس و اعدام شدن آزادی‌خواهان در ١٩٠٩ م عجالتاً خاموش شد"[٧] و او در اين زمان، فقط يازده سال داشت.

اما غبار، در اواخر پادشاهی حبیب‌الله خان (١٣١٩-١٣٣٧ ق)، به جنبش «جوانان افغان» پیوست[٨] او خود در اين باره می‌نويسد:

    «پس از آن که فضای آزاد سياسی بوجود آمد، حلقه‌های سياسی مخفی (در زمان امير حبيب‌الله خان) به شکل علنی درآمدند و آزادنه به فعاليت‌های سياسی پرداختند. يکی از اين حلقه‌ها که «جوانان افغان» به خود نام داده بود، مرام تندتر و جنبه‌ی دست چپی داشت. ... نگارنده نيز جز اعضای همين حلقۀ سياسی (جوانان افغان) بودم.»[۹]

در "دورۀ امانی" (دورۀ امانيه) مشغول به کار شد و در رشتۀ روزنامه‌نگاری به کسب تجربه پرداخت. در اين زمان، وی در مشاغل زير اشتغال ورزيد[۱٠]:

در مورد نخستين شغل آقای غبار، حشمت خليل غبار می‌نويسد: از زمستان ۱٢٩٨ تا تابستان ۱٢٩٩ (١٩۱٩-۱٩٢۰)، مدير هفته‌نامۀ «ستارهً افغان»[۱۱] بود. در حالی که در دانشنامۀ ادب فارسی (ادب فارسی در افغانستان) آمده است که:

    «غبـار در حـدود ۱٢٩۶ ش بـه‌خدمـت دولـت درآمـد و در خان‌آبـاد از نواحـی قنـدور مأمـور گمـرک شـد. در ۱٢٩٨ ش کارمنـد کوتـوالـی کابـل بـود. در نهم قـوس (آذر ماه) ۱٢٩٩ ش روزنامـه‌ای به‌نـام سـتاره افغـان در جبـل‌السـراج بیـرون آورد.»[۱٢]

ظاهراً اين گزارش دانشنامه ادب فارسی (جلد سوم)، برگرفته از کتاب "سيماها و آواها"، نوشتۀ نعمت حسينی است که او نيز اين خبر را به نقل از کتاب "جنبش مشروطيت در افغانستان"، تأليف علامه عبدالحی حبيبی آورده است.[۱٣].

به هر حال، در ۱۳۰۰ ش (۱٩٢۱ م) که شجاع‌الدوله حکومت هرات را داشت، غبار با او همراه شد و از اعضای شهربانی این شهر (عضو هيأت تنظيميه ولايت هرات)[۱۴] بود.[١۵]

در ۱۳۰۳ ش (۱٩٢٤ م) نماینده بازرگانی افغانستان در مسکو (يا به سخن ديگر، معاون تصدی شرکت امانيه و نمايندگی تجارتی تصدی در نمايشگاه مسکو)[۱٦] شد.[١٧]

در دانشنامۀ ادب فارسی آمده است که "در ۱٩ سرطان (تير) ۱۳۰۳ ش که محمدنادرخان به سفارت پاریس رفت غبار را به سمت منشی سفارت برگزید."[١٨] اما براساس نوشتۀ حشمت خليل غبار، پدرش در سال ۱۳۰۵ (۱٩٢۶)، کاتب وزارت مختاری افغانستان در پاريس بود.[۱٩] پس از آن که به کابل بازگشت، در سال ۱۳۰۶ (۱٩٢٧)، به سمت مدير گمرکات ولايت قطغن و بدخشان منصوب شد.[٢۰]

در ۱۳۰٧ ش (۱٩٢٨ م) در دومين لویه‌جرگه‌ی‌ که در پغمان برپا شد وکیل مردم کابل بود و افکار جوانان افغانستان را مانند یک عضو چپ‌رو، نمایندگی می‌کرد و مبلغ دموکراسی و حکومت قانون بود.[٢۱]

در دوره حکمروايی خانواده نادر شاه، در ۱۳۰٩ ش (۱٩۳۰ م) سرمنشی سفارت (سرکاتب وزارت مختاری) افغانستان در برلین شد.[٢٢] اما، در همان سال از اين وظيفه استعفا کرد و به افغانستان بازگشت تا به گفتۀ خودش، بطور مستقيم در مبارزه بر ضد استبداد نادر شاه سهم گيرد.[٢۳]

در ۱۳۱۰ ش که انجمن ادبی کابل بنیاد گرفت غبار به عضویت این انجمن درآمد و سلسله مقالاتی به نام "افغانستان و نگاهی به تاریخ آن" در مجله کابل، ارگان این انجمن، نوشت.[٢۴] در ۱۳۱٢ ش، به دلایل سیاسی در زندان ‌سرای موتی کابل محبوس شد[٢۵] و تا ۱۳۱۵ ش (به نوشتۀ دانشنامه ادب فارسی)[٢٦] يا ۱۳۱۴ ش (به قول حشمت غبار)[٢٧] در زندان ماند.


[] فعاليت‌های سياسی

مير غلام‌محمد غبار، اگرچه مانند بسياری از روشنفکران دورۀ امانی، شـيفته تحولات اجتماعی و سـياسی آن دوره بـود، امـا از لغزشـهای آن که منتـج بـه ضـرر افغانسـتان شـد، نيز بخوبـی آگاهـی داشـت.[٢٨] او در دوره‌های بعد، به مبارزه ضد حکومت شاهی (که آن را رژيم ارتجاعی می‌دانست) پرداخت.

غبار، در ۱۳۱٢ (۱٩۳۳) به اتهام دست‌داشتن در تروری که در سفارتخانۀ دولت انگليس در کابل از سوی يک افغان به نام محمدعظيم انجام شد و در نتيجه، سه نفر از کارمندان آن سفارت کشته شدند، به حبس افتاد و تا ۱۳۱٤ (۱٩۳۵) بيرون نيامد. بعد از رهايی از زندان، به ولايات فراه و سپس قندهار تبعيد شد.[٢٩] او در همين دوران کتاب "احمدشاه بابا" را نوشت.[۳۰] او در ۱۳٢۱ (۱٩٤٢) از تبعيد به کابل بازگشت و بين سال‌های ۱۳٢٢-۱۳٢٧ (۱٩٤٢-۱٩٤٨) در انجمن تاريخ افغانستان، به کار پژوهش پرداخت.[۳۱]

غبار، به نمایندگی دورهٔ هفتم مجلس شورای ملی (۱۳٢٨/۱٩٤٩-۱۳۳۰/۱٩۵۱)، از سوی شهروندان کابل، انتخاب شد.[۳٢] وی در مبارزه‌های قانونی گروه کوچکی از وکلای روشنفکر شرکت کرد و حزبی به نام وطن بنيان نهاد و نشریه‌ای هفتگی به همین نام منتشر کرد (۱۳٢٩/۱٩۵۱-۱۳۳۰/۱٩۵٢).[۳۳]

