جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

ماریا کری

از: مهديزاده کابلی


فهرست مندرجات


ماریا کری (به انگلیسی: Mariah Carey) (زادهٔ ۲۷ مارس ۱۹۷۰ م)، آهنگ‌ساز، تهیه‌کنندهٔ موسیقی، کارگردان موزیک ویدئو، بازیگر و خواننده سبک پاپ آمریکایی است که یکی از موفق‌ترین خواننده‌ها به‌شمار می‌رود.


[] زندگی‌نامه

ماريا کری در ۲۷ مارس ۱۹۷۰ ميلادی در شهر هانتینگتون (Huntington)، که در شمال لانگ آیلند (Long Island) نیویورک موقعيت دارد، به دنیا آمـد. او ســومیـن و کـوچکـتـریـن فـرزنـد پـاتـریشـــیا کـری (Patricia Carey با نام اصلی Hickey)، خواننده پيشين اُپرا و مربی آواز، و آلفرد روی کری (Alfred Roy Carey)، مهندس هوانوردی بود. مادرش ایرلندی آمریکایی و پدرش از سیاه پوستان ونزوئلا و آفریقایی آمریکایی تبار بود. ماريا هنگامی که سه ساله بود، پدر و مادرش از هم جدا شدند. او و برادرش مورگان در کنار مادر باقی ماندند. پس از آن، ماريا کمتر با پدر رابطه داشت و مادرش ناگزير در جاهای مختلف کار می‌کرد تا معيشت خانواده را فراهم آورد. از اين رو، وی که بيشترين لحظه‌های ايام کودکی‌اش را به‌تنهايی در خانه به‌سر می‌برد، خود را با موسيقی سرگرم می‌کرد و از همان کودکی که هنوز بيش از سه سال نداشت، با تقليد از مادر که در اُپرای ايتاليايی آواز می‌خواند، به تمرين آوازخوانی می‌پرداخت.[] وی نخستین بار در سن ٦ سالگی در حضور جمع آواز خواند. ماریا در دوران دبستان شعر نیز می‌سرود. وی پس از پایان دوره متوسطه به سراغ حرفه موسیقی رفت. در ابتدا به‌عنوان هم‌صدا با خواننده‌ای به‌نام "برند ستار" (BREND STARR) می‌خواند.[*]

ماريـا کـری از دبيرســتان هـاربـورفيلدز (Harborfields High School) در گـرين لَون (Greenlawn)، نيويـورک فارغ‌التحصيل شـد.[] او در ۱٧ سالگی به همراه Ben Margulies که یک نوازنده کیبورد بود، برای کسب تجربه و تخصص در زمینه موسیقی به شهر نیویورک کوچيد و به نوشتن ترانه‌هایش آغاز کرد. این در حالی بود که تنها یک روز از فارغ‌تحصیلی وی از دبیرستان گذشته بود.[*]

در سال ١٩٨٨ هنگامی که در یک میهمانی با تامی موتول (TOMMY MOTTOLA) دیدار کرد نوار صدای ضبط شده خود را به وی ارائه کرد. تامی موتولا پس از شنیدن صدای ماریا کری به‌شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به‌سراغ ماریا کری آمد و با وی قراردادی به امضا رساند. این چنین بود که ماریا کری نخستین آلبوم خود را به‌نام MARIAH CAREY در سن ٢٠ سالگی عرضه کرد.[*]

اولین فرصت برای کری زمانی اتفاق افتاد که Brenda. K. Starr در یک میهمانی کاست نمونه وی را به تامی موتولا (Tonny Mottola) رئیس استودیوی کولومبیا رکورد رساند گفته شده است Mottola کاست را در همان روز و در لیموزین خود هنگام رانندگی گوش داد و فوراً برای پیدا کردن ماریاکری به میهمانی بازگشت . پس از بستن قرارداد با کولومبیا رکورد در سال ١٩٩٠ توانست آهنگ‌های خودش را اجرا کند. Vision of Love Sombody, Love takes Time, و I don’t Cry از برجسته‌ترین آهنگ‌های وی در آن سال بودند که در زمره بهترین آهنگ‌ها قرار گرفتند. کری توانست جایزه گرمی را برای بهترین هنرمند و بهترین آوازه‌خوان در سال ١٩٩٠ دریافت نماید. دو آهنگ Can’t Let Go و Make it Happen پنج بار متوالی در لیست بهترین آهنگ‌ها قرار گرفتند. دومین آلبوم ماریا کری در سال ١٩٩٢ عرضه شد که I ‘ll be there بهترین آهنگ آن آلبوم باهم صدایی Tery Lorenz اجرا شده است.

در جون ١٩٩٣ کری با Mottola ازدواج کرد و چند ماه بعد سومین آلبومش روانه بازار شد که دو آهنگ Dream Lover و Hero در صدر آهنگ‌های برتر قرار گرفتند. در سال ١٩٩۴ آهنگ All I want for Christmas Is you از آلبوم Merry Christmas و در سال ١٩٩۵ Fantasy در لیست بهترین آهنگ‌ها قرار گرفتند. آهنگ One Sweet Day ۱٦ هفته به عنوان بهترین آهنگ در لیست برترین‌ها قرار داشت. پس از جدایی او از Mottola در سال ١٩٩٧ آلبوم Butterfly که بهترین در نوع خود بود به فعالیتش ادامه داد. این مجموعه شامل آهنگ‌های برجسته‌ای چون The Prince of Egypt بود که او را به همراه Whitney Houston به‌عنوان موفق‌ترین و برجسته‌ترین خواننده‌گان پاپ زن قرار داد. با آهنگ Heartbreaker در آلبوم Rainbow که در سال ١٩٩٩ آماده شد ماریا کری به اولین خواننده برتر پاپ بدل شد و در صدر جدول قرار گرفت. سال ٢٠٠٠ آنقدرها هم با کری مهربان نبود پس از امضاء قرارداد ٨٠ میلیون دلاری با Virgin که بزرگترین قرارداد تا آن زمان در دنیا بود وی تلخ‌ترین تجربه زندگی خود را که به یک شکست کاری و افول شخصیتی منجر شد، تجربه کرد. در سایت شخصی وی پیام‌های مبنی بر آشفتگی روحی و سرگردانیش به چشم می‌خورد. فیلم ضعیف و آلبوم کم‌رنگ وی که با Virgin انجام شده بود کمتر از ۴ میلیون دلار در کل آمریکا درآمد داشت. در سال ٢٠٠٢ با عنوان MonarC Music نهمین آلبوم خود را راهی بازار کرد.

ماریا کری که آخرین بار در سال ١٩٩٠ برنده گرمی شده بود با آلبوم تازه‌اش "رهائی می می" (Emancipation of Mimi) که بیش از هفت میلیون نسخه فروش داشته به شهرت دوباره دست پیدا کرد. این آلبوم جایزه بهترین آلبوم R&B (ریتم و بلوز) و آهنگ‌ "ما به هم تعلق داریم" (We Belong Together) - که ١٤ هفته محبوب‌ترین آهنگ آمریکا بود - جوایز بهترین آهنگ و بهترین خواننده زن R&B را برای او به ارمغان آورد


[] البوم‌ها

رکورد پرفروش‌ترین آثار خواننده زن تاریخ جهان به ماریا کری تعلق دارد. شمار آلبوم‌های به‌فروش رفته وی در سراسر جهان به ٢٣٠ میلیون می‌رسد. موزیک ویدئوی HEART BREAKER وی ٣ میلیون دلار هزینه در برداشته است.


