حماسهی گیلگمش
(لوح سوم)
فهرست مندرجات
- لوح اول
- لوح دوم
- لوح سوم
- لوح چهارم
- لوح پنجم
- لوح ششم
- لوح هفتم
- لوح هشتم
- لوح نهم
- لوح دهم
- لوح يازدهم
- لوح دوازدهم
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[لوح دوم] [لوح چهارم]
[↑] لوح سوم
انكيدو به تالار درخشان شاه گيل گمش پای مینهد. قلبش، فشرده، چون مرغ آسمان در تپيدن است. شوق دشت و جانوران دشت در او هست. درد جانش را به آواز بلند بر زبان میآورد. و بی درنگی، از شهر- از اوروك- به جانب صحرای وحش شتاب میكند.
گيل گمش پريشان است. يارش رفته.
او- گيل گمش- به پای برمی خيزد. سالديدگان قوم را فرا خويش میخواند. دست خود را بالا میگيرد و با ايشان چنين آغاز میكند:
«- پس بشنويدای مردان، و در من ببينيد! من غم انكيدو را به دل دارم. من از برای انكيدو گريانم چون زنان شيونگر، به آواز بلند عزا فرياد میكنم. تبرزين كمرگاه و شمشير كمربند و گاو سر دستم، يا روشنی چشم من و اين جامه بزمی كه اينك همه نيروهای سرشار مرا در خود گرفته است، اين همه، مرا به چه كار میآيد؟ ديوی قد برافراشته، يكسره شادیهای مرا تلخ كرده است... انكيدو رفته است. يار من، بيرون، در ميان جانوران صحراست... او- انكيدو- برزن مقدسی كه او را بدينجا فريفته بود نفرين میفرستد، و به درگاه شه مش- خدای آفتاب- استغاثه ميكند... او انكيدو- به آرميدن بر فرشهای رنگارنگ شايسته است. میبايد كه در كاخی كنار خانه من سكنا بگزيند، و بزرگان زمين میبايد كه بوسه به پاهای وی زنند، و خلايق همه میبايد كه در خدمت او باشند... من همه خلق را به نشستن در سوگ او فرمان میدهم. میبايد كه مردمان همه جامه سوگواران در پوشند، غبار آلوده و ژنده... من خود جامه ئی از پوست شير به تن پوشيده به دشت میتازم. در جست و جوی او همه جا به دشت میتازم.»
انكيدو دست خود را بالا گرفته، تنها بر پهنه دشت ايستاده است... او- انكيدو به صياد نفرين میفرستد، و به شه مش- خدای آفتاب- استغاثه میكند.
او- انكيدو- چنين میگويد:
«-ای شه مش! سياهكاری نخجير باز را كيفری بده! مال او را هيچ كن! قدرت مردی او را از او بستان! باشد كه ديوان عذابش دهند! باشد كه ماران پيشاپيش قدمهايش برويند!»
او- انكيدو- نخجير باز را بدينگونه نفرين میكند. كلام او از قلبی پربار بيرون میتراود. آنگاه به زن نفرين میفرستد و با او به خطابی سخت چنين میگويد:
«-ای زن! اينك تقدير ترا میخواهم كه برگزينم:- باشد كه روزهای عمر ترا پايانی نبود! نفرينهای من بر فراز سرت بمانند! معبرها، خانه تو باد؛ و باشد كه به كنج ديوارها خانه كني! پاهای تو هماره فرسوده و ريش باد! باشد كه گدايان و ماندگان و راندگان، تپانچه بر گونه ات زنند.- اينك منم كه گرسنگی آزارم میدهد و از تشنگی در عذابم، چرا كه اشتياق را در من بيدار كرده ای... من سر آن داشتم كه بدانم- و با جانوران بيگانه شدم، چرا كه تو مرا از صحرای خود به حصار شهر رهنمون شدی. از اين روست كه میبايد تا نفرين شده باشي!»
پس شه مش- خدای سوزان آفتاب نيمروز- آواز دهان او را شنيد. و شه مش با او- با انكيدو- چنين گفت:
«-ای انكيدو، پلنگ دشت! زن مقدس را از برای چه نفرين میكني؟ او ترا از سفره خدائی خورش داد، بدان گونه كه تنها به خدايان میدهند. او ترا شراب داد از برای نوشيدن، از آنگونه كه تنها در خور پادشاست. او ترا جامه بزم داد و كمربند؛ و گيل گمش آزاده را به دوستی با تو كرد. اينك گيل گمش بزرگ، يار تست. بر فرشهای رنگارنگت مینشاند، و تو میبايد تا در يسار وی در سرائی محتشم مسكن گزينی و بزرگان ديار، بر پاهای تو بوسه زنند. او مردمان را همه، به خدمت بر تو میگمارد. در ميان حصارهای اوروك، آدميان همه در سوگ تو بنشستهاند. در شهر، در اوروك، اينك مردمان به سوگ تو ژندههای غبارآلوده به تن پوشيدهاند. شاه گيل گمش، پوست شير بر دوش افكنده به دشت میشتابد. او- گيل گمش- به دشت میشتابد. او- گيل گمش- به باز جست تو به دشت میآيد.»