تندروی‌های روشنفکران افغان، يکی از عوامل عمده‌ی شکست نخستين تجربه‌ی دمکراسی و مرحله‌ای سوم مشروطه‌خواهی در افغانستان بود. بی‌ترديد، اين تندروی‌ها در سرنوشت سياسی آقای غبار و همرزمان او هم تأثير منفی بر جا گذاشت. چنان که آقای میر محمدصدیق فرهنگ می‌نويسد:

    «در آغاز حکومت شاه‌محمود خان، در اثر مصونيتی که مردم به تناسب دورۀ قبلی احساس می‌کردند، صدراعظم تا به‌حدی در بين عامه کسب وجاهت کرد و حتی به عنوان «پدر دمکراسی» ملقب گرديد؛ اما بعد در نتيجۀ فعاليت‌های کلوب ملی و کشمکشی که در شورا بين وکيلان اصلاح‌طلب و محافظه‌کار واقع شد، اوضاع رو به تشنج گراييد و يک رشته حوادث يکی به دنبال ديگری رخ داد که فضای سياسی را دوباره با بدبينی و بی‌اعتمادی مکدر ساخت."[۳۴]

همو می‌افزايد:

    "در اين ميان، در سال ۱٩۵۰ یک عده اشخاص از جمله سید اسماعیل بلخی از علمای شیعه، خواجه محمدنعیم قوماندان امنیه سابق کابل، محمدنعیم خان معروف به بچه گاوسوار از بزرگان هزاره، میر علی‌گوهر خان از غوربند، قربان نظر خان صاحب منصب اندخوی، محمد اسماعیل خان وکیل از سرخ پارسا، محمداسلم خان از جغتو دستگیر شدند و در اعلامیه‌ای که از جانب حکومت به این مناسبت انتشار یافت جهت ساقط ساختن حکومت به سود و همدستی خارجی‌ها متهم گردیدند هرچند در آن هنگام حکومت مدعی شد که اسناد ثابت کننده در دست دارد و آن را در محکمه ارائه می‌کند اما بعداً معلوم شد که نه اسنادی در دست است و نه محکمه‌ای در کار، اشخاص مذکور برای مدت ۱٤ سال بدون این که قضیه‌شان به محکمه محول گردد در زندان ماندند."[۳۵]

با آن که آقای فرهنگ، به توطئه‌ی تروريستی بر ضد نخست وزير و کودتا علیه رژیم شاهی اشاره ندارد و مسئله را به گونه‌ای توطئه از جانب دولت مطرح می‌نمايد، اما آقای غبار که عملکرد تروريستی حزب سری اتحاد را به رهبری بلخی علیه حکومت مورد توجه قرار داده است، بیان می‌دارد:

    "بالاخره حلقۀ مرکزی [حزب سری اتحاد] فیصله کرد که روز اول حمل ١٣٢٩ (۱٩۵۰) شاه‌محمود خان صدراعظم که معمولا در دامنۀ کوه علی‌آباد، میله عنعنوی قلبه‌کشی را افتتاح، و جنگ حیوانات را تماشا می‌کرد، به ضرب گلوله از پا در آورده شده، مدافعین او کشته شوند، افسران پايین رتبه حزبی با افراد کوه‌دامنی و کوهستانی که قبلا در کمین نشسته‌اند، از چهار جهت به حمله گرم مبادرت ورزند.

    آن گاه به شکل دسته‌جمعی زندان عظیم دهمزنگ را به یک حمله اشغال، و با اتفاق يک هزار و چند صد نفر محبوس به استقامت ارگ سلطنتی مارش کنند. البته تا این وقت قیام عمومی از طرف هزاران نفر به عمل آمده سلطنت سقوط می‌کند و جمهوریت اعلام می‌شود."[٣٦]

بنابراين، شاه محمود خان که بزودی از ادامۀ دمکراسی دلسرد شده بود، به دنبال اين حادثه، در سال ۱٩۵۱، نه تنها به توقيف جرايد آزاد (يکی پس از ديگری بدون رأی دادگاه) اکتفا نکرد، بلکه بار ديگر، به همکاری طرفداران حکومت استبدادی، با تقلب و فشار، در دورۀ هشتم انتخابات شورای ملی، مانع از ورود نمايندگان روشنفکران راديکال (تندرو) به مجلس شد. غبار می‌نويسد:

    «در ختم سال ۱۳۳۰ شمسی، دورۀ سه سالۀ شورای هفتم به پايان رسيد، و روز ۳۱ حمل ۱۳۳۱ (اپريل ۱٩۵٢) روز انتخابات جديد اعلام شد. حکومت شاه‌محمود خان که تا اکنون تمام جنبشهای سياسی، احزاب، اتحاديۀ محصلين و جرايد آزاد را با فعاليت‌های شورای هفتم، خاموش ساخته بود، مصمم بود که اين اختناق را جداً حفظ کند... پس شاه‌محمود، برای جلوگيری از انتخابات آزاد شورای هشتم، به حکام خود امر کرد که از انتخاب شدن روشنفکران دست چپی ممانعت به عمل آرند. در حالی که يک عده از وکلای اپوزيسيون شورای هفتم، کانديدی خود را مجدداً اعلام کرده بودند، و از جمله من (مير غلام‌محمد غبار) و داکتر عبدالرحمن محمودی... مداخله حکومت در انتخابات ديگر از پردۀ اختفا برون شده و با چهرۀ مفتضح بطور علنی وارد ميدان گرديد. در پايتخت سواره نظام و پليس و ژندارم به گردش افتاد. مشاهدين انتخاباتی من و محمودی از حوزه‌های انتخاباتی رانده شدند. قضات و مامورين مؤظف حکومتی بی‌پرده آرای رای دهندگان طرفدار محمودی و غبار را در دفتر رايدهی به نام کانديدان حکومتی ثبت می‌کردند... اعتراض‌کنندگان از طرف عبدالحکيم خان شاه عالمی والی کابل با چوب پليس از حوزه‌ها برون رانده می‌شدند و مقاومت‌کنندگان به محبس سوق می‌گرديدند.»[۳٧]

«مادامی که کانديدهای راديکال و هواداران آنها چنين ديدند، دست به تظاهرات گسترده زدند. اين حرکت خود سبب وحشت و خشم زمامداران گرديد و راه را هرچه بيشتر به سود استبداد گشود. غبار در اين مورد می‌نگارد:

    "اين است که واکنش مردم در برابر روش استبدادی حکومت شروع شد. نخست آنها با انتخابات مقاطعه کرده و از حوزه‌های انتخاباتی خارج شدند. سپس تظاهرات بزرگ و بی‌سابقه‌ای مرکب از هزاران نفر دکاندار و پيشه‌ور، مأموران پايين رتبه، محصلان پوهنتون و شاگردان مکاتب و طرفداران احزاب وطن و خلق به شمول کانديدان‌شان در شهر کابل به عمل آمد. اينها با بيرقهای حرکت می‌کردند که در آنها شعار "وکلای ملی ما غبار و محمودی" نوشته شده بود، و در سر هر چهار راهی نطقهای شديدی ضد مداخلات حکومت در امر انتخابات، ايراد می‌گرديد. مظاهره‌کنندگان جاده‌های بزرگ شهر را عبور کرده و بعد از ظهر به استقامت ارگ سلطنتی به حرکت افتادند، در حالی که سواره نظام دولت آنها را قدم به قدم تعقيب می‌کرد. اين اولين مظاهره‌ی سياسی بود که عملاً شخص شاه را مخاطب قرار داه و کابينۀ او را تلعين می‌کرد.»[۳٨]