[] فيلم‌ها

ماريا کری در فيلم‌های زير نقش آفرينی کرده است:

  • BACHERLOR (1999)
  • GLITTER (2001)
  • WISE GIRLS (2002)
  • DEATH OF A DYNASTY (2003)
  • STATE PROPERTY (2005)
  • THE SWEET SCIENCE (comming soon)


[] جوايز دريافتی

ماریا کری تاکنون صدها جایزه معتبر هنری را از آن خود
ساخته است. مهم‌ترين آنها عبارت اند از:

  • جایزه هنرمند دهه در سال ١٩٩٩ از سوی BILLBOARD AWARD
  • جایزه هنرمند هزاره از سوی WORLD MUSIC AWARDS
  • دو بار جایزه ویژه از سوی GRAMMY AWARDS
  • دوازده جایزه متفاوت دیگر از سوی WORLD MUSIC AWARDS


[] عکس‌ها




[۱]
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]

[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]

[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]

[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]




[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]


۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

پارس‌ها (هخامنشيان)

از: عباس نامجو


فهرست مندرجات



[] پارس‌ها

يكى‌ از تيره‌هاى اقوام آريايى‌ كه از كناره غربى‌ درياى خزر، همزمان با "ماد"ها وارد ايران شدند و در آغاز ورود در ناحيه جنوب غربى‌ درياچه اروميه ساكن گرديدند، "پارس"ها بودند. نخستين بار در سالنامه‌هاى آشورى‌ زمان "شلمانصر سوّم" (شاه آشور) در سال ٨٣۴ پ.م. از موطن جديد آنها با نام "پارسوآ" ياد شده است. پس از چندى‌ به دليل فشردگى‌ اقوام در آذربايجان و ناامنى‌ منطقه، به سوى‌ جنوب و جنوب شرقى‌ روى‌ آوردند و در مسير خود با "عيلامى"ها آشنا شدند و در ٧٠٠ پ.م. در ناحيه "پارسوماش" - احتمالاً در منطقه كوهستانى‌ بختيارى‌، در ناحيه‌اى كه در قلمرو عيلام بود - مستقر گرديدند. پس از چندى‌ شهر عيلامى‌ "انزان" يا "انشان" را متصرف شدند و در محيط متشنّجى‌ كه از جنگ ميان عيلام و آشور به‌وجود آمده بود و اختلافات داخلى‌ ميان "عيلامى‌"ها بر شدت آن مى‌‌افزود، قلمرو كوچكى‌ به‌وجود آوردند كه بزرگ قبيله پارس يعنى‌ "هخامنش" بر آن حكمرانى‌ مى‌‌كرد.

"كوروش دوم" پايه‌گذار سلسله هخامنشى‌ و بر پا دارنده امپراتورى‌ قدرتمند "پارسى‌"ها به‌شمار مى‌‌رود. او پس از برانداختن پادشاهى‌ ماد، "پارس"ها را بر سراسر ايران حاكم كرد و به گسترش قلمرو جغرافيايى‌ ايران پرداخت. در زمان پسر وى‌ "كمبوجيه دوم" كه در ايران نبود و براى فتح مصر رفته بود، انتقال سلطنت از تيره كوروش اوّل به تيره "آريارمنه" با يك حركت كودتا مانند فراهم گرديد.

دوره هخامنشى‌ را مى‌‌توان دوره طلائى‌ ايران باستان به‌شمار آورد. اقدامات تاريخ‌سازى‌ همچون ضرب سكّه براى اوّل بار در ايران - ايجاد شهرها و آثار ارزشمند - حفر اوّل بار كانال ميان درياى سرخ و رودخانه نيل - ايجاد راهها، چاپارخانه‌ها و شبكه تأمين امنيت و... در زمان اين سلسله به‌ظهور رسيد. گرچه هخامنشيان به سنت ديرين آريايى‌ يعنى‌ كوچ‌نشينى‌ وفادار بودند و شاهان هخامنشى‌ از زمان داريوش اوّل به بعد به‌صورت ييلاق و قشلاق در ميان چهار پايتخت خود: همدان، بابل، شوش و تخت جمشيد تردد مى‌‌كردند، اما بنيانگذار يادمانها و شهرهايى‌ چون "پاسارگاد" و "تخت جمشيد" هستند. مهم‌ترين آثار هخامنشى‌ ايران عبارتند از: پاسارگاد، تخت جمشيد، شوش، بيستون، صفّه مسجد سليمان و نقش رستم.

پاسارگارد: پاسارگارد نخستين پايتخت هخامنشيان است كه تا زمان ما بر جاى مانده است. شهر باستانى‌ پاسارگاد در دشتى‌ سرسبز به نام "دشت مرغاب" در شمال شيراز واقع شده و فاصله آن تا شيراز ١۴٠ كيلومتر است. آثار هخامنشى‌ باقيمانده در پاسارگاد عبارتند از: آرامگاه كوروش دوم، كاخ اختصاصى‌، كاخ بار، كاخ شرقى‌ و نگاره انسان بالدار، صفه سنگى‌ مشهور به مادر سليمان، برج سنگى‌ مكعبى‌ شكل كه عده‌اى آن را آرامگاه كمبوجيه دوم گفته‌اند اما در محل به زندان سليمان شهرت دارد و نيز آتشدانهاى سنگى‌.

كاوشهاى باستان‌شناسى‌ در پاسارگاد را على‌ سامى‌ و ديويد استروناخ انجام داده‌اند و اگر چه اغلب آثار موجود در پاسارگاد كشف و شناخته شده‌اند، امّا اين "باغ شهر" دوره هخامنشى‌ به بررسى‌‌ها و مطالعات بيشترى‌ نياز دارد.

تخت جمشيد: ويرانه‌هاى تخت جمشيد در ٦٠ كيلومترى‌ شمال شيراز و دامنه كوه "رحمت" واقع شده است. تخت جمشيد را داريوش اوّل هخامنشى‌ بنيان گذاشت و شاهان پس از وى‌ هر كدام به تكميل آن اهتمام كردند، امّا شواهد موجود حاكى‌ است كه تا پايان عصر هخامنشى‌ و سوختن و ويران شدن آن به دستور اسكندر مقدونى‌، بناى آن ناتمام ماند.

آثار باقيمانده در تخت جمشيد عبارتند از: دروازه ملل، دروازه ناتمام، كاخ صدستون، كاخ آپادانا، كاخ تچر، كاخ هديش، كاخ اردشير سوم، كاخ حرمسرا، كاخ خزانه، ديوار دفاعى‌، كاخ مركزى‌، پلكان ورودى‌، مقابر هخامنشى‌، سنگ نبشته‌ها و كتيبه‌هاى شاهان هخامنشى‌، عمارت چهار ستونى‌ پايين صفّه و بقاياى شهر هخانشى‌ (پارسه) در قسمت جنوبى‌ تخت. از مهم‌ترين اسناد تاريخى‌ موجود در تخت جمشيد، نقوش پلكان شرقى‌ كاخ آپاداناست كه اقوام و ملل تابعه دولت هخامنشى‌ را در لباسهاى محلى‌ خود و هنگام حمل هدايا به دربار هخامنشى‌ نشان داده است.

كاوشهاى اين محوطه باستانى‌ را از سال ١٣٠٩ ش. "ارنست هرتسفلد" از مؤسسه شرق‌شناسى‌ "دانشگاه شيكاگو" آغاز كرد و از سال ١٣١۴ ش. "اريك اشميت" كار او را ادامه داد. بعد از جنگ جهانى‌ دوم على‌ سامى‌ باستان‌شناسى‌ ايران به مدت چند فصل كاوشهاى تخت جمشيد را دنبال كرد. در سال ١٣۴٧ ش. هيئتى‌ از باستان‌شناسان ايرانى‌ به سرپرستى‌ دكتر اكبر مختار تجويدى‌ به‌منظور پيدا كردن شهر هخامنشى‌ پارسه به حفارى‌ در اراضى‌ جنوب صفه (حد فاصل تخت و مقبره ناتمام داريوش سوم) پرداخت و بخش‌هايى‌ از شهر پارسه و واحدهاى ساختمانى‌ آن را از زير خاك بيرون آورد.

نقش رستم: در فاصله پنج كيلومترى‌ تخت جمشيد، بر سينه كوهى‌ به‌نام كوه "حسين" چهار مقبره مربوط به شاهان هخامنشى‌ جلب نظر مى‌‌كند. آثار نقش رستم مشتمل است بر: مقابر داريوش اوّل، خشايارشا، اردشير اوّل، داريوش دوم، كعبه زرتشت و نقوش برجسته ساسانى.

در ميان مقابر كه از بيرون نمايى‌ چليپايى‌ شكل دارند فقط مقبره داريوش اوّل داراى كتيبه به سه زبان "فارسى‌ باستان"، "عيلامى"، "بابلى" است و ديگر مقابر را به حدس و گمان تاريخ گذارى‌ كرده‌اند.

