من سيد موسی عثمان "هستی" هستم و در رابطه با معرفی چهرههای ادبی و شعرای پارسی دری خراسان بزرگ با اين دانشنامه همکاری مینمايم.
من در یک خانوادۀ روحانی که مردم سادهدل و پاکنهاد وطنم بوسه بر دستشان میزدند پرورش يافتم. هشت ساله بودم که قرآن و پنج گنج را پیش مادر و پدر دانشمند که هر دو از نگاه دانش و محبت بر من همقد بودند، به پایان رسانیدم. روزی قرآنی را که در طاق خانۀ ما مانند طومار در بین دستمالها پیچیده شده بود، بدون اجازه مادر و پدر باز کردم و در آن نقل شجرۀ خانوادگی ما شده بود، تاریخ تولد خود و خواهر بزرگ و کوچکم را دیدم. پدرم با رنگ سرخ با قلم نوک آهنی با خط زیبای خود نوشته بود:
- "فرزندم سید موسی بتاریخ ٢٧ سنبله ۱٣۱۹ در یک روز آفتابی که بتههای خربوزه را دست خزانی در حویلی ما کنجلک کرده بود و من در حکمرانی بلخ ایفای وظیفه میکردم، در دیار خداوندگار بلخ مولانا جلالالدین بلخی در افغانستان امروزی و ایران و خراسان دیروزی از مادری که به چهار پشت به شاهزادهگان غور و به چهار پشت به علی خان غازی تتمدرۀ میرسد، بدنیا آمد.
نام او را استاد خلیلالله خلیلی پسر مستوفی محمدحیسن خان شهید که از قوم صافی سید خیل ولایت پروان بود و شوهر خاله وی میشد، بر اساس اسم کاکای من انتخاب کرد. کاکای من که "ایشان سید موسی جان اوپیانی" نام داشت، پس از شکست امیر کلکان، همراه با من، استاد خلیلالله خلیلی، محمدافضل خان تتمدرۀ و محمداعظم خان تتمدرۀ که از خانوادۀ علیخان و بازماندۀ شاهزادگان غور بودند، به روسيه فرار کرد. اما ایشان سید موسی جان (کاکایم) و محمداعظم خان، رییس شورا، که کاکا خسرم میشد، در آنجا مفقودالاثر شدند. من و محمدعيسی خان تتمدرۀ و محمدافضل خان تتمدرۀ و استاد خلیلی که از راه حیرتان به بخارا رفته بودیم، از راه تورغندی به وطن بازگشتیم. بنابراين، استاد خلیلی اسم کاکای مرا به بزگواری خود بالای فرزند نوزادم گذاشت تا نام کاکايم که همسفر خوب ما بود، هرگز فراموش نشود. اما سيد موسی را مادراش "ازمری" (شير) میناميد."
ما شش خواهر و سه برادر بودیم که برادرم سید عبدالحسین با پدرم سید یوسف عثمان پروانی بهجرم مخالفت با قرارد سالنگ که از طرف احمدشاه مسعود پنجشیری با روسها صورت گرفته بود، توسط اشخاص ناشناخته خاین بهوطن در راه دشت اوپیان ولایت پروان ناجوانمردانه ترور و شهید شدند. شش خواهر و دو برادر ديگر در هفت اقلیم دنیا سنگ پلغمان گشتیم.
من از طرف مادر پشتون و از طرف پدر سید حسینی عربالاصل بادیهنشین شترچران و سوسمارخور که قدسیت دیناش سراسر دنیا را فراگرفته است و حدیثی دارد که فرموده: "اولاد مرا بخاطر بدیاش از روی من چیزی نگوید و خوبیاش را از روی خودش بشناسید". به چهل پشت بهاساس شجره سادات به حضرت حسین میرسم. نیاکان من از کربلا به اصفهان و از اصفهان به ترمز آسیای میانه و از آنجا به بلخ آمدند و از قریه اصفهانی بلخ، سید برهانالدین محقق مشهور به سید سردان استاد مولانا جلالالدين بلخی با برادر بزرگاش میرجهان و خواهرش فاطمه و دو پسر عموی خود، یک سال قبل از مهاجرت پدر مولانا از بلخ، به قریه اوپیان در سه کیلو متری شهر چهاریکار ولایت پروان رفتند. بعد از کشته شدن سید اشرف اوپیانی اباعن جد من توسط امیر دوستمحمد خان که آن وقت از طرف وزیر فتح خان حکمران کاپیسا و پروان بود بهشهادت رسید. میر عثمان پروانی شوهر خواهر میر مسجدی خان کوهستانی غازی و ایشان میر غلام قادر اوپیانی برادر کوچکش در دشت اوپیان در قریه دولانه نقل مکان کردند و در آنجا میر عثمان پروانی و برادر کوچکش ایشان میر غلامقادر اوپیانی پيش از آن که توسط امیر عبدالرخمن خان جلاد کشته شوند، دو قلعۀ تاریخی آباد کردند و نام قریه را که در سه کیلومتری شرق چهاریکار موقعیت دارد، "دولانه" گذاشتند.