آقای فرهنگ به نقل از محمد صالح پرونتا (دانشمند کتابشناس) می‌افزايد:

    «تظاهرکنندگان که محصلين نيز به آنها پيوستند، به دروازۀ ارگ رفته، الغای انتخابات دستوری را از شاه تقاضا کردند. اما اين تقاضا ترتيب اثر نيافت و چند روز پس از آن عبدالرحمن محمودی و مير غلام‌محمد غبار با يک تعداد از همکاران‌شان که هيأت‌های رهبری احزاب خلق و وطن بودند، دستگير شده و بازهم با ادعای اين که به سود اجنبی کار می‌کردند، به زندان سپرده شدند.»[۳٩]

از ۱۳۳۱ (۱٩۵٢) تا ۱۳۳۵ (۱٩۵۶) میر غلام‌محمد غبار دوباره زندانی می‌شود و با رهايی از زندان، ناگزير عملاً از زندگی سیاسی کناره‌گیری می‌کند. چنان که به گفتۀ خود او، محمد داوود خان، صدراعظم آن زمان، در سال ۱۳۳۵ او را به دفتر صدارت خواست و هنگام ديدار، از وی دعوت به همکاری کرد. اما غبار اين دعوت را نپذيرفت و داوود خان در واکنش گفت: "شما که همکاری با حکومت را رد می‌کنيد، در منزل خود باشيد و حکومت مراقب خواهد بود!" غبار در ادامه می‌افزايد:

    "اين امر استبدادی خانوادۀ حکمران بدون حکم کدام محاکمۀ قانونی برای تقريباً بيست سال ديگر در برابر اينجانب نافذ بود."[۴٠]

با وجود اين، در گزارش‌های که دربارۀ تأسيس حزب دمکراتيک خلق افغانستان موجود است، نام آقای غبار در تشکيل کميتۀ تدارک اين حزب به چشم می‌خورد. چنان که در گزارشی از آقای بصيراحمد حسين زاده در سايت فارسی «بی بی سی» آمده است:

    "میرغلام‌محمد غبار، نورمحمد تره‌کی، ببرک کارمل، میراکبر خیبر، صدیق‌الله روهی و علی‌محمد زهما، از نخستین کسانی بودند که در کمیته تدارکات برای تشکیل حزب دموکراتیک خلق تلاش می‌کردند. بعد از مدت کوتاهی طاهر بدخشی نیز به این کمیته پیوست ولی غلام‌محمد غبار از این کمیته کنار رفت و علی‌محمد زهما و صدیق‌الله روهی نیز به خارج از افغانستان رفتند."[۴۱][*]

همچنين، آقای دستگير پنجشيری، که يکی از فعالان برجسته‌ی حزب دموکراتيک خلق افغانستان است، اين خبر را تأييد می‌کند. او دربارۀ ترکيب اعضای کميتۀ تدارک نخستين کنگرۀ حزب می‌نويسد:

    "به یک سخن، در ترکیب کمیتۀ تدارک کنگرۀ اول جمعیت دموکراتیک خلق میر غلام‌محمد غبار رییس جمعیت وطن، نورمحمد تره‌کی عضو برجستۀ رهبری ویش زلمیان، دانشمند علی‌محمد زهماء استاد دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل، ببرک کارمل اشتراک‌کنندۀ فعال مظاهره شهریان کابل برای آزادی انتخابات دورۀ هشتم شورای ملی و عضو اتحادیه محصلان (دانشجویان) دانشگاه کابل، میراکبر خیبر استاد اکادمی پولیس، محمدطاهر بدخشی و محمدصدیق روهی، نماینده‌گان برجستۀ همه نسل‌های نیمۀ دوم سدۀ بیستم، اشتراک فعال داشته‌اند. کهنسال‌ترین عضو کمیتۀ تدارک کنگرۀ اول "جمعیت دموکراتیک خلق" میر غلام‌محمد غبار فقید نزدیک به هفتاد سال عمر و جوان‌ترین اعضای آن محمدطاهر بدخشی ٣٠ سال عمر داشته‌اند."[۴٢][دستگير پنچشيری، برگرفته از یادداشتهای صورت جلسۀ کمیته مرکزی جمعیت دموکراتیک خلق]

اما اين گزارش‌ها را امروزه آقای حشمت خليل غبار، رد می‌کند. چنان که آقای مهندس شاه امير فروغ از زبان حشمت غبار می‌نويسد:

    «طوری که بر همه مبرهن و آشکار است، دربِ خانۀ غبار به روی همه باز بود و دوست و دشمن، صادق و خاین، وطنخواه و جاسوس، و ... برای رسیدن به اهدافِ خود، نزدِ مرحوم پدرم می‌آمدند.

    در سالِ ۱۳۴۲ خورشیدی، روزی درب منزلِ ما به صدا در آمد، من (حشمت خلیل غبار) در را باز کردم، پشتِ در آقایان نور محمد تره‌کی، ببرک کارمل، دستگیر پنجشیری، کریم میثاق، طاهر بدخشی، میر اکبر خیبر و عدۀ دیگر ایستاده بودند و تقاضای ملاقات با پدرم را داشتند. با تعارفِ من، واردِ منزل شدند و مرحوم پدرم آنها را پذیرفت. صحبت‌ها آغاز گردید و نور محمد تره‌کی، ببرک کارمل و طاهر بدخشی با هیجان از تشکیلِ حزبِ جدید صحبت نموده و اظهار داشتند که شما در گذشته‌ها همیشه با جوانان همکاری می‌کردید و راه و چاهِ مبارزه را به آنان نشان می‌دادید، اکنون ما می‌خواهیم در این قسمت با ما همکاری نمایید. پدرم در جوابِ آنان گفت: من تمامِ عمرِ خود را همراه با جوانان، صرفِ مبارزه بر ضدِ استبداد، ضدِ ارتجاع، ضدِ استعمار و ضدِ استثمار نموده‌ام. اما هیچ وقت با گروهی کار نخواهم کرد که در آن دسته، جاسوسانِ حکومتِ افغانستان یا جاسوسانِ قوت‌های خارجی، در رأس آن قرار داشته باشند. اکثریتِ اعضای گروهِ شما را جوانانِ صادق تشکیل می‌دهد. اما در رأسِ شما چند نفری است (نه همه) که هم با حکومتِ خاینِ افغانستان و هم با قوت‌های استعمارگرِ خارجی رابطه دارند و برای آنان کار می‌کنند، لهذا نمی‌توانم با گروهِ شما همکاری نمایم. ببرک کارمل اعتراض کرد و خواست به دفاع از خود بپردازد ولی غبار به او فرصتِ صحبت کردن را نداد و گفت: "ساکت باش و از من بشنو! در زمانِ سلطنتِ امان‌الله خان، وقتی که یکی از جاسوس‌های حکومت، افشا شد از شرمِ زیاد خودکشی کرد (تفصیلِ این موضوع در جلدِ اولِ کتابِ افغانستان در مسیر تاریخ آمده) ولی شما حتی به اندازۀ او هم اخلاق و شهامت ندارید که بعد از افشا شدن، انتحار کنید. بدین ترتیب [آن‌ها] با عصبانیت و بدونِ خداحافظی، منزلِ ما را ترک کردند و از این تاریخ به بعد تبلیغاتِ سؤِ خود را علیه شادروان غبار آغاز نمودند. به هر صورت، چند ماه بعد از این دیدار، حزبِ دموکراتیکِ خلق تشکیل گردید و ..."[۴۳][*][**]