"كعبه زرتشت" بنايى‌ است احتمالاً از دوره‌هاى آغازين هخامنشى‌ كه به شكل مكعب از سنگهاى تراشدار سياه و سفيد ساخته شده و يك اتاق كوچك در قسمت فوقانى‌ آن تعبيه شده كه عملكرد آن مشخص نيست. شايد محلى‌ براى نگهدارى‌ "كتاب مقدس" و يا به امانت گذاشتن اجساد شاهان پيش از تدفين بوده است.

شوش: داريوش هخامنشى‌ "شوش" را پيش از "تخت جمشيد" بنا كرد. بنابراين ساده‌تر و بى‌‌پيرايه‌تر از تخت جمشيد بوده است. از عناصر تزيينى‌ مختص شوش آجرهاى منقوش لعابدار است كه به مقدار زيادى‌ در كاوشهاى شوش يافت شده و تخت جمشيد فاقد آنها بوده است.

صفه مسجد سليمان: اين محوطه را "رومن گيرشمن" در سالهاى ۴٦-١٣۵٠ ش. كاوش كرد. او نظر داد كه قديمى‌‌ترين پايتخت هخامنشى‌ در مسجد سليمان بوده و هنر پاسارگاد دنباله هنر مسجد سليمان است.

بيستون: بيستون در ۴٠ كيلومترى‌ كرمانشاه واقع است و آثار بسيارى‌ را از دوره‌هاى سنگى‌ تا ادوار اسلامى‌ با خود دارد. يكى‌ از مهمترين اسناد تاريخى‌ ايران در دوره هخامنشيان يعنى‌ نقش و كتيبه داريوش اوّل بر سينه كوه صخره‌اى آن نقش بسته است. اين نقش، داريوش اوّل را در حالى‌ كه نه تن از سران قبايل شورشى‌ دست بسته در برابرش ايستاده‌اند، به نمايش گذاشته است.

موضوع نقش و متن كتيبه مربوط است به: وقايع سالهاى نخستين پادشاهى‌ داريوش اوّل و قيام "گئوماتاى" مغ (بردياى دروغين) و سرانجام كشته شدن او و سركوب شورشهاى قبايل و...

كتيبه به سه زبان و خط (عيلامى‌، فارسى‌ باستان، بابلى‌) است و نخستين بار "هنرى‌ راولينسن" مستشرق انگليسى‌ در سال ١٨۴٦ م. آن را كشف رمز و قرائت كرد.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله توسط عباس نامجو برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- نامجو، عباس. سيماى فرهنگى‌ ايران، تهران: عيلام، ١٣٧٨ خ، ص ١۴٨-١۴۴



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

وب‌سايت ايرانيان خارج از کشور


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]


۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

صفحهٔ کاربری شاه‌محمود محمود


شاه‌محمود "محمود" فرزند میرزا غلام‌نبی هستم. به‌تاریخ ١٩ ماه جدی ١٣٣٢ هجری شمسی مطابق ٩ ماه جنوری ١٩۵۴ میلادی در ساحه رنگریزان شهرآرا کابل زاده شدم. در سال ١٣۴٠ هجری شمسی شامل مکتب قاری عبدالله خان واقع ده‌ افغانان شدم و در سال ١٣۴٦ هجری شمسی بعد از سپری نمودن امتحان کانکور به لیسه حبیبیه دروس خود را تا صنف دوازدهم ادامه دادم. در سال ١٣۵١ هجری شمسی از این لیسه فارغ گردیدم و جهت ادامه تحصیلات عالی به پوهنحًی ادبیات و علوم بشری پوهنتون کابل شامل گردیدم (١٣۵٢ هجری شمسی = ١٩٧٣ میلادی). فراغت از پوهنحًی مذکور (رشته تاریخ و جغرافیه) در سال ١٣۵۵ هجری شمسی و شمولیت به‌وظیفه به‌حیث معلم اجتماعیات در لیسه ابن سینا کابل در سال ١٣۵٦ هجری شمسی صورت گرفت. در ماه حوت ١٣۵٨ هجری شمسی بعد از سپری کردن امتحان کدر پوهنحًی علوم اجتماعی پوهنتون کابل به‌حیث استاد تاریخ در دیپارتمنت تاریخ عمومی این پوهنحًی پذیرفته شدم. درجه ماستری تاریخ افغانستان (داخل خدمت) را در سال ١٣٦۵ هجری شمسی حاصل کردم. در طول سالهای خدمت مضامین تاریخ قرون وسطی کشورهای همجوار افغانستان (هند، چین، آسیای مرکزی، فارس و شرق میانه) را تدریس نمودم.

آثار که تاحال به‌زیور چاپ آراسته شده است عبارتند از:

    ١- تاریخ دولت مستقل غوریان (تاریخ اجتماعی و اقتصادی) تاًلیف سال ١٣٦٣ هجری شمسی، سال چاپ اول ١٣٨٦ هجری شمسی. این کتاب بعداً تحت عنوان (تاریخ امپراطوری غوریان) در سال ١٣٨٨ هجری شمسی مجدداً انتشار یافت.
    ٢-دولت مستقل نیمروزیان (تاریخ اجتماعی و اقتصادی) تاًلیف سال ١٣٦۵ هجری شمسی، سال چاپ ١٣٧٦ هجری شمسی.
    ٣- تاریخ‌نویسی در افغانستان تالیف سال ١٣٧٧ هجری شمسی، سال چاپ ١٣٨٢ هجری شمسی.
    ۴- تاریخ روابط افغانستان و هند (١٧۴٧ میلادی - ١٨۵٧ میلادی) تاًلیف سال١٣٧٣ هجری شمسی، سال چاپ ١٣٨٧ هجری شمسی.
    ۵-تاریخ آسیای مرکزی (ترجمه، تحشیه و تعلیق) ترجمه سال ١٣٦٢هجری شمسی ، سال چاپ ١٣٨٨ هجری شمسی
    ٦- مجموعه مقالات (به‌زودی انتشار می‌بابد)
    ٧- تاریخ قرون وسطی چین (کتاب درسی چاپ گستنر از طرف پوهنحًی علوم اجتماعی پوهنتون کابل).
    ٨- تاریخ قرون وسطی هند (کتاب درسی چاپ کستنر از طرف پوهنحًی علوم اجتماعی پوهنتون کابل).

همچنان اشتراک در سمینار مرحوم احمدعلی کهزاد، فیض محمد کاتب، سمپوزیم کابل در گذرگاه تاریخ و سمینار غوریان از کارکردهای دیگر علمی‌ام می‌باشد.


ليست همکاری‌های‌ من با اين دانش‌نامه:



ليست مقالات من در وب سايت‌های ديگر




[برگشت به بالا] [باز گشت به دانش‌نامه] [همکاران دانش‌نامه]

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

ايده ايران

از: جرالدو نولی ترجمۀ: سیروس میر


فهرست مندرجات



[] مقدمه

يکی از کتب ارزشمندی که در سال‌های اخير به قصد بررسی ريشه‌ها و تکوين هويت ملی ايران نگارش يافته، کتاب "ايده ايران"، تأليف محقق ايرانشناس و دانشمند معاصر ايتاليايی، جرالدو نولی است که در سال ١٩٨٩ در رُم به زبان انگليسی به عنوان "The Idesa of Iran: An Essay on Its Origin" انتشار يافته است.

ج. نولی يکی از برجسته‌ترين صاحب نظران معاصر در زمينه تحقيقات مربوط به ايران باستان به‌شمار می‌رود. وی از مؤسسين انجمن اروپايی ايران‌شناسی می‌باشد و در حال حاضر علاوه بر ويراستاری مجله انگليسی زبان East and West رياست مؤسسه ايتاليايی تحقيقات خاورميانه و خاوردور رُم را، که از مؤسسات پُر سابقه و معتبر خاورشناسی است، بر عهده دارد. نولی صاحب ده‌ها تأليف و رساله در زمينه تاريخ و فرهنگ ايران است. و پاره‌ای از مقالات پُر اهميت وی در "دانش‌نامه ايرانيکا"، که خود يکی از اعضاء کميته شش نفری رايزنان آن به‌شمار می‌رود، به چاپ رسيده است.

