حماسهی گیلگمش
(لوح چهارم)
فهرست مندرجات
- لوح اول
- لوح دوم
- لوح سوم
- لوح چهارم
- لوح پنجم
- لوح ششم
- لوح هفتم
- لوح هشتم
- لوح نهم
- لوح دهم
- لوح يازدهم
- لوح دوازدهم
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[لوح سوم] [لوح پنجم]
[↑] لوح چهارم
شه مش- خدای سوزان آفتاب نيمروز- با گيل گمش چنين گفت: «- شه مش همه گاه دوستار خويش را، گيل گمش محتشم را، در پناه داشته است. دستان نگهبانش از تو دور نيست...
خومبهبه- نگهبان دشخوی جنگل مقدس- آفرينهئی خوف آور است...
شه مش كه ترا به پيكار با او فراخوانده و يار ترا به تو بازگردانيده است، باشد كه همراه ترا تندرست بدارد! او دوشادوش تو ايستاده، از جان تو نگهداری میكند...ای پادشا! توای شبان ما! در برابر دشمن، توئی كه پناه مائي!»
آنان- سالديدگان قوم- تالار را ترك گفتند. و گيل گمش با او- با انكيدو- چنين گفت:
«- اكنون به پرستشگاه ئلكه مخ، به نزديك راهبه مقدس پرستشگاه میرويم... بگذار به نزد ری شت رويم؛ به نزد خاتون و مادر. او روشن بين است واز آينده با خبر... بگذار تا به نزديك او رويم كه قدم های ما متبرك كند، و تقدير ما به كف زورمند خدای آفتاب در سپرد.»
به پرستشگاه ئلكه مخ میروند. و راهبه مقدس، خاتون مادر را، باز میيابند. او- ری شت- آواز دهان فرزند را شنيد، و با او- با گيل گمش- چنين گفت:
«- باشد كه مهربانی های شه مش با تو باد!»
پس به جامه خانه معبد رفت كه جامه های جشن در آن بود؛ و با زيورهای مقدس بازگشت: با جامه سپيدی در بر، سپرهای زرين بر سينه، تارهئی بر سر و پياله پر آبی كه به دست داشت... آن آب به زمين افشاند و به فراز با روی معبد شد؛ و در آن بلند، بخور و بوی خوش بر آسمان گسترده برخاست. گندم نذر برافشاند و به جانب شه مش دست فراز كرد:
«- از چه فرزند من گيل گمش پادشا را دلی چنان دادهای كه يك دم از آشفتگی نمیآسايد؟...ای شه مش! ديگر بار، او را گيل گمش را- برانگيخته ای. چرا، كه میخواهد به راه های دور قدم نهد: راه دوری كه به جايگاه خومبه به میكشد. با همآوردی كه باز نمیشناسد میبايد كه بجنگد؛ راهی را كه باز نمیداند میبايد كه در سپرد!... از آن روز كه گيل گمش رو در راه مینهد، تا بدان دم كه باز آيد، تا بدان دم كه به جنگل سدرهای مقدس رسد، تا بدان دم كه خومبه به ی زورمند را بشكند و گناهش را كيفر دهد و خوف اين ديار را براندازد،ای شه مش! باشد كه اگر ئه يه محبوبه خود را خواستار شوی، روی از تو بگرداند! تا بدينگونه، ئه يه- همبستر تو- ترا در انديشه گيل گمش اندازد؛ تا چندانكه ترا ئه يه- همبستر تو- ترا در انديشه گيل گمش اندازد؛ تا چندانكه ترا ئهيه به بستر عشق خويش ره ندهد، باشد كه دلت بيدار بماند و به او- به گيل گمش پادشا- انديشه كنی تا از اين پيكار به سلامت باز آيد».
بدينگونه، ری شت، همسر خدای سوزان آفتاب را به ياری میطلبيد. و بخور، چونان ابر كبودی به آسمان برمی خاست.
پس ری شت از باروی معبد به زير آمد. و انكيدو را باز خواند و با او چنين گفت:
«- انكيدو،ای زورمند! تو شادی منی و آرامش منی. گيل گمش را از برای من نگهدار باش! پسر مرا و شه مش بلند را قربانی ببر!»
و آن هر دو رو در راه نهادند. و آن هر دو به جانب شمال رو در راه نهادند. كوهسار جهنده در نظاره گاه دور دست ايشان بود. معبر منزلگاه خدايان، از جنگل سدرهای مقدس بدان جا میكشيد. و چندان كه سواد جنگل در منظر ايشان قراری يافت، چادرها بر جای نهادند. و تنها به منزلگاه خدايان نزديك تر شدند.
نگهبان خومبه به را، كه آنجا بر دروازه بود، مراقبت میكرد. دروازه، شش بار دوازده ارش، بلند است. دوبار دروازه ارش، پهنای اوست.
پنهانك، به نگهبان دروازه نزديك میشوند.
دروازه بان، از بالاپوش های هفتگانه جادوئی خويش، تنها يكی بر تن دارد. شش بالاپوش ديگر را بر تن برگرفته است... اينك چشم او در ايشان میبيند. چنان چون نر گاوی وحشی خروش خشم برمی كشد. به جانب ايشان میتازد و به نعره خوفناك نهيب بر ايشان میزند: «- پيش آييد تا طعمه كركسانتان كنم!»
شه مش- خدای فروزان آفتاب- نگهدار پهلوانان بود و طلسم بالاپوش دروازه بان را باطل كرد؛ نی نيب- خدای پرخاشگر جنگ- در دست های ايشان قوتی نهاد؛ و ايشان غول را از پای درانداختند، دروازه بان خومبهبه را از پای درانداختند.
انكيدو به سخن لب باز میكند. و كلام او با گيل گمش چنين است:
«-ای مهربان! ديگر نمیخواهم كه در جنگل، در تاريكی درختان سدر به راه رويم. گوئی اندام های من فلج شدهاند. دست من گوئی فلج شده.»
و گيل گمش با او- با انكيدو- سخن میگويد:«- ناتوانا مباش! بی همت و ترس خورده مباش، رفيق من! میبايد كه از اينجای فراتر رويم و روياروی خومبهبه بايستيم... نه مگر ما بوديم كه دروازه بانش را به خون دركشيديم؟ نه مگر ما، هر دو كس، از مردم پيكار گريم؟ برخيز تا به كوهسار خدايان رويم... تن و جانت را به شه مش باز نه تا هراس از تو فرو ريزد و فلج از دست تو زايل شود. به خود بپرداز و از ناتوانائی بيرون بيا!... بيا! میخواهيم تا در كنار يكديگر پيكار كنيم... شه مش- خدای آفتاب- يار ماست و هموست كه ما را به پيكار برانگيخته است.
مرگ را از ياد بگذار، تا هراس، ترا باز گذارد!... اكنون، در جنگل، به خود باشيم تا آن زورمند بر ما نتازد... خدائی كه ترا، هم در نبردی كه از آن میآييم نگهداشت، باشد كه همنبرد مرا در پناه خود گيرد! باشد كه درد ياران اين خاك، نام ما را بستايند!»
پس، آن هر دو روی در راه نهادند و به جنگل سدرهای مقدس درآمدند.
ايستاده بودند و آواز دهان ايشان خاموشی بود.
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]
[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط … برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]