بسياری از فعالان حزب دمکراتيک خلق افغانستان، مخالف نظر آقای حشمت خليل غبار هستند. از جمله آقای دستگير پنجشيری می‌گويد:

    «اول اين که من هيچگاه، با چنين ترکيبی که آقای حشمت غبار نام می‌برد، به منزل شادروان غبار نرفته‌ام. دوم آن که اعضای کميته سرپرست نه فقط يکبار بلکه ديدارهای مکرر با آقای غبار داشتند و هميشه صحبت‌های آنها پيرامون مسايل مختلف کاملاً صميمانه و با احترام متقابل بود. سوم آنکه نبايد اين حقيقت را انکار کرد که آقای زنده ياد غبار عمده‌ترين عضو کميته‌ی تدارک حزب بود و حتی تاريخ تشکيل حزب در اول ماه ژانويه به سفارش ايشان صورت پذيرفت. مخالفت وی با ساير اعصای کميته زمانی آشکار گشت که بحث روی اساسنامه و مرامنامه حزب آغاز شد. در آن هنگام، او مخالفت خود را با شيوه‌ی مبارزه يعنی مبارزه در راه رشد غير سرمايه‌داری که در واقع، مرحلۀ گذار به سوی سوسياليسم بود، اعلام داشت و تأکيدش بيشتر در مبارزه جهت مشروطه‌خواهی بود. بنابراين، غبار از همان آغاز تشکيل حزب کنار رفت.»[۴۴]

همو در جای ديگر می‌نويسد:

    «به ياد بايد آورد که تفاوت نظر اصولی ميان مير غلام‌محمد غبار و ديگر اعضای کميتۀ سرپرست با نزديک شدن زمان تأسيس کنگره، پيرامون طرح و تدوين اساسنامه، برنامه و حل و فصل ساختار تشکيلاتی اهداف سياسی تاکتيکی استراتيژيک غايی و گرايش بين‌المللی "جمعيت دمکراتيک خلق" پديدار گرديد.

    در آن زمان تعداد مجموعی حوزه‌های شهر کابل از ١٠ تا ١٢ حوزه و شمار اعضای حوزه‌ها به هیچ صورت از ٧٠ عضو بیشتر نبود در نتیجۀ اختلاف نظر میان این دو گرایش سیاسی و سازمانی درون کمیتۀ تدارک کنگره، ضرورت دید و بازدید و گفتگوهای رویاروی اعضای حوزه‌ها با غبار فقید و ببرک کارمل احساس گردید درین شرایط استاد زهماء و زنده یاد محمدصدیق روهی با استفاده از فیلوشپ‌ها و سکالرشپهای کشورهای سویدن و بیروت حضور نداشتند و زنده یاد ببرک کارمل در عمل از گرایش بخش جوان کمیتۀ سرپرست نماینده‌گی می‌کرد و نورمحمد تره‌کی آگاهانه مایل نبود که خود را با غبار فقید مواجه کند. منزل میر غلام‌مخمد غبار در کنار جادۀ ولایت کابل موقعیت داشت من سرحلقۀ کمیتۀ شهرآراء و کارتۀ پروان بودم در آن مرحله فعالیت تشکیلاتی ما، حوزه‌های جمعیت بنام کمیته یاد می‌شد روانشاد حیدر مسعود برای من، هادی کریم و یکی دو رفیق دیگر، زمینۀ ملاقات را با غبار فقید فراهم ساحت. این نخستین ملاقات ما با این مرد پخته جوش دوران استقلال شاه امان‌الله و استبداد کبیر و صغیر خاندان سلطنتی بود. سر و وضع مرتب و دریشی به تن داشتند. رنجهای طولانی زندانهای استبداد و تبعیدهای طولانی قامت برجستۀ او را خم نکرده بود بیداد. زمان و زنده‌گی از شور حیات حافظه نیرومند و نیروی مقاومت این دموکرات انقلابی نه کاسته بود.

    غبار فقید پس از تعارفات به صحبت خویش آغاز و صادقانه بیان کرد که: درین روزها شماری از دوستان مرا به اخذ «حق‌السکوت» از حکومت انتقالی دکتر محمدیوسف متهم می‌کنند. ایشان بدون هرگونه برافروخته‌گی، قباله‌های شرعی و اسناد موثق قانونی را به ما ارایه نمودند که حکومات استبدادی درگذشته خلاف این اسناد شرعی بالای زمین پدری ایشان چند اتاقی را در کنار جادۀ ولایت برای پوسته‌خانه اعمار کرده بود و دهها سال بدون پرداخت کرایه از آن استفاده میشده است این جایداد شرعا مسترد و قیمت آبادی آن نیز طبق قانون محاسبه حل و فصل شده بود. به ایشان گفتم ممکن مخالفان چنین تبلیغاتی بکنند ولی با تکیه به منطق مردم خویش به این باوریم که «گل خشک هرگز بر دیوار نمی‌چپسپد» آرزومندیم که دیدگاه شما را در باره اهداف سیاسی و موازین سازمانی «جمعیت دموکراتیک خلق» و راهها و وسایل مبارزۀ فردای خویش بدانیم.

    آنگاه غبار فقید دیدگاه خود را و بدون پرده‌پوشی به این الفاظ آغاز و با همه شفافیت بیان کردند که: «اختلاف‌نظر ما با «ببرک جان»، ماهیت سیاسی دارد. ایشان به این باور بودند که از حدود قانون‌اساسی و شاهی‌مشروطه نباید گامی فراتر نهاده شود. غبار فقید پرده از روی استبداد استعماری و نظام شاهی افغانستان برداشت و گفت "شما از افراط کاریهای مستبدانه خاندان سلطنتی هنوز شناخت کافی ندارید از دوران محمد نادرشاه (١٩٣٠) تا امروز (١٩٦٤)، صدها مشروطه‌خواه، جوانان بیدار و ترقیخواه این آب و خاک را، به گناه مبارزه در راه آزادی دموکراسی شاهی‌مشروطه به دار آویخته، لقمۀ توب ساخته زندانی تبعید و از مردم تجرید، بدنام و از صف مبارزۀ فعال ضد استعماری و ضد استبدادی بیرون ریخته و بی‌نقش کرده‌اند و در فرجام با شفافیت و بروشنی گفتند: "با همه شناختی که از خاندان حکمران کشور دارم باورم نمی‌آید که ماهیت استبداد در افغانستان، تغییر کیفی کرده باشد خاندان حکمران، نسل دیگری از انقلابیون نورستۀ ما را به میدان خواهند کشید آنان را شناخته شکار و ترور سیاسی می‌کند و در پل باغ عمومی به دار می‌آویزد. من مسوولیت این گونه بیدادگری و کشتار خونین نسل دیگری از مبارزان وطن را به عهده گرفته نمی‌توانم.