کتاب "ايده ايران" نولی، يکی از مأخذ با ارزش و قابل استناد در ايران‌شناسی و پژوهش در باب فرهنگ و هويت ملی ايران به‌شمار می‌رود و در حقيقت بيان منظم و فشرده نتايجی است که مؤلف دانشمند بدانها در خلال تحقيقات خود، که پاره‌ای از آنها نيز در چند سال اخير به چاپ رسيده، دست يافته است. گزیده‌ی زیر ترجمه قسمت اعظم پيشگفتار کوتاه کتاب، که نويسنده در آن طرح مطلب نموده، و همینطور بخش پایانی کتاب که مؤلف، در دو بخش، به بازگويی خلاصه مطالب و ارائه نتايج حاصله از تحقيقات خود پرداخته است.

در این گزیده منابع و مأخذ گوناگونی که در متن یا پانوشت آن به قصد اختصار حذف شده‌اند. اميد است که روزی اين کتاب ارزشمند توسط مترجمی توانا و " اهل فن" به‌صورتی دقيق و منقح، و تهی از کاستی‌ها و نارسایی‌هایی که در ترجمه حاضر به‌چشم می‌خورد به فارسی برگردانده شود. چنین کاری مسلما برای محققین و خوانندگان فارسی زبان، بسیار سودمند خواهد بود.


[] پيشگفتار

حدود نيم قرن از وقوع دو رويداد مجزا در ايران و افغانستان که حيات فرهنگی و سياسی اين دو کشور را به گونه‌ای نِمادی بهم پيوست، می‌گذرد. در مدتی کمتر از ده سال، بين سال‌های ١٩٣۵ تا ١٩۴٢ ميلادی، اشتياقی همگون برای کاوش درگذشته دور بمنظور رَدگيری و بازيابی ريشه‌های عميق اتحاد ملی در ايران دوران رضا شاه و افغانستان تحت حکومت محمدظاهر شاه بمنصه ظهور رسيد.

در ايران نام "پرسه" (Perse) که در اسناد رسمی، ديپلماتيک، و اداری نگاشته شده به زبان‌های خارجی مورد استفاده بود، بدنبال صدور فرمان سلطنتی متروک و نام "ايران" رسماً جايگزين آن گرديد. در افغانستان انجمنی متشکل از دانشوران بنام انجمن تاريخی افغانستان تشکيل شد و مجله‌ای را به دو زبان پشتو و فارسی دری پايه گزارد که نام آن، آريانا (Aryana)، خود مبين يک طرح ايدئولوژيک بود.١ در پشت هر دوی اين رويدادها تلاشی به‌منظور رديابی ريشه‌های تاريخی نهفته بود که در يک مورد ناظر به هدفی بيشتر سياسی، و در مورد ديگر، از ماهيتی بيشتر فرهنگی برخوردار بود. چنين انگاشته می‌شد که نام ايران تجليگر يک ميراث شگرف سه هزار ساله است و می‌پنداشتند که ريشه‌های اين ميراث را می‌توان از طريق صفويه، و درخلال سده‌های قبل از اسلام تا دوران ماقبل اسکندر و حتی پيش از کورش بزرگ، رد گرفت. با نام "آريانا"، منظور احيای نام باستانی دولت جديد افغانستان، بدانگونه که در منابع يونانی از اِراتوستنس تا استرابو به ثبت رسيده و به آيندگان سپرده شده بود، می‌بود. بواقع نيز آريانای کهن جغرافيا [Apravij of the Geography] به‌طور تقريبی بر دولتی منطبق می‌گرديد که در سال ١٧۴٧ ميلادی توسط احمدخان [ابدالی] بنيانگزاری شد؛ به‌طوری که به‌نظر می‌رسيد "پادشاهی جديد افغانستان"، تسميه نوينی برای آريانای باستان[Ariana Antiqua] باشد.٢ ماهيت ذهنی گرايانه و انديشيده اين کشف به روشنی مشهود است. همچنين نيز تصادقی نيست که اين فکر بيشتر مديون تحقيقات شرق‌شناسان غربی بود و در قلمرو انجمنی از دانشوران به‌منصه ظهور رسيد.

چنين بود که يک تاريخ بسيار پيچيده چند هزار ساله که احتمالاً بيش از هر تاريخ ديگری در معرض اختلاط و تغييرات مختلف و تأثيرات ژرف و بنيادين، و اغلب وهم‌انگيز قومی، زبانی، فرهنگی و مذهبی قرار گرفته و شاهد آمد و رفت و تفوق متوالی يونانی‌ها، اعراب، مغول‌ها، ترک‌ها و غيره بوده است، در جهت يک تداوم مسلط "آريايی" بازسازی شد. تعداد کثيری مردم که همگی عميقاً به اسلام معتقد بودند، و حتی افغانانی که از بازماندگان فرضی بنی‌اسرائيل محسوب می‌شوند، ناگهان به کشف هويتی نايل آمدند که رد آن را می‌توانستند تا دورترين ريشه‌ها پی‌گيری نمايند. هويتی که می‌پنداشتند اساسی برای ايجاد يگانگی و همبستگی ملی خواهد بود. مشکل است بگوييم که مطالعات و علايق سياسی شرق‌شناسان غربی تا چه ‌اندازه در پيدايش اين انگيزه برای باز يافتن ارزش‌های کما بيش موثق سنتی مؤثر بوده است. فقط می‌توانيم بگوييم که نقش آنها، خوب يا بد، نقش کوچکی نبوده است ..."


[] نتيجه‌گيری

مفهوم ايران با يک محتوی سياسی، مذهبی و قومی از ساخته‌های بارز نيمه اول سده سوم ميلادی است. چنين به‌نظر می‌رسد که اين مفهوم با محتوی جديد، به‌طور نسبتاً غيرمترقبه‌ای و احتمالاً در سومين دهه آن سده، به‌صورت ستون اساسی تبليغات ساسانی نمودار گرديده است. با اين حال نبايست از نظر دور داشت که تکامل اين مفهوم خود حاصل يک روند دراز مدت تاريخی به‌شمار می‌رود. تا آنجا که با دانستنی‌های امروز خود می‌توانيم حدس بزنيم، قدمت انگاره ايران به‌عنوان يک ايده با کاربرد و بارِ سياسی به پيش از دوران اردشير اول ساسانی نمی‌رسد؛ ولی در يک معنای تا حدی قومی و به‌عنوان يک انگاره مذهبی، اين ايده ريشه در زمانی بس کهن‌تر دارد.

توجه به سنگ‌نوشته‌های داريوش اول و توالی و ترتيب تنظيم نام سرزمين‌هايی که قلمرو گسترده هخامنشی را تشکيل می‌دادند، ما را قادر به کشف آن گونه خودآگاهی که آريايی‌اش می‌ناميم می‌سازد. لفظ آريا (arya) توسط داريوش، يا خشايارشا، برای روشن ساختن آن اصلی که خود را مفتخر از انتساب بدان می‌دانستند به‌کار می‌رفت. ما همچنين واقفيم که آريايی‌ها برترين خدايی به‌نام اهورامزدا داشتند که در بين تمام اقوام آريايی مشترک بود؛ می‌دانيم زبانی که گويش ايرانی سنگ نوشته‌های شاهی را تشکيل می‌داد آريا خوانده می‌شد؛ و نيز از طريق هردوت آگاهيم که نام آريا از اين پيشتر بر مادها اطلاق می‌گرديد. اين اطلاعات تماماً بر آنچه که از نقل قول‌های استرابو از اِراتوستنس درباره آريانا به‌ما رسيده است، قابل انطباق می‌باشد.

جغرافيای تاريخی اوستا، مفهوم آريانا که نخستين‌بار توسط شارحان و نويسندگان احوال اسکندر وارد متون يونانی گرديد، و آنچه که می‌توانيم از تاريخ اوليه مادها و پارسی‌ها و همچنين مهاجرت‌های شرقی - غربی، و نه شمالی - جنوبی، آنها به جاهايی که در دوران‌های تاريخی در آن سکنی گزيده‌اند بازسازی کنيم، همه و همه مباحثی هستند که اجزاء يک تصوير روشن و منطقاً بهم پيوسته را به‌ما عرضه می‌کنند. اين تصوير ما را قادر می‌سازد که در وهله نخست حدود شرقی سکنای "اقوام اوستايی" را، با مرکزيت بخشيدن به افغانستان امروزی، بازسازی کنيم و سپس به دنبال آن دامنه توسعه غربی سرزمين‌های آريايی را بسنجيم. آريايی‌ها در خلال گسترش به‌سوی ماد و پارس که تدريجاً در نخستين نيمه هزاره اول قبل از ميلاد به آن رسيدند، همراه خود حامل يک سنت مشترک مذهبی بودند که بعدها همراه با تجديد نظرات و تشريحاتی چند بدست مؤبدان، بازتاب خويش را در اوستای متأخر يا زرتشتيگری يافت.