انكيدو آواز دهان خدای نيرومند، آواز دهان شه مش را میشنيد. قلب او، در برابر كلام شه مش- خدای نيرومند- آرام میگرفت.
ابری از غبار، از دوردست دشت میدرخشد. شه مش، آن را به نوری سپيد روشن میكند. اينك گيل گمش است كه میآيد. پوستين شيرش چنان چون زر باز میتابد.
و گيل گمش با يار خويش، با انكيدو، به حصارهای اوروك بازمی گردد.
جان انكيدو را دردهای نوی فرا گرفته است.
انكيدو، از مايههای درد خويش با يار خويش سخن میگويد: «- روياهای سختی،ای رفيق، شب دوشين بر من آشكار گشته است: آسمان غريو میكشيد و زمين در لرزه بود. من يك تنه به پيكار آفرينهئی توانمند میرفتم. رخسارش به شب تيره میمانست. نگاهش تند برون میتافت. به سگان زشت بيابانی مینمود، كه دندان بر دندان بسايند. به كركسان میمانست، با بالهای بزرگ و با چنگال بزرگ... مرا به سختی بركنده به مغاكی درانداخت. مرا به لجههای ژرف فرو افكند. با سنگينی كوهی بر من افتاد. بار تنم بر من صخرهئی گران مینمود. پس مرا به هياتی ديگر گونه كرد. بازوهای مرا چنان بال پرندگان كرد. و با من چنين گفت:
«- اكنون به ژرفاهای ژرف پرواز كن؛ به منزلگاهان تاريكی پرواز كن؛ بدانجا كه ئيرگل له- خدای طبقات زيرين خاك- بر تخت خويش مینشيند. به سرايی فرو شو كه هرگز هيچ يك از رفتگان را راه بازگشت نيست! به سراشيب راهی كه بازگشت ندارد فرو شو! راهی كه هيچ، نه به جانب چپ میپيچد نه به جانب راست! آنجا كه ساكنانش را، به جز غبار و به جز خاك، خورشی نيست؛ چون خفاش به بالی آراسته، چنانچون بوم از پر پوشيدهاند؛ آنجا كه روشنی را راه عبور نيست و ساكنانش در ظلمات نشستهاند!»
«پس در سوراخی به ژرفا ژرفهای خاك فرو شدم. در آنجا، كلاه پادشائی را از سرها ربودهاند. آن كسان كه به روزگاران دوردست زمان بر تختها مینشستند و فرمان به سرزمينهای پهنهور میراندند، در آن منزلگاه خم گشته بودند. به سرای تاريكی درآمدم كه پاكان و پيمبران و جادوگران، جمله به يك جای گرد آمده بودند. عزيزان خدايان بزرگ، جمله در آن جايگاه میبودند...
ئه رش كی گل- خداوند خاك و ژرفاهای خاك- هم در آنجا بود. روياروی او دبيری زانو زده به نوك درفش نامهائی در لوح گلين میفشرد و به آواز بلند بر او باز میخواند. ئه رش كی گل سربرداشت و در من نظر كرد. آنگاه بادبير چنين گفت:«نام اين نيز در ان سياهه بكن!»
«ای برادر! اينك رويائی كه بر من آشكار گشته است!» و گيل گمش با او، با او چنين میگويد:
«- دشنه خود را به من ده. دشنه خود را نياز روح خبيث مرگ كن. من نيز آينهئی درخشان بر آن افزون میكنم تا او را به دورها برماند... فردا از برای اوتوك كي- داور هلاكت بار- قربانی میكنيم، تا بلايای هفتگانه را از ما براند.»
و ديگر روز، پگاه، چندانكه آفتاب برآمد، شاه گيل گمش دروازه بلند پرستشگاه را بگشاد. كرسی ئی از چوب ئله مه كو بيرون نهاد. در پياله ئی از سنگ سرخ، انگبين كرد. در پياله ئی از سنگ لاجورد، روغن خوشبو كرد. و اين هر دو پياله را بر كرسی نهاد تا خدای سوزان آفتاب، بر اين هر دو پياله زبان كشد.
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]
[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط … برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]