    در پایان این دیدار الهام‌بخش به نماینده‌گی از همرزمان، از کار اقناعی و توضیحی دلسوزانه زنده نام غبار فقید سپاسگزاری کردم و به ایشان با اطمینان محکم گفتم که شما با کارنامه درخشان مقاومت دادخواهانه و قربانیهای بی‌مانند تاریخی خویش بر استبداد استعماری ضربه‌های کاری وارد آورده‌اید. آرزومندم که ادامه دهنده‌گان سنن مبارزات ملی و ضد استبدادی شما در راه تأمین حاکمیت دموکراتیک کارگران و دهقانان و تمامی زحمتکشان افغانستان با گامهای استواری بازهم به پیش روند و بر نظامات نیمه جان زمینداری اربابی و ارتجاعی کشور ضربه‌های دیگری وارد بتوانند. در فرجام غبار فقید آرزومندی خود را برای سعادت و پیروزی ما ابراز داشتند یاد ایشان به خیر و روان‌شان شاد باد.»[۴۵]

افزون بر او، سلطان‌علی کشتمند، نخست وزير زمان حاکميت رژيم مارکسيستی در خاطرات سياسی خود می‌نويسد:

    «به منظور انجام کار سياسی در حوزه‌ها، جلب اعضای جديد و آمادگی برای تشکيل حزب سياسی، کميته تدارک بوجود آمد ... کميته تدارک در آغاز متشکل از شش تن در پائيز ۱٩۶۳ ايجاد گرديد و اعضای آن عبارت بودند از: ببرک کارمل، مير غلام‌محمد غبار، مير اکبر خيبر، نورمحمد تره‌کی، علی‌محمد زهما و صديق‌الله روهی. محمدطاهر بدخشی اندکی بعد به آن پيوست ...»[۴٦]

او ادامه می‌دهد:

    «اشخاصی که بوسيله مير غلام‌محمد غبار به کميته معرفی شده بودند، تحت سرپرستی حشمت خليل غبار، پسر ايشان کار می‌کرد.»[۴٧]

و همو می‌افزايد:

    «مير غلام‌محمد غبار، پس از چندی کميته تدارک را ترک گفت. علت آن تا جايی که توضيح گرديد، پديدن آمدن اختلاف نظر در رابطه به مسأله رهبری در حزبی که بايد تشکيل می‌گرديد و ماهيت برنامه‌يی آن بود. واقعيت اين است که بطور مفهوم شده رهبر آينده حزب مير غلام‌محمد غبار تلقی می‌گرديد و ببرک کارمل نيز به اين امر اذعان داشت. ولی پس از چندی برملا گرديد که نورمحمد تره‌کی به هر قيمتی در پی آن بود تا بحيث رهبر حزب شناخته شود. وی خويشتن را در کميته تدارک شخصاً متمايل به سوسياليزم نشان داده بود، در حالی که مشی رسمی قطعاً چنين نبود. با آشکار شدن چنين گرايش‌هايی مير غلام‌محمد غبار از عضويت در کميته استعفاء نمود و همچنان از همين‌جا اختلاف جدی ميان ببرک کارمل و نورمحمد تره‌کی از يکسو و ميان ببرک کارمل و مير غلام‌محمد غبار از سوی ديگر، بوجود آمد.»[۴٨]

و غبار خود سالها بعد، در بارۀ احزابی که در دهۀ دمکراسی پديد آمدند، (بدون آن که کوچکترين اشاره‌ی به نقش يا عدم نقش خود در ايجاد حزب دمکراتيک خلق افغانستان داشته باشد) چنين نوشت:

    «بعد از سقوط صدارت محمد داودخان (در سال ۱٩۶۳ م) يک دمکراسی از طرف دولت از بالا اعلام شد ... در ضمن آن بعضی حزب‌های ساخته‌گی وابسته [به] دولت با شعار سوسياليزم به ميدان آمد[ند] و با پشتيبانی دولت در خنثی کردن فعاليت‌های منورين صادق داخل عمل شد[ند]‌.»[۴٩]

به ‌هر حال، از همه آنچه گفته شد، چنين می‌نمايد که رهبران حزب دمکراتيک خلق افغانستان (نظير ببرک کارمل و نورمحمد تره‌کی)، پيش از تأسيس اين حزب در نظر داشتند برای جلب و جذب افراد تازه، از اعتبار شخصيت‌های مبارز دورۀ مشروطيت مانند شادروان غبار بهره جويند. اما غبار که از قبل اين اشخاص و وابستگی‌های آنها را بخوبی می‌شناخت[۵٠]، چنين اجازه‌ای را به آن‌ها نمی‌دهد.


[] فعاليت‌های فرهنگی

نخستين طهور مير غلام‌محمد غبار در مطبوعات افغانستان، به عنوان مدير و سر محرر هفته نامۀ "ستارۀ افغان" بود. او اين جريده را از زمستان ١٢٩٨ تا تابستان ١٢٩٩ خورشيدی، در چاپخانۀ سنگی، ابتدا در جبل‌السراج سپس در چاريکار، به‌نشر سپرد.[يادنامۀ غبار، ص ٩۰] اما، زنده ياد غبار فقط نوشته است[۵۱]:

    "در نشر جريدۀ انتقادی ستارۀ افغان، نگارنده نمايندگی حلقۀ جوانان افغان را داشتم."[۵٢][افغانستان در مسير تاريخ، ج ۱، ص ٧٩٨]

غبار مادامی که عضو انجمن ادبی کابل بود (از ۱۳۱۰ تا ۱۳۱٢ خ)، يک سلسله مقالات تاريخی را زير عنوان "افغانستان و نگاهی به تاریخ آن" در ۱٩۰ صفحه، از شماره ٢ تا ۱٢ سال اول مجله کابل، به نشر می‌رسانيد. افزون بر اين، "افغانستان در هندوستان" را نوشت که تاريخ بسط نفوذ سياسی افغانستان در هند بود و در ٩۵ صفحه، از شماره اول تا نهم همان مجله به چاپ رسيد و "تاريخچه مختصر افغانستان" (از عهد اوستا تا قرن بيستم) که در ۶٨ صفحه مصور در نخستين سالنامه "کابل" در سال ۱۳۱۱ (۱٩۳٢ م) با ضميمهً فهرستی از نامهای قديمی افغانستان و شهرهای آن در مطبعه عمومی کابل منتشر شد.