هرچند که آريايی‌های غربی به‌احتمال نزديک به يقين درج‌های از آگاهی نسبت به اصل خويش را حفظ کردند، ولی احساس حقيقی ملی در دوران هخامنشی نزديکتر به خودآگاهی آنها نسبت به "پارسی" بودن بود تا ريشه در نسب "آريايی" داشتن. ما امروزه شواهد بسياری در دست داريم که بر واقعيت وجود يک احساس ملی پارسی دلالت می‌نمايند. بخش‌های بسياری از تأليفات هردوت و مخصوصاً داستان غصب پادشاهی توسط سمرديس دروغين [کئومات مغ، برديای دروغين]، نوشته‌های گزنفون و همچنين سنگ‌نبشته‌های شاهی که در آنها سخن در وصف شجاعت و برتری اخلاقی مرد پارسی می‌رود، همه دلايلی برای وجود يک احساس ملی پارسی به‌دست می‌دهند.

پيشتر ذکر شد که ايده ايران با يک محتوی و بارِ سياسی، به‌نظر می‌رسد که به‌طور غيرمنتظره‌ای در آغاز عصر ساسانی ظهور کرده باشد. در اينجا بايستی اضافه کنيم که احيای ايرانيگری در بخش متأخر دوران ارشاکيان [اشکانيان] که به‌صورت ترک تدريجی آداب و سنن يونانی جلوه نمود، راه را بر اين پديده هموار ساخت. در حقيقت چنين به‌نظر می‌رسد که روند ايران‌گرايی (Iranization) فرمانروايان جديد از وجوه مشخصه دوران پارت‌ها به‌شمار می‌رود. مقصود از ايران‌گرايی در اينجا جذب و تحليل سنجيده و يا طبيعی و خودبه‌خودی وجوه ويژه تمدن و ارزش‌های خاص ايران هخامنشی می‌باشد و می‌تواند در سنتی که هم آريايی و هم زرتشتی است خلاصه گردد. پارت‌ها، يا به ديگر سخن اقوام پرنی (Parni) که بر پارتيا (Partnia) هجوم برده و تسلط خود را از آن پس مداوماً بر سرزمين‌هايی که از سلوکی‌ها می‌ستاندند گسرانيدند، از اقوام "ايرانی - آريايی" [Irano - Aryans] به‌شمار می‌آيند؛ ولی نمی‌توان آنها را"آريائی"، به آن معنی خاص که در اينجا برای بازساختن آن کوشيديم، محسوب داشت. منظور ما از واژه آريايی، مردم اوستايی و بازماندگان آنها در شمال و غرب آريانای کهن است و معادل airyo. Sayanam و airya dairyhavo در اوستا می‌باشد. به تعبير تاريخی کليه اقوام ايرانی - آريايی، "آريايی" به اين معنی خاص به‌شمار نمی‌آيند. به‌عنوان مثال می‌توان از سکاها، پارت‌ها (پرنی)، و احتمالاً آلان‌ها و غيره نام برد که از اين زمره‌اند. در اينجا، محدوده تعاريف و مفاهيم تاريخی به‌طور کامل منطبق بر قلمرو شاخص زبانی نيست. در واقع "ايرانی - آريايی" مفهومی است که عمدتاً ناطر بر گسترده زبانی می‌باشد و جز اين نيز نمی‌توانست بود. بر عکس، بر مبنای شواهد نسبتاً کمی که در دست داريم، چنين به‌نظر می‌رسد که airya اوستايی و يا arya در پارسی کهن، در اساس مفاهيمی قومی اند. در اين حال بايسته است که توجه خود را قدری نيز معطوف به‌معانی مختلف اخير بنماييم.

کاملاً محتمل است که در بعضی از دوران‌های تاريخی مردمی متشکل از گروه‌ها و اقوام مختلف خود را "آريايی" خوانده باشند. حداقل تا آنجا که می‌توانيم تبيين کنيم چنين امکانی در دوران هخامنشی در ميان مادها و پارس‌ها ممکن است به‌وقوع پيوسته باشد. اين احتمال نيز وجود دارد که توسعه آريايی‌ها، در مواردی، يک گسترش نفوذ اساساً فرهنگی، مذهبی و شايد هم همچنين زبانی، بوده باشد. اين نکته را نيز بايست به خاطر داشت که ما معمولاً بر اين عادتيم که يافته‌های زبانی و قومی را با تسامح و روشی سهل‌انگارانه بر يکديگر انطباق دهيم. اين موضوع مخصوصاً آنجا که منابع به شدت پراکنده و نايابند، و يا زمانی که اشاره به گذشته‌های دور می‌رود، تحقق می‌پذيرد و در راه درک صحيح مفاهيم توليد مانع و اشکال می‌کند.

ما تا پايان دوران پارت‌ها، تنها می‌توانيم دست به يک بازسازی توأم با اشکال از "ماقبل تاريخ" ايده ايران زنيم. تاريخ اين ايده که دستاوردی با اهميت بنيادين برای تاريخ تمدن و فرهنگ ايران و کل جهان ايران‌گرا (Iranized) تا دوران ما محسوب می‌شود، با ساسانيان آغاز می‌گردد.

سعی ما بر اين بوده است که مراحل مختلف روندی را که منجر به شکل‌گيری مفاهيمی از قبيل Eran Xwarrah [ايران کرد] و Eran-Sahr [ايران شهر = نام رسمی امپراطوری ايران در دوران ساسانی] گرديد تشريح کنيم. ما همچنين نشان داديم که اين مفاهيم اجزاء مهم و لاينفک تبليغات مذهبی - سياسی دوران ساسانی را تشکيل می‌دادند. در Eran Xwarrah، مخصوصا، طنينی اوستايی می‌يابيم که بدون شک بيانگر نفوذ مؤبدان است و نشان از اقتدار اين امانتداران سنت زرتشتی می‌دهد. در Eran-Saahr، برعکس، مفهومی جديد می‌يابيم که در لفافه يک سنت ارجدار ارائه گرديده است، از اين پيشتر يک Aryanam Xsayra [آريايی شهر - آريا شهر] وجود خارجی نداشت. در اينجا با مفهومی نو و دارای يک ماهيت انديشيده روبرو هستيم که زائيده آن چنان سياست فرهنگی است که به اختراع يک سنت انجاميد.٣ در مجموع عناصر بسياری در تبليغات ساسانی يافت می‌گردد که به درد ساختمان پديده پيچيده و از جهاتی پرشکوه "اختراع يک سنت" می‌خورد. هدف دربار و روحانيت در حال صعود زرتشتی، اقتدار بخشيدن و پشتيبانی از آن روند سياسی جديدی بود که خواهان مشروعيت و استحکامش بودند. در پسِ اين پديده، گرايش بارز قرن سوم را در جهت شکل بخشيدن به يک فرهنگ ملی، در کنار نشانه‌هايی از يک دگرگونی و تعارفی اجتماعی می‌يابيم که فقط قادر به درک خطوط اساسی آن هستيم. ما همچنين شاهد تحول سياسی نوينی می‌باشيم که اشرافيت سلحشور پارس را به‌مثابه قهرمانانی جديد بر روی صحنه آورد.

