حماسهی گیلگمش
(لوح دوازدهم)
فهرست مندرجات
- لوح اول
- لوح دوم
- لوح سوم
- لوح چهارم
- لوح پنجم
- لوح ششم
- لوح هفتم
- لوح هشتم
- لوح نهم
- لوح دهم
- لوح يازدهم
- لوح دوازدهم
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[لوح يازدهم] [لوح اول]
[↑] لوح دوازدهم
گيلگمش با اوروك، بر شهری كه حصار آن بلند است، فرمانرواست. او- شاه گيلگمش - كاهنان جادوگر و تسخيركنندگان ارواح را پيش میخواند. "روان انكيدو را فرا خوانيد! با من بگوئيد تا سايه انكيدو را چگونه توانم كه ببينم. میخواهم تا سرنوشت مردگان را از او باز بپرسم!"
پس سالديده ترين كاهنان با او - با پادشاه - میگويد "گيلگمش! اگر به دنيای زيرين خاك، به خانه خدای بزرگ مردگان میخواهی رفت، تا جامههای چركين به تن درپوشی. روغن نغز میبايد كه بر خويش نيندائی، تا بوی خوش آن ارواح مطرود را نفريبد كه پيرامون تو به پرواز در آيند... كمان را میبايد كه از دست باز نگذاری تا آنها كه به تير تو در مرگ افتادهاند بر تو گرد نيابند... گاو سر را میبايد كه از دست باز نهی تا ارواح مردگان از تو نرمند... پوزار میبايد كه بر پای نپوشی و گامها میبايد كه به نرمی بر خاك نهی... خاتونی را كه دوست میداری میبايد كه نبوسي؛ و خاتونی را كه بر او خشمگينی میبايد كه نكوبی. فرزندی را كه دوست میداری میبايد كه به آغوش نفشاری، و فرزندی را كه بر او خشمگينی میبايد كه بر او خشم نگيری؛ تا خود ضجه مردم زيرين خاك پريشانت نسازد."
گيلگمش به راه بيابان بزرگ گام مینهد؛ گيلگمش به راه دروازه جهان زيرين خاك گام مینهد... او - گيلگمش - به خانه تاريك ئيركلله میرسد. به جانب خان او گام مینهد؛ هم بدان سرای كه هر آنكو به درون آمده ديگرباره باز نگشته است... راهی كه در مینوشت، خود راهی بود كه مر آن را واگشتی نبود.
منزلگاهی كه بدان اندر میشد، منزلگاهی است كه ساكنانش همه از روشنايی بی بهرهاند؛ غبار زمين خوردنی ايشان است و خاك رس خوردنی ايشان است. چشم ايشان در روشنايی نمینگرد. در تاريكی مینشينند اندام ايشان همه از پر فرو پوشيده، بالی چنان چون بال پرندگان دارند.
پس - گيلگمش بر در میكوبد و دربان را چنين آواز میدهد:
"آهای! دروازه بان! دروازه را باز كن تا من بتوانم كه درون آيم! اگر نه، حالی در را بخواهم شكست و كلون دروازه را خرد بخواهم كرد!"
دروازه بان، در به روی او باز گشود. بالاپوش از او برداشت. با او از هفت دروازه بلند برگذشت و يكايك جامههای او بگرفت چنانكه او - گيلگمش - سراپا عريان به كشور مردگان درآمد.
پس چندان كه او - گيلگمش - در برابر ئهرشكیگل آمد، با او چنين گفت:
"بگذار تا انكيدو، رفيق من، به نزد من آيد. میخواهم كه او را از سرنوشت مردگان بپرسم!"
پاسدار و كليددار ئهرشكی گل اما، مرده را باز داشته بودند. و خداوند، ئهرشكی گل، نيز مرده را باز میداشت.
پس ئهرشكی گل بلند، با گيلگمش چنين گفت:
"مرده را نمیتوانی كه ببيني! ترا بدين جای نخواندهاند!"
و گيلگمش غمزده از سرای مرگ بازگشت. از هفت دروازه برگذشت و يكايك جامههای خود برداشت. به آب عميقی رسيد. و به نزد ئهآ - خدای دانای ژرفاها - استغاثه كرد؛ و با او - با ئهآ - به زاری چنين گفت:
"به شتاب در زمين سوراخی بگشاي! روان انكيدو با را بيرون آر تا با برادر خود گيلگمش سخن بگويد."
پس نرگل زورمند شتابان در زمين سوراخی بگشود و سايه انكيدو را برون آورد. يكديگر را بشناختند. دور از يكديگر بماندند، و با يكديگر سخن میگفتند. گيلگمش به بانگ بلند آواز میداد و سايه در پاسخ او غرشی میكرد.
گيلگمش با او - با سايه - گفت:
"سخن بگو، يار من! سخن بگو، يار من! اكنون مرا از قانون خاكی كه ديدی آگاهی بده!"
و سايه گفت: "نمیتوانم از آن با تو سخنی بگويمای رفيق، نمیتوانم سخنی بگويم... اگر از قانون خاكی كه ديدهام با تو سخنی بگويم، بر زمين بخواهی نشست و تلخ و زار بخواهی گريست!"
گيلگمش گفت: "ای رفيق، میخواهم كه هميشه بنشينم؛ میخواهم كه هميشه بگريم!"
و سايه گفت: "اينك، در من نظر كن! ببين تا رفيقی كه تو او را به دست میسودی و از او جان تو خودش میبود، كرمها چگونه او را چونان جامه ژندهئی میخورند!... انكيدو، دوست تو، كه دست ترا به دست میگرفت، چنان چون خاك رس شده. انكيدو غبار زمين شده... انكيدو، دست تو، در خاك افتاد و خاك شد!" و چندان كه گيلگمش لب به پرسشی باز گشود، سايه انكيدو ناپيدا گشت.
پس گيلگمش با اوروك بازگشت؛ به شهری كه حصارهای استوار بلند دارد، و پرستشگاهش بر فراز خاكريز مقدس به آسمان سربرافراخته.
گيلگمش بر زمين افتاد تا بخسبد؛ و در تالار درخشنده قصر، مرگ در آغوشش كشيد...
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]
[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط … برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]