او در دورۀ تبعيد خود، کتاب "احمدشاه بابا" را نوشت.[غبار، حشمت خليل، سوانح مختصر و آثار مير غلام‌محمد غبار، پيوست يکم: جلد دوم کتاب افغانستان در مسير تاريخ، ص ٢٧٩] و بين سال‌های ۱۳٢٢-۱۳٢٧ (۱٩٤٢-۱٩٤٨) در انجمن تاريخ افغانستان، به پژوهشهای تاريخی اشتغال ورزيد. حاصل کار تحقيقی او، در اين دوره، آفرينش آثار زير است:





  • در دست تهيه است...


[] خانواده

مير غلام‌محمد غبار، شجره‌نامه خود را در دست نوشته‌هايش، تا جایی که می‌شناخته، بيان داشته است. او فرزند ميرزا مير محبوب آغا، فرزند مير عبدالرحيم فرزند مير محمد صديق است.[يادداشت‌های زندگانی غبار (چاپ نشده)] غبار که فرزند ارشد خانواده بود، چهار برادر به نام‌های مير غلام‌احمد خان، مير غلام‌حامد بهار، مير عبدالرشيد بيغم و مير عبدالعليم داشت.


به گفتۀ حشمت خليل غبار، زمانی که غبار چشم از جهان پوشيد، همسر و هفت فرزندش را از خود بجا گذاشت. نام همسر او صالحه خانم است که در "يادداشت‌های زندگانی خود" در مورد او چنين نوشته است:

    "صالحه بيگم، زن باسواد و زحمتکش، رفيق زندگی، شريک تمام ماجراهای محزن و خطرناک حيات من، با شکيبايی و همت والا بوده است و فرزندان نيکو پروده است و مشقات زيادی را تحمل کرده است."[افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، ص ٢٧۶]

در "سوانح مختصر و آثار مير غلام‌محمد غبار" از فرزندان او چنين نام برده شده است: "ماريا غبار، رونا غبار، دنيا غبار، اسعد حسان غبار، اشرف شهاب غبار، ابراهيم ادهم غبار و حشمت خليل غبار"[همانجا، ج ٢، ص ٢٧۶]


[] بيماری و درگذشت

میر غلام‌محمد غبار در اواخر سال ۱۳۵۶ خورشيدی، برای درمان بيماری معده به آلمان غربی سفر کرد. اما سوگمندانه در شانزدهمِ دلوِ همان سال در شهرِ برلینِ درگذشت و در بیست و دومِ دلوِ (بهمن) در کابل به خاک سپرده شد. آرامگاه او در شهدای صالحین واقع است.[حسين زاده، بصيراحمد، سی‌امین سال درگذشت غلام‌محمد غبار مورخ افغان، سايت بی بی سی و افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، ص ٢٧۶]


[] وصيت‌نامه‌ای غبار

غبار در وصيت‌نامه‌ی خود نوشته است:

    "من برای فرزندان خود نعمت توحيد بالله و توفيق خدمت و شفقت به بينوايان و همنوعان می‌خواهم که نتيجۀ آن آرامی ضمير و وجدان و خوشبينی نسبت به حيات و ممات است."[افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، ص ٢٧۴]

افزون بر اين، طبق وصيت غبار، فرزندش حشمت خليل غبار، تمامی کتابهای کمياب شخصی او را به کتابخانۀ عامۀ کابل سپرد.[افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، ص ٢٧۴]


[] غبار از ديدگاه صاحب‌نظران

در دست تهيه است...



[] نمونه‌ای از سروده‌ی غبار

    ز ظلم جــان بلب آمد، چـــه انتظـــار کشیــد
    بیـــاد سوختـــگان، شمع سان، شرار کشــید
    کنـــید معرکـــه بــر پـــا، بضدِ ظلم و ستــــم
    ز خـــاکِ مرتجعان، بـــر هوا، غبـــار کشید
    در ایـــن زمانــه، بگیتی کسی نــدید و شنیــد
    حـــکومتـــی کــــه وطن را به چاله زار کشید
    ستمــــگری کــــه بسودِ کلیــک و فـــامیـــلش
    بــصد شکنجــه، زما و شمــا، دمــــار کشیـد
    جنـــایتی کــه بملک، این وطن فروشان کرد
    خمیــد چرخ، چو آن بارِ ننـــگ و عار کشید
    مظــــالمی کـــه ازوشان کشیــــد، نسلِ جوان
    گمـــان مبـــر کــه توان دوشِ روزگـــار کشید
    چنـــان بخلق "مســاوات و عدل" برپا کرد
    کـــه کل زیان، به جز اشراف و پولدار کشید
    نـــه یـــکه مـــا و تـــو از ایـــــن فساد مینالیم
    فــــغـــان و نـــالــه ز هر تیره و تبــــار کشید
    ازاینـــگروهِ کـــفن کش، کـــه تـــا زپـــا نفتد
    گمــــان مبـــر ز فجـــایع، کنون کنـــار کشید
    نشستــــه دست به پـــهلو، امیدِ خیر و صلاح
    چســان تــوان، ز چنیــن بانــدِ نابـــکار کشید
    نجـاتِ هموطنــــان، بستـــه بر جهادِ شماست
    کـــمـک ز غیــر نشـــاید کــــه انتظار کشیـــد
    بـــپـا شـــویـــد و بـــهم دستِ اتــــحاد دهیــــد
    کـه داد از ایــن حکومتِ بــی بند و بــار کشید
    گــذشت دورِ شــکیــب و رسیـــد فرصــتِ آن
    چــه خوش ز حرف، عمل را بـکارزار کشید
    شویـد در پـــی تشکیـــلی، ای ستـــم زدگـــان
    کــه جانِ سلامت، از ایــن وضعِ بیقرار کشید
    بـایـــن و آن نــــشود رفعِ قـــهرِ خلـــق، مگر
    کــه انـــتــقام بـــه شمشیــــرِ آبــــدار کــشیـــد
    زنیـد دست به یـــک انــــقــــلابِ ظلم شـــکن
    کـــه یــک یـک سرِ این خاینـــان به دار کشید
    ز مـــن مپــــرس ز بیـــدادِ ایــن رژیمِ خبیــث
    چــه دیــد دیـــده و ایـــن قلبِ داغدار کشیـــد
    چها گذشت بما، زین "سه گانه" دشمنِ نوع[]
    گداخـــت صبـــر و فـــغان از دلِ فـــگار کشید
    کنیـــــد روی وطن پـــاک، از ایـــن پلیــدان تا
    بـــرویِ از خـــود و بیـــگانه، افتـــخار کشیـد[]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامۀ آريانا توسط مهديزاده کابلی با همکاری آقايان مهدی خراسانی و نعمت حسينی و جمعی از دوستان ديگر نگاشته شده است. عکس قدیمی شادروان غبار را آقای شکیب سالک به دانشنامه فرستاد.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱: غبار، حشمت خليل، سوانح مختصر و آثار مير غلام‌محمد غبار
پيوست ٢: زندگينامۀ میر غلام‌محمد غبار، (به روايت دانشنامۀ ادب فارسی (۳) ادب فارسی در افغانستان)
پيوست ۳: زندگينامۀ میر غلام‌محمد غبار، (به روايت علامه عبدالحی حبيبی)
پيوست ٤: بصيراحمد حسين‌زاده، سی‌امین سال درگذشت غلام‌محمد غبار مورخ افغان، (به روايت بی بی سی)
پيوست ۵: نعمت حسينی، زندگينامۀ میر غلام‌محمد غبار، (به روايت کتاب سيماها و آواها)
پيوست ۶: فروغ، شاه امیر، صفحه‌یی از یادداشت‌های منتشر نشدۀ زنده یاد میر غلام‌محمد غبار
پيوست ٧: دکتر اکرم عثمان، جایگاه غبار در جریان‌های سیاسی پیشرو وطن ما
پيوست ٨: شادروان میر غلام‌محمد غبار به روايت رسانه‌های خبری جهان
پيوست ٩: استاد عزيز نعيم، نظری در باره‌ی تاريخ‌نگاری غبار
پيوست ١٠: نصير مهرين، شکایت‌نامه‌ای غبار در مورد توقیف کتاب افغانستان در مسیر تاریخ