استناد به منشاء هخامنشی و تشريک هويت با کيانی‌ها، برپايی يک ميراث سنتی که جوابگوی الزامات دوران جديد و پاسخگوی نياز آن نيروهای اجتماعی که تکيه‌گاه اساسی آن به‌شمار می‌رفتند باشد، و همچنين تدوين متون مذهبی از طريق انتخاب و دستچين مطابق با قوانين کلی يک ديانت صحيح که آن نيز به‌نوبه خود ابداع سلسله مراتب روحانی مؤبدان و هيربدان بود همه و همه جوانب مختلف يک روند واحد سياسی و فرهنگی را تشکيل می‌دادند که به‌شدت در محور تبليغات ساسانی قرار گرفت. تغييرات ژرف سياسی، مذهبی و اجتماعی در آنچه که با احتساب دوران تاريخی می‌تواند گونه‌ای احساس ملی ناميد، منجر به ابداع يک سنت در دوران ساسانيان گرديد. سنت ابداعی Eran- Sahr (ايرانشهر) به‌عنوان يک امپراطوری "آريايی" و "مزدايی" که ريشه در گذشته‌های دور دارد، زائيده اين تحول به‌شمار می‌آيد؛ حال آنکه در آن زمان به‌جز پاره‌ای آگاهی‌های مبهم و اندک و ردپاهايی قليل و پراکنده، چيزی از گذشته باستانی باز نمانده بود. ابداع يک تداوم، که حتی اعمال اهريمنانه اسکندر گجسته نيز قادر به گسست کامل آن نگشته بود، خود ضمانتی برای اصالت بخشيدن به آن چهارچوبه ايدئولوژيکی که برای حمايت از نظم جديد آفريده شده بود، به‌شمار می‌آمد. اهريمن سازی (demonization) از اسکندر، که تا آنجا که ما اطلاع داريم از وجوه تمايز ساسانيان از پارت‌ها و همچنين ايران اسلامی می‌باشد، قسمتی کوچک ولی اساسی از اين تصوير را تشکيل می‌دهد.

***

تلاش‌های متوالی برای مشروعيت بخشيدن به زمان حال از طريق بازسازی تصنعی روابط دور و ابداع يک گذشته اساساً داستانی و خيالی، بارها پايه مشروعيت سلسله‌های حاکم قرارگرفته و از پديده‌های متداول تاريخ ايران محسوب می‌گردد. تصور تداوم امپراطوری ايران در طول دو هزار و پانصد سال تاريخ ارج يافته در خيال دودمان پهلوی، که در سال ١٩٧١ در تخت جمشيد و در جهت شکوه و جلال بخشيدن به شاه‌شاهان آريامهر - لقبی کلاً ابداعی ولی دارای يک زنگار فرينده کهن -۵ جشن گرفته شد، تنها يکی از نمونه‌های اين پديده بسيار آشنا نزد محققين تاريخ ايران می‌باشد که از دوران هخامنشی تا زمان ما مرسوم بوده است.

١. بوزاتی (A. Bausani) در يک رساله عمومی مختصر که به سنت هزاره ايرانی تخصيص داده شده، توجه خود را به "دوباره پيشينه‌سازی"(re- archaization) مستمر در تاريخ ايران معطوف ساخته است. اين تلاش در جهت دوباره پيشينه‌سازی و باستان‌گرايی که هخامنشيان، ساسانيان، صفويه و دودمان پهلوی فقط چند مورد برجسته آن به‌شمار می‌روند، هرچند که در پاره‌ای اوقات ساختگی هم به‌نظر آيد، خود موجب نجات فرهنگی بوده است که بيش از هر فرهنگ ديگری در معرض تهاجم و عرصه تاخت و تاز از جوانب مختلف قرار داشته است. با مراجعه به ماقبل تاريخ و همچنين الگوی تاريخی ايده ايران، بدان صورت که برای بازسازی آن در اين نوشتار کوشيده‌ايم، شواهد بسياری در حمايت از اين تعبير می‌يابيم، نشانه‌های هشدار دهنده‌ای همانند خودآگاهی "آريايی" در دوران هخامنشيان و شکل‌گيری ايده ايران با يک محتوی و بارِ سياسی در زمان ساسانی نشان از چنين تلاشی جهت پيشينه‌سازی تاريخی برای اثبات نوعی تداوم به‌دست می‌دهند. در رجوع به تاريخ متأخر ايران‌گرايی [= ايرانيسم]، به‌وضوح در می‌يابيم که ايده ايران، در زبان رسمی تبليغات سياسی، خود را نخست در دوران صفوی و سپس پهلوی باز می‌نماياند.

در ايران عهد قاجار، حس ايرانی بودن يا ايرانيت، احساسی ماهيتاً فرهنگی و ادبی بود. خاطره دوران قهرمانی باستان که ريشه در اشعار فردوسی داشت، با نوعی تفکر "اسلام وطنی" درهم آميخته بود و مفهوم کشور را به‌صورت يک رکن سياسی در قالب "ممالکِ اسلام" متصور می‌ساخت. اين درک در ميان سخنوران و نويسندگان قرن نوزده عموميت داشت. شاه، شاهنشاهِ اسلام يا پادشاهِ اسلام خطاب می‌شد. اين تصور را می‌توان به‌هر حال به‌صورت بيان نوعی احساس مذهبی و ملی بر مبنای شيعيگری، به‌عنوان خاستگاه اساسی کشور، در نظر گرفت. ا. ک. اس. لميتون، در مورد جامعه ايرانی قرن نوزدهم می‌نويسد: "ناسيوناليسم بر پايه احساسی مبتنی بر دولت سرزمينی (territorial state) تقريباً ناشناخته بود و وطن‌خواهی، خارج از لفافه يک احساس مذهبی، به‌ندرت وجود داشت." وی همچنين می‌افزايد "تظاهرات کوشندگان نهضت اصلاح‌طلبی که منجر به انقلاب مشروطيت گرديد، معطوف به اعتراض نسبت به‌دست‌اندازی بيگانگان بر "ممالک اسلام" و "مسلمانان" بود نه تجاوز به ايران و ايرانيان." شايان توجه است که نام ايران در سال‌های سی قرن حاضر (دهه ١٩٣٠) توسط رضا شاه جايگزين نام متداول پرشيا در پروتکل رسمی و اسناد اداری گرديد. اين ارزيابی جديد از نام ايران که در دوران قاجار هم به‌عنوان مترادف فارسی برای نام فرانسوی پِرسه (Perse) مورد استفاده بود، به تلاشی نوين جهت دوباره پيشينه‌سازی مربوط می‌گردد که از پديده‌های متداول تاريخ ايران - همانند دوران‌های ساسانيان، صفويه و غيره - محسوب می‌شود.

تحقيقات جديدی که ب. جی. فراگنر در مورد مفهوم سياسی واژه "ايران" از طريق ردگيری تاريخ اين مفهوم در اواخر سده‌های ميانه و دوران جديد انجام داده است، به نحو درخشانی روشنگر آن نقش اساسی می‌باشد که مغول‌ها در ساختمان هويت ملی ايران از قرن چهارده تا نوزدهم بازی کرده‌اند. سابق بر اين نيز همانطور که فراگنر خاطر نشان می‌سازد، د. کرالسکی بر اين اعتقاد بود که سقوط خلافت و فتح بغداد توسط هلاکو در ١٢۵٨/٦۵٦، فرصت ابراز آزادانه را برای حس ملی ايرانيان، که طی سده‌ها در خفا نگاه داشته شده بود، فراهم ساخت: "مقايسه‌ای بين منابع دوران ايلخان‌ها و مآخذ دوره اسلامی ماقبل ايلخانان و توجه به عناوين ذکر شده در منابع، شاخصی برای نمودارشدن و بالندگی احساس ملی ايرانی در دوران ايلخان‌ها به‌دست می‌دهد. امپراطوری ايلخان (ايران، ايران زمين) خوانده می‌شود و کشور دشمن شرقی (توران) ناميده می‌گردد.

از ايلخانان حاکم به القاب رسمی (شاهِ ايران، شاهنشاهِ ايران زمين، خسرو ايران، و وارث ملکِ کيان) ياد می‌گردد که همه ريشه در سنت قديمی ايرانی دارد و از مفاهيمی که فردوسی در حماسه ملی ايرانيان آورده است، به وديعه گرفته‌اند شده‌اند" فراگنر از اين هم فراتر می‌رود و به تحليل جوانب مختلف "ميراث مغول" می‌پردازد. در ارزيابی از جوانب مختلف اين ميراث، از قبيل موقعيت ممتاز تبريز در دوران ايلخانان و صفويه، تعيين سرحدات شمال شرقی کشور و حدود نفوذ اداری و رسمی دولت مرکزی همراه با تأکيد عمده بر نظام قانونی و مالياتی، فراگنر دلايلی دال بر تداوم در تاريخ ايران از مغول‌ها تا دوران صفوی تا سده نوزده و قرن حاضر می‌يابد.

