حماسهی گیلگمش
(لوح هفتم)
فهرست مندرجات
- لوح اول
- لوح دوم
- لوح سوم
- لوح چهارم
- لوح پنجم
- لوح ششم
- لوح هفتم
- لوح هشتم
- لوح نهم
- لوح دهم
- لوح يازدهم
- لوح دوازدهم
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[لوح ششم] [لوح هشتم]
[↑] لوح هفتم
پس، انكيدو برخاست و روياهای خود را با گيل گمش حكايت كرد.
و انكيدو، با او- با گيل گمش- چنين گفت:
- خدايان بزرگ بر سر چيستند، ای رفيق؟ خدايان بزرگ، طرح فنای مرا چرا میريزند؟... خوابی شگفت ديده ام كه انجام آن از بلائی خبر میدهد: عقابی با چنگالهای مفرغ خود مرا در ربود و با من چهار ساعت به بالا پريد.
پس با من گفت:«- به زمين درنگر تا خود چه گونه نمودار است. به دريا درنگر تا خود چه گونه پيداست!». و زمين به كوهی میمانست. و دريا به نهری كوچك ماننده بود... و عقاب همچنان چهار ساعت به بالا پركشيد. پس با من گفت:«- به زمين درنگر تا خود چه گونه نمودار است. به دريا درنگر تا خود چه گونه پيداست!»
و زمين به باغی میمانست. و دريا به جويار باغبانان... وعقاب همچنان چار ساعت به بالا پريد. پس با من گفت:«- به زمين درنگر تا خود چه گونه نمودار است به دريا درنگر تا خود چگونه پيداست!» و زمين به خمير نان میمانست. و دريا به لاوكی ماننده بود... آنگاه، چون دو ساعت ديگر به بالا پريد، مرا رها كرد و من افتادم. و من افتادم و بر زمين سخت، درهم شكستم... نقش رويائی كه بر من آمد بدينگونه است. و من، سوزان از هراس بيدار گشتم.»
گيل گمش سخنان انكيدو را میشنيد. و نگاهش تيره شد. با او- با انكيدو- چنين گفت:«- ديوی ترا با چنگال خويش میگيرد... دريغا كه خدايان بزرگ آهنگ بلائی كرده اند!... ای رفيق! اندكی بياسای كه پيشانی سوزان است.»
پس انكيدو بر آسود. شيطانی به جانب او آمد و ديو تب در سرش خانه كرد.
اينك انكيدوست كه با دروازه سخن میگويد، هم بدان گونه كه با آدمئی سخن میگويند-:
«- ای در باغستان! ای دروازه كوهسار سدر! ترا دانش و بينشی نيست... چهل ساعت به هر سو دويدم تا چوب ترا برگزيدم، تا سدر بلند را بازيافتم... تو از چوب خوبي؛ بالای تو هفتاد و دوارش است، و پهنايت از بيست و چارارش درمی گذرد. جرزهای ترا از صخره سخت تراشيده اند، و سردرت را كمانهئی سخت زيبا است، و سلطانی از سرزمين نيپ پور ترا بنا نهاده... اگر میدانستم، ای در كه بلائی میشوي، و زيبائی تو مرا نابوده میكند، تبر فراز میكردم، ترا درهم میشكستم و پرچينی از بوريا درمی بافتم-»
پس گيل گمش خروشی سخت كرد و با او- با انكيدو- چنين گفت:
«- ای رفيق من كه با من از دشتها و كوهساران بلند برگذشته اي! رفيق من كه با من در همه گونه سختيها همراه بوده اي! ای رفيق من!... رويای تو به حقيقت مبدل میشود؛ تقدير دگرگونگی پذير نيست!»
و هم در آن روز كه نقش خواب بر او آشكاره شد، سرنوشت رويا به حقيقت پيوستن آغاز كرد.
اينك انكيدوست كه ناخوش به زمين درافتاده است.
اينك انكيدوست كه بر فرش خوابی درافتاده است.
يك روز و ديگر روز هذيان تب او را گرفتار میدارد. سوم روز و چهارمين روز افتاده است و خفته است.
پنجم روز و ششم روز و هفتمين و هشتمين، نهمين روز و روز دهم، انكيدو هم در آنجای فرو افتاده است. درد او در تنش زياده میشود.
يازدهم روز و روز دوازدهم، او- انكيدو- از گرمی تب مینالد. او رفيق خود، همدم خود را، گيل گمش را آواز میدهد و با او- با گيل گمش- چنين میگويد:
«- خداوند آب زندگی مرا نفرين كرد ای رفيق! من در ميان كارزار بر خاك نيفتاده ام، میبايد تابی هيچ فخری بميرم!»
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]
[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط … برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]