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- به قول علامه حبيبی: میر غلام‌محمد غبار ولد میرمحبوب‌خان کابلی (اصلاً فرملی)[حبيبی، عبدالحی، جنبش مشروطيت در افغانستان، ص ۱٩۳] اما از آنجا که شادروان مير غلام‌محمد غبار از تبار سادات بود، نسبت فرملی به او پذيرفتنی به نظر نمی‌رسد و از همه مهمتر اين که غبار نيز در هيچ جا خود را منسوب به فورملی ندانسته است. به هر حال، اين موضوع نياز به بررسی بيشتر دارد.
[٢]- غبار، حشمت خليل، سوانح مختصر و آثار مير غلام‌محمد غبار، پيوست يکم: جلد دوم کتاب افغانستان در مسير تاريخ، ص ٢٧٢
حبيبی، عبدالحی، جنبش مشروطيت در افغانستان، ص ۱٩۳
حسينی، نعمت، سيماها و آواها، ج ۱، ص ۵۱۵
و: دانشنامۀ ادب فارسی (ادب فارسی افغانستان)، سر واژۀ "مير غلام‌محمد غبار"، ج ۳، ص ٧۳۱.
[۳]- پيوست يکم: جلد دوم کتاب، افغانستان در مسير تاريخ، ص ٢٧٢
[۴]- دانشنامه ادب فارسی، ج ۳، ص ٧۳۱
[۵]- افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، ص ٢٧٢
[۶]- کی کيست در فرهنگ برون مرزی افغانستان، تحت عنوان "شاروان مير غلام‌محمد غبار"، ج ١، ص ٢٢٨
[٧]- افغانستان در مسير تاريخ، ج ١، ص ٧۲٠
[۸]- دانشنامه ادب فارسی، ج ۳، ص ٧۳۱
[۹]- افغانستان در مسير تاريخ، ج ۱، ص ٧٩٧
[۱٠]- در مورد سنوات مشاغل شادروان مير غلام‌محمد غبار بين روايات آقای حشمت غبار و منابع ديگر اختلاف وجود دارد. لازم به يادآوری است که منبع اصلی کتاب سيماها و آواها، نوشتۀ نعمت حسينی، کتاب جنبش مشروطيت در افغانستان، علامه عبدالحی حبيبی است و مقالۀ "مير غلام محمد غبار" در دانشنامه ادب فارسی، جلد سوم (ادب فارسی در افغانستان)، بيشتر برگرفته از کتاب سيماها و آواها است. بنابراين، سه منبع اخير، در روايات خود هم‌نظر هستند.
[۱۱]- غبار، حشمت خليل، سوانح مختصر و آثار مير غلام‌محمد غبار، پيوست يکم: جلد دوم کتاب افغانستان در مسير تاريخ، ص ٢٧٢
استاد عبدالحی حبيبی، نشر جريدۀ "ستاره افغان" را ١٩ قوس ١٢٩٩ می‌داند.[عبدالحی حبيبی، جنبش مشروطيت در افغانستان، كابل، ١۳۶۳، ص ١۳٧] كه به گفتۀ دکتر شمس‌الحق آريانفر، اين تاريخ شايد، ختم نشرات ستاره افغان باشد.[*]
[۱۲]- دانشنامه ادب فارسی، ج ۳، ص ٧۳۱
[۱۳]- گزارش سه منبع ياد شده که با هم همخوان هستند، با روايت آقای حشمت خليل غبار اختلاف دارد. حشمت خليل غبار نوشته است که پدرش در ۱۳۰۶ ش (۱٩٢٧ م)، مديريت گمرکات ولايت قطغن و بدخشان را بر عهده داشت (سوانح مختصر و آثار مير غلام‌محمد غبار، پيوست يکم: جلد دوم کتاب افغانستان در مسير تاريخ، ص ٢٧٢). اگرچه تاکنون برخی روايات حشمت غبار نيز توسط هيچ منبع مستقل ديگری تأييد نشده است. ولی، با اين هم، در آن‌جاهايی كه منابع مكتوب معتبر در دسترس نيست، ناگزير، نظر او می‌تواند بسيار مؤثر باشد.
[۱۴]- همانجا، ص ٢٧٢
[۱۵]- دانشنامه ادب فارسی، ج ۳، ص ٧۳۱
[۱۶]- سوانح مختصر و آثار مير غلام‌محمد غبار، پيوست يکم: جلد دوم کتاب افغانستان در مسير تاريخ، ص ٢٧٢
[۱٧]- دانشنامه ادب فارسی، ج ۳، ص ٧۳۱
[۱۸]- همانجا، ج ۳، ص ٧۳۱. همچنين آقای نعمت حسينی می‌نويسد: "غبار در ۱٩ سرطان ۱۳۰۳ خورشيدی به حيث سکرتر در سفارت افغانی مقيم فرانسه ايفای وظيفه می‌نمود. پس از آن به کابل آمد و در لويه‌جرگه‌های ۱۳۰۳ و ۱۳۰٧ خورشيدی به حيث وکيل مردم کابل شامل شد...". آواها و سيماها، ج ۱، ص ۵۱۵
[۱۹]- سوانح مختصر و آثار مير غلام‌محمد غبار، پيوست يکم: جلد دوم کتاب افغانستان در مسير تاريخ، ص ٢٧٢
[٢٠]- همان‌جا، ج ٢، ص ٢٧٢
[٢۱]- آنجايی که داشنامه ادب فارسی (۳) ادب فارسی در افغانستان (در صفحۀ ٧۳۱)، به پيروی از جلد اول کتاب "سيماها و آواها" (ص ۵۱۵) می‌نويسد که: غبار "در ۱۳۰۳ و ۱۳۰٧ ش در لویه‌جرگه‌هایی که در پغمان برپا شد وکیل مردم کابل بود" آشکارا اشتباه است و در واقع، اين اشتباه از مأخذ اصلی (کتاب جنبش مشروطيت در افغانستان، نوشتۀ شادروان علامه عبدالحی حبيبی، ص ۱٩۳) ناشی شده است. اما در اين خصوص، روايت آقای حشمت غبار معتبر است؛ زيرا قول خود زنده‌ياد غبار آن را تأييد می‌کند. غبار ‌نوشته است: "در جرگه‌های کبير پغمان (۱٩٢٤-۱٩٢٨) عبدالرحمن خان در جرگه اولی (به شکل انتصابی) و نگارنده و غلام محی‌الدين خان در جرگه دومی (بحيث وکلای انتخابی شهر کابل) از حلقۀ مذکور (جوانان افغان) نمايندگی داشتيم."[افغانستان در مسير تاريخ، ج ۱، ص ٧٩٨]
[٢۲]- افغانستان در مسير تاريخ، پيوست يکم: جلد دوم، ص ٢٧۳