اين همه در چهارچوب يک رابطه ديالکتيکی بين گروه‌های قومی - بومی از سويی و اقوام آسيای ميانه که خصوصيت بارزشان سنت ايلی و کوچندگی بود، از ديگر سو، تجلی می‌کند که در يک لنگرش انسان‌شناسانه (anthropolajical) از تاريخ حائز اهميتی خاص است. اين چشم‌اندازی جديد بر تحقيقات ما، و هر کسی که مايل باشد رد تاريخی تکامل ايده ايران با کارکردِ سياسی را تا دوران ما پی‌گيرد، می‌گشايد. در اين راه البته فرد با مشکلات فراوانی مواجه می‌گردد که بحث در اطراف آنها برای ما در اينجا مقدور نيست؛ چه قصد اساسی اين تحقيق صرفاً بررسی ريشه‌های اين مفهوم است نه تاريخ تطور آن.

نقش ميراث مغول در تکامل تاريخی هويت ملی ايران، ما را قانع می‌سازد که دست به ساختن نوعی ارتباط مستقيم مابين ساسانيان و دوباره پيشينه‌سازی دوران صفوی نزنيم. بر عکس، تا آنجا که به استمرار مفهوم ايران مربوط می‌شود، اگر به حلقه متصله ايلخانان اذعان نکنيم، دچار يک اشتباه نظری و ساده‌گرايی گمراه‌کننده خواهيم شد. تکامل تاريخی ايده ايران، در حقيقت پديدهای پيچيده و بدور از سادگی است. در اينجا فقط کافی است نقشی که توسط مغول‌ها، و به‌هر حال اقوام غير ايرانی، بازی شده گوشزد گردد. همچنين نظری مبنی بر وجود يک تعارض فرضی بين اعراب و ايرانيان نيز نادرست است. اين اشتباه است که بهر قيمت در صدد يافتن يک نهضت ملی گسترده در خيزش‌هايی که گاهگاه بر عليه قدرت خلقا، و اغلب به‌دلايل مذهبی انجام می‌گرفت، باشيم. همانگونه که کاهن به‌درستی نگاشته، "اين حقيقت ساده که دولت‌های تاحدی ملی دوباره در قالب اسلامی ظاهر شدند، خود دليلی کافی بر محدود بودن اين تعارض [بين اعراب و ايرانيان] است..."

وی همينطور خاطر نشان می‌سازد، "همچنين گفته گرديده که در گرويدن به اسلام، ايرانيان تشيع -يا فرقه مخالف - را برگزيدند. ولی جدا از آنچه که در حال حاضر که ايران رسماً و عموماً شيعه است بتوان گفت، ايرانِ سده‌های ميانه هرگز تخصيص به تشيع نداشته و اکثريت، حتی در دوران بويه، با اهل سنت بوده است." اشاره به دوران بويه در اينجا مسلماً تصادفی نيست و در چهارچوب بحث ما حائز اهميت فراوان است. گمان می‌کنيم، به‌عنوان مثال "استفاده سلاطين ابن سلاله از لقب ديرين شاهنشاه و خطاب به آل‌بويه تحت عنوان "سلسله شاهنشاهيان"، به تعبير بيهقی، خود به‌اندازه کافی روشنگر باشد. مطابق واقع، ايده ايران که در قرن سوم ميلادی يک مفهوم سياسی و دينی تجلی يافت، به‌دست ساسانيان تکوين پذيرفت و ديرتر از آن امپراطوری پاييد تا تبديل به رکن اساسی يک ميراث سنتی گردد و در طی سده‌ها فکر متفکرين و شعرا، و نيز نجبا و درباريان پر نخوتی را که طالب نسبی والا برای شهزادگان و امرای خويش بودند، بخود مشغول دارد. اين ايده در مفهوم مذهبی خويش، بجز در محافل کوچک اجتماعات زرتشتی، نپاييد. ولی آنچه که ماند و باليد احساس نوعی يگانگی در گسترده فرهنگی و عمدتاً زبانی بود که امپراطوری ساسانی مرجح داشت، برقرار ساخت و به زمان سپرد.٢۵ ابداع ايده ايران، يا تصوری را که بيانگر خصوصيات عمده زايش اين مفهوم است، بايست به‌عرصه ايدئولوژی حواله داد نه به آن واقعيات تاريخی که خطوط اساسی آن را در بالا رقم زديم. اين تصور از مفهوم ايران در پايه يک فرهنگ ملی ايرانی، يا به‌طرز خلاصه شکل‌گيری ايران به‌عنوان يک ملت، قرار گرفت. ملتی که همراه با خصوصيات خلاق خويش می‌بايست چهار قرن بعد از اجزاء پديد آورنده افق جهانشمول امت اسلامی گردد.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله در شماره ۳، سال ۱۲ ايران‌نامه توسط جرالدو نولی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- برگرفته از: ايران نامه، سال دوازدهم، شماره ۳، تابستان ۱۳٧۳، "ايده ايران"، سايت بنياد مطالعات ايرانی



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

سايت بنياد مطالعات ايرانی


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]


زادگاه و آرامگاه زرتشت از نظر دکتر خسرو خزاعی

برگرفته از: گفتگوی رادیو بی‌بی‌سی (لندن) با دکتر خسرو خزاعی


فهرست مندرجات


آنچه در زير می‌آيد، بخشی از برگردان از زبان انگلیسی به زبان پارسی گفتگوی است، که بانو سفیاهلم خبرنگار بی‌بی‌سی در روز یکم اکتبر ٢٠٠٧، با آقای دکتر خسرو خزاعی انجام داده است.


[] زادگاه و آرامگاه زرتشت

می‌دانیم که چند سال است دوباره زرتشت و آئین او در میان قشرهای گوناگون مردم مطرح شده و در حال گسترش است. در این باره باز در آینده نزدیک گفتگو خواهیم کرد. ولی آنچه که امروز می‌خواهم امروز با شما در ميان بگذاريم، اين نکته درخور نگرش است که میان چند کشور درگیری فرهنگی به وجود آورده است و آن درباره مکان زادگاه و آرامگاه زرتشت می‌باشد.

آنچه که شما به ميان می‌کشيد، با اینکه بسیار ارزشمند است، اما هنوز در پرده ابهام مانده و تا کنون کسی پاسخ قانع کننده یا همگان‌پسندی را برای آن پیدا نکرده است. یکی از مهمترین دلایل آن مسئله سیاسی است که در درازای این مصاحبه خواهیم دید. از دیدگاه تاریخی و پژوهش‌های گوناگون که در دوران نوین انجام شده چند نظريه وجود دارد که مهمترین آنها را در اين جا یادآوری می‌کنم:

نخستین نظریه که برخاسته از منابع و نوشتارهای زمان ساسانیان است زادگاه زرتشت را در باختر ایران یعنی در آذربایجان که به آن اتروپاتان می‌گفتند می‌نامد. یا گاهی در کردستان که سرزمین مادها بوده می‌شمارد. اگرچه در گذشته چندی از زرتشت‌شناسان این نظریه را پذیرفتند ولی با گذشت زمان و پژوهش‌های زبان‌شناسی، امروز همگی به این نتیجه رسیده‌اند که زبان زرتشت و لهجه آن که بوسیله کتاب "گاتها" بما رسیده متعلق به منطقه‌ای بوده که امروز میان خراسان، شمال غربی افغانستان، جنوب تاجیکستان، جنوب ازبکستان و جنوب ترکمنستان واقع شده است. نظریه زادگاه زرتشت در آذربایجان زمانی درست شد که مرکز تصمیم‌گیری و قدرت ساسانیان به باختر ایران یعنی به آذربایجان و کردستان منتقل گردید و سیاست آن زمان ایجاب می‌کرد که چنین ادعايی ساخته شود.

این مناطقی را که شما نام بردید بسیار وسیع و گسترده است. آیا دیدگاه‌های دقیق‌تری در این رابطه وجود دارد؟

تمام این مناطقی را که نام بردم، همگی در آسیای مرکزی واقع شده‌اند. این کشورها در زمان زرتشت بخشی از سرزمینی را تشکيل می‌دهند که به آن "سرزمین آریایی‌ها" می‌گفتند. امروز این سرزمین‌ها به کشورهای گوناگون با مرزهای سیاسی شناخته شده‌ای تعلق دارند که از دیدگاه من باید زادگاه و آرامگاه دقیق زرتشت را در آنها جستجو کرد و در این رابطه به دومین نظریه می‌پردازم.