تحصلات خصوصی خود را پیش خانواده و علمای بزرگ پروان و دروس اکادمیک را در شریعت و ادبیات تا درجۀ ماستری به همت مادر و پدرم به پایان رسانیدم. هژده سال در وزات تحصلات عالی و وزارت عدلیه و لوی سارنوالی استره محکمه در مرکز و ولایات در پستهای مختلف ایفای وظیفه کردم. چار مرتبه به زندان رفتم. بار اول در زمان محمدظاهر شاه، بار دوم در زمان محمدداود خان، بار سوم در روز دوم کودتای حزب دموکراتیک خلق و بار چهارم در پاکستان به اثر دسیسه و مخالفت با رهبران مجاهدین بود که جواب شعر استاد خلیلالله خلیلی شوهر خاله خود را داده بودم، توسط آی اس آی به زندان رفتم. اين دو پارچه شعر چنين است:
- اين خاك تر بخون شده ماتم سراي كيست
وين مرغ پر شكسته، دل بينواي كيست
فرياد خلق تا بفلك رفت روز و شب
يكبار كس نگفت كه آنجا سرای كيست
گلگون شرابها كه كشی سر به بزم غير
هان ای وطن فروش بگو خونبهای كيست.
آن خاک لگد مال و خسته سرای ماست
آواز مرغ پر شکسته قفس در نوای ماست
گر آن خدا نشنید که فریاد کیست شب و روز
هرآبلۀ پا به خار گفت که آنجا، جای ماست
دزدان بنام رهبر ما شراب میزند در دیار غیر
استاد بگوش تو گویم،این خون رگهای ماست
مقصد توست خلق و پرچم و مزدو روس هاست
مقصد من رهبر جهادی خود فروختۀ آی اس هاست
در آخر نوزده صد و هشتاد عیسوی به پاکستان رفتم و بیست و پنج سال است که در شمال آمریکا در کانادا در شهرهای مختلف بشکل غربتنشین دایمی با خانم شیر زن خود، استاد انجینر روحافزا امیری شاعر و نویسنده هستم که همیشه افتخار دستگیریاش را در زندگی خود دارم. او دختر محمدامیر خان نواسه ملک وزیر مبارز و مشهور از قوم شجاع وزیرستان و پشتوناصیل از طرف مادر و پدر است. دو دختر دو پسر و یک نواسه بهنام تمنا جان دارم. دختر کلانم نیلاب جان داکتر است. دختر دومی من نرگس جان ژورنالیست است. سید منصور جان و سید مقصود جان پسرانم با روبینا جان عروسم که از یک خانواده سرشناس ایرانی است، همه یک یونیورستی (دانشگاه) را موفقانه به پایان رسانیدند و فعلاً حقوق میخوانند. خودم و زنم فعلاً بیکار هستیم. بیش از پنجهزار جلد کتاب فارسی در خانه داریم. با کامپیوتر و کتاب خود را مصرف ساختیم. مرا دوستان شاعر، نویسنده، طنزنویس، منتقد، استاد، قاضی، سارنوال، مارک تواین افغانستانی و پدر طنز معاصر افغانستان میگویند. ولی بر شانه دانش من این نامها سنگینی میکند. لطف دوستان خود را شوخی میپندارم، چون ملت ما سر هر چیز شک دارد و شک میکند و از اینکه بیطنز آرامم نمیگیرد. در پايان باید گفت بخاطری که حرفهای آخر خود را رد نکرده باشم، نمیگویم که چند اثر دارم چیزی که در دیگ است روز در کاسه میبرآید. به خوانندگان عزیز این خلص سوانح (شرح حال مختصر) خود با صراحت باید گفت، اگر باورش نداری استخوان نیست پی است یک طنزش پندار.
ليست مقالات من در اين دانشنامه:
- □ حنظله بادغیسی
□ شهید بلخی
□ آدينهمحمد خان عاجز
□ آخوند ملا خدابخش
□ آرغون شاه (ابوعبدالله)
□ میر محمدعلی خان (آزاد کابلی)
□ مولوی محمدحنیف حنیف بلخی
□ فخرالدین محمود ابن ایمین فریومدی
□ مير حسين ابن قاضی
□ ابراهيم قانونی
□ ابرهیم بن رجا بن نوح
□ ابولحسن بلخی
□ ابوجابر غزنوی
□ ابوالحسن لوگری
□ ابو رجا بغلانی
□ ابوحنیفه اسکافی
□ ابوسراقه عبدالرحمن امینی بلخی
□ ابوسرخسی هراتی
□ شیخ ابوسعید ابوالخیر
□ ابوشُعَیبِ هَرَوی
□ ابوطاهر طيّب بن محمّد متخلّص به خسروانی
□ معرفی شاعر و حکیم بزرگ ابوشکور بلخی
□
□
□
□
□
□
□
□
□
□
□
□
□
ليست مقالات من در وب سايتهای ديگر:
- □
□
□
<برگشت به بالا><باز گشت به دانشنامه>