[٢۳]- افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، ص ١٢٦
[٢۴]- دانشنامه ادب فارسی، ج ۳، ص ٧۳۱.
[٢۵]- حشـمـت غبـار می‌نويسـد که پـدرش از ۱۳۱۰ ش (۱٩۳۱) تا ۱۳۱۱ ش (۱٩۳٢ م)، عضـويـت انجمـن ادبـی کابـل را داشـت و بيـن سـال‌هـای ۱۳۱٢-۱۳۱٤ ش (۱٩۳۳-۱٩۳۵ م)، محبوس سياسی شد. (پيوست يکم: جلد دوم کتاب افغانستان در مسير تاريخ، ص ٢٧۳) او، بدين ترتيب، يک‌سال ميان پايان کار آقای غبار در انجمن ادبی کابل و زندانی شدنش وقفه ايجاد می‌کند که بطور مسلم اشتباه است. به همين‌گونه، گزارش دانشنامۀ ادب فارسی مبنی بر اين که آقای غبار در سال ۱۳۱۱ ش (۱٩۳٢ م) زندانی شد، درست نيست. چرا که شادروان غبار، در سال ۱۳۱٢ خورشيدی در محل کار خود بازداشت شد. غبار، خود در صفحۀ ۱۳٩، جلد دوم، افغانستان در مسير تاريخ، چنین می‌نویسد: "در هر حال، بعد از واقعۀ حملۀ محمدعظیم خان منشی‌زاده در سفارت انگلیس، روز پنجشنبه بود ٢٢ سنبله ۱۳۱٢ ش (۱٩۳۳ م)، بعد از ظهر دروازۀ انجمن ادبی باز شد و دو نفر پولیس تفنگچه‌دار وارد انجمن گردیده مرا بازداشت کردند." بنابر اين، شادروان غبار تا زمانی که دستگير و روانه‌ی زندان شد، در انجمن ادبی کابل مشغول به کار بود.
[٢۶]- دانشنامه ادب فارسی، ج ۳، ص ٧۳۱.
[٢٧]- افغانستان در مسير تاريخ، پيوست يکم: جلد دوم، ص ٢٧۳
[٢۸]-
[٢۹]- افغانستان در مسير تاريخ، پيوست يکم: جلد دوم، ص ٢٧۳
[۳۰]- همان‌جا، پيوست يکم: جلد دوم، ص ٢٧٩
[۳۱]- براساس سالنامه افغانستان (شمارۀ ۶) در سال ۱۳٢۶ خورشيدی (۱٩۴٧ ميلادی)، شادروان غبار مشاور رياست مطبوعات افغانستان بوده و به رتبۀ دوم ترفيع کرده است.
[۳٢]- سالنامه افغانستان (شمارۀ ٨)، ص ۴۴
[۳۳]-
[۳۴]- افغانستان در پنج قرن اخير، جلد اول، قسمت دوم، ص ٦٧۳
[۳۵]- همان‌جا، جلد اول، قسمت دوم، ص ٦٧۳
[۳٦]- افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، صص ٢۵٩-٢٦۰
[۳٧]- همان‌جا، ج ٢، صص ٢٦٨-٢٦٩
[۳٨]- همان‌جا، ج ٢، ص ٢٦٩
[۳٩]- افغانستان در پنج قرن اخير، جلد اول، قسمت دوم، ص ٦٧٤
[۴٠]- افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، ص ٢۵٢
[۴۱]-
[۴٢]-
[۴٣]-
[۴۴]- براساس صحبت تلفنی مهديزاده کابلی با آقای دستگير پنجشيری در تاريخ ٢٠٠٩/٤/٢
[۴۵]- *
[۴٦]- يادداشت‌های سياسی و رويدادهای تاريخی، ج ۱ و ٢، ص ۱۳۱
[۴٧]- يادداشت‌های سياسی و رويدادهای تاريخی، ج ۱ و ٢، ص ۱۳٢
[۴٨]- يادداشت‌های سياسی و رويدادهای تاريخی، ج ۱ و ٢، صص ۱۳۳-۱۳٤
[۴٩]- افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، ص ٢٧۱
[۵٠]- چنان که باری در جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ، ص ٢۶١ می‌نويسد: "ببرک خان و محمدحسن خان شرق مربوط دستۀ سردار محمد داوود بودند." يا به نوشتۀ او: نورمحمد تره‌کی از دستۀ عبدالمجيد زابلی بود (ص ٢۳٩) که زابلی نيز بطور مستقيم با محمدداوود خان ارتباط داشت.(ص ٢۴٢)
[۵۱]-
[۵٢]-
[۵٣]-
[۵۴]-
[۵۵]-
[۵٦]-اينکه چرا کتاب "افغانستان در مسير تاريخ" توقيف شد، به اين پرسش، می‌توان يک پاسخ کلی داد، و آن اين است که غبار در کشوری زندگی می‌کرد که در هيچ دوره تاریخی فحاشی به مخالفان، بدماشی در کوچه‌ها، زورگويی و جنگ‌سالاری قدغن نبوده اما در طول تاریخ خواندن، نوشتن و فکر کردن زیر ضربه دولت‌ها بوده است.
[۵٧]-
[۵٨]-
[۵٩]- در این شعر، منظور از واژۀ "سه‌گانه" کنایه از نادرشاه و دو برادرش می‌باشد.
[٦٠]- افغانستان در مسير تاريخ، ج ٢، صص ۱۵۳-۱۵٤. ناگفته نماند که در متن کتاب شادروان غبار مشخص نکرده است که اين شعر از او است. اما در سايت ويژه‏ای مرحوم غبار صريحاً اشاره شده است که اين شعر از خود او است.



[] جُستارهای وابسته

جمعيت وطن





[] سرچشمه‌ها

غبار، مير غلام‌محمد، افغانستان در مسير تاريخ، جلد دوم، به کوشش حشمت خليل غبار، ويرجينيا (ايالات متحده آمريکا): چاپ جون ۱٩٩٩
دانشنامۀ ادب فارسی (ادب فارسی افغانستان)، به سرپرستی حسن انوشه، تهران: موسسۀ فرهنگی و انتشاراتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سال ۱۳٧۵ خورشيدی.
گفتگوهای تلفنی مهديزاده کابلی با آقايان ...، شاه امير فروغ، دستگير پنجشيری، نعمت حسينی






[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
سايت ويژه‏ای مرحوم غبار
پوهندوی عابد حیدری، غبار مورخ زمانه‌ها، سايت خاوران
آريا، رحيم، معرفی رجال عمده افغانی در مشروطیت اول و دوم: میر غلام‌محمد غبار


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]