دومین نظریه در اين درباره استان بلخ است که در شمال غربی افغانستان واقع شده است. می‌دانیم که بلخ یا "باختران" منطقه‌ای بسیار کهن و یکی از بزرگترین مراکز فرهنگی جهان باستان بوده است. همچنین می‌دانم که شاه این منطقه، ویشتاسپ در زمان زرتشت یکی از مهمترین پشتیبانان زرتشت بود که برای گسترش آئین او کوشش بسیار کرد و زرتشت از او بارها در سرودهای خود گاتها، به نیکی یاد کرده است. پس احتمال بسیار زیادی دارد که زرتشت که مورد حمایت نیرومند این پادشاه واقع شده بود و بوسیله او می‌توانست اندیشه و فلسفه خود را میان مردمان گسترش دهد. در همین سرزمین هم یعنی بلخ نیمه دوم زندگی خود را گذرانده و در همان سرزمین هم به زندگی جاوید پیوسته است.

اگر این فرضیه را درست بگیریم پس باید برای شخصيتی این چنین مهم یعنی زرتشت که شاه از پيروان او شده بود آرامگاهی درخور این چنین شخصی ساخته شده باشد.

پس این آرامگاه یا بازمانده‌های آن در کجاست؟ آيا در نقطه‌ای از بلخ واقع شده است؟ این موضوع نزديک به ۵٠ سال است که نظر بسیاری از پژوهشگران را به خود جلب کرده است.

در استان بلخ شهری وجود دارد به نام مزارشریف که بزرگترین شهر شمال غربی افغانستان و مرکز استان بلخ می‌باشد. در این شهر در روزگار کهن آرامگاهی وجود داشت که بسیار مورد احترام مردمان سرزمین آریایی‌ها بود. می‌گفتند که این آرامگاه، آرامگاه مرد مقدسی است که هزاران سال پیش می‌زیسته است. این آرامگاه سده‌ها بود که مکانی برای زیارت مردمان شده بود، بدون اینکه نامی از این شخص مقدس که آرامگاه به نام او ساخته شده بود، برده شود. در سده دوازده میلادی یعنی ۵٠٠ سال پس از حمله و تسخیر ایران و مناطق آسیايی مرکزی بوسيله عربها، یک ملای مسلمان گمنامی در شهر مزار شریف، ناگهان خوابی می‌بیند. او خواب می‌بیند که مکان این آرامگاه مزار امام علی، یعنی امام یکم شیعیان است! مردم عامی و خرافه‌پرست هم بدون اینکه در جستجوی دلیلی برای اين ادعای شگفت‌آور باشند هجوم می‌آورند و این آرامگاه را بازسازی می‌کنند و آن را مزار علی می‌نامند و از آن بزرگترین مرکز زیارت در افغانستان درست می‌کنند.

با اینکه امروز تمام مسلمانان جهان می‌دانند که مزار علی در شهر نجف در جنوب عراق واقع شده ولی مردم به این منطقه با سرسختی به این باورند که این مزار علی است، با اینکه هیچ دلیلی هم که بر روی خرد، یا دانش یا پژوهشهای تاریخی واقع شده باشد که این ادعا را تایید کند وجود ندارد. بر عکس با یک نگاه سطحی می‌توان به دروغ بودن این ادعا پی برد.

مکانی که امام علی در عربستان کشته شد، تا شهر مزار شریف در افغانستان بیش از ٣٠٠٠ کیلو متر مسافت دارد. چگونه آنها توانستند پیکر دو نیمه شده علی را با وسائل آن زمان یعنی شتر و خر و اسب در گرمای شدید کویرها و کوههای بدون راه به مزار شریف بیاورند و اصلا برای چی و به چه دلیل؟!! امام علی که خانواده‌ای در افغانستان نداشت، بازمانده‌ای در آن دیار نداشت که بدن بیجان او را ٣٠٠٠ کیلو متر را با شتر و اسب و الاغ به شهر مزار شریف ببرند.

بنابراین این دروغ بزرگ ٨٠٠ سال است، یعنی از سده ۱٢ تا به امروز، ادامه دارد. پس اگر این آرامگاه، که آرامگاه علی نیست، آرامگاه کیست؟ همان گونه که گفتم ۵٠ سال است که پژوهشگران احتمال قوی می‌دهند که این آرامگاه، آرامگاه زرتشت است. ولی برای مطمئن شدن باید به کاوش‌های باستان‌شناسی و تاریخی پرداخت.

در افغانستان این آرامگاه مقدس‌ترین آرامگاه برای مردم است یک کاوش باستان‌شناسی و یا پژوهش علمی به طغیان و شورش تبدیل خواهد شد و طالبان بزرگترین بهره سیاسی را خواهند برد.

دقیقا همان گونه که در آغاز این مصاحبه گفتم مساله آرامگاه یا زادگاه زرتشت یک مساله سیاسی و فرهنگی است حتی در کشورهایی که طالبان وجود ندارند اين دشواری وجود دارد.

نظریه‌های دیگری در این زمينه چیست؟

دو سال پیش باستان‌شناس روسی ویکتور سری یانیدی با حفاری‌هایی در جنوب ترکمنستان در استان مرو که در گذشته آن را مرگوش یا بعدا مرجانا می‌نامیدند و مانند بلخ يکی از مراکز بزرگ فرهنگی آن زمان‌های دوردست بود اعلام کرد که این منطقه زادگاه زرتشت و نخستین جایگاهی است که زرتشت پيام خود را اعلام کرده. او اين نظریه را برپایه کشف چند نيایشگاه زرتشتی و آتشکده مربوط به 3000 پيش از ميلاد مسيح، که دارای مکان برگزاری مراسم هم بودند اعلام کرد.

البته در این مورد باید چشم براه پژوهش‌های بيشتری در این منطقه شد.

من مطمئن هستم که با شور شيفتگی بسيار که در باره آئين زرتشت بوجود آمده زادگاه و آرامگاه زرتشت هم بزودی پيدا خواهد شد.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: برگردان اين گفتگو برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهديزاده کابلی از وب سايت شاهنامه و ايران رونويس شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- دکتر خسرو خزاعی، زادگاه و آرامگاه زرتشت، وب سايت شاهنامه و ايران



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

وب سايت شاهنامه و ايران


[برگشت به بالا]


۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

کريستن‌سن، آرتور

از: مهديزاده کابلی


فهرست مندرجات


آرتور کريستن‌سن (Arthur Christensen) (زادۀ ۱٨٧۵ م - ۱۹۴۵ م)، ايران‌شناس نامی دانمارک است که در زمينه‌های گوناگون تاريخ، اسطوره‌شناسی، لهجه‌شناسی، داستان‌های عاميانه و ادبيات کشورهای آريايی (ايران، افغانستان) آثار گرانبهايی از خود به يادگار گذاشته است.[۱]


[] زندگی‌نامه

آرتور کريستن‌سن در ۹ ژانويۀ ۱٨٧۵ ميلادی زاده شد. پدرش مدير اداره‌ی پست‌خانه بود و مادرش بانويی بود فعال و پرکار که همۀ امور خانه را می‌چرخاند. اگرچه وی تنها فرزند پدر و مادر بود، اما يکی يکدانه بار نيامد. از روزی که در ايام کودکی با کتاب آشنا شد تا هنگامی که آخرين نفس را بر کشيد، کتاب از دستش نيفتاد. می‌گويند مادرش اغلب مجبور می‌شد کتاب را از دست او بگيرد و وی را به پياده‌روی و هواخوری ببرد. محيط آرام خانه و مطالعۀ کتاب‌ها بزودی شخصيت خاصی در وی پرورش داد و از همان کودکی مسير زندگی او را تعيين کرد.


[]



[]



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :




[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]

[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]

[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]

[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[۲]- برگرفته از مقالۀ دکتر فريدون وهمن، "آرتورکريستن‌سن، ايران‌شناس و ايران‌دوست دانمارکی"، مجلۀ يغما، سال ٢۲، شماره‌های ٧ و ۸، مهر و آبان ۱۳۴۸ خ، صص ۳۸۱-۳۸۶ (با اندک تغييرات و تلخيص)
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]




[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]